برترين ها/ «Bad Guy»، ضدقهرمان يا نقش منفي پديدار و موجودي يک سر جدا از ما نيست. نويسنده هم موقع آفرينش قصه و شخصيت هاي ضدقهرمان/ نقش منفي را از جهاني ديگر وارد قصه نمي کند و کنار شخصيت هايش قرار نمي دهد، بلکه شخصيت ضدقهرمان يا نقش منفي، نسبتي با تجربه زيست خود نويسنده دارد، هيچ احساسي فهم نمي شود مگر آن که احساس، درون انسان وجود داشته باشد تا هنگام ارائه براي ديگران هم قابل درک و پذيرش باشد.
وجود هر انساني متشکل از سويه سپيد و سويه سياه و تيرگي است. در برخي از شخصيت ها بخش عمده وجودشان سپيدي و پاکي است اما بخش سايه و تيرگي نيز در آن ها وجود دارد و در مقابل برخي از شخصيت ها بخش عمده وجودشان تاريکي و تيرگي است اما حتما بخش کوچکي از آن ها نيز داراي روشنايي هست. به عبارت ساده اين دو جهان پاکي ها و تيرگي ها در کنار هم هستند و نه جدا از يکديگر. بر همين اساس قهرمان و ضدقهرمان از يک تنه اند و نه چند تنه مختلف و جدا از يکديگر، اما در دنياي درام براي فهم بهتر درام قصه و جهان دارم، قهرمان و ضدقهرمان در دو کالبد جدا از هم نمايش داده شده اند.
درواقع نويسنده براي تعيين هر يک از اين دو جهان، دو شخصيت را مي سازد تا هر يک از دو جهان قابل درک و فهم باشند.
نقش هاي منفي سينماي ايران
در سينماي ايران از آن جا که فيلم نامه نويسي هم چون شعر سهراب سپهري است «آب بي دانش مي خوردم و توت بي فلسفه مي چيدم» در سينماي ما اغلب فيلم نامه ها بدون معرفت و دانش فيلم نامه نويسي نوشته مي شود و بدون وقوف تکنيکي فيلم نامه شکل مي گيرد، به همين دليل دانش و تحليل روان کاوانه در فيلم نامه ها غايب هستند. البته فيلم نامه هايي هم داريم که فيلم نامه هاي درخشاني هستند و طبعا با وقوف تکنيکي نوشته شده اند و در اين فيلم نامه با قهرمانان منفي قابل درک رو به رو هستيم و در اين فيلم نامه هاي متکي بر دانش تکنيکي، مي توانيم وجوه تاريک شخصيت را ببينيم و تحليل کنيم.
مي خواهم با مثال هايي از سينماي جهان و سينماي ايران کليات مطرح شده را روشن کنم. در چارچوب روان شناسي فرويد، قهرمانان متوهم را مي بينيم که اين توهم مداوم را دارند که ديگران عليه آن ها توطئه مي کنند، چنين رويکردي را در فيلم درخشاني هم چون «شاهين مالت» مي بينيم که شخصيت ها و حتي شخصيت اصلي اين توهم را دارند که ديگران عليه آن ها در حال توطئه هستند.
يا در سينماي ايران در فيلم «جدايي نادر از سيمين» که بسيار مورد توجه قرار گرفته است. در مورد شخصيتي که شهاب حسيني نقش اش را ايفا مي کند، مي بينيم که اين شخصيت با اين که آدم بدي نيست اما اعمال ضدقهرمانانه اش ناشي از وضعيت سخت و دشوار اوست، اما همين وضعيت دشوار سبب مي شود تا سويه تاريک چنين شخصيتي را ببينيم.
در فيلم «ناخدا خورشيد» ناصر تقوايي به خوبي لايه هاي تاريکي و روشنايي شخصيت ها را مي بينيم و هر شخصيت به درستي قابل تحليل هست. بايد توجه داشته باشيم که 40 سالي است که دوران شاه پيرنگ و شخصيت هاي سياه و سفيد مطلق گذشته است. حتي در سينماي هاليوود که اغلب مبتني بر شاه پيرنگ هاست، شخصيت ها به لحاظ روان شناختي چند بعدي شده اند. يکي از دلايل اين پيشرفت اين است که تماشاگران فيلم هم در سراسر دنيا همان تماشاگران منفعل نيستند که به سادگي و با خوش خيالي هر عمل و رفتاري را از شخصيت ها بپذيرند.
بنابراين هرچه جلوتر مي آييم با فيلم هايي مواجه هستيم که بيش تر و بيش تر به پيچيدگي هاي روابط انساني و تحليل مناسبات قدرت مي پردازند. چرا که در هر کدام از مجموعه روابط انساني آن چه تعيين کننده است، مناسبات قدرت است و اين که در هر نسبتي از روابط و تعاملات انساني چه کسي دست بالا را دارد؟
در سينماي ايران پس از دوره موج نو و مشخصا دوران پس از «قيصر» فيلم هاي ايراني هرچه بيش تر سعي کردند خود را از شکل سياه و سپيد موجود بين شخصيت ها رها سازند. تا پيش از اين دوران موج نو در سينماي ايران يک قهرمان سپيدي مطلق بود و پيش رويش هرچه قرار داشت سياهي بود، اما پس از فيلم «قيصر» و موج نو در سينماي ايران کم کم قهرماناني را مي بينيم که داراي وجود روان شناسانه هستند و فيلم نامه ها با اين ديدگاه کم و بيش نوشته مي شوند که ابعاد و لايه هاي سياهي و سپيدي شخصيت ها را ببينيم، نه اين که آن ها را فقط سپيد يا فقط سياه ببينيم و بشناسيم.
نگاهي به تعدادي از بهترين شخصيت هاي منفي سينماي پس از انقلاب
محمدصادق شايسته: در سينماي ايران چه قبل و چه پس از انقلاب نقش هاي منفي در فيلم ها حضور قابل پي گيري دارند. در هر دوره زماني نقش هاي منفي يک سري مختصات خاص دارند از جمله چهره خ شن، داشتن دست بزن، ظاهري که داد مي زند آن ها آدم بد هستند مثلا شش تيغ بودن صورت و داشتن کراوات، يا ادبيات چاله ميداني و مخصوص آدم بدها. به عبارتي نقش منفي مفهومي شبيه هرچه «بدان همه دارند تو تنها داري!» داشت. از همين رو تعداد نقش هايي که در عين منفي بودن، شخصيت درست و حسابي و قابل تحليلي داشته باشند چندان به چشم نمي خورد.
در سينماي دهه 60 و حتي تا ميانه هاي دهه 70 عموم فيلم هايي که نقش منفي داشتند همان هايي بودند که يا نقش منفي يک منافق و ضدانقلاب و افسر عراقي بود يا رئيس قاچاقچيان مواد مخدر و تروريست. نقش هايي که عموما فقط کافي بود بدون هيچ کار اضافي خاصي فقط بد باشند، سر ديگران شيره بمالند، آدم خوب ها يا مردم بي گناه را هدف پليدي هاي خود قرار دهند، لبخندهاي فاتحانه بزنند و خود را غيرقابل دستگيري يا کشته شدن بدانند ولي سر بزنگاه و در دقايق پاياني فيلم قهرمان هميشه پيروز سر برسد و در چند دقيقه تار و مارشان کند! در دوره جديد هم که عموما آدم ها يا نسخه هاي به روز شده همان آدم بدهاي قبلي اند يا خيلي خاکستري شده اند.
ضعف در قهرمان پروري به شکل غيرشعاري و هنرمندانه اش که معضل هميشگي سينماي پس از انقلاب بوده کاملا تاثير خود را بر خلق ضدقهرمان يا شخصيت هاي منفي هم گذاشته و نتيجه اش شخصيت هايي تک بعدي و عموما شبيه به هم بوده است. به همين دليل در سينماي ايران تعداد شخصيت هاي پيچيده يا جذاب که منفي بودن شان کمي بيش تر از يک کاريکاتور يا نمونه تکثير شده و از پيش آماده باشد بسيار کم است.
شخصيت هايي که شبيه هيچ کس جز خودشان نباشند و آن قدر خوب و با جزييات درست منفي باشند که در ذهن مخاطب جايگاه کاملا تثبيت شده و مختص به خود پيدا کنند. نمونه هايي که در ادامه به سراغ شان رفته ايم بخشي از معدود شخصيت هاي منفي درست و حسابي سينماي ايران پس از انقلاب هستند که توانسته اند از قالب هاي کليشه اي و معمول نقش هاي منفي خود را رها کنند و با داشتن حداکثر تاثيرگذاري در روند داستان تبديل به نمونه هاي موفقي در اين زمينه شوند.
شايد به نظر تاج الملوک (نيکو خردمند) و کامران ميرزا (داريوش ارجمند) خواهر و برادري که تصميم گرفته اند با به جنون رساندن فروغ الزمان (فريماه فرجامي) همسر برادر مرحوم شان خانه پدري خود را حفظ کنند، هر دو به يک اندازه شخصيت هاي منفي «پرده آخر» باشند، اما تفاوتي که بين اين خواهر و برادر وجود دارد وزنه را به سمت تاج الملوک سنگين تر مي کند. آن تفاوت خلا حس شاعرانگي در تاج الملوک است.
کامران ميرزا برخلاف خواهرش از يک نوع شاعرانگي در درون خود برخوردار است که همين تفاوت، رفتار سنگدلانه و منفعت طلبانه تاج الملوک را پررنگ تر مي کند. تاج الملوک به شکل ترسناکي سنگدل و بي رحم است، ترس از آوارگي و در به دري او را آماده هر نوع رفتاري کرده و براي هر عملي که از خود بروز مي دهد اين ترس را توجيه رفتار خود قرار مي دهد. تاج الملوک در رفتارش نسبت به اطرافيانش ذره اي احساس ترحم و دل رحمي وجود نداد. او جز در برخورد با دکتر خانوادگي شان (اديک اصلانيان) حاضر نيست از موضع خشم و عصبيتي که در آن غوطه ور است عدول کند. حتي در مواجه شدن با بازرش رکني (جمشيد هاشم پور) کوتاه بيايد.
به همين دليل او حتي در اوج اجراي نمايشي که براي فروغ الزمان تدارک ديده اند ترجيح مي دهد ذره اي عاطفه و احساس از خود بروز ندهد و در حين بازي در نمايشي که با برادرش به راه انداخته تا جايي که در توان دارد نفرت عميق اش را از زن ظاهرا متجددي که معتقد است همه زندگي او را گرفته بروز مي دهد.
تاج الملوک مي داند در صورت بي تفاوتي، آينده اش تيره و تار خواهد بود و ترس از اين آينده او را آماده هر کنشي مي کند، تا آن جا که وقتي نقشه خود را شکست خورده مي بيند، افسار گسيخته و در ميان بهت کامران مبرزا قصد جان فروغ الزمان را مي کند. تاج الملوک تا کمي مانده به پايان فيلم آماده ايجاد يک تراژدي اساسي است اما کريم مسيحي ترجيح مي دهد منفي بودن تاج الملوک هم چون کل داستان «پرده آخر» در حد يک نمايش باقي بماند.
محمدرضا فروتن/ قرمز/ فريدون جيراني
شخصيت هاي روان پريش به ذات مي توانند شخصيت هاي منفي بسيار جذابي باشند. دنياي ذهني اين گونه آدم ها پر از چاله چوله و غافلگيري هايي است که در نتيجه آن، مخاطب مدام درگير کنش و واکنش هاي آن ها مي شود. در سينماي ايران نمونه هاي چندان زيادي از اين جنس آدم ها به تصوير کشيده نشده است ولي در همان معدود موارد شايد محمدرضا فروتن در قرمز کامل ترين نمونه باشد.
ناصر ملک از بيماري سوءظن رنج مي برد و از بد روزگار با زن جذاب و بيوه اي به نام هستي مشرقي مواجه مي شود که عشق به او در کنار ترس خيانت يا از دست دادنش، بيماري او را تشديد مي کند. برگ برنده فروتن در «قرمز» قرار دادن مرز پررنگ رفتاري بين ناصر عاشق و ناصر رواني است.
سکانس عاشقانه اي که فروتن ديالوگ معروف «اين سند اين خونه است و اين خونه» را مي گويد بگذاريد کنار مثلا آن سکانس معروف دادگاه که خطاب به قاضي مي گويد: «بازم مي زنمش حاج آقا، زني که با مرداي غريبه بگو بخند را بندازه، جلوي مرداي غريبه رژه بره، نيششو واکنه، حقشه کتک بخوره» وي ا در پلاني که خشم و عشق به يک اندازه مخلوط مي شوند و اين ديالوگ از زبان ناصر شنيده مي شود: «آشغال عوضي چرا تو مخِ کوچيکت فرو نميره که منِ احمقِ الاغ، عاشقتم...؟!».
دو وجه کاملا متفاوت که با توجه به يک سوم پاياني فيلم و صحنه هايي که ناصر و خواهرش قصد کشتن هستي را دارند نشان مي دهد وجه خشن و خطرناک ناصر بر وجه عاشقانه او ارجحيت دارد. ناصر در «قرمز» استاد به راه انداخت بازي هاي رواني است. بازي دوگانه فروتن در نقش ناصر ملک آن قدر درست است که مخاطب تا قبل از حبس کردن هستي در زير زمين ميان دوراهي دلسوزي براي ناصر يا نفرت از او گير مي کند ولي اتفاقات زير زمين تکليف مخاطب با او را مشخص مي کند. او يک رواني خطرناک است.
جمشيد هاشم پور/ واکنش پنجم/ تهمينه ميلاني
حاج صفدر (جمشيد هاشم پور) در همان اولين پلان هايي که رويت مي شود تکليفش را با مخاطب روشن مي کند، مردي با جذبه که احتمالا کمتر کسي خنديدن او را به خاطر دارد. نگاهي عميق و مستحکم، انگشترهايي که در دست دارد نماد خوبي براي نشان دادن بخشي از نگاه اوست، همان ابتدا فرمان هايش را با تکان دادن سر صادر مي کند و حاضر نيست خيلي از کلام استفاده کند. در ديالوگ هاي ابتدايي اش با عروس عزادار خود فرشته (نيکي کريمي) آن هم پس از دفن به قول خودش عزيزترين فرزند پسرش سعيد با تمام تحکمي که دارد به نظر از در مهرباني است.
اما او چيزي را از فرشته مي خواهد که عروس حاضر به پذيرفتن آن نيست؛ سرپرستي نوه هاي بازمانده از پسرش. و اين گونه جنگ آغاز مي شود، حاج صفدر ابتدا از موضع قدرت هميشگي اش وارد مي شود، موضع يک بازاري پولدار و پرنفوذ با گرايش هاي افراط گونه مذهبي که هرگاه از همين موضع وارد شده توانسته مسائل اطرافش را حل کند و به نظرش همين موضع براي تمام کردن مشکلش با عروس سابق کافي است و مدام هم اين موضع را در حرف هايش يادآوري مي کند. مثلا يک جا مي گويد: «من با مردم کاري ندارم، من با رسم و رسوم خودم کار دارم» يا يک جاي ديگري که مي گويد: «قانون؟ من خود قانونم!».
اما فرشته قرار نيست آن چيزي باشد که هميشه حاج صفدر در مقابل خود ديده و اين گونه مي شود که حاجي شخصيتي از خود بروز مي دهد که حتي نزديک ترين افراد خانواده اش را هم به وحشت مي اندازد. هر چند ديالوگ پسر جوانش مجيد (شهاب حسيني) که مي گويد: «فقط امر مي کنه و اطاعت مي خواد» نشان مي دهد حاج صفدر پيش از اين بذر وحشتي را در دل اطرافيانش کاشته که کم کم در حال تبديل شدن به گل تنفرند.
مهم ترين ويژگي شخصيت حاج صفدر در «واکنش پنجم» غرور اوست. غروري که حفظ آن به هر قيمتي اصلي ترين دليل منفي شدن بسياري از انسان هاست و او نمونه خوبي براي نشان دادن حفظ غرور و قدرت به هر وسيله اي است و براي نشان دادن اين غرور و قدرت چه کسي بهتر از جمشيد هاشم پور با آن جبروت منحصر به فردش.
حميد فرخ نژاد/ عروس آتش/ خسرو سينايي
فرحان مرد خشن و بزن بهادر عشيره کمي مانده به انتهاي فيلم باغم عميقي پيغامي را به دخترعمويش احلام (غزل صارمي) مي رساند، همان که قرار است تا چند ساعت ديگر و به زور و براساس رسم عشيره اش با او ازدواج کند. فرحان مي گويد: «خاله، بهش بگو مرد عشيره بودن سخته». با شنيدن اين ديالوگ علي الظاهر بايد اين تصور به وجود آيد که بيچاره فرحان! اما نه، فرحان (حميد فرخ نژاد) در طول داستان جاي چنداني براي دلسوزي مخاطب نمي گذارد. مرگ او در انتهاي فيلم «عروس آتش» نوعي موافقت مخاطب را با خود به همراه دارد. مخاطبي که در طول داستان شاهد يک چيز است: خشونت افراطي يک مرد.
فرخ نژاد که يکي از درخشان ترين بازي هاي کارنامه کاري اش را در همان ابتدايي ترين حضورش مقابل دوربين از خود نشان داده وجهي تلخ و تاسف آور از اصرار بر سنت ها و باورهاي غلط را به نمايش مي گذارد. او همه راه ها را براي دلسوزي مخاطب براي سرنوشتي که در انتهاي فيلم نصيبش مي شود مي بندد.
فرحان بي توجه به ذات آزاد بودن انسان در پي مخالفت احلام براي ازدواج با او حکم سنتي قتل دخترعموي خود را براساس قانون و سنت قبيله صادر مي کند و خود را مصر بر اجراي قانون عشيره مي داند. در اين بين حمايت خانواده سنتي خود را هم به دنبال دارد. لحن تحکم آميز و خشن او هولناک است، در کنار اين مسئله، بي منطق بودن فرحان هم مزيد بر علت مي شود. او منطق و عقل را در خود کشته و تابع بي چون و چراي سنتي است که در صورت نقض آن حتي گرفتن جان يک انسان هم مباح و حتي واجب مي شود.
گروه بازيگران سگ کشي/ بهرام بيضايي
بدون توجه به ابعاد تکان دهنده اجتماعي فيلم «سگ کشي» دقت به چنين نکته اي هم ضروري است که شايد تنها بهرام بيضايي است که مي تواند در يک فيلم تقريبا دوساعته کلکسيوني از شخصيت هاي منفي را تا اين اندازه دقيق و هنرمندانه دور هم جمع کند.
جوخه اي از شخصيت هاي منفي که بعضي از آن ها طعنه به هيولا مي زنند تا انسان بيضايي در سگ کشي اجازه نفس کشيدن به تماشاگر را نمي دهد و تمام درهاي اميد بهتر شدن اوضاع يا پيدا شدن اقلا يک آدمي که تن اش به سرش بيارزد را مي بندد، آن ها هم که تا حدودي از اين ويژگي برخوردارند در روند قصه تاثيري ندارند! دنيايي که بيضايي شخصيت اصلي اش گلرخ کمالي (مژده شمسايي) نويسنده پراحساس و رمانتيک را در آن رها مي کند دنياي است که بدتر از آن را نمي شود متصور شد.
مهم ترين نقطه قوت شخصيت هاي منفي فيلم «سگ کشي» تنوع و از طرفي پررنگ بودن وجوه واقعي آن هاست. گلرخ قرار است همسرش ناصر معاصر (مجيد مظفري) که بر اثر فرار شريک سابقش جواد مقدم (رضا کيانيان) 750 ميليون بدهي بالا آورده را از زندان خلاص کند و عاشقانه و از روي علاقه به دنبال جلب رضايت از شاکيان پرونده اش و گرفتن چک هاي ناصر از آن ها مي رود، بي آن که بداند وارد بازي هولناکي خواهد شد که در آن گرگ ها يا دندان هاي تيز و کند منتظر طعمه جديدي مي گردند.
بازي خيلي راحت و با منتسب (داوود فتحعلي بيگي) آغاز مي شود او در ظاهر مثبت ترين مرد منفي ماجراست، بعد به صبوري (عنايت بخشي) مي رسيم، مردي که تنها بازار و پول برايش مهم است و نگاهي بي حيا به گلرخ ندارد، اما ديالوگ هاي رد و بدل شده بين آن ها خبر از فساد مالي او مي دهد، مردي که بيش از هر چيز به انتقام گرفتن از ناصر دل خوش کرده و به قول خودش رضايت مي دهد تا ناصر بيرون بيايد و خودش او را بر دار قالي دار بزند.
نوبت به حاجي نقدي (داريوش ارجمند) مي رسد، نقدي همان ابتدا با گفتن جمله «يا نصيب و يا قسمت... چه معجزه اي» تکليف خود را در برخورد با گلرخ مشخص مي کند، حاجي بازاري چشم چراني که ديدن همسرش (رابعه اسکويي) نشان مي دهد چرا چشمانش در رويارويي با گلرخ هيزتر از هميشه شده و به خودش جرئت مي دهد بي پروا خواسته منفعت طلبانه اش را بازگو کند.
نايري (احمد نجفي) همان خواسته حاجي نقدي را دارد با اين تفاوت که اين مورد خوش لباس با آن حرف زدن فارسي- انگليسي اش خوش رنگ و لعاب تر و البته ترسوتر است، آن وسط هم که گروهبان نغمه (حسن پورشيرازي) پليس زندان به دنبال ساختن کلاهي از اين نمد مغشوش ناصر معاصر مي گردد و گلرخ هم از کرکس صفتي او بي نصيب نمي ماند.
وکيل تاجوري (اسماعيل شنگله) کاري با گلرخ ندارد تنها مي خواهد از صدقه مرگ تاجوردي و با دور زدن ورثه، دله دزدي رقت آوري انجام دهد، هاشم بريد (حبيب دهقان نسب) دست بزن دارد و لات منشانه حتي از زدن گلرخ براي گرفتن پول بيش تر دريغ نمي کند، افرندي (کاظم افرندنيا) هم که زور ورشکستگي او را رام کرده براي گرفتن پول حتي به قولي از آبرو و شرف! بهترين پادوي خود مي گذرد، برادران سنگستاني هم که التماس گلرخ را مي خواهند و آن را به دست مي آورند.
و بالاخره پرده آخر، رونمايي از نقشه هوشمندانه اما تهوع آور ناصر معاصر و معشوقه اش فرشته (ميترا حجار) در قرباني کردن گلرخ. تصوير بي بديل تغيير شخصيت گلرخ کمالي از يک زن شاداب و پرانرژي ابتداي فيلم به يک زن تکيده و زخم خورده در انتهاي فيلم بدون بهره گيري از يک سري شخصيت هيولاصفت باورپذير نبود که سايه شان بايد در تمام فيلم حس مي شد امکان پذير نبود و نتيجه نهايي نشان مي دهد بيضايي به خوبي مي دانسته در هر بخش جامعه هيولاها چه ويژگي ها و مختصاتي دارند.
بازيگراني که در جهان تاريکي نقش آفريدند
آتيلا پسياني؛ بدمن تر و تميز
علي مسعودي نيا: آتيلا پسياني نه با نقش هاي منفي که با يک جنگ تلويزيوني مختص کودکان، با عنوان «محله برو و بيا» مطرح شد. بعدها هم با ورودش به دنياي سينما غريب به يک دهه معمولا از نقش هاي منفي پرهيز داشت اما با «روز شيطان» (1373) توانست وجه تازه اي از قدرت بازيگري اش در نقش هاي منفي را به رخ بکشد. او در طول دهه 70 با دو نقش بسيار چشم گير و متفاوت منفي به يک شمايل تازه در سينماي ايران تبديل شد.
در «دو زن» نقش شوهر پارانوييک و بدطينتي را ايفا کرد که همسرش را تقريبا در خانه زنداني کرده است. در «آب و آتش» نقش پااندازي را بازي کرد که دست به هر کاري مي زند تاز ن محبوبش از انقياد او خارج نشود. اين دو نقش تقريبا دو شخصيت منفي کلاسيک بودند و آتيلا پسياني به بهترين نحو به آن ها جان بخشيد. همين موجب شد تا نقش هايي از اين دست در کارنامه اش ادامه بيابند و برخي از آن ها هم در سينماي ايران ماندگار شدند؛ مثل نقشي که در فيلم «شام آخر» ايفا کرد و در آن بدطينتي جامعه مردسالار را در قبال همسران شان به خوبي بازتاب داد.
پسياني معمولا شخصيت هاي منفي خونسرد را مي پذيرد. شخصيت هايي که در فيلم يک لحظه انفجار و برون ريزي رواني دارند و دست به خشونت فيزيکي مي زنند. او يک بدمن کلاسيک است که تکنيک هاي مدرن را در بازيگري اش به کار مي گيرد. در کنار دل مشغولي هميشگي اش که تئاتر آوانگارد است، بازي در نقش ضدقهرمان ها و شخصيت هاي منفي مهم ترين دغدغه او طي ساليان اخير بوده است. او آن قدر هوشمند است که هرازگاهي با پذيرش نقشي متفاوت، کليشه منفي خود را مي شکند و از تصوير تثبيت شده اش در ذهن تماشاگران فاصله مي گيرد. اگر بگوييم او يکي از بهترين بازيگران نقش هاي منفي دوران پس از انقلاب است. چندان اغراق نکرده ايم. بدمن تر و تميزي از طبقه متوسط که هميشه براي خشونت ها و بدذاتي هايش دليل منطقي هم دارد.
فتحعلي اويسي؛ هميشه باورپذير
سارا فرهمند: شايد کسي فکرش را نمي کرد که فتحعلي اويسي با آن اندام تنومند و قامت کشيده و صورت سنگي، زماني گذارش بيفتد به سينماي کمدي. او که طي ساليان اخير بيش تر نقش هاي طنز را بازي کرده، زماني يکي از مطمئن ترين انتخاب هاي کارگردانان بزرگ ايران بود براي نقش هاي منفي. سياهه فيلم هايي که او در آن ها بدمن بوده، خودگواهي است بر کيفيت بازيگري اش: «ناخدا خورشيد» (ناصر تقوايي، 1365)، «سرب» (مسعود کيميايي، 1367)، و «بانو» (داريوش مهرجويي، 1370)، اويسي هم در ساحت فيزيکي و هم از منظر حسي، بازيگر مناسبي براي نقش هاي منفي بود. هم در آثار اکشن درخشان بود و هم در ملودرام ها، داستان هايي اجتماعي که به شخصيت منفي نياز داشتند.
در «ناخدا خورشيد» رذالت يک ياغي تبعيدي و خشن را به بهترين نحو در آن برزخ کشنده، تصوير مي کند. در «سرب» قاتلي اجير شده است که نمي خواهد بگذارد حقيقت يک پرونده سياسي فاش شود و در «بانو» دزدي خرده پا و دائم الخمر است که هست و نيست خانه مريم بانو را به تاراج مي برد. او حتي در نقش هاي کلاسيک تر و کليشه اي هم بهترين انتخاب بود: مثلا به ياد بياوريد بازي او را در فيلم «مي خواهم زنده بمانم» و تلاش اغراق شده اش براي کتمان حقيقت و برگرداندن راي دادگاه. در فيلم هاي اکشن هم وقتي اسلحه به دست مي گرفت و در نقش رهبر باندهاي مخوف قاچاق يا اخلاق گران سياسي ظاهر مي شد، تاثيرگذار بود و باورپذير.
اويسي در چند با رگه هاي منفي هم خوش درخشيده است. مهم ترين آن ها شايد نقش «دکتر سروش» باشد در فيلم «هامون». آدمي که ذاتا منفي نيست، اما با سهل انگاري در قبال حميد هامون او را تا پاي مرگ و نابودي هم مي برد. شايد «موميايي 3»، «بدون شرح» و «کاکتوس» سه اثري بودند که اويسي را کاملا از نقش هاي منفي دور و راهي وادي کمدي اش کردند. آن چه پيداست فعلا او اين وادي را بيش تر مي پسندد و در آن ماندگار شده است.
خسرو شکيبايي؛ منفي هاي سمپاتيک
علي مسعودي نيا: خسرو شکيبايي از دهه 70 به يکي از قله هاي بازيگري ايران تبديل شد، نقش هاي منفي عجيب و پيچيده اي در کارنامه اش دارد که اکثرا ماندگار هستند. او البته بيش تر نقش شخصيت هايي را بازي مي کرد که که سياه مطلق نبودند و براي خودشان منطق و سير تحول ويژه اي داشتند.
در «ابليس» او که گراي هواپيماي مسافربري ايرباس را به دشمن داده به جنون مي رسد، در «بانو» با حضوري کوتاه، تاثير خيانت و جفاي شوهر را بر زندگي مريم بانو به خوبي رقم مي زند، در «سارا» بدل مي شود به شيادي کلاش که مي خواهد از نقطه ضعف همسر رئيس اش بهره ببرد و به نوايي برسد، در «سرزمين خورشيد» يک سره آيه ياس است و بيزار از جنگ و تنها به فکر خويش، اما تدريجا عشق و انسانيت او را تحت تاثير قرار مي دهد و موجب تحول و جان فشاني اش مي شود، در «رواني» يک عاشق پيشه روان نژند است که مي خواهد محبوب را با هر حربه ممکن به چنگ بياورد، در «کاغذ بي خط» مردي است شکست خورده که طاقت پيشرفت همسرش را ندارد و... اوج نقش هاي منفي او را بايد در فيلم «عاشقانه» دانست. يک بدمن کلاسيک که به قول ديالوگي در انتهاي فيلم، مي خواهد ببيند «بدتر از من و جک پالانس توي دنيا پيدا مي شود يا نه؟» او به بهترين نحو نقش اين سرمايه دار پليد اما عاشق را ايفا کرد و فيلم را زا آن خود ساخته است.
بعدها شکيبايي را در نقش هاي منفي کوتاه تري هم ديديم. مثلا در فيلم «حکم» در قالب يک گنگستر وطني ظاهر شد و حضوري کوتاه اما به يادماندني داشت. نقش هاي منفي شکيبايي هم سمپاتيک هستند. يعني کم تر پيش مي آيد بخواهد بيننده را منزجر کند. هميشه رگه اي عاطفي در عمق وجودشان هست که از منفور شدن شان جلوگيري مي کند.
پيشواييان؛ جلال نقش منفي سينماي ايران
محمد بيات: سينماي ايران قهرمان زياد داشته است، اما قهرمان هايش همان پروتاگونيستِ درام کلاسيک براي بروز وجوه قهرماني شان نياز مبرمي دارند به ضدقهرمان. براساس همان اصول ابدي و ازلي درام کلاسيک هر چه قدر قهرمان قوي تر باشد، ضدقهرمان، همان که با عنوان نقش منفي در سينما مي شناسيم قوتي تر است و در بين تمام ضدقهرمان هاي نقش منفي هاي سينماي ايران جلال پيشواييان يک تنه نقش منفي اي است که در برابر مهم ترين قهرمانان سينماي ايران از قيصر در فيلم قيصر» تا ابي فيلم «کندو» مي ايستد.
جلال پيشواييان با مسعود کيميايي و فيلم «قيصر» وارد سينما نشد بلکه با فيلم هاي خسرو پرويزي و ساموئل خاچيکيان اولين حضور و تجربه هاي سينمايي خود را پشت سر گذشت، در «بيگانه بيا» به عنوان بازيگر و مدير فيلم همراه مسعود کيميايي بود اما با فيلم «قيصر بود» که همه عوامل سازنده فيلم در سينما و جامعه ايران هويت يافتند.
با فيلم «قيصر» نه تنها قهرمان يک دوران پا به عرصه نهاد و عرضه شد که نقش منفي يک دوران سينماي ايران «منصور آب منگل» نيز با بازي جلال پيشواييان هم معرفي شد و هم چون مهم ترين قهرمان آن دوران قيصر مهم ترين نقش منفي سينماي ايران نيز در هيئت جلال پيشواييان معرفي شد.
پيشواييان از دنياي بوکس وارد سينما شد اما با فيلم «قيصر» بود که به عنوان اولين نقش منفي اش درخشيد.
جلال پيشواييان از فيلم «قيصر» به درستي دريافت که جهان فيلم قهرمان محور تنها در تصاحب قهرمان نيست، بلکه جهان فيلم قهرمان محور در تخاصم و منازعه ابدي و ازلي قهرمان و ضدقهرمان/ نقش منفي است که پديد مي آيد. ضدقهرمان اگر در برابر خواست هاي قهرمان قرار نگيرد، هيچ درامي شکل نمي گيرد و اين دو تنها در يک جهان موجوديت و هويت دارند، جهاني که در تصاحب هيچ کدام شان، بلکه در تنازع اين دو موجود يکي مثبت و يکي منفي محدوده است و مختصاتش تعيين مي شود.
جلال پيشواييان پس از فيلم «قيصر» فيلم به فيلم با حضور در نقش منفي فيلم هايي هم چون «رضا موتوري»، «طوقي» (علي حاتمي) «داش آکل»، «خاک»، «فرار از تله» (جلال مقدم)، «صبح روز چهارم» (کامران شيردل)، «کندو» و... با نقش منفي پيش آمد و در بيش تر فيلم هايي که بازي کرد از اغلب قهرمان هاي پيش رويش کم تر حرف زد. شايد همين پرحرفي و پرادعايي او در فيلم «ذبيح» باعث شد خيلي زود در مقابل «ذبيح» کنار برود.
البته منفي بودن ذبيح براي فيلم «ذبيح» کافي بود، صريح و صادقانه بر عمل ضدقهرمانانه اش و منازعه بي پايانش با همه آن قهرمانان پاي فشرد، او تا پاي جانش حاضر نبود که به هيچ وجه با قهرمان فيلم قسمت کند، اغلب فيلم هايي که جلال پيشواييان در آن ها نقش منفي بازي کرده جهان يا از آن قهرمان فيلم است يا از آن نقش منفي فيلم جلال پيشواييان، هر چند که در اغلب فيلم هاي قهرماني پس از «قيصر» در سينماي ايران مگر ضدقهرمان هم زمان است با مرگ يا پايان نافرجام قهرمان فيلم، اما جلال پيشواييان هيچ وقت در برابر قهرمانان کوتاه نمي آيد.
بدن و صورت هيئتي متناسب و يک در اختيار جلال گذاشته بود تا هر قهرماني که در مقابل جلال پيشواييان قرار مي گيرد، بداند که اين حريف از ميدان به درشدني نيست. جلال پيشواييان هم به درستي از هر تجربه اي که در فيلم ها در قامت نقش منفي کسب مي کرد تصويري سنگي تر از جهان تاريک ضدقهرمان ارائه مي داد، با تداومي که جلال پيشواييان در بيش از 40 سال در ارائه و اجراي نقش منفي از خود ارائه داد، بيش از آن که به دنبال طيف هايي از تاريکي و خاکستري بودن نقش هاي او باشيم، با پيکره اي زا ضدقهرمان رو به رو هستيم.
سياوش طهمورث؛ انعطاف در نقش هاي منفي
نونا شهرياري: شايد هيچ کس به اندازه سياوش طهمورث نمي توانست غلام ترکه اي «اجاره نشين ها» باشد. چهره طهمورث را بيش تر با نقش هاي منفي او به ياد مي آوريم، شايد به اين خاطر که او خيلي استادانه در نقش اين آدم بدها جا گرفته و شخصيت هاي سياه داستان را فراتر از نوشته هاي يک کتاب يا ديالوگ هاي يک فيلم نامه به عرصه «وجود داشتن» راه داده.
طهمورث «اجاره نشين ها»، غلام ترکه اي دسيسه چين است که اين بار رقابت بر سر به دست آوردن يک ساختمان و پيش و پس اين داستان، شايد طمع هاي بزرگ تر يا کوچک تر چارچوب زيستنش را تعيين مي کند. او در اين فيلم شخصيت يک دلال باهوش را به تصوير مي کشد که تمام هوش خود را در راه عملي کردن افکار شيادانه اش به کار مي گيرد.
سال ها بعد در يک فيلم تاريخي وقتي سياوش طهمورث به «مسافر ري» (ساخته داوود ميرباقري) مي رسد خيلي راحت تحول مي پذيرد و مي شود راهزن زبردست و بي مهابا، مي شود کافري که سعادت مومن شدن پيدا کرده و دست روزگار او را به حضرت عبدالعظيم حسني رسانده و حالا طهمورث خيلي ماهرانه از پس اين فراز و نشيب بر مي آيد، نقش عوض مي کند و از نو باورپذير مي شود. همين تکامل بارزي که با اجراي او از نقش در شخصيت به وجود مي آيد توان حرفه اي اش را که تقريبا دور از توجه مانده نمايش مي دهد.
سياوش طهمورث در فيلم «رستگاري در هشت و بيست دقيقه» (ساخته سيروس الوند) خيلي راحت يکي از پوچ ترين شکل هاي ممکن نقش منفي را ارائه مي دهد و جنبه ديگري از ماديات به جهانش اضافه مي شود که به تبع آن رفتار متفاوتي نشان مي دهد، در کنار متمول بودنش، عياش و خوش است، به واسطه ثروتي که دارد دختر زيبا و جواني را که از نظر مالي در مضيقه است به عقد موقت در مي آورد، عرصه را بر او تنگ مي کند و تا جايي که طاقت دختر را تمام کند، ادامه مي دهد.
با اين حال طهمورث جلوتر مي رود و در فيلم «تصفيه حساب» (ساخته تهمينه ميلاني) با يک نقش کوتاه همه جنبه هاي کار حرفه اي اش را در هم مي آميزد تا نقش در عين واقعي بودن کمي هم کمدي جلوه کند.
طهمورث در تمام نقش هاي منفي اش باورپذير است، او تنها به ظاهر و سطح اوليه نقش در متن تکيه نمي کند بلکه با تحليل درست از شخصيت وجهي خودانگيخته و شخصي هم به شخصيت منفي مي افزايد، نه فقط آن سبيل که کليشه نقش منفي است بلکه نگاه چشماني که خبر از تعليق و تهديد مي دهند و اجراهاي درخشانش نشان از دانش و تبحر او از بازيگري و شخصيت شناسي دارد.
منوچهر حامدي؛ درخشش در محاق
سارا فرهمند: ترديد نيست که منوچهر حامدي يکي از تواناترين بازيگران سينماي ايران بود که هرگز نتوانست درخششي چنان که شايسته اوست، داشته باشد. او که قريب به 60 فيلم در کارنامه خود دارد، در ايفاي نقش هاي منفي هميشه استاد بود. قديمي ها شايد او را در نقش «سهراب» در فيلم «اوستاکريم نوکرتيم» به خاطر بياورند که يکي از بهترين نقش هاي منفي به يادماندني فيلم فارسي به شمار مي رود.
در دوران پس از انقلاب، نخستين شخصيت منفي مهم او را بايد در فيلم «اجاره نشين ها» سراغ گرفت. او در نقش «آقاي باقري» دلال املاک در منطقه اي پرت افتاده از شهر، غوغا کرده است. تمام شارلاتانيسم آن شخصيت در تيپ جاهلي و لحن رياکارانه اي که حامدي انتخاب کرده، هويدا مي شود. او مشابه همين نقش را در «زرد قناري» هم ايفا کرد. اين بار او دلالي بود که پيکاني را هر بار به آدمي ساده لوح مي فروخت و بعد خودش آن را به سرقت مي برد و مشتري ديگري برايش پيدا مي کرد.
شاه نقش او شايد «رد پاي گرگ» باشد. اين بار او نقش يکي از مهم ترين و پيچيده ترين شخصيت هاي منفي فيلم هاي مسعود کيميايي را ايفا مي کرد. کسي که ناجوانمردانه رفيقش را سال ها از زندگي محروم کرده و حالا چاره اي ندارد که يا او را بکشد يا خودش کشته شود. اين نقش حامدي هم البته چندان قدر نديد. تنها اقبال به بازيگري او بر مي گردد، به نامزدي نقش مکملش در فيلم «روز شيطان». او در اين تريلر جاسوسي هم خوش درخشيده بود و البته جايزه به او تعلق نگرفت.
حامدي در ايفاي نقش بدمن هاي لمپن يا پدرخوانده هاي سطح بالا تبحر داشت اما بعد از مرگش مي دانستيم که سينماي ايران بدون او انگار چيزي کم دارد. هر چند که ديگر دوره قهرمان و شخصيت مثبت و منفي گذشته و چنين چيدماني کم تر در فيلم هاي اين روزگار به چشم مي خورد.
با کانال تلگرامي آخرين خبر همراه شويد telegram.me/akharinkhabar