مهر/ «آپ» يا «بالا» محصول سال 2009 است؛ اولين انيميشني که به عنوان افتتاحيه جشنواره فيلم کن انتخاب شد و انيميشني که احتمال ميرفت حتي به عنوان بهترين فيلم سال اسکار انتخاب شود. اين انيميشن سه بعدي با وجود نامزدي در پنج بخش از جوايز اسکار موفق شد جايزه بهترين انيميشن سال و جايزه موسيقي فيلم را از آن خودش کند.
اينها تنها دستاوردهاي انيميشن «بالا» نيستند. اين انيمشن موفق شد با موضوع تاثيرگذار و الهام بخش خود در دلها باقي بماند و نام خود را به عنوان يکي از ماهرانهترين انيميشنهاي پيکسار از لحاظ داستان، طراحي و فناوري ثبت کند.
نمي شود کسي را يافت که انيميشن دوست داشته باشد و اين فيلم را تماشا نکرده باشد؛ انيميشني که هم کودکان، هم والدين و هم پدربزرگ ها و مادربزرگ ها يعني سه نسل را مي تواند در کنار هم راضي کند و در دلشان بنشنيد. همانطور که منتقدي درباره اين انيميشن گفته است «بالا» درست مثل شکلات مي ماند، مزه اي تکراري که با اين حال دوست داري همه اش مزه مزه اش کني و مزه اش را در ميان صدها مزه جديد، باز هم دوباره بچشي.
«بالا» موضوع دست يافتن به روياها را دستمايه ساخت قرار داده اما نحوه ارايه اين موضوع را خيلي فانتزي و در عين حال واقعي بيان کرده به همين دليل ترکيبي از عناصر متضاد است: فانتزي و واقعيت. همانطور که در تکنيک هم از همين تضاد بهره گرفته و از تکنولوژي ساده سازي اما به سخت ترين و پيچيده ترين روش استفاده کرده است.
با اين حال پيام اخلاقي فيلم بيش از هر چيز ديگر آن را ماندگار ساخته است: وفاداري، تفکر و ايثار و شجاعت ايستادگي در برابر کليشههايي که ممکن است زندگي مان بر مبناي آنها شکل گرفته باشد.
و اما حرف ديگر اين اثر عشق است. عشقي که به زيبايي در دقايق اوليه فيلم تصوير مي شود و در همان دقايق هم به غمي تبديل مي شود که حتي نم اشکي هم بر گونه مخاطب مي نشاند ولي اين فضا خيلي سريع مي شکند و داستان در فضايي کاملا متفاوت جلو مي رود.
عناصر سازنده
کارگردان انيميشن «بالا» پيت داکتر است که «شرکت هيولاها» را در کارنامهاش داشت. او با همکاري باب پترسون هم در بخش کارگرداني و هم در بخش نوشتن فيلمنامه اين پروژه را جلو برده و براي خلق موضوع و يافتن مسير آن از همکاري توماس مککارتي بهره گرفته است.
اد اسنر، کريستوفر پلامر، جردن ناگاي، باب پترسون و دلروي ليندو نيز صداپيشگان اين اثر هستند.
موسيقي مايکل گياچينگ نيز از نقاط عطف فيلم است که جايزه اسکار را دريافت کرد.
اين انيميشن 96 دقيقه اي يکي از بهترين نمونه هاي همکاري استوديو پيکسار با والت ديزني پيکچرز است. «بالا» با بودجه 175 ميليون دلاري ساخته شد و در نهايت بيش از 731 ميليون دلار در سراسر جهان فروش کرد.
اين انيميشن به جز اين که ۳۴ جايزه دريافت کرد، نامزد دريافت ۲۷ جايزه ديگر هم در زمينههاي مختلف شد و تاييدي جهاني از منتقدان دريافت کرد.
موضوع تکراري اما بديع
دهمين اثر پيکسار موضوعي تکراري را دنبال ميکند: رؤياهاي خود را در هر زمان و تحت هر شرايطي دنبال کن. اما پيکسار اين موضوع را به يک اثر بديع تبديل ميکند و از آن انيميشني باوقار، دلچسب و دوستداشتني براي همه خلق مي کند.
پيکسار پس از سفر در جهان اسباب بازيها، هيولاها، ماهيها، ماشينها، ابرقهرمانها و روباتها، اين بار داستاني با محوريت يک پيرمرد فروشنده بادکنک بد اخم غرغرو بنام کارل فردريکسن را موضوع خود قرار داد.
به گفته پيت داکتر ايده ساخت يک کاراکتر بد اخم و غرغرو که بتواند براي بينندگان جذاب و دوست داشتني باشد، همواره جزو آرزوهاي او و دستيارش باب پيترسون بود.
شخصيت هاي انيميشن
کارل فردريکسن: 78 ساله با صداي اِد اسنر. او قهرمان اصلي است و همه چيز حول محور او شکل گرفتهاست. کارل نماد قدمت و خمودگي است. او قيافه اخمويي دارد. ولي او هم زماني هشت ساله بود و مجذوب ماجراجوييهاي خلباني بهنام چارلز مانتز. او روياهاي بزرگي دارد که از کودکي با او بوده اند اما هرگز توان عملي کردنش را نيافته است.
راسل: يک «مکتشف صحرانورد» هشتساله که يادآور کودکي کارل است، پسربچه کوتاه و چاقي است، پر از شور و شوق و شادي. اين پسربچه خجالتي با مدال ها و جوايز مختلف، در آرزوي گرفتن نشان «کاشف برتر» است و براي بهدست آوردن مدال بايد به يک شخص سالخورده کمک کند. راسل، يک کودک نماد تازگي است.
کوين: يک پرنده چهارمتري است که پس از فرودآمدن خانه روي يک کوه در ونزوئلا، از داخل جنگل پيدا ميشود. کوين رنگارنگ و خندهدار است، با بدني گرد و گردني دراز. اين پرنده کمياب رنگارنگ که توان پرواز ندارد، به نوعي يادآور شترمرغ است. او همان حلقه مفقود است که چارلز مانتز (قهرمان کارل) چهل سال براي رسيدن به آن تلاش کرد.
داگ: سگي است که پس از رسيدن به آمريکاي جنوبي از داخل جنگل درخشان بيرون ميآيد. او يک قلاده به گردن دارد که افکارش را به کلمات قابل فهم براي انسان ترجمه ميکند. داگ سگي طلايي و پرشور و اشتياق است که همه را دوست دارد. او چاق است و شاد و بيخيال.
اِلي: همسر کارل، صورت گردي دارد. بدني کوچک با سري بادکنکي. يک بيني کوچک، لبخندي زيبا و پاهاي معمولاً برهنه. او پرجنب و جوش است و همبازي محبوب کارل. هر چيز مربوط به او دوستداشتني است. ما او را بهشکل يک دختربچه در آغاز فيلم، در گذشته کارل ملاقات ميکنيم و در ادامه زندگي او را با کارل در يکي از احساساتيترين سکانسهايي که براي يک فيلم انيميشني ساخته شده دنبال ميکنيم.
چارلز مانتز: او قهرمان دوران بچگي کار است. اين کاشف نماد قدرت طلبي محض است
قصه از کجا شروع شد؟
در واقع تصوير يک پيرمرد بدخلق با يک عنصر متضاد يعني يک دسته بادکنک رنگي هسته اصلي شکل گيري اين انيميشن بود. او بايد کاري خاص مي کرد: اين که با کمک بادکنک ها خانه اش را به پرواز درآورد. از اينجا گام به گام ديگر عناصر داستان شکل ميگيرد. شخصيت هاي بعدي پيدا مي شوند و روند داستان روشن مي شود.
پيرمردي که روزگاري جوان بوده و به همسر جوانش قول يک سفر مي دهد ولي نداشتن پول کافي و خرج شدن پس اندازشان براي امور روزمره زندگي باعث مي شود اين آرزو تا لحظه مرگ همسرش محقق نشود. با درگذشت پيرزن، پيرمرد عبوس مي شود و حاضر نيست خانه اش را که در طرح توسعه شهري قرار گرفته ترک کند و ...
ماجرا از اينجا شروع مي شود که خلباني به نام مانتز در يک فيلم سياهوسفيد خبري ادعا ميکند که يک پرنده ماقبل تاريخ را که در حقيقت «حلقه گمشده» در علم زيستشناسي است، در امريکاي جنوبي يافته است. کارل پس از ديدن اين فيلم در راه خانه با اِلي آشنا ميشود؛ دختربچه اي پر شر و شور که او هم شيفته داستان مانتز شده و شعارش اين است: «ماجرا آن بيرون است.
اِلي اولين دوست کارل است و بعد همسرش مي شود. او با کارل که فروشنده بادکنک است، زندگي خوبي دارد و هر دو براي يک ماجراجويي که مي دانند «آن بيرون» است، پول پسانداز ميکنند. اما پنچري، هزينه تعمير خانه و قبض پزشکي مجالي براي محقق شدن آرزوي آنها نمي گذارد. در صحنه اي از فيلم، کارل را ميبينيم که روي صندلي آسانسوري اش نشسته و از پلکان خانه اش سر مي خورد و پايين مي آيد. در حالي که کارل از پله ها پايين مي آيد، عکسها و تصاوير روي ديوار، زندگي و منش او را براي تماشاچيان روايت ميکنند. مرگ اِلي رنگ را از زندگي کارل ميگيرد. کارل با عکس اِلي حرف ميزند و در خودش فرو مي رود.
کارل و الي دو شخصيت متفاوت دارند: الي گرد و منعطف است و کارل چهارگوش و خشک. حتي در خانه آنها عکسهاي کارل در قابهاي مربع قرار دارد، در حاليکه عکسهاي دو نفري آنها در کنار هم، در قابهاي مربع با لبه هاي فلزي گرد قرار دارند. با مرگ اِلي، کارل از فروش بادکنک هم دست بر ميدارد و تمام دايرهها از زندگي او ناپديد ميشوند. او ديگر يک مربع کاملا خشک است. هيچ انعطافي ندارد.
خانه او قديمي است و وسط طرح ساختمان سازيهاي يک مهندس امروزي واقع شده. اما او حاضر به فروش خانه نيست چون به آن عادت کرده و نمي خواهد از ياد همسرش جدا شود. مهندس تصميم گرفته به هر قيمتي اين خانه را از او بگيرد موضوعي که يادآور از بين رفتن هويت سنتي توسط مدرنيته است. اما يک رفتار تند موجب مي شود تا دادگاه حکم بدهد که او براي جامعه خطرناک است و بايد به خانه سالمندان برود.
همين مساله کارل را تحريک ميکند تا به قولي که به اِلي داده بود، عمل کند. به اين ترتيب، زماني که مأموران خانه سالمندان منتظر کارل هستند تا از خانه خود بيرون بيايد، دههزار بادکنک خانه کارل را از زمين بلند ميکنند و به آسمان ميبرند. ماجراجويي کارل پس از مرگ اِلي آغاز ميشود: او محرک نهفته است. و کارل عازم سفري مي شود که تنها خودش مقصدش را مي داند: «آبشار بهشت» در آمريکاي جنوبي.
در حاليکه خانه کارل بر فراز آسمانخراشها شناور است، او با رضايت روي صندلي راحتي خود لم ميدهد. اما يکي در ميزند: پسر بچهاي خوش بين به نام راسل که يادآور کارل جوان است. راسل بدون اين که بداند همسفر کارل ميشود. او هم صورتي گرد دارد و ناخواسته جاي اِلي را در زندگي کارل ميگيرد.
کارل و راسل در خانه کارل که با بادکنکهاي معلق شده سفر ميکنند، از ميان آسمانهايي پر از ابر و وقتي فرد مي آيند با دو موجود جديد روبه رو مي شوند که به جمعشان ملحق مي شوند: يک پرنده کمياب و يک سگ سخنگو؛ نشان دهنده اين که بيش از يک رفيق لازم است تا جاي الي را در زندگي بگيرد و کارل پير و بداخلاق را به زندگي برگرداند.
اما رسيدن به مقصد به معني باز شدن گره داستان نيست؛ در واقع داستان تازه آغاز مي شود و کارل در اين سفر چارلز مانتز، قهرمان دوره کودکي اش را ملاقات ميکند و اينجاست که مي بيند همه چيز آنطور که فکر مي کرده نبوده است.
ظهور مانتز که قهرمان بچگي کارل و اِلي است، فيلم را به نقطه اوج خود مي رساند و کارل درمي يابد ماجراجوي واقعي خود اوست. او پس از مدتي مي فهمد که طمع و انتقام دو احساس وجودي قهرمان ظاهري است و او تنها در پي يافتن يک پرنده براي کامل کردن کلکسيون خود و نشان دادن آن به جهان براي اثبات خود است. پيرمرد از اين جا انگار جوان مي شود و پس از شکسته شدن قاب عکس همسرش که بسيار برايش مهم بوده با چارلز درگير مي شود و او را شکست مي دهد.
از نکات جالب و صحنه هاي فراموش نشدني اين فيلم جايي است که کارل براي بلند شدن دوباره خانه اش و اين که به دنبال راسل برود مجبور مي شود وزن خانه را کم کند و بنابراين تقريباً تمام وسايل خانه را که زماني به خاطر يک تکه کوچکش سر يک مرد را شکسته بود به بيرون پرتاب مي کند
او سبک مي شود، رستگار شده و در نهايت با اين حرکت او که از قدرت روحياش ناشي شده پرنده به جوجه هايش مي رسد، سگ صاحبي پيدا مي کند و کودک به مدال افتخار ميرسد.
تکنولوژي «بالا»
اين فيلم اولين انيميشن سه بعدي پيکسار است به همين دليل رنگ بندي، شکل دهي، تقسيم کردن، جدول و تعادل سازي در آن جايگاهي تعيين کننده دارد و به شيوه اي بسيار جديد ساخته شده است.
«آپ» برمبناي مربع ودايره، دو فرم بنيادي در هندسه شکل گرفته است.
«ساچيدگي» صفتي است که ريکي نيِروا، طراح صحنه، براي اين انيميشن به کار مي گيرد. ترکيبي از سادگي و پيچيدگي. اگر فيلم خيلي رئال ميشد، در اين صورت ديگر انيميشن نبود و اگر از پرداخت به جزييات زياد فاصله مي گرفت، ظاهر انيميشن کامپيوتري سطح پايين را بهخود ميگرفت.
يک گروه سي نفره طرحهاي ابتدايي، ماکتها و مجسمههاي کاراکترها را به مدلهايي سهبعدي مطابق با اهداف طراحي تبديل کردند.
در کل فيلم، چهارصد هزار کره مختلف ابرها را ميسازند و براي ساخت توفان بهتنهايي از 85 هزار کره استفاده شده است.
براي حضور روح اِلي در طول فيلم طراح صحنه، يک رنگ نمادين يعني ارغواني روشن انتخاب کرد تا در ميان گلها و آسمان ظاهر شود و مخاطب را بهياد او بياندازد.
براي ساخت کوين، واحد هنري از قرقاول وحشي کوههاي هيماليا استفاده کردند که پرهاي رنگارنگ بهرنگ سبز براق، بنفش، قرمز و آبي و يک دم مسيرنگ، پوست آبي فيروزهاي و کاکلي شبيه پر طاووس دارد.
سرپرستهاي کاراکتر و انيماتورها براي درآوردن شخصيت سگها مدتي را در يک مرکز نگهداري سگ گذراندند، با يک رفتارشناس مشورت کردند و رفتار سگهاي خود هم را مطالعه کردند.
«بالا» را مي توان انيميشني سراسر از پيام هاي اخلاقي و انساني دانست که گرچه گاه خيلي رو مطرح مي شوند ولي درنهايت شما را تحت تاثير قرار مي دهد. انيميشن از عشقي واقعي و سالم حرف مي زند و سپس سراغ رفتن سراغ روياها مي رود و به رستگاري مي رسد. «بالا» سرشار از نماد و نشانه است که اثر را لايه لايه قابل تحليل مي کند. انيميشني که بچه ها دوستش دارند و بزرگان از آن درس مي گيرند و همچنين پيام هاي اخلاقي، اجتماعي، فلسفي و عاشقانه مي دهد.
مشابه اين اثر کمتر ساخته و به نمايش درآمده و اثري است که حتي چندبار ديدن آن لذت بخش است.