شبکه ايران/مسعود ده نمکي که به تازگي به همراه ابوالقاسم طالبي به زيارت خانه خدا رفته است در تازه ترين مطلبي که در وبلاگ شخصي اش قرار داده به واقعه نگاري شهادت مجيد خدمت يا همان «مجيد سوزوکي» فيلم «اخراجيها1» پرداخته است. متن کامل نوشته هاي ده نمکي را در ادامه مي خوانيد:
تو مثلا فرماندهي اگه تو بگي شيميايي زدن بقيه بايد بگن بمت اتمي زدن
همينطوري که توي جاده خاکي پر پيچ و خم شاخ شميران به سمت تپه مهدي و دشت منتهي به درياچه دربنديخان مي رفتم تک و توک آدمهايي رو مي ديدم که مثل لشکر شکست خورده به سمت عقبه مي رفتند.خمپاره هاي صد و بيست که به سينه کش شاخ شميران مي خورد صداي مهيبي توليد مي کرد که از ده تا خمپاره بيشتر بود .اين صدا ترس رو تو دل ادم بيشتر مي کرد.گاهي هم با ميني کاتيوشا رگباري سينه کش شاخ و تپه مهدي رو گلوله باران مي کردند.
گاهي صداي خمپاره چه چه پرنده ها رو قطع مي کرد و گاهي هم گل هاي قشنگ صحرايي رو پرپر مي کرد. دفعه قبل که تو شاخ پدافند مي کرديم عراقي ها با خمپاره شيميايي مي زدن يه بار که بوي سير و بادام تلخ تو منطقه پيچيد بيسيم زدم به گردان که برادر اينجا شيميايي زدن. از پشت بيسيم بنده خدا گفت برادر مثلا تو فرماندهي اگه تو بگي شيميايي زدن بقيه بايد بگن بمت اتمي زدن يه خورده خوددار باش نيرو ها نترسن !!!!
نصف راه رو رفته بودم که صوت خمپاره صد و بيست که تو سينه کش شاخ نزديکي هاي بالاي سرم خورده بود منو نقش زمين کرد .سرم رو بالا اورم ببينم از بالا شاخ سنگي چيزي توي سرم نيافته ديدم که وا مصيبتا يه تيکه سنگي به بزرگي يه ماشين از شاخ جدا شده و داره مياد سمتم.شروع به دويدن کردن و خودم رو به يه سمت ديگه جاده رسوندم اما اتفاق ديگه اي که افتاد اين بود که اين سنگ جاده رو بست و آمبولانس ها که در حال رفت و امد بودند پشت تيکه سنگ گير کردند.
مجيد با شهادت مصطفي خيلي غيرتي شد و مثل فيلم «قيصر» داد زد که مصي رو کشتن !!!!!
نمي تونستم بيشتر از اين معطل بمونم شروع کردم به دويدن به سمت تپه مهدي.وقتي رسيدم پاي تپه مهدي ديدم عراقي ها گله اي با قايق هايي که خودشون رو به ساحل سمت ما رسونده بودند داشتن به سمت تپه هجوم مي آوردند .مصطفي اينقدر آرپي جي زده بود که از گوشاش خون مي اومد. وقتي متوجه اومدن من شد لبخندي زد که دندونهاش از پشت سيبيل هايي که از فرط سيگار کشيدن زرد شده بود معلوم شد. مصطفي مردونه تنگه رو نگه داشته بود اما يه لحظه تک تير انداز دشمن شکارش کرد و تير قناسه تو دهنش نشست.وقتي مجيد و بقيه ديدن مصطفي تير خورد جا خوردن چون اون اولين شهيد دسته اخراجي ها بود.مجيد با شهادت مصطفي خيلي غيرتي شد و مثل فيلم «قيصر» داد زد که مصي رو کشتن !!!!!
بعدش هم تيربار رو برداشت و رفت رو يال تپه مهدي و شروع کرد به رگبار بستن گله عراقي ها.
من هم رفتم بالا و دوربين رو انداختم تو دشت ديدم عراقي ها با اون هيکل هاي گنده چند تا از بچه هاي پلنگي پوش جغله رو مثل قربوني بغل کردن دارن با خودشون اسير مي برن. ديدن اين صحنه از بالاي تپه درحالي که نيروي کافي براي سرازير شدن تو دشت نداشتيم خيلي ناراحت کننده بود.دو سه تا هلي کوپتر دو ملخه عراقي هم وارد معرکه جنگ شدن و شروع کردن به رگبار بستن بچه ها.تنها راه و وسيله مقابله ما با اون هلي کوپتر ها تيربار و آر پي جي بود.
داش مسعود بالاخره من آدم شدم؟
يه لحظه که گرد و خاک شليک هاي هلي کوپترا خوابيد متوجه شدم مجيد افتاده. بچه ها مجيد رو به پايين تپه منتقل کردن و زخمهاش رو بستن .ماهم حمله هليکوپتر ها رو که جواب داديم براي بستن تنگه رفتم کمک بچه هاو سر راه وارد سوله بهداري شدم با ديدن زخم هاي مجيد انگار آب سردي روي سرم ريختن. تيرها به سفيد رون مجيد خورده بود و به شدت خونريزي داشت. همه به مجيد اميد مي دادن که الان آمبولانس مي رسه اما نمي دونستن که جاده بسته است و آمبولانسي نخواهد رسيد. رفتم پيشش باديدن من لبخند تلخي زد و با چشمهاش باهام حرف مي زد. انگار داشت مي پرسيد داش مسعود بالاخره من آدم شدم؟
من هم گريه ام گرفته بود اما نمي تونستم جلو بچه ها گريه کنم بغضم رو خوردم و از سنگر بيرون اومدم صداي گريه رفقاش که بلند شد فهميدم مجيد تموم کرد. درست روز هفتم تير شصت و هفت. عراقي ها داشتن عقب مي نشستن نيروهاي کمکي هم داشتم مي رسيدن .شاخ شميران تنها خطي بود که تو اون ماهاي آخر جنگ نشکست.