گفتگو با حمیدرضا آذرنگ بازیگر فیلم «ملکه»/آذرنگ:باید آسیب شناسی درباره فرهنگ فیلم دیدن در کشورمان داشته باشیم
برترين ها
بروزرسانی
برترين ها/حميدرضا آذرنگ را اغلب تئاتري ها با هر سليقه و منش و مسلکي او را دوست دارند و از اين اتفاق که او در اين سال ها مورد توجه سينمايي ها قرار گرفته به شدت خوشحال هستند و مي توانند افتخار کنند به اين موضوع که بازيگر مورد علاقه شان با 10 دقيقه حضور در آخرين فيلم بهرام توکلي تمام نگاه ها را به خود جلب مي کند
حميدرضا آذرنگ را تئاتري ها خيلي خوب مي شناسند. منظورمان از تئاتري ها همان کساني است که مرتب به سالن هاي نمايش مي روند و با تماشاي «مادر مانده» و «اهل قبور» و «خنکاي ختم خاطره» و ده ها نمايش ديگر به کارگرداني و نويسندگي و بازيگري حميد رضا آذرنگ حسابي مشعوف شده اند و حالا ديگر تنها با ديدن اين هنرمند شک ندارند که با اثري قابل قبول و استاندارد روبرو هستند.
از طرف ديگر بيشتر به خود مي بالند وقتي يکي از نقش هاي اصلي فيلم خوب «ملکه» است و به خاطر بازي در آن از دست منتقدان جايزه و تنديس گرفته است. راست مي گويد آهسته رفتن را تئاتر به او ياد داده: اينکه عجله اي براي ديده شدن نداشته باشد. گفت و گوي ما با اين بازيگر، کارگردان و نويسنده قطعا بيشتر به مذاق تئاتردوستان «تماشا»يي خوش خواهد آمد اما حتي اگر اين بازيگر را روي صحنه نديده ايد خواندن اين مصاحبه به بهانه اکران «ملکه» برايتان خالي از لطف نخواهد بود.
با توجه به اينکه «ملکه» هم در محتوا و هم در فرم موفق بوده و مورد اقبال منتقدين و داوران فجر قرار گرفته چرا آنطور که بايد و شايد نمي فروشد؟
- ما بايد يک آسيب شناسي درباره فرهنگ فيلم ديدن در کشورمان داشته باشيم. نه فقط بازيگرها که همه تخصص هايي که در عرصه هنر حضور دارند رسالت ديگري هم به جز پول درآوردن و ارتزاق از اين رشته دارند. ما بايد يک نگاه به گذشته خودمان داشته باشيم و ببينيم براي فرهنگ اين مملکت چه کارهايي کرده ايم؟ در دهه جنگ يک نگاه تابوپرداز و غلو شده به اين پديده مي شد که اتفاقا به جاي نزديکي با مخاطب ايجاد فاصله بيشتري با آنها کرد.
يکسري خيلي خوب بودند و يکسري خيلي بد ضمن اينکه آن آدم هاي خوب هم فقط کساني بودند که شهيد مي شدند. آن همه سرباز به حال خود رها مي شدند و تصويري از آنها ارائه نمي شد. آن کساني که خودشان را پيش مرگ و روي مين پرت مي کردند در آن فيلم ها کجا بودند؟ ما هيچ تعريف غيرتمندانه و سلحشورانه از اين آدم ها نداديم. انگار که جنگ را خصوصي سازي کرديم و جنگ را فقط متعلق به يکسري افراد دانستيم. من فکر مي کنم مردم را از جنگ جدا کرديم. جوري فيلم ساختيم که بگوييم جنگ براي يک عده بود و آن عده هم وامدار اين اتفاق هستند و شما مردم هيچ کاره ايد!
اگر معيارمان مخاطب باشد بايد بگويم که ما مخاطب حوزه جنگ را از دست نداديم و به شکل ديگري اتفاقا آنها جذب شدند. هنوز «اخراجي ها» پرفروش ترين فيلم تاريخ سينماي ايران است يا فيلم «ليلي با من است» هم مخاطب زيادي را جذب کرد.
- من هرگز معيار را مخاطب نمي گيرم چون اشکال از اينجاست که خودمان شيوه انتخاب و تشخيص سره از ناسره را نتوانستيم به مخاطبمان القا کنيم. ملتي که علاوه بر جنگ، انواع و اقسام مشکلات اقتصادي و تحريم ها را دارد حالا مي خواهد بيايد سينما که تبسمي داشته باشد. البته مسيري که «ليلي با من است» طي کرد اصلا قابل قياس با مسير آن فيلمي نيست که من حتي دوست ندارم اسمش را بياورم؛ بگذريم از بخش عظيم فيلم که فقط شامل شوخي هاي بي مزه اي است که از اس ام اس هايي کپي شده که در اين دوره ها درباره جنگ ساختند. در تمام دنيا هم درباره اين مسئله يا مسائل و ژانرهاي جدي شان فيلم هاي کمدي مي سازند که اتفاقا خيلي از آنها نگاه انديشمندانه اي هم دارد اما اگر مي خواهيم اثري جدي بسازيم بايد در اين حوزه مقدس قابل اعتنا باشد. مگر آثار اوليه آقاي حاتمي کيا مثل «از کرخه تا راين» آثار بدي بوده؟ نه اما چون مداومت نداشته ديگر مسير مخاطبمان عوض شده است.
شنيديم که شما براي اين فيلم تقريبا 8 ماه اصلاح نکرديد؟
- بله من 8 ماه ريشم را نزدم. اين شغل من است و بايد حرفه اي باشم و يکسري چيزها را بپذيرم. اتفاقا لذت هم مي بردم چون در تمام اين مدت با «سيف الله» همراه بودم. هنوز هم گاهي اوقات دلم براي آن محاسن و شرايط تنگ مي شود.
يک اتفاق جالب ديگر هم که درباره شما و «ملکه» شنيديم اين است براي آن سکانسي که بايد پشت سر هم چند ليوان شير مي خورده ايد تقريبا 15 ليوان شير را يک نفس خورديد، درسته؟
- بله. اين اتفاق سنديت تاريخي هم دارد. در جنگ کساني که دچار موج گرفتگي مي شدند شير گرم حالشان را بهتر مي کرد و خاصيت درماني داشته. در آن سکانس هم من دچار اين حالت شده بودم و از ايده شير خوردن استفاده کرديم. البته آن سکانس پلان در يک لوکيشن بسته بود و شرايط سختي داشت. پيش بيني مي کردم که اين پلان تکرار بشود اما نه آنقدر. (مي خندد) خب من بايد سه ليوان شير را پشت سر هم مي خوردم و يادم مي آيد که آن روز تقريبا 16-15 ليوان شير پر خوردم و به محض اينکه کار به پايان رسيد بيرون رفتم و اصلا حال خوبي نداشتم. من تا يکي دو روز به خاطر آن همه شيري که خورده بودم حال خوبي نداشتم.
شما در حوزه جنگ نمايشنامه هاي خيلي خوبي نوشتيد و کار کرديد اما اين اواخر به خاطر نمايشنامه «ترن» خيلي اذيت شديد. باز هم در اين حوزه کار مي کنيد يا ديگر حاضر به اين همه کلنجار رفتن نيستيد؟
- محمدباشه آهنگر هم هميشه وقتي اذيتش مي کنند مي گويد من ديگر فيلم جنگي نمي سازم و مي روم يک ملودرام اجتماعي – عاشقانه مي سازم اما باز مي بينيم فيلم جديدش در حال و هواي جنگ است! ما نمي توانيم اين حس خودمان را کنار بگذاريم. يک اتفاقي بر ما حادث شده که قابل فراموش کردن نيست. من که هميشه دوست ندارم درباره جنگ نمايشنامه بنويسم يا بازي کنم اما وقتي به خودم مي آيم مي بينم در متنم اين اتفاق به شکلي هست، موردي که درباره نمايش «مادرمانده» هم ناخودآگاه افتاد.
و اتفاقا بخش تاثيرگذار آن نمايش هم شد.
- بله راست مي گوييد من براي «ترن» خيلي اذيت شدم. يادم مي آيد که به خاطر متن «ترن» ساعت 5 صبح نيما (دهقان) را بيدار مي کردم و با گريه متن را براي او مي خواندم. او پشت خط با احساسات من همراه مي شد و تا صبح درباره اش با هم حرف مي زديم. ولي چه مي شود کرد. هميشه يکسري آدم ها هستند که داعيه دفاع از ناموس و شهدا دارند اما نمي توانند 24 ساعت روي حرف خودشان بايستند! من در عجبم اين آدم ها هنر و فرهنگ را نمي شناسند و برخوردشان با هنرمند مثل يک سرباز است. فکر مي کنند مي توانند انديشه يک هنرمند را بخرند مي گويند فقط قلم دست توست؛ بنويس، فکر دست ماست! هنرمند اصالتش اين است؟
آقاي آذرنگ متاسفانه خيلي از دوستان شما فکرشان را فروختند و همين مي شود که مديران از همه، اين انتظار را دارند.
- آخ آخ که دقيقا همين است و من نمي خواستم اين را بگويم و شما گفتيد. من يادم مي آيد نمايشنامه «ترن» 100 صفحه بود و نظارتي ها پايين صفحه 46 نوشته بودند همينجا نمايش تمام شود! نکته جالبتر اين بود که به همين نوشته با خودکار قرمز بسنده نکرده بودند و تا آخرين صفحه با همان خودکار خط زده بودند. انگار که مشقم را داشتند خط مي زدند. يک همچنين حسي داشتند احتمالا!
با توجه به اينکه شما دوتا مديوم را تجربه کرده ايد، وضعيت سينما اسفبارتر است يا تئاتر؟
- به نظرم سينما کلاسه شده تر است. تکليف بازيگر مشخص تر است. البته آن هم قواعد غلطي دارد و بالاخره همه چيزمان بايد به همه چيزمان بيايد اما معتقدم تعريف هنرمند در سينما تعريف درست تري است اما در تئاتر اينقدر اين يکي شدن از دست رفته و شخصي نگاه کردن مستولي شده که ما خيلي از فرصت هايمان را از دست داده ايم.
شما با نگاه بعضي از اين کارگردانان تئاتر موافق هستيد که مثلا فلان بازيگر چهره را از سينما بياوريم و نقشي برايش تعريف کنيم که تئاتر بفروشد. اين براي بازيگران تئاتري توهين آميز نيست؟
- به نظرم براي کارگرداني که براي فروش تئاترش محتاج بازيگر بفروش سينماست بايد تاسف خورد. اين يک فاجعه است.
سعيد ملکان شما را براي بازي در «آسمان زرد کم عمق» به بهرام توکلي معرفي کرد؟
- بله، سعيد ملکان من را معرفي کرد. البته شايد بهتر باشد نگوييم معرف. چون بهرام عزيز تئاتري است و کارهاي تئاتري من را دنبال کرده است و تحصيل کرده رشته تئاتر است. «آسمان زرد کم عمق» تجربه خيلي خوبي بود.
با توجه به اينکه نقشتان در اين فيلم نقش کوتاهي بود و به يادماندني؛ مي خواهم بدانم چقدر برايتان عرض و طول نقش مهم است؟
- مگر مي شود عرض و طول مهم نباشد اما من يک مشکلي که با اين تعاريف دارم اين است که متاسفانه به نقش هايي که عرض و طول بيشتري دارند مي گوييم نقش اول و به نقشي که تاثير زيادي روي داستان و کاراکترها دارد مي گوييم مکمل متاسفانه اين قاعده اي است که وجود دارد اما در کل من بيشتر دنبال تاثير هستم تا اندازه نقش.
چقدر آرزوهاي برآورده نشده داريد؟
- من عجله نمي کنم. زياد فکر نمي کنم که بدوم تا به خيلي چيزها برسم. من همينطور آهسته آهسته قدم مي زنم تا به آن چيزهايي که دوست دارم برسم. من تلاشم را مي کنم، پس مي رسم. تئاتر به من ياد داده که براي ديده نشدن عجله نبايد کرد.
دوباره کي به تئاتر و صحنه برمي گرديد؟
- من از تئاتر نرفتم اينجا خانه من است. آن آدم هايي که مي روند آدم هاي استيجاري هستندکه مدت کوتاهي آمدند و تجربه هاي متفاوتي مي کنند و مي روند. اشتباه اين آدم ها اين است که فکر مي کنند آن مدتي که هستند دائمي است. اگر به اين فکر کنند که مي روند و اينجا صاحبخانه هايي هميشگي دارد اين نگاه عوض مي شود. اشکال اين است که تصور اين آدم ها اين است که صاحب صندلي هستند و با ما برخورد ارباب – رعيتي دارند.
قرار نيست کسي من را از خانه خودم بيرون کند. من اين افتخار را هيچ وقت به کسي نمي دهم که بخواهد من را از خانه ام (تئاتر) بيرون کند. زماني هم اگر بخواهم کناره بگيرم انتخاب خودم بوده اين را هم تئاتر به من آموخته که رعيت کسي نباشم.