نماد آخرین خبر

ترس دوست داشتنی رضا عطاران از دهلیز!

منبع
برترين ها
بروزرسانی
 ترس دوست داشتنی رضا عطاران از دهلیز!
برترين ها/ «دهليز» به راهروي تاريکي گويند که در انتهاي به روشنايي ختم مي شود؛ در مواجهه با نام فيلم و سکانس هاي ابتدايي هيچ تصوري از کليت و تم داستان نداريم و در انتها که از سالن بيرون مي‌آييم کارگردان و فيلم به روشنايي مورد نظر خود دست يافته اند. ما نيز لحظه به لحظه با فيلم پيش رفته ايم و از پيچيدگي هاي داستان آگاه شده ايم و شيريني کليت فيلم و پايان بندي آن را هم دوست داريم اما يک جاي کار مي لنگد؛ فيلم يک چيزي کم دارد ... دهليز بهروز شعيبي پس از سال ها تجربه بازيگري در نقش هاي فرعي (براي نمونه پسر حاج کااظم در آژانس شيشه اي) و اصلي (روحاني طلا و مس) و يک دهه دستيار کارگرداني در سينما و تلويزيون (مهران غفوريان در زير آسمان شهر) وساخت چند تله فيلم، قدم در راه کارگرداني يک فيلم داستاني بلند سينمايي گذاشت و از قضا به علت هوشمندي در انتخاب بازيگر و فيلمنامه مناسب توانست در جشنواره فجر در رشته هاي زيادي نامزد سيمرغ شود و اين روزها در کانون توجهات قرار بگيرد. شيوا (هانيه توسلي) مادري تنهاست که زندگي فرزندش اميرعلي (محمد رضا شيرخانلو) را تامين مي کند. بنا به دلايلي که نمي دانيم و بعدا مشخص مي شود او بايد مدرسه امير علي را تغيير دهد (اميرعلي شيطان است اما دليل تغيير مدرسه اش چيزي فراتر از اين است که مارا به گره اصلي داستان پيوند مي زند). اميرعلي که تصور مبهمي راجع به پدرش دارد، با مادرش به ملاقات مردي در زندان مي رود. دهليز اين مرد بهزاد (رضا عطاران) نام دارد که پنج سال پيش در يک نزاع بر سر جا پارک مرتکب قتل عمد شده است و منتظر حکم قصاص يا بخشش است. نزاعي که به ماشين و جاپارک مربوط مي شود و اميرعلي هم پس از ديدن ماشين گران قيمت پدر دوستش، از مادر مستاصل مي پرسد که چرا ما ماشين نداريم (غافل از اينکه اگر ماشيني در کار نبود پدرش اکنون در کنارش بود)، در صحنه اي ديگر دعواي پسر به دعواي پدر کات مي شود و اين ها نشانه گذاري هاي دوست داشتني و جالب کارگردان درباره رابطه و شخصيت پدر و پسر فيلم است. دهليز فيلم با صحنه هايي برفي و غم انگيز از تهران آغاز مي شود و يک موسيقي پرحجم که در طول فيلم هم حضور فعال و تاثيرگذاري دارد. در دقايق ابتدايي به جز رابطه مادر و فرزندي و بحث هاي مربوط به مدرسه چيز خاصي دستگيرمان نمي شود سکانس ورود رضا عطاران به شدت دوست داشتني است و ذهنيت ما را نسبت به او و فيلم تغيير مي دهد. بدون هيچ ديالوگي عطاران در شمايلي خسته و جدي از دهليز زندان وارد مي شود، فقط حضور دارد و بس. دهليز در ميانه هاي فيلم چيزي که زياد ديده مي شود تلاش شيوا است براي گرفتن رضايت از خانواده مقتول و مراجعه به مغازه داماد آنها و منزلشان و سپس رئيس زندان و همسر او. همه خانواده مقتول راضي مي شوند به جز خواهر دوقلو که او نيز رمق خاصي به فيلم نمي دهد. دهليز را اميرعلي يک تنه پيش مي برد، بعضي مواقع به کمک رضا عطاران! و اين بزرگترين ضعف فيلمي است که قرار است به مساله قصاص و بخشش و دغدغه ها و مشکلات ناشي از آن بپردازد اما شايد بيش از حد همه چيز را به شوخي گرفته است و در شيريني فضاي کودکانه غرق شده است. اگر بهزاد در فيل نمي توانست مرخصي بگيرد تکليف کارگردان چه بود؟ چه داستاني مي توانست روايت مورد نظر او را پيش ببرد؟ بهزاد به خانه مي آِيد و شيريني فيلم با ديدن فضاي خانوادگي بيشتر مي شود. کودک فکر مي کند پدرش براي هميشه به خانه بازگشته است و بهزاد بايد آخرين لحظات عمرش را با پسرش بگذراند و به سوي اعدام برود. دهليز در سکانس نهايي يک سخنراني کودکانه و تاثيرگذار از اميرعلي در منزل خانواده مقتول مي بينيم که موفق مي شود مادر مقتول را احساساتي کند و شايد رضايت او را بگيرد. نمي دانيم... نقطه قوت فيلم دهليز بازيگرانش است. محمد رضا شيرخانلو در نقش امير علي لحظه به لحظه با گذر زمان قدم در راه کشف حقايق درباره پدرش مي گذارد و ما نيز هم زمان با او آگاه مي شويم و گره هاي کم داستان برايمان باز مي شود. در کنار اين ها، شيرين کاري ها و طنازي کودکانه بازيگر مشهور سريال مشهورتر دودکش باعث شده است ضعف هاي روايي فيلم خودش را نمايان نکند، به خصوص در ميانه هاي فيلم که ما با خلاء جدي داستان هاي فرعي و شخصيت ها مواجه ايم. دهليز داستان هاي فرعي کارگردان در حد ترساندن ما از تيغي است که بهزاد پس از دعوا با يکي از زندانيان از نگهبان زندان براي کنده کاري هديه پسرش مي گيرد يا زني که به ملاقات بهزاد مي رود و شيوا را نگران کرده است و شايد دليل درخواست طلاق بهزاد از شيوا آن زن باشد. اما دقايقي بعد متوجه مي شويم که آن زن مادر شيوا است و حضور غيرضروري او را هم در فيلم مي بينيم. دهليز به عنوان يک ملودرام خانوادگي و اجتماعي تعليقي نمي آفريند البته شايد از نظر کارگردان ضرورتي نداشته است که بايد به نظر او احترام بگذاريم اما اين بزرگترين مانع براي بزرگ شدن فيلم است. در دهليز، هانيه توسلي و رضا عطاران به خوبي پرسونا و تصور رايج از خود نزد مخاطبان را تغيير مي دهند. توسلي در مرز ميان جواني و پخته شدن به خوبي توانسته است از فرصتي که در اختيارش قرار داده شده است نهايت بهره را ببرد و نقش يک مادر نجيب و زحمت کش را ايفا کند و جايزه بهترين بازيگر زن جشنواره فجر را از آن خود کند. عطاران نيز کليشه هاي کمدي شکل گرفته در ذهن مخاطب را با يک نقش جدي مي شکند و انتظارات رايج از خود را به هم مي زند. زياد حرف نمي زند، سرش پايين و ناراحت است و حتي چندبار گريه مي کند! دهليز بايد به انتخاب هاي هوشمندانه و بازي گرفتن خوب بهروز شعيبي تبريک گفت. نکته جالب آن است که شعيبي از ابتدا در هنگام نوشتن فيلمنامه رضا عطاران را براي نقش بهزاد انتخاب کرده بود و انتخاب اولش براي نقش شيوا نيز مريلا زارعي بود. (مصاحبه با مجله فيلم) البته نبايد تاثير دورخواني ها و جلسات تحليل شخصيت ها با بازيگران قبل از فيلمبرداري را فراموش کرد که شعيبي در اين مرحله نيز موفق عمل کرده است. به هرحال نقش بهزاد بدون بداهه پردازي هاي معمول عظاران به اندازه کافي خوب درآمده است و شعيب به خوبي عطاران را از نظر شخصي و شخصيتي کنترل نموده است که سايه اش بر سر فيلم سنگيني نکند. دهليز صحنه هاي زيادي براي اشک و آه و به گريه وادارکردن تماشاگران دارد اما به طور معجزه آسايي خواسته يا ناخواسته در دام کليشه هاي احساسي رايج در سينماي ملودرام و خانوادگي نمي افتد و از تماشاگر سوء استفاده احساسي نمي کند و آگاهانه از اين روش کهنه فرار مي کند و بعضا عنصري ديگر را براي تغيير فضا و لحن وارد مي کند . به ياد آوريد شکلک و اداهاي اميرعلي با شاگرد مغازه داماد مقتول در صحنه اي که مادرش در درون مغازه مي گريست و نمونه هاي فراوان ديگر از تمهيدات زيرکانه کارگردان. دهليز فيلم به خوبي مفهوم خانواده و پيوندهاي عاطفي و خلاء هاي ناشي از غيبت يکي از والدين را نشان مي دهد. به تصويرکشيدن حضور سه نفره اعضاي خانواده بر روي زمين در خانه در قاب دوربين بسيار به يادماندني است يا نمايي که اميرعلي را در اتاق و پدر و مادر را در اتاق خواب شان نشان مي دهد. فيلم از اين زيبايي هاي بصري کم ندارد، فيلم برداري تر و تميز و بي نقصي دارد، موسيقي کلاسيک پر حجم و تاثيرگذار و اصيلي دارد و تدوين مناسب. سکانس کليپ گونه و موزيکال بازي فوتبال پدر و پسر در زندان؛ يا نماهاي خارج از ساعت ملاقات در زندان که چند نقطه تاريک در فضايي کاملا روشن با حضور خانواده سه نفره و تيره به تصوير کشيده مي شد و کنتراست شديد و تاثيرگذاري داشت، يا عدم وجود نور آفتاب در هيچ کدام از سکانس هاي شهري که همگي شايد مفهوم دهليز و عدم وجود نور را القا مي کرد، جزء نقاط مثبت بصري فيلم بهروز شعيبي است. غفلت از جنبه هاي اجتماعي و فلسفي موضوع ملتهب و حساس قصاص و بخشش و دو راهي هاي اخلاقي ناشي از آن، بزرگترين نقطه ضعف مضموني فيلم است که به روايت و داستان هم ضربه اساسي وارد آورده است. شايد کارگردان مي توانست بي رمق بودن و ريتم کند ميانه هاي فيلمش را با تاکيد بر اين جنبه هاي موضوع قصاص پوشش دهد. دهليز به عبارت بهتر شعيبي موضوع قصاص و اعدام که جزء مسائل مهم در قضا و حقوق ايران است را به شکل و فرمي کم تنش در قالب آموزش روش هاي عذرخواهي و بخشش از جانب پدر فروکاسته است که اگرچه با تم کودکانه شخصيت اصلي داستان هماهنگ است اما جديت و تاثيرگذاري کلي فيلم را هدر داده است. مخاطب همه چيز را به شوخي و شيريني مي گيرد حتي قصاص و آدم کشي را! با سکانس نهايي مخاطب از نظر حسي توجيه مي شود و شايد هم گريه کند اما متوجه تفاوت فاحش ميان قصاص و بخشش و مرگ يا زنده ماندن قاتل نمي شود. به درستي که پسربچه شيرين است و پدر مظلوم و مادر نجيب! اما اينها براي نجات جان فردي که در ايران مرتکب قتل عمد شده است کافي نيست. ولو اينکه سخنراني پاياني کودک فيلم زيادي بزرگسالانه است و توي ذوق مي زند و پايان بندي دوگانه و معلق شعيبي بيشتر. دهليز به عبارت ديگر پايان فيلم از لحاظ احساسي و عاطفي دوست داشتني و زيبا است اما از لحاظ منطقي نه! به واقع در سينماي ملودرام مقام کارگردان اشکالي ندارد که هر از گاهي پايان فيلم را براي مخاطب واضح مشخص کنيم، کاري که اين روزها در سينماي ايران مغفول مانده است. يک ضعف عمده ديگر فيلم در پرداخت اين است که تکليف خودش را با خانواده مقتول مشخص نکرده است! از يک سو آنها به کرات در فيلم حضور دارند و در تصميم گيري و تعليق داستان موثرند، از سوي ديگر فيلمنامه و دوربين به سمت آنها نمي رود که حق را به آنان هم بدهد يا تماشگر را با آنها همراه کند. به ياد آوريد نمونه موفقي مانند شهر زيباي فرهادي که شخصيت پدر مقتول (فرامرز قريببيان) به اندازه شخصيت هاي ديگر ملموس بود. شايد اگر شعيبي به سراغ خانواده مقتول نمي رفت بهتر بود اگرچه در تعدد شخصيت ها و پيشبرد داستان به مشکل بر ميخورد. دهليز به عقيده نگارنده با وجودي که در بخش دوم فيلمنامه ضعف هاي روايي عمده اي ديده مي شود، با اين وجود دهليز يکي ازمعدود فيلم هاي اکران شده در سال 92 است که مخاطب و شعور و تمايلات او را درک کرده است، به موضوع مهم و به روزي مي پردازد، بازي هاي خوب و به ياد ماندني را به نمايش مي گذارد و تعادل خوبي ميان جنبه هاي جدي يک ملودرام و شوخي ها و شيريني هاي کودکانه برقرار کرده است و تماشاگر را راضي از سالن به بيرون مي فرستد. . شعيبي مي داند که چه مي خواهد و اين اين موضوع را به خوبي به مخاطب هم انتقال مي دهد که چيزي فراتر از احساسات مخاطب مد نظر اوست. بابت تمامي اينها بايد به بهروز شعيبي به عنوان يک کارگردان اول و منتخب جشنواره فجر تبريک گفت و به انتظار ساير آثار او نشست و اميدوار بود که به پرتگاه هاي فريبنده و جذاب و بعضا تجاري که خيل عظيمي از کارگردانان جوان و مستعد سينماي را لغزاند و به فراموشي سپرد، نيفتد. دهليز دهليز يک کارگردان بزرگ و خوش فکر را به سينماي ايران هديه کرده است پس اميدواريم شعيبي نيز مانند فيلمش پويايي در دهليز سينماي ايران را حفظ کند و در نهايت اينکه از نزاع بر سر جا پارک و هرچيزديگر تا قتل و قصاص و اعدام چند قدم بيشتر نيست. کمي با خودمان و ديگران مهربان تر باشيم!