برای مشاهده نسخه قدیمی وب سایت کلیک کنید
logo

رضا فیاضی؛ عرب‌زبانی که عربی زیاد نمی‌داند

منبع
جام جم
بروزرسانی
رضا فیاضی؛ عرب‌زبانی که عربی زیاد نمی‌داند
جام جم/ 63 ‌سال پيش در چنين روزي، پسرکي در روستايي از توابع اهواز چشم به جهان گشود که تا مدت‌ها به ميمنت ملي شدن صنعت نفت او را «ملي» صدا مي‌کردند، اما بعدها عبدالرضا نام‌ گرفت. سال‌هاي درس و مدرسه را در روستاي «آسياباد» گذراند و بعد وارد دانشکده هنرهاي زيبا شد و حالا که او را به‌نام رضا فياضي مي‌شناسيم، بازيگري است که در آثار مختلف هنرنمايي کرده، از آثار کودک و نوجوان گرفته تا سريال‌هاي تاريخي، اما به‌عنوان نويسنده و کارگردان هميشه به کودکان توجه کرده و مهم‌ترين و اصلي‌ترين دغدغه‌اش بچه‌هاي اين سرزمين بوده است. خاطرات آقاجمالي خاطرات شيرين و جالبي از نقش آقاجمالي در «قصه‌هاي تا به تا» دارم. قصه‌هاي پشت صحنه را نوشته و تنظيم کرده‌ام و روزي چاپ خواهد شد. رفته بودم دندانپزشکي و دکتر برايم عکسبرداري نوشت؛ وقتي عکس دندانم حاضر شد، چندين بار صدا کردند، آقاجمالي و من هم از جايم تکان نمي‌خوردم تا اين‌که يکي گفت، آقا با شما هستند! نگو دکتر نسخه را به اسم آقاجمالي براي من نوشته بود! يک‌بار هم يک دوست تهيه‌کننده در حضور من با کارگردان سريالي که قصد توليدش را داشتند، تماس گرفت و پرسيد چطور است براي فلان نقش، رضا فياضي را دعوت کنيم. اين آقاي کارگردان گفت، رضا فياضي خوب است، اما نوک زباني حرف مي‌زند! در کوچه‌هاي کودکي من بچه محله فقيرنشين اهواز هستم. محيط زندگي من سرشار از هيجانات کاذب ناشي از دعوا، سرقت و بزهکاري بود. فضاي خيلي خوبي نبود، اما براي من سرشار از نوستالژي است. هنوز وقتي به اهواز برمي‌گردم به خانه پدري سرمي‌زنم؛ کسي که حالا ساکن اين خانه است تغييري در آن ايجاد نکرده و خاطره‌هاي کودکي من تقريبا شبيه همان روزها مانده است. نشاني اين خانه چنان در ذهنم حک شده که تمام قصه‌هايم از آنجا شکل مي‌گيرد. لهجه اصفهاني يک کودک خوزستاني من در کودکي لهجه اصفهاني داشتم! عجيب است، اما واقعا اين‌طور بود. دخترعمويي داشتم که به من قرآن ياد مي‌داد، او و ديگران هميشه مي‌گفتند، رضا قرآن را به لهجه اصفهاني مي‌خواند. وقتي مشغول تمرين براي اجراي نقش آقاجمالي بودم، باز هم لهجه‌ام اصفهاني شد. با خانم برومند مشغول تمرين بوديم. اول توک زباني حرف زدم و بعد ديديم که لهجه‌ام ناخودآگاه اصفهاني شده است. خانم برومند با تعجب پرسيد: چرا به لهجه اصفهاني حرف مي‌زني؟ البته در تمرين‌ها لهجه اصفهاني را در نقش کنترل کردم و نتيجه آن شد که ديديد. چند قدم مانده به قله از مسير زندگي‌ام خوشحالم، اما نمي‌گويم به نتيجه مطلوب رسيده‌ام. آنچه مي‌خواستم، آن اتفاق ميمون و مبارک نيفتاده است، اما کار کرده‌ام و خوشحالم که از پا ننشسته‌ام و از بچه‌ها دور نشده‌ام. در تمام اين سال‌ها همراه بچه‌ها بوده‌ام. در مقاطعي بيشتر کارهايم با خانم برومند بود، اما مدتي است که ايشان از من عصباني هستند، البته من هم گفته‌ام تا به حال هيچ کار درستي بدون حضور من انجام نداده‌اي! بعد از معماي شاه، کاري در تلويزيون نداشته‌ام، اما تلاشم همچنان ادامه دارد و با وجود سال‌هاي سخت بيکاري، خودم را از تک و تا نينداخته‌ام. براي بچه‌ها تئاتر به صحنه مي‌برم، قصه و شعر مي‌نويسم و حتي طرح‌هايي براي ساخت برنامه‌هاي تلويزيوني مخصوص کودکان دارم، اما شرايط مالي تلويزيون خوب نيست. ديدار بعد از سال‌ها نقطه عطف زندگي‌ام معلم کلاس اول ابتدايي‌ام بود. آقاي جوادي، داستان رابينسون کروزئه را برايم تعريف کرد و از همان روز تصميم گرفتم زندگي خودم را بسازم. شايد جالب باشد بدانيد که من و آقاي جوادي اين روزها دوستان خوب هم هستيم. سال‌ها از او بي‌خبر بودم تا اين‌که تقريبا هشت نه سال پيش به يک برنامه تلويزيوني به نام «همدلي» دعوت شدم که از شبکه محلي استان خوزستان پخش مي‌شد. برنامه به اين ترتيب بود که آشنايان و دوستان قديمي تماس مي‌گرفتند و با هم صحبت مي‌کرديم. در اين برنامه بود که آقاي جوادي با من تماس گرفت. او بعد از اين همه سال هنوز مرا مي‌شناخت و هميشه از من براي ديگر شاگردانش تعريف کرده بود. عرب‌زباني که عربي زياد نمي‌داند من عرب زبان و از قبيله حميدي هستم. عرب‌زباني که اعتراف مي‌کنم فرهنگ عربي را خيلي نمي‌شناسم و اين زبان را خوب بلد نيستم. چند سالي است که مي‌کوشم اين زبان را ياد بگيرم و آداب و رسوم زادگاهم را بشناسم. سعي کرده‌ام درباره اين فرهنگ ياد بگيرم، اما همچنان عرق ايراني دارم. من هويتم را در ايراني بودن و بازيگري پيدا مي‌کنم. بستگان من هم عرق ايراني دارند و بسياري از آنها آدم‌هايي تحصيلکرده و با سواد هستند. خاله‌ام زني روستايي است که زبان فارسي نمي‌داند و هميشه لباس عربي به تن دارد، ولي در جنگ تحميلي‌ چنان با غيرت، حمله به ايران را محکوم مي‌کرد که من واقعا لذت مي‌بردم. رقابت با حميد لبخنده بازيگري از همان سال‌هاي مدرسه برايم جدي شد. وارد دنياي تئاتر شده بودم و در نمايش‌هاي زيادي بازي مي‌کردم. هنوز انقلاب نشده بود و ما در دبيرستان‌هاي مختلط، دبيرستان‌هاي دخترانه و تربيت معلم هم نمايش ارائه مي‌کرديم. براي همين حسابي شناخته شده بودم و طرفداراني داشتم. آن وقت‌ها من و حميد لبخنده، رقباي سرسخت هم بوديم. دنياي تخيل و تفکر به عنوان بازيگر در نقش‌ها و کارهاي متفاوتي حضور داشته‌ام، اما به عنوان نويسنده و کارگردان، هميشه اولويتم کودک بوده است. نگاهم به دنياي کودکي در نمايش «پدر يک دقيقه‌اي» آمده است: «ما هماني مي‌شويم که به آن فکر مي‌کنيم.» دوست دارم بچه‌ها فکر کردن را ياد بگيرند و راهشان را خودشان انتخاب کنند. براي اين کار به نظرم حتي تحصيلات آکادميک هم کافي نيست، بايد مطالعه کنند، کتاب بخوانند و تفکر کنند. اولين کارم براي تلويزيون يک برنامه عروسکي به نام «زاغچه کنجکاو» بود. اين برنامه که سال 61 پخش شد، قصه زاغ کوچکي بود که تازه چشم به دنيا گشوده بود. او از مادرش پرواز کردن را ياد مي‌گيرد، جهان را مي‌شناسد، با آب و باد و باران آشنا مي‌شود. از آن زمان تا امروز هر کاري براي بچه‌ها ساخته‌ام با توجه به دو مقوله بوده است؛ تخيل و تفکر. به ياد داريد که چقدر در مجموعه «قصه‌هاي تا به تا» فانتزي داشتيم! اين نسل جديد من هميشه با بچه‌ها در ارتباط بوده‌ام. به نظرم نسل نوجوان ما با مساله کم‌خواني مواجه است. از دوره دبستان تا دبيرستان گروه مطالعاتي داشتيم و با هم کتاب رد و بدل مي‌کرديم. چه کسي باور مي‌کند که من در همان سال‌هاي دبيرستان با فرويد، هگل و امثال آنها آشنا شدم، اما شما از نسل جديد بپرسيد اکبر رادي که بود، کسي نمي‌داند! بي‌سوادي مساله امروز ماست. البته اين نسل در زمينه رايانه و دنياي ديجيتال اطلاعات زيادي دارد و حتي اعجوبه‌ است، اما درباره مفاهيم عميق نه! راديو و تلويزيون براي کتابخواني تبليغ نمي‌کند، فيلم‌ها و سريال‌هاي ما کتاب خواندن را نمايش نمي‌دهند، بچه‌ها هم حاضرند در کافي‌شاپ هر روز هزينه چاي، قهوه و... بدهند اما ماهي يک کتاب نمي‌خرند. کتاب‌ها مگر خيلي بيشتر از چاي قيمت دارد؟ با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد