مصاحبه با آقای حکایتی و بروبچه های «زیر گنبد کبود»
همشهري جوان
بروزرسانی
همشهري جوان/ بعد از نوروز 75 که آخرين سري «زير گنبد کبود» در 13 روز تعطيلات پخش شد، ناگهان يک مرتبه ناپديد شدند و ديگر هيچ وقت هيچ خبري ازشان نشد. خود بهرام شاه محمدلو را در فيلم ها، سريال ها و موقعيت هاي مختلف مي ديديم. اما ديگر اسمي از آقاي حکايتي و کتاب قصه هايش به ميان نمي آمد.
هيچ وقت نفهميديم سرنوشت جوان هاي برنامه «زير گنبد کبود» چه شد و اصلا الان که سن و سالي ازشان گذشته، کجا هستند و دارند چه کار مي کنند؟ هنوز باز مي کنند؟ درگير شغل هاي ديگر شده اند؟ اصلا ايران اند؟ يا... سهم ما از اين خاطره رنگين فقط و فقط همان آهنگ معروف «قصه گو قصه مي گفت از کتاب قصه ها...»ي بهرام دهقانيار شد که گهگاه با بلوتوث، وايبر و ايميل براي هم مي فرستاديم، گوش مي داديم و دست آخر هم يک «آخي...» غليظ ضميمه اش مي کرديم.
1- انتخاب جوانان براي زير گنبد کبود
دهه شصت بخش مهمي از برنامه هاي توليدي کودک، عروسکي بودند يا حتي از بچه هاي کوچک در استوديو استفاده مي شد، اما در «زير گنبد کبود» اولين باري بود که چند جوان کنار هم قرار گرفتند. اين شيوه چطور به ذهنتان رسيد؟ چطور به اين نتيجه رسيدي که کار با بازيگري چند جوان براي کودکان جذاب است؟
شاه محمدلو: نه اصولا هيچ وقت دنبال کارهاي کليشه اي نبودم. نه در کارگرداني، نه شيوه تدريس و نه حتي در بازيگري. هميشه سعي مي کنم خودم راه هاي جديدي را کشف کنم. آن زمان هم گروه کودک از من خواست طرحي راجع به قصه گويي برايشان آماده کنم تا به صورت مجموعه اي در چند سري ساخته شود. من هم نشستم به فکر کردن و تحقيق و پژوهش هاي اوليه و نهايتا به اين چارچوب رسيدم.
برومند: به نظرم شکل کار اين مسئله را مي طلبيد که با جوانان شروع کنيم. از آنجايي که بهرام روي کار آموزش هميشه حساسيت داشته، يک جورهايي مي خواست اين آموزش بازيگري، در خلال اين کار هم انجام شود. خب طبيعتا بچه هاي کوچک که نمي توانند در مدت طولاني همراه گروه باشند و چنين کاري را انجام دهند، پس بنابراين از چهارتا جوان استفاده کرد تا آن ها در قالب نقش هاي مختلف از جمله بچه هاي بزرگسالان، پير، جوان و حتي حيوانات مختلف قرار بگيرند و آنها را تجربه کنند.
شاه محمدلو: البته اين فقط يکي از جنبه هاي مهم کار بود. براي همين ما زمان زيادي براي تمرين مي گذاشتيم تا اين چهار نفر براي ايفاي تمام نقش ها به باورهايي برسند. اعتقادم اين بود که اگر بنا شد نقش بچه را بازي کنند بايد با باور بچه شوند يا با باور نقش يک پيرمرد 100 ساله را بازي کنند. دلم نمي خواست کار تصنعي انجام دهند. اين باورهاو صداقت هايي که در کار داشتيم باعث شد تا بچه ها به عنوان بيننده هم ما را باور کنند.
چطور به اين جوان ها اعتماد کرديد؟ آن طور که شنيده ايم تست هاي سختي قبل از ورود از آنها مي گرفتيد.
شاه محمدلو: در دوره سوم ساخت مجموعه زير گنبد کبود انتخاب ها مثل يک جور کنکور اتفاق افتاد. البته در دوره هاي قبل هم همينطور بوده اما در دوره سوم، خيلي گسترده تر وسيع تر مي خواستيم کار را پيش ببريم و دلم نمي خواست مثل خيلي از روش هاي انتخاب بازيگر، کارگردان و تهيه کننده با يک سري ضوابط آن ها را انتخاب کرده و نقش ها را بينشان تقسيم کنند.
اساس اين کار درست نيست. چنانچه بين اين چهار نفر فقط عباس را مي شناختم که او هم با اينکه در دو سري اول و دوم همراه گروه بود ممکن بود حتي براي سري سوم انتخاب نشود. بنابراين توانمندي ها و صداقت بازيگر و خلاقيت او حرف اول را براي انتخاب مي زد.
شيوه انتخاب چطور بود؟ چون آن زمان که اينترنت و شبکه هاي اجتماعي نبود تا بتوانيد فراخوان بدهيد.
شاه محمدلو: به چند نفر از جمله عباس سپرده بودم که اطلاعيه و آگهي پخش کنند و به هر يک از بچه هاي تئاتر که تمايل دارند خبر بدهند. البته اولويتم بچه هاي جنوب شهري بود. يادم مي آيد آن روز جمعه هم بود و همه براي اين تست در فضاي سالن انتظار تالار مولوي جمع شدند.
رجبي: وقتي عباس به من گفت آقاي شاه محمدلو مي خواهد تست بگيرد گفتم بابا يک کاري کن من را قبول کند که ديگر نيايم تست بدهم. برگشت بهم گفت فکر نکني چون دوست مني اگر بيايي و من سفارش بکنم حتما انتخاب مي شوي. وقتي رفتم، ديدم اووه نزديک به 100 نفر آدمبراي تست صف کشيدند. خلاصه نوبتم شد. شيوه تست برايم خيلي جالب بود.
آقاي شاه محمدلو گفت مي روي روي صحنه مي ايستي و باور مي کني که 90 ساله هستي و بدون اينکه بازي ات را قطع کنيدقت مي کني هر سني که من گفتم را بايد بلافاصله اجرا کني. از 90 شروع کردم همينطور مرحله به مرحله سنين مختلف را مي گفت و اجرا مي کردم تا هفت سالگي و هنوز به دنيا نيامدي. تنها چيزي که بلافاصله به ذهنم رسيد اين بود که خودم را جمع کنم و مثل يک جنين در رحم مادر خودم را شکل دادم. بامزه بود که بعد از يک هفته اسمم را توي روزنامه ديدم که عضو چهار نفر اصلي گروه انتخاب شدم.
کربلايي طاهر: وقتي مطمئن شديم که قبول شديم فکر مي کرديم خب قضيه تمام است؛ حالا يک دورخواني انجام مي شود و از فردايش مي رويم تلويزيون. بعد ديديم نه بابا تلويزيون کجا بود، بايد برويم دفتر آقاي شاه محمدلو و تازه تمرين ها را شروع کنيم. نزديک دو ماه هر روز، تمرين هاي عجيب، غريب و سختي انجام مي داديم. هر روز هم حداقل يک چيز نو ياد مي گرفتيم؛ مدام يک قالب هاي مختلف را مي ساختيم دوباره مي شکستيم. خلاصه يک پروسه خيلي سختي بود.
ظفري: جالب اينجاست که ما بايد بازي در هر نقشي را تمرين مي کرديم؛ انواع و اقسام حيوانات، انسانهاي مختلف، گياهان و حتي اشياي مختلف. خلاصه هرچيزي که فکرش را بکنيد بايد نقشش را جدي و قابل باور اجرا مي کرديم.
رجبي: توي اين دو ماه شخصيت ها و نقش هاي مختلف ديگر دستمان آمده بود و يک کمي با کار آقاي شاه محمدلو آشناتر شده بوديم. يادم مي آيد بعد از اين دو ماه ديگر فقط براي يادآوري، متن را مي خوانديم و خانم محمديان که مي آمد ضبط را شروع مي کرديم. به نظر من در مجموعه، داشتيم گروه خوبي مي شديم و واقعا مي دانستيم بايد چه کار کنيم.
2- هدف اصلي برنامه
يکي از دلايلي که بچه ها آقاي حکايتي را دوست داشتند اين بود که مثل بقيه مجري ها نصيحت نمي کرد.
شاه محمدلو: اجازه بدهيد اين اشاره را بکنم که من به آقاي حکايتي به عنوان يک مجري نگاه نمي کردم؛ حکايتي يک شخصيت بود و هويت داشت. اساسا نگرش کار اين بود که اين چهار نفر، شاگردان فروشگاه قصه اي هستند که آقاي حکايتي به کمک آنها بري بچه ها قصه پردازي مي کند. يعني قصه ها را ضمن تعريف، اجرا مي کند و نمايش مي دهد. در صورتي که نقش هاي قصه هايشان را خوب اجرا کنند مي توانند به کمک آقاي حکايتي براي بچه ها قصه بسازند.
درواقع مخاطب ما ضمن اينکه مجموعه کارهاي نمايشي و داستاني که نکات آموزشي آن به صورت غيرمستقيم در بطنش گنجانده شده بود را مي ديد ريال با شکل گيري يک کار نمايشي و داستاني تلويزيوين از صفر تا صد آشنا مي شد و جنبه هاي مختلف آموزشي را به صورت کاملا غيرمستقيم دريافت مي کرد.
به عنوان نمونه، در عرض يک دقيقه اين چهار نفر صحنه را تغيير مي دادند و براي اجراي نمايشي قصه آماده مي شدند. من بارها شنيدم که مادرها مي گفتند همين تغيير يک دقيقه اي باعث شده بچه هاي نظم بيشتري پيدا کنند.
بله دقيقا درواقع همين کار تبديل به شرطي شده بود براي مادرها که اگر بچه ها مي خواهند برنامه آقاي حکايتي را تماشا کنند حتما بايد قبلش اتاقشان را جمع و جور کنند يا تکاليف مدرسه شان را انجام داده باشند و...
رجبي: البته اين جمع و جورکردن و تغيير وسايل صحنه براي ما پنج دقيقه طول مي کشيد. پدرمان در مي آمد.
3- آقاي حکايتي به سبک دهه 90
اگر قرار باشد «زير گنبد کبود» در سال 94 ساخته شود فکر مي کنيد بچه هاي نسل جديد که ديگر محدوديت هاي آن زمان را ندارند، اينترنت و انواع کارتون هاي خارجي جلوي دستشان است و... مي توانند با آن ارتباط برقرار کنند؟ اصلا مي تواند به همان شيوه ساخته شود يا بايد تغيير شکل بدهد؟ اصلا قصه گويي براي بچه هاي الان جذاب است؟
برومند: 100درصد دنياي بچه هاي الان با آن موقع تفاوت دارد. حتي از نظر ريتم هم بايد کار تغيير کند. بايد فضايي براي بچه ها ايجاد کنيم که بنشينند قصه ها را گوش کنند. يعني صرف اينکه بچه ها حوصله قصه گوش کردن ندارند نبايد باعث شود که دست از انجام چنين کارهايي بکشيم. چون اتفاقا بچه ها هنوز هم قصه را دوست دارند به شرط اينکه ما بلد باشيم چطور برايشان قصه بگوييم.
دهقانيار: مشخص است که نياز دارد در قالب هاي جديد بيان شود.
درواقع پايه و اساس آن بايد از همان ساختار قديم شکل بگيرد اما براساس نيازهاي جديد آپديت شود. درباره موسيقي هم فکر مي کنم بايد همان موسيقي را با استفاده از شيوه هاي جديد بازسازي کرد. کربلايي طاهر؛ به نظرم همين الان هم صددرصد جواب مي دهد، چيزي که هيچ وقت نمي ميرد قصه است. ريتم عوض مي شود اما اهميت قصه سر جايش است.
شاه محمدلو: مخاطب آن زمان آقاي حکايتي، مجموعه دختر و پسرهايي بودند که الان جوان هاي بين 24 ساله تا 45 ساله يا حتي بيشتر هستند. خانم ها يا آقاياني که الان شايد خيلي هايشان داراي فرزند باشند. قطعا وقتي خبر ساخت آقاي حکايت به اين جمع داده شود به احتمال زياد تمايل به ديدنش پيدا مي کنند و بچه هايشان را نيز تشويق مي کنند که آن را تماشا کنند. اما مرحله دوم اين است که ما بايد چه بسازيم که اثر جذب کنندگي مثبت داشته باشد؟
درواقع ما الان کارمان خيلي سخت تر است، چون بايد براي دومخاطب، کار بسازيم نه يک مخاطب! اگر بخواهد فقط باب طبع کودکان جديدباشد، بخشي از پدر و مادرها را ترغيب مي کند که برنامه را براي کودکانشان تهيه کنند. برعکس اگر فقط به کودکان قديم (پدر و مادرهاي فعلي) فکر کنيم ديگر بچه ها ترغيب نمي شوند کار را ببينند. در هر صورت مسووليت سختي به عهده مان است. توليد مجموعه جديد بهتر است بر پايه جذب دو گروه سني مخاطب صورت گيرد با کمک گرفتن از تکنولوژي جديد به همراه حس هاي خوب قصه گويي قديم.
پس با اين اوصاف در فکر ساخت سري جديد آن هستيد؟
بله. بخصوص الان که شور و شوق و استقبال اين بچه ها (پدر و مادرها) را مي بينم و نياز بچه هاي فعلي، انگيزه ام براي ساخت سري جديد بيشتر هم شده.
درباره موسيقي
بهرام دهقانيار و سختي هاي ساخت موسيقي زير گنبد کبود
براي يک بام بابا بام ساده
يکي از نکات ويژه برنامه «آقاي حکايتي» موسيقي تيتراژ ابتدايي و انتهايي آن است. کمتر جوان دهه پنجاهي، شصتي و حتي ابتداي دهه هفتادي را مي توانيم پيدا کنيم که از اين موسيقي نوستالژيک خاطره خوشي نداشته باشد. اين موسيقي را بهرام دهقانيار، آهنگساز مطرح اين روزهاي سينما و تلويزيون، در 20 سالگي ساخته است.
مصيبت هاي آقاي آهنگ ساز
دهقان يار براي ضبط اين ترانه مصيبت هاي زياي کشيده است. او مي گويد: «ما زماني اين کار انجام داديم که براي موسيقي پاپ، محدوديت هاي زيادي وجود داشت. موقع ساخت اين کار، مدام دست و دلم مي لرزيد که يک وقت نگويند غربي است و بايد عوضش کني. آن زمان مثل الان نبود که برويم خيابان جمهوري هر جور دستگاهي که بخواهيم انتخاب کنيم و بخريم. موقعي که دستگاه را تهي کرديم، دم در صدا و سيما نگه مان داشتند، چون آن را نمي شناختند فکر مي کردند چيز عجيبي است.
نمي گذاشتند ببريم داخل. از دم در تا خود اتاقي که در آن کار مي کرديم بيشتر از 10 نفر آن را بررسي کردند آن هم فقط براي يک «بام بابا بام» ساده. بعد از بردن دستگاه ها به داخل سازمان، چهار ساعت وقت ضبط داشتيم و تمام اين موسيقي تيتراژ اول و آخر در طول پنج ساعت ضبط شد و دوباره شش ساعت طول کشيد که من اين دستگاه را از سازمان خارج کردم و پس دادم به صاحبش.»
قصه خلق ترانه
شاعرشعر معروف آقاي حکايتي هم... روح افزا بوده. شاه محمدلو تعريف کرد: «آقاي روح افزا شعر تيتراژ اول و آخر را يک هفته اي به من تحويل داد و خودم اصلا فکر نمي کردم که اين شعر اين قدر بدون مساله و جذاب بتواند خودش را به همراه موسيقي بهرام دهقانيار نشان دهد.»
... و متن ترانه
ترانه ابتدايي سريال جزو ترانه هاي ماندگاري است که بچه هاي دهه هاي 60 و 70 آن را از حفظ هستند؛ ترانه اي که آن قدر طرفدار دارد که خيلي گروه ها آن را بازخواني کرده اند و خوانش جديدشان را در شبکه هاي مختلف اجتماعي به اشتراک گذاشته اند و اتفاقا ويدئوهايشان تبديل به پربازديدترين ها شده اند. اين هم متن ترانه براي آنهايي که آن را فراموش کرده اند يا فقط بخش هايي از آن را به ياد دارند.
يکي بود يکي نبود
زير گنبد کبود
رو به روي بچه ها
قصه گو نشسته بود
قصه گو قصه مي گفت
از کتاب قصه ها
قصه هاي آشنا
قصه باغ بزرگ
قصه گل قشنگ
قصه شير و پلنگ
قصه موش زرنگ
آقاي حکايتي اسم قصه گوي ماست
زير گنبد کبود شهر خوب قصه هاست