باني فيلم/ فيلم «پسر همسايه» با بازي جنيفر لوپز و کارگرداني راب کوهن شايد بدين دليل با استقبال نسبي تماشاگران رو به رو شده است که مخاطبان خود را با چهره اي جديد از لوپز مواجه مي بينند. جنيفر لوپز (بازيگر و خواننده 46 ساله) پيش تر و در سال هاي جواني بيشتر در ملودرام هاي عاشقانه حضور پيدا مي کرد، اما اين بار او که خود يکي از سرمايه گذاران فيلم نيز بوده است حضور در فيلمي تريلر جنايي را تجربه کرده است و همين امر بسياري از طرفداران او را به تماشاي فيلم ترغيب مي کند.
«پسر همسايه» در يک کلام فيلم ضعيفي است و اين ضعف در وهله اول به فيلمنامه آن بازمي گردد. يک فيلمنامه در ژانر تريلر مي بايست داراي فراز و نشيب هايي باشد که به ايجاد تعليق در آن بينجامد، اما داستان در اين فيلم به شکل کاملا خطي پيش مي رود و عناصر اصلي درام در آن ناديده گرفته شده اند. داستان نقطه عطف ندارد، فراز و فرودهاي داستان خامدستانه اتفاق مي افتند و مخاطب خود را در تعليق احساس نمي کند. بحران اوليه که همان مواجهه زن با شخصيت واقعيِ نوآ (رايان گازمن) است خيلي «رو» و «غيرهوشمندانه» شکل مي گيرد و رويدادهاي بعدي فيلم نيز کاملاً قابل پيش بيني هستند و بيشتر بر پايه سلسله اي از کنش هاي تکراري اين ژانر از فيلم ها اتفاق مي افتند که کاملاً کليشه ايست و ديگر براي مخاطب امروزي رنگ و بوي تازه اي ندارد.
روايت فيلمنامه کلاسيک و خطي است، اما حتي اسلوب فيلمنامه نويسي کلاسيک هاليوودي نيز در اين فيلمنامه رعايت نشده است و فيلم با زير پا گذاشتن بسياري از اين اصول دچار نقصان است و مخاطب را نيز خسته مي کند.
شخصيت پردازي «پسر همسايه» اشکالات متعددي دارد و يکي از ديگر دلايل اصلي ضعف آن است.
شخصيت نوآ که قرار است پيچيده ترين شخصيت فيلم باشد به ساده انگارانه ترين شکل ممکن طراحي شده است. شخصي با انواع و اقسام مشکلات و اختلالات رواني در نگاه اول بسيار خوش رفتار و قابل اعتماد به نظر مي رسد، اما پس از نزديک شدن به کلير (جنيفر لوپز) و برقراري رابطه عاطفي با او که هم سن و سال مادرش است، ناگاه تمامي اختلالات او مسلسل وار به سمت کلير نشانه مي روند تا او متوجه شود که نه با پسري جوان و سر به زير، بلکه با يک بيمار رواني خطرناک رو به رو است. ضمن آن که هيچ دليل منطقي و موجهي براي دادن آن همه مهارت به چنين شخصيتي در فيلمنامه وجود ندارد! چرا يک پسر بيست ساله که به دانشگاه هم نمي رود مي بايست به اندازه يک استاد ادبيات انگليسي از ادبيات کلاسيک سردرآورد؟ چرا همين شخص يک مکانيک و تعميرکار چيره دست است؟ چرا در بوکس هم مهارت دارد؟ چرا او يک هکر حرفه ايست؟ چرا در تيراندازي آن قدر مسلط است؟ و ... به عبارتي، بايد به دنبال چرايي داده شدن اين خيل عظيم از مهارت ها به يک پسر جوان با مشکلات رواني بود که فيلمنامه پاسخي به اين چراها نداده است و همين امر باعث مي شود مخاطب بسياري از رويدادهاي فيلم را باور نکند و حتي به آنها بخندد. همچنين علت اعتماد زودهنگام کلير (که زني پخته و منطقي است) به اين پسر چيست؟ او چرا پسر نوجوان خود را به همين راحتي و بدون هيچ شرط و شروطي به يک جوان ناشناس مي سپارد و حتي از مشکلات خانوادگي شان و اختلافش با همسرش و حتي بيماري پسر و مشکلات او با دوستان هم مدرسه ايش براي نوآ مي گويد؟
شخصيت کلير نيز داراي تناقص هاي بسياري است. او در ابتدا زني منطقي به نظر مي رسد، اما رفتارهاي او گاه بيشتر به رفتارهاي يک دختر جوان نوزده، بيست ساله مي ماند و نه يک مادر پخته چهل و چند ساله. اختلاف او با همسر سابقش اختلاف عميقي بوده است که به واسطه رابطه نامشروع همسر سابق با منشي خود اتفاق افتاده، اما مشخص نميشود که به چه علت همسر سابق کلير اصرار به بازگشت دارد و چرا در پايان همه آن اتفاق ها بي هيچ دليل واضحي رابطه کلير با همسر سابقش خوب مي شود و مشکلاتشان بي هيچ توضيحي حل مي شود؟!
استفاده از «محرم راز» يا در واقع همان هوراشيوي شکسپير که مدت ها به کليشه آثار کلاسيک بدل شده بود در اين فيلم نيز به چشم مي خورد. ويکي يک دوست بي نظير است که از هيچ فداکاري و محبتي براي کلير دريغ نمي کند و کشته شدن او قرار است شوکي براي مخاطب باشد، اما اين اتفاق رخ نمي دهد زيرا کشته شدن او به دست نوآ از همان صحنه ي درگيري اش با زن در دفتر مدرسه قابل پيش بيني است.
دخالت ندادن پليس در ماجرا نيز از علامت سوال هاي بزرگي است که در ذهن مخاطب ايجاد مي شود. چرا کلير کاري را که در انتها و پس از دخ دادن آن همه فاجعه مي کند از همان ابتدا انجام نمي دهد؟ چرا با همسر سابقش درباره اتفاقاتي که افتاده و مشکلاتي که برايش پيش آمده مشورت نمي کند تا جلوي بروز آن خطرات را براي ويکي و حتي کوين و گرت بگيرد؟
بحران نهايي داستان و درواقع بخش رويارويي نوآ با کلير در پايان فيلم نيز از قسمت هاي اغراق آميز آن است. صحنه هاي اکشنِ بي منطق و کشدار براي مخاطب باورپذير نيست و در مخيله او نمي گنجد که يک معلم ادبيات شاعرمسلک و آرام با آن جثه ظريف (!) بتواند از پس يک بيمار رواني با آن همه مهارت فيزيکي به آن راحتي برآيد و همسر و فرزندش را نيز از دست او نجات دهد!
بازي هاي فيلم معمولي اند و سر و گردني بالاتر از فيلمنامه. جنيفر لوپز نقش آنچنان پيچيده اي ندارد و بازي اش نسبت به بازي او در فيلم هاي کمدي – عاشقانه اش کمي خوشايندتر است. رايان گازمن قرار است نقش يک عاشق جاني را بازي کند، بازي او خوب است، اما فيلمنامه ضعيف و شخصيت پردازي پراشکال فيلم بازي او را در سايه ي خود قرار مي دهد.
در پايان بايد گفت «پسر همسايه» تريلري تاريخ مصرف گذشته است که شايد اگر در دهه 80 ساخته مي شد مي توانست مخاطبانش را راضي نگاه دارد،اما فيلم حتي از نمونه هاي مشابه خود در آن دهه همچون «جذابيت مرگبار» و ... نيز جذابيت کمتري دارد و اشکالات متعدد آن که به ضعف در فيلمنامه و کارگرداني اش بازمي گردد موجب مي شود که فيلم نتواند به فيلمي موفق در اکران بهاره هاليوود تبديل شود.