نگاهی به سریال «جاده قدیم»/ گم شدن گاو هایزنبرگ در جادهی قدیمی
بروزرسانی
ماهنامه سينمايي فيلم/ زوج جواني به نامهاي زينت (يکتا ناصر) و نعمت (حميدرضا آذرنگ) با يک رأس گاو (که تنها جهيزيهي زينت است) به تهران ميآيند.
وبسايت ماهنامه سينمايي فيلم: زوج جواني به نامهاي زينت (يکتا ناصر) و نعمت (حميدرضا آذرنگ) با يک رأس گاو (که تنها جهيزيهي زينت است) به تهران ميآيند. از بدو ورودشان گاو گم ميشود و طي حوادثي سر از يک عمليات پليسي درميآورد. ايدهي جذابي است. ميتوان تصور کرد هر قسمت سريال در پي يافتن گاو منجر به خلق حوادثي شود. مثل فصل اول سريال پايتخت (سيروس مقدم)که جستوجو براي يافتن کليد و سند خانهي خريداريشده در تهران، خلق داستانهاي جذابي در هر قسمت را در پي داشت.
اما جاده قديم با اين ايده کاري کرده که اصلاً نميتواني ساختار مد نظر سازندگانش را حتي حدس بزني. بفهمي در پي خلق چه مدل کمدياي بودهاند؟ فيلمنامه با چه هدفي نوشته شده است؟ آيا هدف اداي دين بوده؟ يا هجو يا بازسازي مجموعهاي از آثار درخشان سينما و تلويزيون مثل گاو (داريوش مهرجويي)؟ روشن نبودن تکليف مخاطب با اين سريال و سرگشتگياش براي يافتن سرنخي که با پي گرفتن آن بتواند سطح توقع و انتظارش را براي لذت بردن از سريال روشن کند به فيلمنامه محدود نميماند.
اين مجموعه حتي در شکل ميزانسن و دکوپاژ و فيلمبرداري هم آشفته و بيهدف و عجولانه به نظر ميآيد. سريال تبديل شده به آش شلهقلمکاري که همه چيز در آن يافت ميشود. کارگردان خواسته طيف گستردهاي از ژانرها و سبکها و شيوههاي اجرايي و کمدي را در يک سريال با هم داشته باشد. وقتي قرار باشد تکهاي از هر فيلم و سريال محبوبي را برداريم و بدون در دست داشتن چهارچوبي کلي و يک نقشهي راه مشخص، آنها را به بدترين شکل ممکن استفاده کنيم و در ضمن حواسمان باشد سفارشي هم از بهينهسازي مصرف سوخت داريم و بايد در ميان هر دو ديالوگ، از صرفهجويي در مصرف انرژي حرف بزنيم، طبيعيترين نتيجهاش ميشود همين سريال. از يک طرف سريال درخشان زدن به سيم آخر را هم در فرم و چهرهپردازي و شخصيت بازسازي کنيم و از سوي ديگر يکي از شخصيتها را تبديل به مش حسن فيلم گاو کنيم و نگاهي هم به ريسمان باز (مهرشاد کارخاني) داشته باشيم، حاصلش ميشود سريالي که در طول تماشايش دائم از خودمان ميپرسيم چه اتفاقي افتاده که از کنار هم قرار گرفتن نامهاي معتبري که براي مخاطب سينما و تلويزيون مترادف با کيفيت بودند، چنين نازلي سر برآورده است؟
نامهايي چون عبدالله اسکندري، حميدرضا آذرنگ، يکتا ناصر و بهرام بهراميان که نميداني چهگونه ميشود از آنها اين گونه و در بدترين شکل ممکن استفاده کرد. جاده قديم به بيراهه رفته است. فيلمنامه چنان آشفته است که نوشتن در موردش سختترين کار دنياست! دليل تقليد از سريال زدن به سيم آخر چه بوده؟ اين که بازيگري را مو به مو مثل والتر وايت (برايان کرانستن) گريم کنيم چه جذابيتي جز نشان دادن مهارت چهرهپرداز سريال خواهد داشت؟ اصلاً فرض که موفق شديم و توانستيم اين شخصيت تقليدي را وارد سريال کنيم. هر کارگرداني در بازسازي و اقتباس از فيلمها، داستانها يا سريالهاي محبوبش آزاد است. اما سريال درخشاني مثل زدن به سيم آخر که جزو بهترين سريالهاي تاريخ تلويزيون آمريکاست قرار است چه جذابيتي براي تماشاگر عام تلويزيون ما داشته باشد؟ تماشاگري که ممکن است اصلاً نام سريال را هم نشنيده و هيچ پسزمينهي ذهنياي از آن نداشته باشد، يا لحظههايي که نعمت از غم از دست دادن گاوش اختيار از کف ميدهد و در ميزانسني بازسازي شده از گاو عيناً ديالوگ عزتالله انتظامي را تکرار ميکند و ميگويد: «من نعمت نيستم، من گاو زينتم!» هدف، اداي دين بوده يا شوخي با اين فيلم درخشان تاريخ سينماي ايران؟ هر کدام باشد عيب ندارد.
به شرطي که بدانيم کدام بوده است! و تأثيري در پيشبرد داستان يا فضاسازي يا هر چيز ديگر داشته باشد؛ يعني با جک فرق کند. يک لحظهي بيربط نباشد که ميآيد و ميرود و بود و نبودش در کليت کار هم مهم نيست؛ يا صحنههايي که به صورت اسلوموشن پخش ميشوند. قرار بوده بامزه باشند؟ يا هجويهاي بر اسلوموشنهاي رايج در برخي از فيلمهاي سينمايي؟ هدف هرچه بوده چرا اين قدر بيسليقه و خامدستانه از کار درآمده است؟ حدود بيست سال پيش محمدرضا هنرمند در موميايي۳ با اسلوموشن و تعدادي از کليشههاي سينما شوخي کرد. چرا هنوز آن سکانس بهتر به نظر ميرسد؟ بيست سال زمان کمي براي پيشرفت و در پيش گرفتن راهي خلاقانه نيست.
سرگشتگي به بازي بازيگران هم راه يافته است. آنها همهي تلاششان را ميکنند که بخندانند ولي بيشتر با ديدن اين صحنهها عصبي ميشويم؟ به استناد آنچه آمد و چيزهاي بيشتري که ميتوانست بيايد، جاده قديم يک شکست کامل است. از سريالهايي که با ديدنشان ميتوان پي برد چرا مردم از تلويزيون نااميد شدهاند و به ديدن سريالهاي ماهوارهاي تمايل پيدا کردهاند. قهري که خيلي هم غيرمنطقي نيست؛ و پرسشي که در ذهن شکل ميگيرد اين است؛ چرا هر کارگردان با هر ميزان توانايي و هر پيشينهاي وقتي به تلويزيون ميرود حاصل کارش شبيه بقيهي سريالها ميشود؟ چرا نتيجهي نهايي هر سريالي اين قدر از پيشينهي سازندگانش دور است؟
پينوشت: تيتراژ پاياني سريال بر خلاف خود مجموعه، خوشساخت و فکرشده است. کاش کمي از زمان و وسواسي که صرف ساخت تيتراژ پاياني سريال شده، به خود اين مجموعه و بهويژه فيلمنامهاش اختصاص مييافت.