نماد آخرین خبر

«عصریخبندان»، انتقام از آقازاده‌ها روی پرده سینما!

منبع
سينماپرس
بروزرسانی
«عصریخبندان»، انتقام از آقازاده‌ها روی پرده سینما!
سينماپرس/ فيلم سينمايي عصر يخبندان به کارگرداني مصطفي کياييبا همه‌ي اين ايرادات اما نکته‌ي مهم اين است که کيايي در مقايسه با بدنه‌ي فعال سينماي ايران در «مسير درست» فيلمسازي است و طبعا مي‌توان اميدوار بود که در همين مسير درست ايرادات ساختاري اثارش نيز فيلم به فيلم رفع گردد. هرچند، اين روزها، روزهاي آخر اکران «عصريخبندان» مصطفي کيايي است، اما اوج گرفتن دوباره‌ي بحث آقازده‌ها در رسانه‌ها بهانه و فرصت خوبي‌ست براي بحث در مورد جديدترين اثر کارگردان جواني که با دو اثر آخرش باعث شده است نامش با «آقازادگي» و «آقازاده‌ها» پيوند بخورد و تداعي شود. پيش از اين و در زمان اکران «ضدگلوله» و بصورت خاص‌تر در زمان نمايش عمومي «خط ويژه» نوشته بوديم که «مصطفي کيايي» بر خلاف خيلي از کارگردانان هم‌نسلش، در مسير درست فيلمسازي قرار دارد، به اين دليل که براي مخاطب عام، براي مردم، فيلم مي‌سازد. به سينماي داستانگو علاقه‌مند است و کعبه‌ي آمالش ساخت فيلم بي‌مخاطب شبه‌روشنفکري و چرخيدن در جشنواره‌ها نيست. اين نکته‌اي مهم و اساسي است که خود کيايي هم در مصاحبه‌اي به آن اشاره مي‌کند: «هر اثر هنري دغدغه‌مندي هرچه بيشتر ديده شود‌، تاثير گذاري‌اش بيشتر خواهد بود. سينماي ما نيازمند فيلم‌هايي است که مخاطبان گسترده‌تري داشته باشد، چون در کشور ما قضيه برعکس شده است. يعني برخلاف تمام دنيا‌، غالبا فيلم‌هايي مي‌بينم که مخاطبان خاص دارند، اما فيلم‌هايي که صنعت سينما را بچرخانند و گردش اقتصادي آن را به جريان اندازند‌، کمتر ساخته مي‌شوند در حاليکه اين نوع فيلمسازي نياز امروز ماست. اصولا علاقه من به سينماي هاليوود بيشتر از سينماي اروپاست و به همين دليل فيلم‌هاي بعدي‌ام هم نمي تواند خيلي از اين مسير دور باشد.» حالا «عصر يخبندان» تاييدي است دوباره بر همين گزاره‌ي مهم. فيلمسازي که براي «مردم» فيلم مي‌سازد نه مثلا براي گروه‌هاي محفلي مانند «هنر و تجربه» و مهمتر اينکه، با وجود داشتن دغدغه جذب مخاطب سعي مي‌کند به شوخي‌هاي نازل فيلمفارسي باج ندهد و آثارش در ضمن ملتهب بودن، خنثي و بي‌تاثير نباشند و در ضمن تلخ بودن به سمت ياس‌آور بودن و افسردگي نروند و همچنين در ضمن منتقد بودن، اپوزوسيون‌مأب نشوند. «به تمام اتفاقات فيلم‌هايم اعتقاد دارم و فکر مي‌کنم هم مخاطب و هم مسوولان، صداقت و شيطنت در فيلم‌ها را متوجه مي‌شوند. يعني مشخص است که فيلمساز به حرفش اعتقاد دارد يا اينکه مي‌خواهد موج سواري کند هرچند ممکن است در راه هر گروهي، سنگ اندازي‌ها و شيطنت‌هايي انجام شود.....متاسفانه بزرگترين ضربه‌اي که گاه در سينما مي‌خوريم، از ناحيه خود سينماگران است. در حاليکه اگر نماينده مجلس فيلمي را ببيند و متوجه نگاه دلسوزانه آن شود چرا بايد با اکران آن مخالفت کند؟!» همه‌ي اين‌ها البته به معناي اين نيست که «خط ويژه» و حالا «عصر يخبندان» فيلم‌هايي بي‌نقص و نمونه‌هايي از سينماي مطلوبند. قطعا همين نکات مثبت حاصل گشتن دنبال کورسويي از نورِ سينماي درست و استاندارد در دل سينماي بيمار ايران است و يافتن چند نشانه‌ي حداقلي از حرکت در مسير درست در سه اثر متاخر مصطفي کيايي. در زمانه‌اي که شبه‌روشنفکران غرب‌زده از هر معضل و اسيب اجتماعي در روايت قصه‌هايشان سوء استفاده‌ي سياسي مي‌کنند، شايد بزرگترين نکته‌ي مثبت آثار کيايي «حسن نيت» فيلمساز در ساخت فيلم اجتماعي‌ش باشد. اين حسن نيت هم آنجا عيان مي‌شود که او در تلخ‌ترين لحظات فيلمش و در اوج درام، لحظات کمدي غيرمبتذل خلق مي‌کند تا بر خلاف مد افسردگي اين روزهاي سينماي ايران، ثابت کند که به ذائقه‌ي مخاطب ايراني که چندان تلخي مداوم را برنمي‌تابد، احترام مي‌گذارد. سازنده‌ي «عصر يخبندان» و «خط ويژه»- با تمام اشکالات ساختاري‌شان- سعي مي‌کند از تلخي‌ها بگويد، از پديده‌ي آقازادگي، بي‌عدالتي‌هاي جامعه، اما مخاطبش را با انبوهي از عقده‌ها و گره‌هاي حل نشده در پايان فيلم تنها نمي‌گذارد؛ بلکه سعي مي‌کند احساسات برانگيخته شده‌ي او را در پايان تخليه کند. در اينجا البته مي‌شود به کيايي خرده گرفت که نسخه‌اي که براي جامعه تجويز مي‌کند «رابين‌هودبازي» است و براي جور شدن داستان و امکان تجويز اين نسخه «مجبور است» که پاي عنصري از قبيله قدرت و ثروت را هم به ميان بکشد و وارد حيطه‌ي «اقازاده‌ها» و «آقازادگي» شود. مشکل بزرگ «عصر يخبندان» هم دقيقا از همين‌جا ناشي مي‌شود، چرا که در «خط ويژه»، آقازاده يکي از عناصر اصلي درام بود و برخلاف اثر جديد حضوري باسمه‌اي و اضافي نداشت. در «عصر يخبندان» مقصر اصلي تمام بدبختي‌‌هاي کاراکترهاي فيلم، آقازاده‌اي است به نام «فريد»(بهرام رادان). از «عسل»(سحر دولتشاهي) گرفته در نقشِ دختري فراري که از شهرستان فرار کرده و در خانه فريد ساکن است و مهتاب کرامتي که زني معتاد به شيشه است و با وجود داشتن بچه و شوهر با فريد رابطه دارد، تا «اميرحسين» که جواني است ساده و تن داده به عشقي پاک و قرار است به زودي ازدواج کند و با افتادن به دام مافياي توزيعِ موادِ مخدر آقازاده جان خود را از دست مي‌دهد. مسئله‌ي مهم که بيشترين لطمه را به فيلم هم زده است اين است که با وجود اينکه سرنخ تمام مصيبت‌هاي ماجرا به آقازاده، فريد، مي‌رسد اما در فيلم هيچ نشانه‌اي براي ترسيم حاشيه امنِ اين آقازاده عرضه نمي‌شود و جز حرف‌هايي روي هوا که چند مرتبه‌اي از دهان يکي دو نفر از شخصيت‌ها بيرون مي‌آيد شاهد هيچ نکته‌ي خاصي براي پرداخت شخصيت اقازاده و ميزان نفوذ او نيستيم. بنابراين آقازاده‌ي «عصريخبندان»، بر خلاف آقازاده‌ي «خط ويژه»، تنها کاريکاتوري از يک آقازاده است و در سطح باقي مي‌ماند و به همين دليل به نظر مي‌رسد او به اجبار وارد فيلم شده است تا تنها جريان قدرت و ثروت را نمايندگي کند و «رابين‌هوديسم» اثر ابتر نمانَد. با اين‌همه اما مسئله‌ي اصلي اين است که با وجود اينکه نسخه‌ي فيلم، ناميدي از سيستم و ترجيح عدالت فردي و رابين‌هودبازي بر قانون است، اما مسئله اينجاست که همين دغدغه‌ي اجراي فردي عدالت هم در سينماي اجتماعي ايران آنقدر ناياب است که بايد همين رويکرد را هم در آثار «کيايي» ستود. به اين توجه کنيد که در سينماي شبه‌روشنفکرانه‌ي ايران همواره با تعدادي شخصيت منفعل طرفيم که حتي شديدترين بحران‌ها هم آنها را به سمت قدم برداشتن به سوي عدالت، تحريک نمي‌کند. آنها سرنوشت تيره و محتوم خويش را پذيرفته‌اند و باوري به تغيير آن و اميد به بهبود اوضاع ندارند. اما کاراکترهاي فيلم‌هاي کيايي- در حداقلي‌ترين نگاه- نااميد و جبرگرا نيستند و تا آخرين لحظه براي بهبود سرنوشت خودشان تلاش مي‌کنند. با اين اوصاف حالا البته مي‌شود بر ايرادات ساختاري «عصر يخبندان» هم خرده گرفت. مي‌شود از فيلمنامه‌اي گفت که بيش از آنکه بر داستان و شخصيت‌هاي جذابش استوار باشد، همين جذابيت فعلي را هم مديون روايت غيرخطي‌‌ش است که در جاهايي به شدت اضافي است و بي‌کارکرد و متظاهرانه. يا مي‌شود از سطح دخالت عنصر اتفاق در فيلم گفت که قطعا مخاطب را مي‌آزارد و از مشکلات جدي فيلمنامه‌ي کيايي» است. يا به اين اشاره کرد که فيلم چند باري به پايان مي‌رسد، اما انگار کارگردان با پرگويي دوباره قصد دادن اطلاعاتي را دارد که بسياري از آنها، زائد است. به خصوص کات زدن به ماجراي کانکسي که در آن مواد مخدر صنعتي توليد مي‌شود و بعد رساندن آنها به خانه‌ي «عسل»(سحر دولت‌شاهي) که چند دقيقه‌اي وقت فيلم را مي‌گيرد و حاوي هيچ افزوده‌ي داستاني بااهميتي نيست. با همه‌ي اين ايرادات اما نکته‌ي مهم اين است که کيايي در مقايسه با بدنه‌ي فعال سينماي ايران در «مسير درست» فيلمسازي است و طبعا مي‌توان اميدوار بود که در همين مسير درست ايرادات ساختاري اثارش نيز فيلم به فيلم رفع گردد. مهم قدم گذاشتن در مسير ساخت فيلم اجتماعي مصلحانه براي مردم است، نه سوءاستفاده سياسي از معضلات اجتماعي و ساخت فيلم‌هاي بي‌مخاطب براي بردن دل جشنواره‌هاي اروپايي و محافل شبه‌روشنفکري داخلي.