نماد آخرین خبر

پدرسالاران تلویزیون ایران/ از اسدالله خان تا اردلان

منبع
همشهري آنلاين
بروزرسانی
پدرسالاران تلویزیون ایران/ از اسدالله خان تا اردلان
همشهري جوان/سراغ پدرسالاران يا «پدران اقتدارگرا» رفته ايم تا ببينيم آنها چه ويژگي ها و تفاوت هايي با هم دارند و چقدر به هم شبيه اند. بحث درباره تکرارِ نوع اختلاف نسل ها، کليشه شدن پدران تلويزيوني و خيلي ايرادات ديگر، بماند براي بعد... -------------------------------------------------------------------------------- اختلاف پدر و فرزندي (فرقي ندارد دختر باشد يا پسر) يک درام جذاب است يک گره کور، پر تکرار و آشنا که سال هاي سال است بهانه فيلمنامه نويسان شده براي نوشتن سريال/ فيلمي اجتماعي و خانوادگي. در اين نوع داستان ها، پدر محور خانواده و بي منطق و يکدنده نشان مي دهد و در عين همه اينها، دلسوزيِ زيرپوستي را هميشه همراه خود دارد و در سخت ترين شرايط هم قيد فرزند دلبند ناخلفش را نمي زند. فرمول نوشته شده اين جنس داستان ها هم اين است که با شکستن ابهت پدران و با هزينه از آبرويشان، تسليم زمانه خويش مي شوند. پدران تلويزيوني در همه اين سال ها (حداقل از «پدر سالار» که اين نوع قهرمان را براي نخستين بار قاب گرفت) در همين نماهاي آشنا و با زياد و کم کردن چند ويژگي، کليشه شده اند. کمتر نشاني از پدرِ «در ديالوگ برقرار کنند، حرف بزنند، حرف بشنوند و يکي به دويشان مخاطب را ميخکوب کند. نکته ديگر در نوع اختلاف نسلي هم هست؛ معمول ترين و دم دست ترين اختلاف، بن مايه درام مي شود؛ قلدرمآبي و آزادي خواهي دو سوي قصه، آتش فتنه را ايجاد مي کند. هر چند نويسندگان تلاش کرده اند که اثري از تضادهاي فرهنگي را هم در اين خانواده ها بگنجانند، ولي همه اين تلاش ها در رابطه هاي افراطي (مثل اعتياد در همين سريال آخر) خلاصه شده و جلوتر نمي رود. هر چند همه اين اختلاف و شخصيت ها «اسدالله خان» تا «اردلان تمجيد» به اندازه ۱۸ سال هست؟ براي همين، به جاي پرداختن به سريال «مادرانه» و نقاط قوت و ضعف آشکارش، سراغ پدرسالاران يا «پدران اقتدارگرا» رفته ايم تا ببينيم آنها چه ويژگي ها و تفاوت هايي با هم دارند و چقدر به هم شبيه اند. بحث درباره تکرارِ نوع اختلاف نسل ها، کليشه شدن پدران تلويزيوني و خيلي ايرادات ديگر، بماند براي بعد... کودتا در خانه! اگر به خاطره تان رجوع کنيد، تنها پدران ماندگاري که از تلويزيون به يادمان مانده. همين کاراکترهايي اند که در اين صفحه مي بينيد؛ نکته بامزه اينجاست که همه شان به نوعي پدرسالارند. قهرمان/ ضد قهرمان هايي جذابند و با ويژگي هاي مشترکي مي شناسيمشان. نگاهي به اين فهرست و عاقبت هر شخصيت، ادعاي ما را اثبات مي کند؛ فرمول اغلب پدران/ پدرسالاران تلويزيوني ما يکي است؛ بي کم و کاست. البته اين وسط جا دارد يادي هم کنيم از پدران ترانه مادري (با بازي امير دژاکام)، فاصله ها( با بازي دانيال حکيمي)، جراحت (با بازي امين تارخ) و سقوط يک فرشته (با بازي مسعود رايگان) که جايشان خالي است! هر يک از آنها، ويژگي هاي مشترکي داشتند ولي يا روند داستان، به سمت ديگري رفت (مثل اختلاف خانوادگي – برادري در جراحت)، يا آنقدر ضعف داشتند که مانا نشدند تا صاحب مطلب جداگانه اي شوند! پدرسالار اسدالله خان؛ محمدعلي کشاورز کارگردان و نويسنده: اکبر خواجويي/ اکبر محلوجيان شغل: راننده تاکسي، بازنشسته و صاحب تعميرگاه شخصيت: اسدالله خان حتي اسم فرزند هنوز به دنيا نيامده پسرش جمال (خسرو شجاع زاده) را هم انتخاب کرده بود، آن هم در شرايطي که مشخص نبود نو رسيده پسر است يا دختر! پدري پولدار (تاکسي هاي پسرها و داماد بزرگش را از جيب خود خريده و جداگانه هر کدام را به نام بچه ها زده بود)، مهربان (مدام پيگير احوال پسر و عروس بزرگش بود تا ببيند نتيجه دوا درمانشان براي بچه دار شدن به کجا مي کشد)، نسبتا با سياست (توانسته بود عروس سرکشي مثل زهره – اکرم محمدي – را رام کند) و در عين حال اقتدار طلب که دلش مي خواست استقلال بچه ها را زير سايه سلطه خودش بگيرد و همه را دور خود جمع کند تا مجيزش را بگويند. بحران: آذر، زن ناصر و عروس کوچک خانواده (با بازي کمند امير سليماني) آرامش امپراتوري اسدالله را به هم مي زند. دلش نمي خواهد مثل باقي عروس ها با پدر شوهر و مادر شوهر توي يک خانه باشد. فشارهاي اسدالله، تهديد و تطميع هايش و ريش سفيدي هاي بقيه فايده اي ندارد و آذر با ناصر خانه را ترک مي کنند و براي مستاجري، مي روند پيش دشمن خوني پدرسالار: مولود، خواهر زن اسدالله (جميله شيخي) عاقبت: اسدالله اولش با شعار «يا همه يا هيچ کس» از در لجبازي درمي آيد. تاکسي ها را از پسرها و دامادش پس مي گيرد و جمال و جلال را از خانه بيرون مي اندازد. با شکايت اکبر (داماد خانواده؛ محمود جعفري) اما ورق برمي گردد. پدرسالار روز به روز تنهاتر مي شودو بالاخره پرچم تسليم را بالا مي برد. بچه ها را به يک شام دور همي دعوت مي کند، اما آنها به خاطر اختلاف بين خودشان به مهماني نمي رسند (راه رفتن خشمگين اسدالله روي سفره و شکستن ظرف ها را يادتان هست؟) سکته بعد از اين ناکامي، نقطه عطف ماجراست که باعث نرم شدن پدر، کوتاه آمدن او و دوباره دور هم جمع شدن خانواده مي شود؛ هر چند ديگر از آن خانه قديمي خبري نيست و قرار است آپارتماني نوساز جايش را بگيرد. نرگس کارگردان و نويسنده: سيروس مقدم/ مسعود بهبهاني نيا شغال: پارچه فروش متمول شخصيت: شوکت پدرسالاري دوست نداشتني و منفي بود. يک آنتاگونيست کلاسيک، که ويژگي جذاب و مثبت چنداني در شخصيتش به چشم نمي خورد؛ بخشي از درآمدش را از راه نامشروع و شبهه دار به دست آورده بود، با وجود همسر مظلوم و صبور و مهربانش، زن دوم گرفته بود، به بچه هايش بي دليل و بي منطق زور مي گفت و خلاصه نکته اي در وجودش نداشت که به آن دل خوش کنيم. قطعا اگر هنرنمايي استادانه حسن پور شيرازي در اين نقش نبود، شوکت هم اينقدري سمپاتي برانگيز نمي شد و در خاطره ها نمي ماند. بحران: پسر شوکت (مهدي سلوکي) مي خواد با دختري (نسرين؛ عاطفه نوري) عروسي کند که از نظر اقتصادي در شأن و شخصيت خانواده آنها نيست. آن هم پسري که به قول معروف، حتي آب دماغش را هم نمي تواند بالا بکشد اما ادعاي استقلال و روي پاي خود ايستادن دارد. همين باعث مي شود پدر برآشوبد و تمام هم و غم خود را صرف اين کند تا جلوي اين وصلت را بگيرد. در نهايت وقتي همه راه ها را بسته مي بيند، با بي رحمي و بي ملاحظگي پسر را در يک تصميم بي برگشت از خانه بيرون مي اندازد. اگر حمايت هاي مادرانه و مقاومت هاي جانانه نرگس (خواهر عروس؛ مرحوم پوپک گلدره/ ستاره اسکندري) نبود، معلوم نبود چه بلايي سر اين دو گل نوشکفته مي آمد. عاقبت: سريال سيروس مقدم، در يک چرخش غريب، از جايي به بعد، يکي از شپخصيت هاي اصلي و مهم و جذابش را به فراموشي مي سپارد و ما در قسمت هاي پاياني خبر خاصي از شوکت نداريم اما بالاخره وقتي دوباره (هر چند کوتاه) سر و کله اش در قصه پيدا مي شود، او را در هيات مردي در هم شکسته و فروپاشيده مي بينيم. پدرسالاري که از اوج عزت به حضيض ذلت افتده؛ گرچه دلايلش چنان که بايد، بر ما مشخص نيست و احتمالا بايد فرض کنيم که به مکافات اعمالش دچار شده است. حشمت فردوس: داريوش ارجمند ستايش کارگردان و نويسنده: سعيد سلطاني / سيعد مطلبي شغل: رييس بازار ميوه و تره بار شخصيت: حشمت فردوس ذاتا آدم بدي نيست؛ نان رسان چند خانواده است، دست به خير است، پسرانش را با تمام وجود دوست دارد، از طرفي با رنج و بدبختي به پول و پله رسيده و نه زد و بند، کينه توز هم نبوده ... ولي وقتي پاي اعتقاد و تصميم به ميان مي آيد، بايد حرف، حرف او باشد. براي همين شخصيتش تابع اين تصميم تغيير مي کند؛ تند و تيز مي شود، نعره مي زند، دفتر کارش را به هم مي ريزد، مشت و لگد نثار مي کند و «افتاد ... افتاد؟» هايش حالت عصبي تري به خود مي گيرد. او هر کاري مي کند تا حرفش را به کرسي بنشاند، حتي اگر به خاطرش، پسر جگر گوشه اش را طرد کند و براي نوه هاي يتيمش دردسر بيافريند! بحران: مثل خيلي از نمونه هاي سريال هاي ايراني، اين «عشق» و تصميم به ازدواج است که بحران ايجاد مي کند. وقتي پسر ته تغاري و عزيز کرده حشمت خان (طاهر فردوس؛ مهدي پاکدل) از سربازي برمي گردد و تصميم مي گيرد - پس از ماجراهايي – با خواهر محمد (مهدي سلوکي) دوست صميمي و مرحومش (ستايش؛ نرگس محمدي) ازدواج کند. دردسرهاي راضي کردن پدر داغدار ستايش (محمود عزيزي) از يک طرف و درگير شدن با پدر در طرف ديگر، گره هايي است که با موش دواني عروس حسود و کينه توز خانواده (انيس؛ سيما تيرانداز) به مرگ طاهر منجر مي شود. بحران دوم، حشمت خان پولدار و پرنفوذ را در سوي تاريکي داستان قرار مي دهد! «بچه هاي طاهر بايد توي خونه من بزرگ بشن؛ افتاد؟» تعقيب و گريز و بدل شدن داستان «دختري به نام نل» (يادتان هست با پدر بزرگش بايد از دست طلبکار طماع فرار مي کردند؟) داستان فصل نخست ستايش بود. عاقبت: اين را فقط خدا مي داند و نويسنده فصل دوم سريال! به زودي هاي زود متوجه سرنوشت حشمت و ستايش خواهيم شد! جميل؛ مهدي سلطاني ديوار کارگردان و نويسنده: سيروس مقدم/ سعيد نعمت الله شغل: خلافکار سابقه دار شخصيت: تا قبل از «مادرانه» آخرين [و متفاوت ترين] نمونه از پدرسالاران تلويزيوني بود؛ مردي که در حوزه کاري يک آدم بد مطلق به حساب مي آيد، رييس باند تبهکاري است، سابقه ۱۵ سال زندان دارد، کينه توز و اهل تلافي است، در بزن بهادري سابقه دارد ... ولي در حوزه خانوادگي، يک پدر دلسوز و شکستني است؛ براي دخترش خورشيد (تينا آخوندتبار) دل مي سوزاند و مي خواهد با آخرين کار خلافش، دنياي بهتري براي او بسازد. در واقع «پولداري» از اين پدر سالار حذف و آرزوي ثروت فراوان و ساختن زندگي بهتر براي دختر، به ويژگي شخصيتي جميل اضافه شده تا از بدمني اش (!) بکاهد. در جاي جاي داستان و ديالوگ هاي مختلف مشخص مي شود که او گنهکاري به تقصير است که بر اثر شرايط اجتماعي به اين راه کشيده شده و حالا قرباني است. پدرسالاران تلويزيون ايران بحران: آزادي جميل از زندان و گرفتن انتقام از پليسي (آتيلا پسياني) که اتفاقا هم عامل بدبختي و دستگيري اوست و هم همسر خواهرش (فريبا کوثري) و هم نگهدارنده دخترش در ايام زندان و هم پدر خواستگار دخترش (اميرحسين؛ مهرداد صديقيان)! روبروي هم قرار گرفتن اين دو کاراکتر دزد و پليس و دو پدر دلسوز (با ويژگي هايي از يکدندگي مشابه) گره اصلي و قدرتمند اين سريال کوتاه و اکشن بود. عاقبت: قرباني از همان ابتدا معلوم بود. پدري که انتقام جويي همه وجودش را آکنده کرده ولي مي خواهد براي دخترش «بماند»؛ موفق نمي شود. جميل به خواسته اش (انتقام / پول/ خورشيد) نمي رسد