برترين ها/ کتايون اميرابراهيمي براي خيلي از ما يادآور مادر جدي و صبور آثار سرگرمکنندهاي چون «کوچه اقاقيا» و « ورود آقايان ممنوع» است. بسياري نيز چهره او را با بازي در مجموعه «زمانه» به خاطر دارند...
بسياري نيز چهره او را با بازي در مجموعه «زمانه» به خاطر دارند. براي او که اين روزها و در آستانه 76سالگي خاطراتش را خيلي واضح به ياد ميآورد، سينما بيش از گذشته نياز به نگاهي دوباره دارد. با اميرابراهيمي خاطراتش از زندگي و سينما را مرور ميکنيم.
سال1318 در سنندج به دنيا آمدم. مادرم اهل روسيه بود و وقتي از آنجا به ايران آمد با پدرم ازدواج کرد.مادرم يکي از دبيرهاي خوب ورزش اين مملکت بود و هميشه در امجديه مدال ميگرفت.
در دوره دبستان به خاطر شغل پدرم که در وزارت کشور کار ميکرد، از اين شهر به آن شهر در سفر بوديم و براي همين هم دبستان من همواره تغيير ميکرد تا اينکه به تهران آمديم.
وقتي به دبيرستان ميرفتم آقاي وحدت به ما تئاتر درس ميداد و من از همان زمان با عالم بازيگري آشنا شدم. آن زمان خيلي راديو گوش ميکردم. برنامهاي بود که صبحهاي جمعه پخش ميشد و آقاي صبحي در آن برنامه قصه ميگفت. زياد ورزش ميکردم و ورزشهاي مورد علاقهام واليبال و پينگپنگ بودند.
لالهزار آن زمان مرکز سينما بود. گاه و بيگاه با اجازه مادرم از خانهمان در خيابان ري همراه مستخدمهمان پياده تا لالهزار ميرفتيم. از فيلمهايي که يادم مانده و در آن سالها ميديديم بايد به«هفت عروس براي هفت برادر» و «تارزان» اشاره کنم. هنرپيشههاي خوب آن زمان هم کلارک گيبل، جاني مولر، هوارد کيل و ليليان گيش بودند.
مخالفت پدر
اشاره کردم که آقاي وحدت در مدرسه به ما تئاتر آموزش ميداد. هنرستان فني را که تمام کردم و ديپلم گرفتم، او که با خانوادهام آشنايي داشت، خيلي تشويقم کرد که وارد سينما شوم.
با اينکه پدرم مخالف رفتن من به سينما و تئاتر بود اما دوست داشتم کار کنم و دستم در جيب خودم باشد. آقاي وحدت که از علاقه من به بازيگري خبر داشت، به من پيشنهاد بازي در نمايشي را داد .پدرم روزي به طور اتفاقي متوجه بازي من در آن نمايش شد.
خانه که آمد از من درباره آن پرسيد و من با ترس آن را کتمان کردم. او با لحن تندي با من برخورد کرد. من هم بعد از شش شب بازي چون از پدرم خيلي حساب ميبردم، از آن گروه تئاتر بيرون آمدم.
25فيلم در سه سال
ابتدا قصد نداشتم وارد سينما شوم اما يکي از دوستان که استوديويي هم در لالهزار داشت از من خواست تا در صحنه يکي از فيلمهاي آن زمان نقش کوتاهي را بازي کنم.
خيلي زود بازيگر پرکاري شدم، طوري که سال46، 10فيلم، سال47، 10فيلم و سال48 پنج فيلم بازي کردم، يعني در سه سال 25فيلم سينمايي بازي کردم. صندوق عقب ماشينم پر از لباس فيلمهايم بود.
مهرجويي و علي حاتمي
در فيلمهاي «الماس33» داريوش مهرجويي و «حسن کچل» علي حاتمي بازي کردم. حاتمي مرد خوبي بود. حيف که رفت. حسن کچل اولين فيلم او بود. فيلم را در باغ بزرگي در قيطريه ساخت که الان شده پارک. سالها بعد آقاي مهرجويي براي فيلم «طهران تهران» از من دعوت کرد و دوباره در فيلمش بازي کردم.
مادر رضا عطاران!
در سريالهاي زيادي بازي کردهام. البته تعدادشان به فيلمهاي سينمايي نميرسد. از ميان آنها از بازي در سريال «من يک مستاجرم» خانم پريسا بختآور خيلي راضي هستم. بختآور زني مهربان و محترم است، دوست دارم دوباره در فيلم يا سريالي از او بازي کنم.
هنرپيشه بيش از هر چيز احترام ميخواهد. بازي در سريال «کوچه اقاقيا» هم برايم خيلي بامزه بود. در آنجا هم نقش مادر رضا عطاران را مانند فيلم «ورود آقايان ممنوع» بازي کردم. عطاران دوست داشت که من اين نقش را بازي کنم.
هر بار که او را ميبينم به او ميگويم: «آخه من کي پسر به اين سياهي زاييدهام که تو هي پسر من ميشي؟!» او هم در جواب ميگويد: «اي بابا هر وقت من رو ميبيني اين رو ميگي که!» آقاي رامبد جوان از من براي بازي در فيلم «ورود آقايان ممنوع» دعوت کرد.
در مورد کوچه اقاقيا هم اين را بگويم که با وجود اينکه از قديم زندهياد منوچهر نوذري را ميشناختم اما اولينبار بود که با هم بازي ميکرديم.
عشق به ايران
هيچوقت دوست نداشتهام از محل زندگيام به مدت طولاني دور باشم. هر جايي که سفر کردهام بيشتر از 20،10روز نماندهام و برگشتهام. به تهران عادت کردهام و دوستش دارم.
چون شوهرم اصفهاني بود مرتب اصفهان ميرفتيم. شيراز و انزلي را هم دوست دارم و به هر کدام از اين دو شهر چند بار سفر کردهام. از مناطق اطراف تهران ميگون و فشم براي فصل تابستان جاهاي خوبي هستند.
از بين شهرهاي خارج از ايران، از لندن خوشم ميآيد. هواي باراني و مهآلودش را دوست دارم.با اين حال، عاشق ايرانم و کشورم را دوست دارم.
راديو پيام که هر روز آن را گوش ميدهم يا ازآلوده شدن آبهاي کشورمان ميگويد يا زبالهاي که اطرافمان را پر کرده يا از مرگ و ميرهاي جادهاي و تصادفات. اين خبرها براي من خوشايند نيستند.