زندگي ايده آل/ در جهان امروز شايد به دليل گزينه هاي متعددي که براي سرگرم شدن وجود دارد ديگر مثل گذشته عشق و علاقه افراطي به يک نوع سرگرمي خاص وجود نداشته باشد يا حداقل جز در موارد معدود تعريف عاشق سينه چاک ديگر معني خودش را از دست داده اما گفتم جز موارد معدود. عشق به ماشين و ماشين سواري با همه مخلفاتي که دارد هنوز يکي از همان موارد معدود است. عشق ماشين ها سال هاي سال است عشق ماشينند. سال هاي سال هم عشق ماشين مي مانند.
کافيست دقيقه اي کنار آن ها بنشينيد. آن چنان با عشق و هيجان از کلاژ و دنده و پيستون برايتان حرف مي زنند که کم کم به خاطر نداشتن اين عشق و علاقه از خودتان خجالت مي کشيد. تا اينجا را داشته باشيد تا نکته ديگري را هم بگوييم. از صد و بيست سال پيش که سينما اختراع شد فيلمسازها به يک نتيجه مشترک رسيدند. نتيجه اي که هنوز هم مهم ترين عامل موفقيت سينما در بين اين همه سرگرمي جديد است. اما آن نتيجه چه بود؟! زنده کردن روياهاي مردم روي پرده اي نقره اي.
خيلي از مردم هميشه پس ذهنشان علاقه به جنون سرعت دارند. اينکه سوار سريع ترين ماشين دنيا شوند، ويراژ دهند، از اين خيابان به آن خيابان و از اين کوچه به آن کوچه بروند تا لذت سرعت را با تمام وجودشان احساس کنند. خب براورده شدن چنين آرزويي در حالت عادي غيرقانوني و البته خطرناک است، در حالت قانوني اش هم که بايد همه کار و زندگي ات را ول کني که بتواني به شکل حرفه اي ماشين سواري کني و آخرش بشوي قهرمان پيست اتومبيلراني يا قهرمان فرمول يک. اينجاست که سينما به کمک روياها آمده تا مخاطب علاقه مند اگر خودش هم نمي تواند سوار ماشين شود و در موقعيت هاي هيجان انگيز تا ته گاز بدهد حداقل يکي جاي او آن کار را انجام دهد. تقريبا از 60 سال پيش فيلم هاي زيادي توليد شدند که ماشين سواري و سرعت شاکله اصلي داستان را تشکيل مي دادند.
در يکي دو دهه اخير با توجه به پيشرفت جلوه هاي ويژه و تکنولوژي زرق و برق اين فيلم ها خيلي بيشتر از گذشته شده و بالطبع طرفدارانش هم بيشتر. در تمام اين سال هاي فيلم هاي راننده و ماشين محور گاهي صرفا ارزش جذب مخاطب عام داشته اند. گاهي فقط عشق ماشين و سرعتي ها را راضي کرده اند و گاهي هم فراتر از اين رفته و تبديل به يکي از فيلم هاي محبوب منتقدان و سينه چاک هاي سينمايي شده اند.
آخرين نمونه اين فيلم ها قسمت هفتم مجموعه فيلم هاي «سريع و خشمگين» يا همان «Fast & Furios» است که توانسته بسياري از فروش هاي جهاني را جا به جا کند و تا امروز با فروشي بيش از 1 ميليارد و ميليون دلار که هنوز هم ادامه دارد تبديل به پنجمين فيلم پرفروش دنيا شود و حتي احتمال دارد در يکي دو هفته آينده بتواند با پشت سر گذاشتن «هري پاتر و يادگاران مرگ: بخش دو» خود را در جايگاه چهارمين فيلم پرفروش تاريخ سينما ببيند.
اکران موفق اين فيلم بهانه خوبي بود تا سري بزنيم به دنياي ماشين و سرعت و مروري کنيم بر معروف ترين فيلم هايي که توجه به جنون سرعت در ناخودآگاه شما را هدف گرفته اند. فيلم هايي که خيلي از آن ها را ديده ايد و خيلي ها را هم اگر نديده ايد حتما توصيه مي کنيم ببينيد.
سري فيلم هاي سريع و خشمگين / Fast & Furious Series ( از 2001 تا کنون )
خيلي ها دلشان مي خواهد فيلم هايي ببينند که پشت سر هم ماشين هاي مدل بالا چپ شوند، آتش بگيرند و سرنوشتتان له و لورده شدن باشد. داستان؟! نه خيلي برايشان مهم نيست. مجموعه فيلم هاي «سريع و خشمگين» خوراک اين خيلي هاست. دليلش؟! فروش سه ميليارد دلاري مجموع اين فيلم ها.
راب کوئن، جان سيگلتون، جاستين لين و جيمز وان به عنوان کارگردانان اين هفت فيلم همگي تلاش کردند ماشين ها را خوشگل و پرزرق و برق کنند بعد هم بفرستند جلوي دوربين تا دمار از روزگارشان درآيد. براي انجام اين کار هم به سراغ ماشين هايي مي روند که قابليت خوبي در اسپورت شدن داشته باشند. خب چه ماشين هايي بهتر از مدل هاي اسپورت تويوتا، ميتسوبيشي، نيسان، سوبارو، مزدا، فورد موستانگ و دوج.
البته اين که گفتيم در سري فيلم هيي «سريع و خشمگين» داستان تعطيل است بيشتر درخصوص قسمت هاي دو تا پنج صدق مي کند والا که در قسمت اول و اين دو تا قسمت آخري داستان هاي آّبرومندي روايت مي شود. اما تلخ ترين بخش ماجراي سري فيلم هاي «سريع و خشمگين» اين است که بازيگر اصلي شان (پل واکر فقيد) که هميشه جلوي دوربين از تعقيب و گريزها نجات پيدا مي کرد دست آخر پشت دوربين يکي از همان ماشين ها که خيي دوستشان داشت (پورشه کار راجي تي) با برخورد شديد به يک درخت تنومند و تير چراغ برق جانش را گرفت. اين هم از بازي هاي عجيب و غريب روزگار است.
شغل ايتاليايي
The Italian Job/ (نسخه اول- 1969، نسخه بازسازي 2003)
از آن دسته فيلم هايي است که ديدن هر دو نسخه اش توصيه مي شود. اولي را پيتر کالينسون کارگرداني کرده و دومي را اف. گري گري، مهم نيست که قدر داستان هاي مربوط به سرقت را دوست داريد يا از طرفداران بازيگراني چون مايل کين، چارليز ترون، جيسون استاتهام يا مارک والبرگ هستيد يا نه، مهم اين است که در هر دو نسخه فيلم يک تعقيب و گريز بي نظير را مي بينيد. شايد با خودتان بگوييد خيلي فيلم هاي ديگر هم صحنه هاي تعقيب و گريز خوب دارند اما نکته اينجاست که ديدن فرار سه ماشين «ميني ماينر» با آن ريزه ميزه بودن دوست داشتنيشان چيزي نيست که به راحتي بتوان از آن گذشت. هرچند شايد خيلي ها اين مدل ماشين را بيشتر با مجموعه آثار «مستر بين» به خاطر داشته باشند. مستر بين با اين ميني ماينر سبز و پردردسرش.
اما تصور کنيد قرار است به قيمت نجات دادن جانتان، تکميل کردن فرآيند يک انتقام و پول دار شدن براي يک عمر در خيابان هاي تورين دهه شصت ايتاليا و لس آنجلس ابتداي قرن بيست و يک با اين ماشين ها از دست دوست و دشمن فرار کنيد. البته منتقدان از آن جايي که معتقدند طبق قانوني نانوشته بازسازي فيلم ها هميشه ضعيف تر از نسخه اصلي از کار در مي آيد. نسخه سال 1969 را بيشتر دوست دارند اما صحنه هاي تعقيب و گريز در نسخه سال 2003 به مراتب هيجان انگيزتر است. نسخه اول که آمار فروش ندارد ولي نسخه دوم با فروشي نزديک به 180 ميليون دلار سه برابر بودجه اش فروخت.
سري فيل هاي جيمز باند / James Bond Series ( از 1962 تا امروز)
آقاي «007» در اين پنجاه و خورده اي سال که از سن وسال شروع فيلم هايش مي گذرد نمايشگاهي از ماشين هاي محبوب و دوست داشتني را به معرض نمايش گذاشته. ماشين هايي که آقاي جاسوس- يا شايد هم ضدجاسوس!- خوش تيپ سوارشان مي شوند بايد مثل خودش جذاب و دلفريب باشند. هرچند هنوز هم «5Aston Martin DB» محبوبترين ماشين آقاي باند بين هوادارانش است اما در اين سال ها بيش از بيست کارخانه مهم توليد اتومبيل در جهان- از فورد و بي.ام.دابليو و بنتلي بگيريد تا سيتروئن و جگوار و مرسدس بنز و رولزرويس- نمايندگاني در بين ماشين هاي آقاي باند داشته اند.
از آن جا که جيمز باند معمولا با خطرهاي بيشماري مواجه مي شود و گاهي وقت ها بايد از دست اين خطرها فرار کند ماشين ها بايد سرعت و امکانات خوبي داشته باشند، جدا از اين فرقي هم نمي کند که جيمز باندشان کانري و راجر مور باشد يا ييرس برازنان و دنيل کريگ، جيمز باند هرکه باشد بايد راننده خوبي باشد. فيلم هاي جيمز باندي هم بايد پر باشد از هنرنمايي آقاي باند در زمينه رانندگي و ماشين سواري. پس اگر دنبال لحظات هيجان انگيز با ماشين هاي آخرين مدل در پنجاه سال گذشته مي گرديد تقريبا تمام فيلم هاي جيمز باند اين فرصت را در اختيار شما مي گذارند تا هيجان سرعت و خطر را با هم تجربه کنيد. در بين فيلم هاي جيمز باندي محبوبترين ها در نزد سينمايي ها متعلق به آن هايي است که شان کانري بازي کرده، هرچند فيلم هاي دنيل کريگ و بعد هم پيرس برازنان پرفروش ترند.
راننده (The Driver/1978)
والتر هيل با حضور دو ستاره جوانش رايان اونيل و ايزابل آجاني و با داشتن بازيگري به نام بروس درن که خيلي خوب روي مخ رفتن را بلد است فيلمي کالت ساخته است. داستان يک راننده فوق حرفه اي که در فراري دادن سارقان از صحنه سرقت يد طولايي دارد. کارگاه پليسي به دنبال اوست ولي گير انداختن اين راننده حرفه اي کار هرکسي نيست به همين خاطر کارآگاه مجبور مي شود بازي خطرناکي راه بيندازد. رقابت ماشين ها در اين دو فيلم بين کاديلاک و شورلت است. ماشين هاي غولي که در دهه هفتاد ارج و قرب فوق العاده اي داشتند.
راندن اين ماشين ها حتي در آن دوران که خيابان ها عريض و طويل تر از امروز بودند به دليل طراحي زمخت بدنه شان کار آساني نبود. به همين خاطر است که ديدن صحنه هاي تعقيب و گريز فيلم حتي پس از نزديک به چهار دهه نفس گير و فوق العاده هيجان انگيز است. فيلم داستان خوبي دارد، منتقدان هم فيلم را خيلي دوست دارند و آن را بهترين فيلم نوآوري مي دانند که با محوريت تعقيب و گريز ساخت شده است. 33 سال بعد نيکلاس ويندينگ رفن فيلمي به نام «Drive» با بازي رايان گاسلينگ و کري ملويگان ساخت که خيلي ها غيرمستقيم آن را نسخه بازسازي شده فيلم والتر هيل مي دانند. فيلمي بسيار موفق که هم نامزد اسکار شد و هم نامزد گلدن گلاب و حدود 80 جايزه از جشنواره هاي مختلف به دست آورد. البته در فيلم ويندينگ رفن رقابت اصلي تعقيب و گريز بين فورد، دوج، کرايسلر، جيبپ، هوندا، تويوتا، مرسدس بنز و فلکس واگن هاي امروزي است.
ترانسفورمرز (Transformers/ 2007- امروز)
براي عشق ماشين ها چه چيزي جذاب تر از اين که يک شورولت کامارا يا ولکس واگن يا هامر ناگهان از حالت ماشين خارج شوند و با تبديل شدن به يک ربات غول پيکر بخواند زمين را از دست دشمنانش نجات دهند. داستان تبديل شوندگان يا همان تراسنفورمرزها خيلي تخيلي اما واقعا جذاب است. آقاي مايکل بي هم که استاد درآوردن اکشن هايي از اين دست. فروش 700 ميليوني قسمت اول به هاليوود نشان داد که گنجينه جديدي براي پولسازي کشف کرده، چهار قسمت ساخته شده، قرار است سه قسمت ديگر هم ساخته شود و تا همين جاي کار 4 فيلم اول در مجموع نزديک به 3 ميليارد و 800 ميليون دلار در جهان فروخته اند.
حالا منتقدان هرچه دوست دارند بگويند. اين ماشين هاي خل و چل و گاها بانمک حساب هاي بانکي استوديوي پارامونت را تا جايي که در توانشان بوده پر کرده اند. داستان؟! داستان مي خواهيد چه کار، جنگ مرسدس بنز و فراري و دوج و آئودي و يک دو جين ماشين مبحبو و گران قيمت ديگر برايتان کافي نيست؟ برايتان کافي نيست که بتوانيد بيشترين ميزان ترکيدن و منفجر شدن مدل هاي درست و حسابي بهترين کارخانه هاي ماشين سازي دنيا را ببينيد. ناشکري نکنيد. در سينماي خودمان به زور يک پرايد يا يک پژو 206 را منفجر مي کنند!
جنون سرعت (need for speed/ 2014)
چند سالي مي شود دنياي گيم و سينما روابطي هرچند محدود با هم برقرار کرده اند. در سال هاي اخير با رشد کيفيت بازي ها و سوژه هايشان اين روابط گرم تر از گذشته شده و هرازچندگاهي خبر مي رسد قرار است نسخه اي سينمايي از برخي بازي هاي محبوب ساخته شود. هرچند دنبال کنندگان جدي سينما و منتقدان از اين رابطه خيلي استقبال نکرده اند اما با توجه به موفقيت هاي مالي نسبتا خوب، اين همکاري همچنان ادامه دارد. خوره هاي گيم به خوبي سري «need for speed» را مي شناسند.
بازي محبوبي که اساسش بر پايه رقابت بين اتومبيل ها شکل گرفته است. سال گذشته بالاخره پس از دو سال، فيلمي از روي اين سري بازي با همان نام ساخته شد. فيلمي اکشن و سه بعدي به کارگرداين اسکات وا با بازي آرون پال (بازيگر سرشناس سريال بريکينگ بد). داستان فيلم زيادي تکراري است اما صحنه هاي رقابت ماشين ها طراحي خيلي خوبي دارد. ديدن کل کل ميان فورد موستانگ، بوگاتي ويورن، مرسدس بنز، شورولت کامارا، دوج اونجر، جي.تي. اي اسپانو، لامبورگين مک لارن با آن بدنه هاي خوش رنگ و جذابشان دل هر دوستدار ماشيني را مي برد. در يک کلام نمي تواني عاشق ماشين و ماشين سواري و سرعت باشي اما «need for speed» را دوست نداشته باشي.
خصوصا که لوکيشن هاي انتخاب شده براي صحنه هاي مسابقه که در ميشيگان، جورجيا و آلاباما واقع شده بسيار چشم نواز است و اصلا رنگ بندي جاده ها به خصصو جاده آتلانتا در جورجيا زيبايي بصري کار را چند برابر کرده. شايد اگر فيلم داستان بهتري داشت، کارگردان با تجربه تري پشت دوربينش بود و کمي چهره معروف تر هم در آن حضور داشت به فروشي بيش از 203 ميليون دلار نصيبش مي شد. اما عشق ماشين ها حتما فيلم را ببيند. خصوصا اگر مي توانيد نسخه سه بعدي اش را.
راش (rush/ 2002)
راش را مي توان گل سرسبد فيلم هايي دانست که در سال هاي اخير با محوريت مسابقات اتومبيلراني ساخته شده اند. فيلمي به شدت جذاب و همه پسند. داستان واقعي رقابت دو قهرمان فرمول يک در سال هاي دور، جيمز هانت و نيکي لائودا. ران هاوارد کارگردان فيلم کاري کرده کارستان. فيلم به دليل اينکه از روي داستاني واقعي الهان گرفته شده حس و حال تماشاگر در ملموس ترين شکل خود را هدف گرفته است.
صحنه هاي رقابت دو قهرمان در پيست هاي فرمول يک به لطف فيلمبرداري آنتوني داد منتل فيلمبردار بريتانيايي و تدوين فوق العاده دانيل پي هانلي فوق العاده از کار درآمده. 38 ميليون دلار بودجه صرف ساخت فيلم شد و 98 ميليون دلار فروش کرد. هرچند حقش بود خيلي بيشتر از اين ها امتيازهاي بسيار خوبي از منتقدان گرفته و کلي جايزه به دست آورده و حتي نامزد دريافت جايزده گلدن گلاب هم شده. اگر دلتان فيلمي مي خواهد که هم دنيا را داشته باشد هم آخرت ديدن راش و رقابت پر از دوستي و رقابت اين دو قهرمان و ماشين هايشان، فورد و فراري را از دست ندهيد.
دوئل (Duel/ 1971)
آن ها که سن و سال شان سي و خورده اي يا بيشتر است حتما به خاطر دارند که اوايل دهه هفتاد چند بار فيلمي از تلويزيون خودمان پخش شد که مخاطب را از شدت استرس به مرز چنون مي رساند. فيلمي جاده اي و مهجور که کارگردان بيست و پنج ساله اي ناآشنايي در آن زمان به نام استيون اسپيلبرگ آن را ساخته بود.
مرد بيچاره و از همه جا بي خبري سوار بر کاديلاکش که در حال حرکت در جاده اي بيرون شهر ناگهان با کاميوني مدل «Peterbilt» مواجه مي شود که راننده ساديسمي اش قابل شناسايي نيست و فقط به قصد کشتن او پا به جاده گذاشته است. فيلم به غايت نفس گير است. هرچه فيلم جلوتر مي رود صداي ترسناک کاميون، قيافه سياه و خشن ماشين و بوق هاي گوش خراشش کابوس هاي راننده کاديلاک را سياه تر مي کند.
منتقدي گفته بود وقتي صحنه هاي تعقيب و گريز دوئل را مي بينيد احساس مي کنيد مي توانيد حس آهو هنگام فرار از دست شير را کاملا درک کنيد. اگر به دنبال 90 دقيقه هيجان و اضطرابي هستيد که از صدقه سر دو تا ماشين ايجاد مي شود ديدن دوئل را از دست ندهيد. شايد اگر دوئل فيلم تلويزيوني نبود و براي سينما ساخته مي شد مي توانست در زمينه جايزه گرفتن به موفقيت هاي زيادي برسد اما حيف!
بوليت (bullitt/ 1968)
ديدن بازيگري مثل استيو مک کوئين روي پرده سينما يا قاب تلويزيون به تنهايي جذاب است. حالا تصور کنيد اين مرد صورت سنگي که به او لقب «سلطان خونسردي» داده اند پشت فورد موستانگ مي نشيند. در قامت افسر پليس فرانک بولت خيابان هاي سانفرانسيسکو رابالا و پايين مي رود تا از رئيس باند تبهکاران شيکاگو که قرار است به عنوان شاهد در دادگاه همدستانش را لو دهد محافظت کند. خيلي ها اين فيلم را اولين فيلم حرفه اي سينماي جهان مي دانند که مختص تعقيب و گريز ساخته شده.
کلي فرود و بيوک و دوج چارجر براي حفظ جان اين تبهکار درب و داغون مي شود. فيلم چند سکانس تعقيب و گريز کلاسيک و بي نقص دارد که اجراي چنين صحنه هايي با اين کيفيت در آن زمان کاري بسيار دشوار بوده است. نکته جالب فيلم اين است که مک کوئين به اصرار خودش براي طبيعي تر شدن هرچه بيشتر پلان ها در بسياري از صحنه هاي تعقيب و گريز که خطر جاني داشته از بدلکار استفاده نکرده. نتيجه زحمات مک کوئين و پيتر ياتز کارگردان فيلم باعث شد که اين فيلم با بودجه 5 ميليون دلاري اش بيش از 20 ميليون دلار بفروشد که براي يک چنين فيلمي در آن زمان اين ميزان فروش فوق العاده است.
سرقت در شصت ثانيه (Gone in 60 Seconds/ نسخه اول 1974- نسخه بازسازي 2000)
هر دو نسخه سرقت در 60 ثانيه از آن دست فيلم هايي هستند که مغز داستاني ندارند ولي به جايش کلي ترکيدن کلي ماشين مدل بالا را مي توانيد ببينيد و کيف کنيد. داستان هر دو فيلم با کمي اخلاف از اين قرار است که سارقي حرفه اي که در شصت ثانيه مي تواندهر ماشيني را بدزدد درگير شرايطي مي شود که بايد دريک روز 50 ماشين مدل بالا سرقت کند. نسخه اول را اچ.بي.هاليکي کارگرداني کرده و خودش هم نقش اصلي فيلم را بازي مي کند.
اما در نسخه دوم نيکلاس کيج و آنجلينا جولي ستاره هاي فيلم هستند و دومينيک سنا درنقش کارگردان ظاهر شده. با توجه به فاصله زماني ساخته شدن دو فيلم، کيفيت صحنه هاي اکشن و تعقيب و گريز بسيار متفاوت است اما هر دو نسخه محصول قابل قبولي در اين زمينه ارائه داده اند. نسخه اول با بودجه اي 150 هزار دلاري حدود 40 ميليون دلار فروخت يعني حدود 260 برابر بودجه اش! ولي نسخه دوم با بودجه اي 90 ميليوني تنها 237 ميليون فروش کرد. نکته جالب و مشترک دو فيلم اين است که در هر دو اثر از 50 مدل از محصولات کارخانه هايي چون شورلت، فورد، بيورک، فراري، رولزرويس، هامر، آستين و... استفاده شده است. ديدن اين دو فيلم هيجان خوبي دارد. فقط خيلي پاپيج داستان نشويد.
باقي فيلم ها
اين فيلم ها تنها بخشي از ده ها فيلمي بودند که مي توانند پل ارتباطي خوبي بين علاقه مندان سينما و ماشين باشند. شايد اسم بسياري از فيلم ها از قلم افتاده باشد يا به نظرمان براي علاقه مندان به ماشين و ماشين سواري خيلي جذاب نباشد. با اين حال براي آن ها که به دنبال فيلم هاي ديگري در اين زمينه هستند اين عناوين را هم پيشنهاد مي کنيم:
«Faster» محصول 2010/ «Driven» محصول 2001/ «Death Proof» محصول 2007/ سري فيلم هاي «Grand»/ «Transporter Theft Auto» محصول 1977/ «Weekend» محصول 1971/ «Death Race 2000» محصول 1975/ «Vanishing Point» محصول 1971/ «The Love Bug» محصول 1986/ سري فيلم هاي «Taxi»/ سري فيلم هاي «The Adventures of»/ «Mad Max Ford Farlin» محصول 1990/ «Grand Prix» محصول 1966/ «Le Mans» محصول 1971/ «Thunder Road»محصول 1958 و اين ليست مي تواند خيلي ادامه داشته باشد!