نماد آخرین خبر

رازهای موفقیت «آرمیتا مرادی» از زبان مادرش

منبع
برترين ها
بروزرسانی
 رازهای موفقیت «آرمیتا مرادی» از زبان مادرش
برترين ها/سه سالش بود که بازيگر شد؛ جلوي دوربين تهمينه ميلاني در فيلم زن زيادي. از سه سالگي تا حالا که نوجواني 15ساله است فيلم‌هاي زيادي بازي کرده، اما زرق و برق و شهرت دنياي بازيگري هيچ‌وقت برايش مهم نبود، براي آرميتا مرادي که بازيگري را خيلي اتفاقي شروع کرد. 3 سالش بود که بازيگر شد؛ جلوي دوربين تهمينه ميلاني در فيلم زن زيادي. از سه سالگي تا حالا که نوجواني 15ساله است فيلم‌هاي زيادي بازي کرده، اما زرق و برق و شهرت دنياي بازيگري هيچ‌وقت برايش مهم نبود، براي آرميتا مرادي که بازيگري را خيلي اتفاقي شروع کرد، جلوي دوربين حس واقعي گرفت، از بازيگرها ترسيد و واقعا اشک ريخت، حالا کارگرداني و نويسندگي هدف اول است. براي همين هم تا حالا 3 فيلم کوتاه ساخته و فيلم چهارم هم در مراحل نوشتن فيلمنامه و کارهاي اوليه است. آرميتا مرادي، دختربچه زيباي فيلم‌هاي زن زيادي، آکواريوم، ستاره من و سريال‌هاي تلويزيوني، حالا براي زندگي‌ و آينده‌اش هدف‌هاي زيادي دارد. بازيگري را که به سختي ياد گرفته و برايش بهاي سنگيني مثل از دست دادن روزهاي کودکي و بچگي کردنش را پرداخته، دوست دارد و مي‌خواهد کنار آن معماري هم بخواند و البته کنار معماري فيلم هم بسازد. به جشنواره‌هاي خارجي برود و حتي روزي مجسمه اسکار را هم در دست بگيرد. اينها همه آرزوهاي آرميتا مرادي و البته مادرش الهام زماني است. مادري 34 ساله که از روزي که آرميتا جلوي دوربين رفته همراه هميشگي اوست. مادري که به گفته آرميتا، کارگردان واقعي زندگي اش است. چطور از کودک تان يک بازيگر بسازيد از آن روزهاي اول چيزي يادم نمي‌آيد. فيلم اولم «زن زيادي» خانم ميلاني بود. اصلا آن روزها را يادم نمي‌آيد. وقتي فيلم را نگاه مي‌کنم به خودم مي‌گويم اين من بودم؟ اما بعد ازآن يک چيزهايي در خاطرم مانده؛ مثلا از فيلم آکواريوم آقاي قادري بعضي صحنه‌ها يادم هست. پشت صحنه و آن آدم‌هايي که با آنها کار مي‌کردم و من خيلي ازشان مي‌ترسيدم را به خاطر دارم. بيشتر مادرم را يادم مي‌آيد الهام زماني: آرميتا قبل از فيلم «زن زيادي» چند تا تيزر بازي کرده بود، اما ديالوگ و حس واقعي تا آن فيلم نداشت، براي همين کار من خيلي سخت‌تر بود. فيلم اول و دوم خيلي سخت بود. تا يک سال من خودم کنار کارگردان بودم. کنار کارگردان مي‌نشستم و از آرميتا بازي مي‌گرفتم تا اينکه بعد از يکي دو سال بهتر شد. ديگر خودم کار را ياد گرفته بودم تا جايي که در چند کار دستيار کارگردان بودم. بازيگري کاملا يهويي من اصلا فکر نمي‌کردم آرميتا بازيگر شود؛ خيلي اتفاقي بازيگر شد. يک روز در جاده شمال، يک گروه تيزرساز آرميتا را ديدند و از من خواستند او در تيزر آنها شرکت کند. من هم قبول کردم و کم‌کم بعد از چند تيزر پيشنهادهاي بازيگري زيادي به آرميتا شد. اولين کارش هم «زن زيادي» خانم ميلاني بود. آرميتا سه ساله بود و بايد نقش بچه 5 ساله را بازي مي‌کرد. خيلي شک داشتم که مي‌تواند يا نه اما آرميتا از پسش برآمد. هم حس گرفت و هم توانست براي اولين‌بار ديالوگ بگويد. بعد از «زن زيادي» و فيلم «آکواريوم» که آرميتا شناخته شد، پيشنهادها آنقدر زياد بود که در روز سر سه لوکيشن سه فيلم متفاوت بايد مي‌رفتيم، يعني همه زندگي من و آرميتا در صحنه مي‌گذشت و آرميتا خيلي خسته مي‌شد. آرميتا: البته فقط فيلمبرداري نبود، کنار بازيگري بايد مدرسه مي‌رفتم و درس هم مي‌خواندم. خيلي برايم سخت بود؛ ولي مادرم بود و همه‌چيز حل مي‌شد. يعني همه کارها را مادرم انجام مي‌داد. الهام زماني: بعضي وقت‌ها اصلا آرميتا به مدرسه نمي‌رفت. يعني وقت نمي‌شد به مدرسه برود. براي امتحان‌هاي نهايي کلاس پنجم دبستان ما از فرودگاه مستقيم رفتيم مدرسه و آرميتا امتحان داد. يعني من فقط استرس داشتم که سر وقت به جلسه امتحان مي‌رسيم يا نه. وقتي هم که کارنامه آرميتا را گرفتم و ديدم معدلش 20 شده به مدير مدرسه گفتم مطمئنيد که اشتباهي نشده؟ باورم نمي‌شد با اين همه سختي و کار و حضور نداشتن سرکلاس بتواند قبول شود چه برسد به اينکه معدلش 20 باشد. خداراشکر آرميتا از همان روز اول درکش بالا بود و خودش شرايط را درک مي‌کرد، براي همين هروقت سرکلاس حاضر مي‌شد با جان و دل درس ياد مي‌گرفت. حس‌هاي واقعي بچگي همه حس‌ها و بازي‌هايي که در بچگي داشتم واقعي بود. به غير از فيلم «زن زيادي» که خودم کاري نکردم و فقط حرف‌هاي مادرم را اجرا مي‌کردم. در فيلم «آکواريوم» واقعا من از آن آدم‌هايي که در فيلم بودند و بايد از آنها مي‌ترسيدم، در دنياي واقعي‌ام مي‌ترسيدم و تا آنها را پشت صحنه مي‌ديدم فرار کرده ، گريه مي‌کردم. براي همين بيشتر حس‌هايم واقعي و در صحنه شکل مي‌گرفت. مثلا صحنه‌اي که مرا مي‌دزديدند واقعا فکر مي‌کردم مرا دزديده‌اند و جيغ و دادم واقعي بود. الهام زماني: وقتي آرميتا 5-4 ساله بود من نمي‌توانستم معني واقعي حس گرفتن را به او ياد بدهم يا اينکه در چه حالتي و با چه ميميک صورتي ديالوگ بگويد، بنابراين مجبور بودم خاطره‌اي يا داستاني تعريف کنم که برايش خوشايند باشد و حس آن خاطره داستان را تداعي کند. مثلا سر يک فيلم در بيشتر سکانس‌ها آرميتا بايد گريه مي‌کرد. من بايد تمام مدت کاري مي‌کردم که آرميتا گريه کند. بعضي وقت‌ها خودم هم کم مي‌آوردم. وقتي اشکم خشک شد آرميتا: من سرکار که مي‌روم هميشه مي‌گويم آرميتا قرار است اين نقش را بازي کني و تمام شود؛ قرار نيست تو آن آدم بماني. البته اين براي حالاست. ولي وقتي سنم کمتر بود، شرايط اين طوري نبود. سر فيلم «ستاره من» هفت سالم بود. از ساعت 6 صبح تا آخرشب من بايد گريه مي‌کردم، بعضي وقت‌ها واقعا اشک نداشتم. نقش بچه‌اي را داشتم که مادرش مريض بود و فوت مي‌کرد و درگير نامادري و... مي‌شد. همه سکانس‌ها گريه بود. فقط سه سکانس بود که نبايد گريه مي‌کردم. اين کار خيلي روي من تاثير گذاشت و تا چندوقت حال خوبي نداشتم. اما در کارهاي ديگر که سنم رفت بالا، برايم جدا شدن از نقش راحت‌تر بود. الهام زماني: من خيلي با آرميتا حرف مي‌زدم. مي‌گفتم اينها فيلم است و تمام مي‌شود. مثلا سر فيلم «آکواريوم» و صحنه‌هاي دزدي خيلي مي‌ترسيد و استرس داشت. آنجا خيلي اذيت شد. ولي من مدام کنارش بودم و برايش توضيح مي‌دادم اين دنياي واقعي نيست و فقط چند لحظه است و تمام مي‌شود. براي همين بعد از يکي، دو فيلم همه‌چيز برايش حل شد. با مانا ماندم الهام زماني: من فکر نمي‌کردم آرميتا بازيگري را ادامه دهد اما بعد از دو فيلم اولش و بعد از بازي در فيلم «مانا» ديگر خودش هم علاقه‌مند شد و با هدف به کارش ادامه داد. آرميتا: من در فيلم «مانا» نقش يک دختر مريض را بازي مي‌کردم. در آن فيلم جايزه يونيسف را گرفتم و براي بهترين بازيگر کودک کانديدا شدم. از آن فيلم به بعد واقعا علاقه‌مند شدم و خواستم ادامه بدهم.در ضمن مي‌خواهم در دانشگاه معماري بخوانم و کنار آن بازيگري و البته کارگرداني ونويسندگي را هم ادامه بدهم. تا حالا هم سه تا فيلم کوتاه ساخته‌ام.