شرق/ مرام و منشي يگانه دارد. وارد بازي القاب نميشود. آذر ٩٣ براي رد نشان شواليه فرانسه نوشت: «شايد اگر در ديار ما توجه و درک از هنر والاي موسيقي همانطور که نزد مردم است، نزد مسئولان - که بايد خدمتگزاران تاريخ و فرهنگ و هنر باشند - ميبود، يک هديه و عنوان غيرخودي اينهمه انعکاس نداشت. وقتي در فضاي هنري نور کافي نباشد، چراغي کوچک خورشيد ميشود، اما من ضمن قدرداني از مسئولان کشور و سفارت فرانسه، به احترام مردم هنرپرور و هنردوست ايران، به نام حسين عليزاده قناعت کرده، تا آخر عمر به آن پيشوند يا پسوندي نخواهم افزود» ارزش موسيقيداني که نواي تارش «راز و نياز» مردمان است و «آواي مهر» و «نينوا» و «سلانه»اش، «سواران دشت اميد» را با «پايکوبي»، «به تماشاي آبهاي سپيد» نشانده، نه به نامزدي مکرر در جايزه گِرَمي، که بهخاطر زخمه «شورانگيز»ي است که «آواز گنجشکها» را برايمان تداعي ميکند؛ بهخاطر بداههنوازيهاي «راست پنجگاه» و «ماهور» و در يک کلام به سبب سلوکي است که در اين زمانه، همتا ندارد. با حسين عليزاده که حتي پيشوند «استاد» را همراه نامش بيهوده ميداند، درباره موضوعاتي نظير کنسرت اخيرش در تالار وحدت، تور آمريکا و اروپايش که بهتازگي آغاز شده، استاد شجريان، محمدجواد ظريف، لغو کنسرتهاي اخير و... به گفتوگو نشستهايم.
در کنسرت اخيرتان در تالار وحدت گفتيد اگر موسيقي شهيد بخواهد، در صف اول هستيد. پيشتر هم در دانشگاه مشهد گفته بوديد هرکسي مقدساتي دارد و موسيقي مقدسات شماست. درباره جهانبينياي که شما را به چنين موضعگيريهاي راديکالي در برابر حرفه و هنرتان وا ميدارد، توضيح دهيد.
(با خنده) البته قبلا براي موسيقي چندين بار شهيد شدهايم. اما شهادت، اصطلاحي است که فرهنگ ما بهويژه در سالهاي پس از جنگ با آن خيلي عجين شده است. يعني کساني که شهيد ميشوند، بهقدري تقدس و احترام دارند که هميشه به يادشان هستيم. من خودم عاشق کساني هستم که در راه وطن شهيد شدهاند، حتي آنهايي که هيچوقت نديدمشان. هرکسي که براي اين خاک جان خود را داده، عزيز ماست و هميشه مقوله شهادت توأم با احترامي خاص است. حالا وقتي من خودم را جاي يک شهيد ميگذارم- براي دفاع از هنر و حرفهام، موسيقي- يعني من هرچه نيرو و عشق دارم همه مربوط به موسيقي و مال موسيقي است و اگر سختيهاي اين هنر از اين هم بيشتر شود، باز من در صف اول شهيدانش هستم. يعني از اين سختيها و مشکلات نه هراسي دارم و نه نگران آن هستم. چون هيچوقت خورشيد زير ابر نميماند. موسيقي و فرهنگ هر جغرافيا و قومي همان خورشيد آن قوم است و هميشه درخشان است و متأسفم از اينکه در کشور ما، نيروهايمان بهجاي اينکه صرف خدمت و امور خلاقه شود، صرف جدل با همديگر ميشود. البته نابرابريهايي ميان دولتمردان و ما وجود دارد. ما انتصاب نشدهايم و مردم ما را با جانودل انتخاب کردهاند، ولي مسئولاني که انتصاب ميشوند و قدرتي مقطعي دارند، نسبتشان با مردم، در قياس با ما هنرمندان، برابر نيست و همين سبب ميشود بعضا از قدرتشان به شيوه درستي استفاده نکنند. وقتي کساني انتصاب شدهاند و با انتصاب براي مدتي محدود در جايگاه قدرت قرار ميگيرند، اين حق را به خودشان ميدهند در هر موردي اظهارنظر کنند و براي هر موضوعي تصميم بگيرند. حالا که واژه مقدس شهيد را يادآوري کردم، بايد بگويم ما به کساني که براي آزادي، جانشان را براي اين کشور دادند، مديونيم و بايد اين پرچم را به حرمت خون آنها بالا نگه داريم و در قبال آن مسئول هستيم. مسئوليت حفظ اين پرچم، فقط در جبههها نيست، در جزئيترين مسائل زندگي روزمره ما هم هست. ما بايد آزادي و دموکراسي را به هم ياد دهيم که به نظرم اين، ربطي به مقام و مرتبه هم ندارد و منِ ٦٥ساله حتي ميتوانم دموکراسي را از يک کودک هم ياد بگيرم. وقتي کسي در جايگاهي منصوب ميشود، ميتواند براي حوزهاي که انتخاب شده، فداکار باشد و منطقه خودش را آباد کند يا اينکه از نفوذش سوءاستفاده کند و فقط به منافع شخصياش بپردازد. اما مهمتر از همه اينها، ما قانون داريم و احترام به قانون بر همه واجب است. اما آنچه امروز واقعا ايران به آن محتاج است تا در دوره سازندگياش بتواند بالنده هم باشد، وحدت و اتحاد است که فکر ميکنم در راستاي ايجاد وحدت و همدلي ملي، بايد به حس و خواسته آحاد مردم احترام گذاشت. آيا من ميتوانم متقابلا در تخصصي که به من مربوط نيست و در آن سررشتهاي ندارم، حکم صادر کنم و بگويم در شهر من اجازه نداريد فلان کار را بکنيد؟ البته درباره مسئله لغو کنسرتها به نظر ميرسد موسيقي بهانه و دستاويز عدهاي است و ماجرا کاملا سياسي است. نزديک انتخابات هستيم و چون دموکراسي را ياد نگرفتهايم تا با مهرباني با هم حرف بزنيم، چنين ترفندهايي را دستاويز قرار ميدهيم. ما در ايران وقتي ميخواهيم در انتخاباتي پيروز باشيم، بايد تمرين کنيم به قانون احترام بگذاريم. متأسفانه شاهديم وقتي به انتخابات نزديک ميشويم، کارهاي ناشايستي در جامعه رخ ميدهد براي اينکه اين رقابت، تنگاتنگ شود. صبح تا شب عدهاي تهمتهايي به يکديگر ميزنند و ما آنها را در روزنامهها ميخوانيم درحاليکه وقتي قانون اساسي هست، اگر کسي در جايي اجحاف کرده، بايد به شکل قانوني با او برخورد شود. تبليغات جالبي نيست که عدهاي از موضعشان عليه موسيقي استفاده سياسي کنند و در ازايش از جايي ديگر امتياز بگيرند. چرا به خودتان اجازه ميدهيد به موسيقي توهين و آن را تحريف کنيد؟ آيا کساني که درباره موسيقي حکم ميدهند از آن شناخت کافي دارند؟ مسلما کسي تا راجع به مقولهاي شناخت نداشته باشد، نميتواند دربارهاش اظهارنظر کند. نسبت به اين بيعدالتي، فقط موسيقيدانان معترض نيستند و اتفاقا مردم هم بسيار معترضاند. شما ميتوانيد تعداد موسيقيدانان را با تعداد شنوندههاي جدي موسيقي مقايسه کنيد؟ دائما در ايران براي چند هزار نفر کنسرت برگزار ميشود، درحاليکه شايد خود موسيقيدانان ايران به صد نفر هم نرسند. اگر منطق داريم، و ادعا ميکنيم که ميخواهيم جامعه را اصلاح کنيم، بايد بپذيريم تا روي لب جامعه لبخند نباشد و جامعه تبسم نداشته باشد، هيچ آموزهاي روي آن اثر نميگذارد و «هنر» است که وقتي با هر جريان ديگري پيوند ميخورد، آن را تأثيرگذار ميکند.
چرا در اين سالها هيچ گشايش اساسي در زمينه موسيقي رخ نداده است؟
در آستانه ٣٨سالگي انقلاب، دولتها هنوز به سياستي مشخص درباره موسيقي نرسيدهاند. ايران وقتي بخواهد همگام با اتفاقات و مسائل دنيا پيش رود، روزبهروز پيچيدگيها زيادتر ميشود. از لحاظ سياسي، ايران در واکنش به سياستهاي جهاني با توجه به سعي دولتمردان که هميشه ميخواستند کشورمان مستقل باشد پيچيدگيهاي بسياري را پشتسر گذاشت، اما ديديم مثلا با برجام خيلي از مناسبات تغيير کرد! گرچه برجام هم مخالفان بسياري داشت. البته کار سياسي هم در دنيا مثل بازي شطرنج است. اگر امروز هم آمدند و صحبت کردند، فردا با وقوع اتفاقي جديد در گوشهاي از دنيا، همه سياستها ميتواند جابهجا شود. من اصلا سياسي نيستم و به رفتار اجتماعي توجه دارم. وقتي ميبينم آقاي ظريف هميشه به همهجا با لبخند وارد ميشوند و کلا ميتوانند مسائل را با آرامش جلو ببرند، از اين مرام حظ ميبرم و درک ميکنم رفتار او به مذاق عدهاي خوش نميآيد. چون احتمالا از نظر آن عده، وزير امور خارجه بايد عبوس، بداخلاق و جنگطلب باشد و حرف هم نزند! اما ميبينيم اتفاقا در چنين موقعيتي آقاي ظريف کار بسيار دشواري دارد. خودتان را جاي ايشان بگذاريد که نه خواب و خوراک دارد، دائم در هواپيماست و تمام مدت بايد کنترل بحراني مزمن را در دست داشته باشد! درست است خط مشي و برنامههاي ايشان از طريق دولت تعيين ميشود، ولي ابتکار عمل هرکسي در رفتار اجتماعياش به خودش مربوط است. ما قبلا هم وزير امور خارجه داشتيم ولي، اين ابتکار شخصي را در رفتار اجتماعي کمتر ميديديم. اينکه با لبخند پاي ميز مذاکره بنشينند و به جاي دعوا، گفتوگو کنند، اتفاق خيلي بزرگي بوده که بايد از آن براي رفع سوءتفاهمات و مشکلات ديگر حوزهها، از جمله موسيقي، آموخت. وقتي ما ميتوانيم پيچيدهترين مسائل سياسي سيوچندساله را با مذاکره و گفتوگوي توأم با لبخند حل کنيم، پس حتما گرهي که در حوزه موسيقي هست نيز گشودني است. شايد بتوان گفت موسيقي هم مثل امور ديپلماتيک، نيازمند برجام است منتها مشکلي هم هست. در تمام اين ٣٨ سال، سياستهاي ايران- با توجه به اينکه جمهوري هم شديم و هر چهار سال يکبار موضوع عوض ميشود- قبل از اينکه موضوعي جا بيفتد، تغيير ميکند.
فکر ميکنيد فرهنگ اولويت دولتهاست؟
براي پاسخ به اين سوال فقط لحظهاي به عقب برگرديم و ببينيم حتي خود رؤسايجمهور قبلي در چه موقعيتي هستند؟ انگار از لحظهاي که ديگر رئيسجمهور نيستند از نظام جدا هستند. در چنين شرايطي، چه ثباتي را در موضوعات مختلف ميتوان توقع داشت؟ کساني که مجري قانون بودند و قرار بوده قانوني که براي اين جامعه تعيين شده را جا بيندازند و پيش ببرند، امروز کجا هستند؟ پس در چنين شرايطي قوانين هم جا نميافتد. البته قوانين بزرگ مملکتي که مسئله خيليخيلي پيچيدهتري هستند و موضوع صحبت ما آن دسته از قوانين نيست. ولي در بخش فرهنگ و هنر، امروز قانوني تصويب ميشود و فردا يک رئيسجمهور ديگر ميتواند کاملا آن قانون را زير سؤال ببرد. با اين همه سلايق متفاوت چه تصميم واحدي ميتوان در حوزه فرهنگ و هنر گرفت؟ ما اگر نظري ميدهيم يا دلشورهاي داريم به دليل اين است که خودمان را جدا از اينجا نميدانيم و همه با هم هستيم. اگر انقلاب کرديم، براي اين بود که ياد بگيريم دموکراسي يعني چي؟ دموکراسي يعني من بايد ياد بگيرم به يک روحاني احترام بگذارم و متقابلا يک روحاني هم به من و حرفه من احترام بگذارد. ما از کساني که روحاني هستند، بايد جنبه روحاني و مهرباني و دوستي دين را درک کنيم و به واسطه آنها معنويت را در جامعه رواج دهيم. هرگز کسي از توهينکردن به مردم و علايقشان و قرارگرفتن در مقابل مردم و توهين به فرهنگ وتاريخشان به هيچ جايي نرسيده است.
تجربيات اول انقلاب در عبور از بحرانهايي که براي موسيقي ايجاد شد، چگونه بود؟ ممنوعيت خيلي گستردهاي براي موسيقيدانها وجود داشت اما فضا بهمرور تغيير کرد. در آن دوران فضا چگونه تلطيف شد؟
هميشه ميگويم اگر موسيقي مدافع صالح داشته باشد يعني مدافعي داشته باشد که خود او به هنر موسيقي احترام بگذارد و هنر را جزء هدفهاي معنوي و عالي خودش ببيند، اجازه نميدهد از بيرون گزندي به موسيقي برسد. بعد از انقلاب اتفاقات زيادي داشتيم که شبيه آن، قبل از انقلاب هم بوده. يعني هميشه عدهاي هستند که منتظرند ببينند چه تصميمي برايشان گرفته ميشود و مطيع هستند. عدهاي هم هستند که رسالتي در کار خودشان دارند و اجازه نميدهند برايشان تصميم گرفته شود! اوايل انقلاب حتي وقتي در تهران براي خانوادههاي جنگزده کنسرت ميداديم، با اسلحه روي صحنه ريختند و با تير هوايي در فضاي باز شليک کردند و مانع کنسرتمان شدند. حتي ما به جبهههاي جنگ رفتيم تا براي رزمندههايي که ميجنگيدند، موسيقي اجرا کنيم و به آنها روحيه دهيم، آنجا هم با مانع مواجه شديم. بعد از انقلاب وقتي بهشدت درباره بودونبود موسيقي بحث بود، در جاهاي مختلف با گروه «چاووش» سعي کرديم از ايجاد مانع براي برگزاري کنسرت جلوگيري کنيم، با اينکه مردم بسيار استقبال ميکردند، اما باز هم موفق نبوديم. مردم استقبال ميکردند چون يادشان بود چه سرودهايي در روزهاي انقلاب شنيدهاند و يادشان بود موسيقي چگونه مردم را در روزهاي انقلاب همسو کرد و بعد برايشان خيلي عجيب بود که اين عامل مهمي که در انقلاب نقش ايجاد وحدت را داشته، ممنوع شده! خيلي وقتها با ما برخوردهاي شديدي شد و آن زمان آقاي طالقاني وارد موضوع شدند و عدهاي از روحانيون هم مخالف بودند که موسيقي ممنوع شود. حتي با انقلاب فرهنگي، موسيقي به مدت ١٠ سال در دانشگاهها هم متوقف شد و با اين اوصاف، ببينيد ما چقدر مقاومت کرديم و بيراه نيست اگر ميگويم تا امروز چندبار در راه موسيقي شهيد شدهايم! ولي وقتي به اينها فکر ميکنم اينها را جزء خدمت به خاک خودم ميدانم و فکر ميکنم وظيفه ما بود که بايستيم و ماجرا را حل کنيم. ما هنرمندان بايد در هر شرايطي بايستيم، بايد کار کنيم و وجود داشته باشيم. به نظرم، وضعيت موسيقي نسبت به آن زمان چندان عوض نشده و همچنان مصائب باقي است. شايد اين تضاد به ما خيلي کمک کرده که بخشي از حاکمان بسيار با موسيقي موافقاند چون جنبه معنوي آن را ميبينند و ميدانند موسيقي وظيفه تطهير جامعه را برعهده دارد و برخي هم اصلا اين مقوله را نميشناسند و مخالف آن هستند. البته شايد اگر موضعي همسو درباره موسيقي وجود داشت، بهتر بود! حتي اگر همه موافق ممنوعشدن موسيقي بودند! وقتي کل تصميمگيران سياسي ايران به اين نتيجه برسند که موسيقي نباشد، ما هم موافقيم. راديو و تلويزيون و تمام مراسم و سرود جمهوري اسلامي و... همه قطع ميشود! سرود ملي براي هر ملتي مقدس است، وقتي اجرا ميشود يا آن را ميخوانند، دستشان را روي قلبشان ميگذارند. وقتي ميخواهند به جبهه بروند سرود ملي ميخوانند و اين سرود، موسيقي است. ما موافق هستيم موسيقي نباشد اما بايد ديد چنين چيزي ممکن است؟! وقتي همه ارگانها از راديو و تلويزيون و... تمام شبکهها گرفته و هرچه که هست و نيست، عاري از موسيقي شود، چه چيزي باقي ميماند؟ آيا حذف موسيقي، حذف زندگي نيست؟ عجيب است که ما در ايران اين همه آدم فيلسوف، فهيم و روشنفکر و... داريم و هنوز بعد از ٤٠ سال نتوانستهايم با هم گفتوگو کرده و مشکلات اين حوزه را حل کنيم. کجاي دنياي اسلام، در ديگر ممالک مسلمان، موسيقي مشکلاتي شبيه ما را دارد؟ متأسفم از اينکه ما هرجا مينشينيم از تاريخ و فرهنگ کهنمان صحبت ميکنيم ولي رفتارهاي امروزمان حتي به يک تاريخ ١٠ساله هم نميخورد!
انگار اراده همسو و همهجانبهاي هم بين اهالي موسيقي براي حل اين مسئله وجود ندارد؟ مثلا به لحاظ صنفي در همين ماجراي خانه موسيقي، شاهديم عدهاي راه خودشان را ميروند و به سرنوشت صنفيشان نميانديشند و اولويت، مصالح خود آنهاست. شايد اگر وحدت نظري بين اهالي موسيقي و يک اراده مشترک براي حل اين مسئله وجود داشته باشد، مشکلات بيروني هم حل شوند... .
وقتي سرزميني سياستزده است، در پي اتفاقات و تصميمات، ديگر دنبال منطق نباشيد چون هرکسي فقط در تلاش براي ثبات قدرت خويش است و اين باعث ميشود شما سردرگم بمانيد که اصلا مفهوم مخالفتها چيست؟ درصورتيکه اين تصميمات سلبي، منطق نميخواهد، بلکه کساني را ميخواهد که خط خودشان را جلو ببرند يا از موسيقي بهعنوان وسيله استفاده کنند و آن را بکوبند. بايد گفت آقايان بياييد موسيقي را نهفقط از يک شهر خاص، که از همه ايران حذف کنيد! اما اگر توانستيد و موفق شديد، آن وقت ما هم با شما موافقيم. يعني در راديووتلويزيون و وزارت ارشاد و... هرچه از موسيقي هست همه را ببنديد. در اين صورت ببينيد با چنين رفتاري مسئله جامعه ما، گرسنگي مردم، بيخانماني عدهاي و افسردگي عدهاي ديگر حل ميشود؟ مسئله مهم اين است که در چنين شرايطي بايد ديد رسالت فکري و اهداف هنرمندان در هنرشان چيست؟ ما نميتوانيم همه را يکدست ببينيم. در آشفتگي نظرات، هنرمندان هر کدام متعلق به يکي از نظرات و نحلههاي فکري و سياسي ميشوند. خيلي مواقع با خودم ميگويم کساني که در شوراهاي مميزي مينشينند آيا يک کارمند هستند يا يک هنرمند؟ يعني يک موسيقيدان در يک شورا که قرار است مميزي کند، رسالت هنري هم براي خودش قائل است تا فکر کند مملکتش از نظر فرهنگي به چه نياز دارد؟ يا اينکه صرفا حقوقي ميگيرد تا هر از گاهي امضايي زير کاغذي بزند و تمام؟ به نظرم، ما اينجا فقط براساس تخيلات و خلاقيتمان موسيقيدان نيستيم، بلکه يک دستمان ساز و دست ديگرمان سپر است و بايد از موسيقي هم تمامقد دفاع کنيم. ما تيمي هستيم که گل به خودي هم زياد دارد! مسئله اينجاست که وقتي رفتار قدرتمدارانه در جامعه ما تثبيتشده باشد، مشابهش در جامعه هنري هم به وجود ميآيد. يعني وقتي تشکلي صنفي به اسم خانه موسيقي تشکيل ميشود، بعد از مدتي تبديل به مکاني براي قدرتورزي عدهاي ميشود. شما به سايت خانه موسيقي که نگاه کنيد، ميبينيد هيچ ارگاني به اندازه سايت خانه موسيقي سانسور ندارد! اگر به سايت نگاه کنيد، ميبينيد چقدر مطالب در اين سايت گزيده ميشود و فقط کساني در آن حضور دارند که مداحي خانه موسيقي را ميکنند. اين چيزي که ميگويم ناشي از هيچ مسئله شخصي با هيچيک از دوستان خانه موسيقي نيست و صرفا نگاهي واقعبينانه به موقعيت يک نهاد صنفي است. بعضي مواقع حتي اگر يک ليوان در آبدارخانه خانه موسيقي شکسته باشد حتما در سايت نوشته ميشود! ولي اگر حرفي مهم در حوزه موسيقي گفته شده باشد، بايد گزينش شود و آن حرف در صورتي روي سايت منتشر ميشود که گويندهاش محرم خانه موسيقي باشد، يا دوست و رفيق و مجيزگوي آن. شما از همان سايت خانه موسيقي ميتوانيد همهچيز را قضاوت کنيد. درحاليکه خانه موسيقي يک نهاد صنفي و مدني است که قرار بوده دولت را در حوزه موسيقي راهنمايي کند و نه اينکه احکام دولت را در حوزه موسيقي اجرا کند! حالا در اين يک سال که انتقاداتي به خانه موسيقي مطرح شده، هر از گاهي از سوي اهالياش نامهاي منتشر ميشود که مثلا اعتراضي هم بکنند! اعتراض را هم اگر اهالي خانه موسيقي بکنند، روي سايت منعکس ميشود، وگرنه اعتراض ديگر اهالي موسيقي براي سايت آنجا اهميت خبري ندارد! فقط منظورم اعتراض نيست و بحثم بيشتر بر سر بازشدن فضا براي برقراري ديالوگ و مباحثه است. الان در خانه موسيقي خودِ موسيقي در مقايسه با حواشياش چقدر مطرح است؟ البته اين تقصير خانه موسيقي نيست، بلکه تقصير شرايطي است که بر آنجا تحميل ميشود. ولي کساني که آنجا مينشينند بايد بدانند چه مسئوليتي دارند. درحالي که ميتوانند نروند روي آن صندلي بنشينند! وقتي شما رئيسجمهور ميشويد، خودتان خواستهايد. اينکه من فکر کنم آقاي رئيسجمهور چقدر کار دارد و چقدر درگير است و بايد پاسخگو باشد و از اين تعجب کنم، خندهدار است چون واقعيت اين است که رئيسجمهور خودش اين همه تبليغ کرده که رئيسجمهور شود! پس کساني که رفتهاند و در خانه موسيقي نشستهاند، -و نوش جانشان تا آخر عمرشان هم بنشينند- خودشان انتخاب کردهاند و بايد مسئوليتپذير باشند. وقتي رفتهاند آنجا نشستهاند، همه از آنها توقع دارند. بايد به آقايان گفت شما آدمهايي را نديده ميگيريد که خودشان اين محيط را به وجود آوردهاند! انتقاد ما به شما ميتواند باعث پيشرفت شما باشد ضمن اينکه شما و ما نداريم و ما همه باهم هستيم. من خودم در خانه موسيقي بودهام و ديدهام چقدر عرصه را تنگ کردهاند و چنان نگاه حاکم يکسويه بود که نتوانستم تحمل کنم و بيرون زدم. البته گفتند شکمم سير بوده و به محض اينکه سير شدم از خانه موسيقي بيرون آمدم! (با خنده) خدا نکند که شکم بقيه گرسنه باشد.
پس از نامه شما براي رد نشان شواليه، تلقيهاي سياسي متفاوتي از سوي جناحها براي اين کنش انساني صورت گرفت و بعضي تلاش کردند رفتار شما را از آنِ خودشان کنند و آن را در راستاي اهداف جناحي خودشان بدانند. پاسخ شما به اين عده چيست؟
من بدون هيچ نوع توقعي، آن نشان را رد کردم. چون وقتي کسي اين کار را ميکند از خودش مايه ميگذارد. اين جنس اتفاقات، تصميمگيريهايي است که به خود شخص برميگردد. وقتي من اين تصميم را گرفتم، به هيچوجه فکر نکردم اين اتفاق به نفع چه جرياني خواهد بود. البته بهعنوان يک ايراني، نشان شواليه را رد کردم و اين وجه اشتراک من با همه هموطناني است که دارند اينجا زندگي ميکنند؛ با هر اعتقادي که دارند و از هر طيفي که هستند. همه –فارغ از حزب و جناح- هموطن هستيم و يک جايي ميتوانيم غرور ملي خودمان را حفظ کنيم. شايد به تعبيري، من با رد نشان شواليه غرور شخصي خودم را زير پا گذاشتم تا غرور مليام را حفظ کنم. وقتي فهميدم قرار است به من اين نشان داده شود، دربارهاش فکر کردم و ديدم غرور ملي من بيش از اينهاست که نيازمند القاب و نشانها باشم. فکر نکردم اگر آن نشان را بگيرم عزيزدردانه فرانسه و شواليه تار ايران ميشوم؛ سوارکار فرانسوي تار ايران! من از همکاران مطبوعاتي شما خواهش ميکنم اين عنوان را موقع نوشتن از هيچيک از دارندگان نشان شواليه، به کار نبرند. در هيچجاي دنيا اينقدر عدهاي عقده خودکمبيني ندارند که با نشانها يکديگر را بشناسند. دليلي ندارد وقتي ميخواهند عنواني را به هنرمندي بدهند يا دادهاند، جايگاه آن هنرمند و اسم خودش را دستکم بگيريم. شواليه هم شده مثل اين عناوين دکتر و استادي که به هم ميدهند. مثلا وقتي با آقاي ناظري مصاحبه ميکنند، چرا مينويسند شواليه آواز ايران؟! اين تعبير يعني چه؟ يعني در جامعه ايران هيچچيز ديگري ارزش ندارد که به آقاي ناظري نسبت داده شود؟ آيا اگر به ايشان اسکار هم ميدادند، خطابشان ميکردند اسکار موسيقي ايران؟! چرا به فرهادي نميگويند اسکار سينماي ايران و فقط ميگويند سينماگر ايران؟ چون عنوان حرفهاي او، ارزش و اعتبار محض است و لازم نيست القاب و جايزهها به او اعتبار ببخشند. مطمئنم اصلا فرهادي از اين خوشش نميآيد که به او بگويند اسکار سينماي ايران! چطور اين عناوين عاميانه در ميان اهالي سينما رواج ندارد و در موسيقي رواج دارد؟ اتفاقا اهالي رسانه خيلي به اين مسئله دامن ميزنند. بهکاربردن اصطلاح شواليه در ادامه اسم هرکسي، يعني توهين به کيفيت هر آنچه در کشور او هست. بهکاربردن لفظ شواليه براي هنرمند ايراني يعني توهين به کشوري که در آن حافظ، فردوسي، مولانا، خيام و سعدي هست، يعني توهين به خيلي از ارزشهاي ديگر. بهکاربردن لقب شواليه براي هنرمند ايراني يعني توهين به کشوري که در آن شهرام ناظري و محمدرضا شجريان هستند. اگر هنرمندي اين نشان را گرفته؛ نوشجانش که گرفته، آن هم در صف جوايزي ميرود که پيش از شواليه گرفته، ميرود کنار آن همه عشقي که مردم به هنرمندشان دادهاند. چرا اين نشان، عمده و جدا ميشود؟ آيا اين ناشي از يک نوع حقارت ملي نيست که در وصف يک موسيقيدان، همکاران شما بنويسند شواليه آواز ايران؟ وقتي مينويسيم شهرام ناظري، همين نام براي توصيف همهچيز کافي است. يکي از رسالتهاي منِ هنرمند، دفاع از نام و هويتي است که بسياراني براي آن تلاش کردهاند. من عاشق اسمي هستم که روي من گذاشته شده، وقتي اسمم با هر لقبي حتي لقب «استاد» ترکيب شود، احساس ميکنم وزن نام و هويتم خراب شده. حتي قداست اسمم از بين رفته. من اين اسم را دوست دارم. من دوست دارم با کارم در موسيقي چنان پيش بروم که قداست اسمي که روي من است را به جايي برسانم که ارزشش را دارد. وقتي اين همه زحمت کشيده شده که اين اسم هويتي در جامعه پيدا کند، اگر روزي هم مدالي روي سينهمان چسبانده شد، شناسنامهمان را که عوض نکردهاند! ما احساس ميکنيم اينها که شواليه گرفتهاند، انگار شناسنامهشان عوض شده. شهرام ناظري، تا ابد شهرام ناظري است. من در کرمانشاه هم اين را گفتم، همين که او از شهر کرمانشاه ميآيد، دريايي از غرور، احساس، هنر، فرهنگ، فداکاري و عشق با خود دارد. به اول نام کدام کرمانشاهي وقتي عنوان شواليه اضافه کنيم، مقامش بيشتر ميشود؟! به نظرم، آقاي ناظري خودشان هم نبايد اجازه دهند پيشوند و پسوندي بر سر نامشان بيايد. ولي من شخصا ميتوانم از حسين عليزاده دفاع کنم و بگويم اسمم را با هيچچيز در نياميزيد. وقتي ميگوييد حسين عليزاده، اين نام بوي موسيقي ميدهد و همراهش موسيقي هست. همين براي من کافي است. اين به نظرم، خودش خيلي دليل زيبا و خوبي است. اما چون ما در شرايط سياستزدهاي زندگي ميکنيم، پس از رد نشان شواليه، خيلي از ارگانها دوست داشتند به من امکاناتي دهند و از من بخواهند حرفهاي سياسي بزنم. ولي اتفاقا در آن دوره خودم را از جامعه حذف کردم و خط موبايلم را تغيير دادم و مدتي هم به سفر رفتم و بر هيچ موجي سوار نشدم. تنها دليل روشنم براي رد نشان شواليه را در نامهام آوردم. نامهام بهقدري گويا بود که شجريان، دو روز بعد نامهاي به من نوشت و تبريک گفت، نه براي گرفتن شواليه، بلکه براي نگرفتنش! درحالي که خودش پيشتر اين نشان را گرفته بود! با اين واکنش او، معلوم شد شجريان تا چه اندازه آدم آگاهي است و با اينکه خودش نشان شواليه را گرفته، ولي دلايل مرا براي رد نشان، تأييد ميکند. هيچکجا هم اجازه نداد او را شواليه آواز ايران خطاب کنند. نهفقط شجريان و ناظري، بلکه خيليهاي ديگر هم در ايران اين نشان را گرفتهاند. دکتر صفوت هم گرفته بود. اين نشان هم مثل هر چيز ديگري در رزومه و بيوگرافي افراد هست ولي در آن نبايد حقارت ملي باشد. مثلا به آقاي کلهر ميگويند کمانچه بينالمللي مينوازد. غافل از اينکه اساسا کمانچه مال ايران است و آقاي کلهر در ايران و در کرمانشاه به دنيا آمده. چرا به اينها افتخار نميکنيد درحاليکه کلهر و سازش از ايران به دنيا صادر شدهاند؟ حتي کسي که از اينجا صادر شده و فرهنگ و موسيقي ايران را در سراسر دنيا رواج ميدهد، برعکس صدا ميکنيد و طوري حرف ميزنيد که انگار کلهر در نيويورک بهدنيا آمده يا در ناف لسآنجلس کمانچه را ياد گرفته! کلهر، کمانچه را از استاد بهاري و در اين خاک ياد گرفته. او کمانچهنواز ايراني است که ايران به او مفتخر است، و حالا دارد فرهنگ ايران را در جهان عرضه ميکند. اينها از روي بيسوادي و ناآگاهي است که با يکسري عوامفريبي روزمره در آميخته. من وقتي اين کار را کردم، بزرگترين حُسن در تخيلم، پدر و مادر و استادهايم بودند. حتي اگر همه هم با کارم مخالفت ميکردند، ميدانستم آنها را راضي کردهام چون غرور ملي دارم. من يک ايرانيام و اين را با هيچچيز عوض نميکنم. من کاملا به اين قضيه احترام گذاشتم و سفارت و دولت فرانسه اصلا به من مربوط نيست. اگر من هنرمندي غيرايراني بودم، در همه روزنامهها تيتر زده بودند که مثلا فلان هنرمند فرانسوي يا آلماني نشان شواليه را رد کرد! يعني براي روزنامههاي ايراني مهمتر ميشد. بعضي از روزنامهها بودند که به اين قضيه با يک نگاه شک و بدبيني نگاه کردند. يعني خواستند جاي من تصميم بگيرند ولي من اگر به جاي حسين، خوزه بودم و در فلان جاي آمريکا زندگي ميکردم و نشان شواليه را رد کرده بودم، براي همه روزنامهها مهم ميشد که يک هنرمند آمريکايي شواليه را رد کرده، ولي وقتي اين هنرمند ايراني ميشود، برخي ناراحت و ناراضي ميشوند که بد شد و به دولت فرانسه توهين شد، درحاليکه اصلا چنين چيزي نيست. اتفاقا ظرافت اين قضيه اين است که به هيچکس توهين نشده و من تأکيد کردهام اين ديدگاه شخصي خودم است. براي خوشايند هيچکس هم نيست. چنانچه ديديد، هيچ نوع سوءاستفادهاي از اين قضيه نکردم. بالاخره عدهاي که ميخواهند همهچيز را سياسي ببينند فوري ميتوانند امتيازاتي از آن بگيرند. اما من ميتوانم بگويم خودم را در آن دوره از جامعه سانسور کردم. حتي تلفنم را عوض کردم و براي مدتي به سفر رفتم تا اين سروصداها بخوابد. ولي الان هم اگر بخواهند نشان شواليه را به من دهند چون يک هنرمند ايراني هستم که در ايران زندگي ميکنم و چون موسيقي در ايران مشکل دارد، از دست مشکلات موسيقي ايراني و از دست مسئولان و سياستگذاران ايراني که هموطنان من هستند، به سفارت فرانسه پناه نميبرم! من اين مسئله را بيرون از سفارت فرانسه و در شهر خودم حل ميکنم.
از احوال استاد شجريان خبر داريد؟
وقتي اين سؤال را از ما ميپرسند در درجهاول از آرزويمان صحبت ميکنيم؛ از اينکه اميدواريم هرچه زودتر استاد به وطن برگردند، با روحيه و تن سلامت. کسالت ايشان همانطور که خودشان هم توضيح دادند، به هر صورت چيزي است که سالهاست با آن درگيرند و بايد با آن دستوپنجه نرم کرد. شجريان کسي بود که هيچوقت نميدانست افسردگي چيست. بيمارياش هم طوري نبود که بتواند شجريان را از راه خودش باز دارد! اميدوارم معجزهاي باشد که استاد شجريان صحيح و سالم به ايران برگردد و همه مردم و ما را خوشحال کند. ولي بياييم يک درد اجتماعي را هم دراينبين آسيبشناسي کنيم؛ شجريان را براي مدت طولاني از نيرو و انرژي مردم جدا کردند درحاليکه روا نبود اگر روزي شجريان به چيزهايي انتقاد کرد و نظري داد- که حتي ميتوانيم درباره شيوه انتقادش بحث کنيم- ممنوع شود. اگر نقدي کرد، وظيفهاش را انجام داد چون او يک هنرمند است. هنرمند با يک خواننده معمولي يا کسي که صرفا سازي در دست گرفته يا صدايي خوش دارد، فرق ميکند. هنرمند شخصيتي ملي و اجتماعي است. حق دارد نظر دهد. اگر کساني با نظراتش مخالفند بايد بنشينند با او بحث کنند يا مشخصا درباره نظراتش صحبت کنند. ولي موضعي که در قبال شجريان اتخاذ شد، باعث افسردگي او شد. همه ما اينطور هستيم اگر ارتباطمان را با شنوندگانمان و مردم از دست دهيم، ديگر لازم نيست که ما را در زندان کنند يا بلايي سرمان بياورند، آنوقت از لحاظ روحي و جسمي صدمه ميبينيم. ميخواهم حتي به اندازه يک دکتر متخصص نظر دهم، شجريان بلد بود با اين بيماري مقابله کند، کمااينکه سالهاي سال مقابله کرد و کسي از بيمارياش خبر نداشت، هميشه قدش را افراشته ديديم و لبش را خندان، و آوازش را شنيديم و نميدانستيم چنين مريضياي هست و او ميتوانست تا آخر عمرش هم بهخوبي با بيماري مقابله کند، ولي وقتي گرما و قدرت و انرژي مردم از او گرفته شد، بيماري شجريان عميق شد و اين اتفاق افتاد.
در مدتزمان حضورتان در آمريکا به ديدار استاد شجريان خواهيد رفت؟
قطعا. آخرين کنسرت آمريکا در شهر سکرمنتو هست که اميدوارم حال استاد مساعد باشد و حوصله ديدن ما را داشته باشند و به ديدارشان برويم. ما اصلا به شوق ديدار استاد شجريان به آن شهر ميرويم.
زادروز استاد شجريان هم نخستين روز پاييز، روز اول مهر است. روز تولد استاد کدام اثرشان را گوش ميدهيد؟
من هميشه به او فکر ميکنم و هر وقت که به او ميانديشم همه آثارش چه آنها که با خودِ من کار کرده و چه ساير آثار جاودانهاش، در گوشم طنين دارد و اينطور نيست که بخواهم در آن روز، اثر بهخصوصي را از او گوش دهم. ولي قطعا آن روز مثل هر روز ديگري، صداي شجريان را خواهم شنيد. اگر صداي شجريان را از طريق دستگاه صوتي نخواهيد بشنويد و روي اين تئوري بخواهيد جلو برويد که صدايش جاودانه است، پس صداي شجريان هميشه و همهجا هست. اين چيزي بود که برخي متوجه نشدند و ندانستند آنچه جاودانه است را با ممنوعکردن و حکمهاي مقطعي و بيمنطق نميتوان از ياد برد. هميشه مسائلي پشتپرده داريم که شکل مخوفي دارد و هيچوقت هم دربارهاش توضيح داده نميشود. بههرصورت، تاريخ هم هست. درست است سالهاي سال مردم را از شجريان محروم کرديم و همينطور خودِ شجريان را از عشق مردم که هميشه در پشت او بوده، ولي به صورت حضوري احساس نشده، اما اين در تاريخ نوشته ميشود و روزي همه ميدانند در زمانه ما چه غفلتي در اين تاريخ شد.
شما بهتازگي ٦٥ساله شدهايد. آرزو داريم ساليان سال، سلامت و سرزنده باشيد و هميشه مثل همه اين سالها، براي اين مردم، زخمه بر تار بزنيد. فکر ميکنيد بزرگترين دستاوردتان در اين مدت عمر چه بوده؟
فکر ميکنم موسيقي که براي من واقعا واژه مقدسي است با همه وجودم عجين شده و از موسيقي خيلي چيزها ياد گرفتم. متبحرشدن در هر هنري با يک استعداد متوسط، شدني است. تداوم و پشتکار همه اينها را درست ميکند، ولي واقعا هنر چه چيزي را ميخواهد به وجود بياورد؟ ما ميگوييم با هنر و موسيقي ميتوان مردم را رستگار کرد و ميتوان جامعه را به تعالي رساند. در درجهاول موسيقي بايد روي خودِ ما چنين کند. در طول زندگي وقتي به روحيه و اهدافم و حتي به شجاعتهايم نگاه ميکنم، ميبينم همه را از موسيقي دارم. موسيقي مرا شجاع کرده. حتي قبل از انقلاب که در شرايط تنگنا قرار گرفتم، عبور از آن فقط شجاعت ميخواست و بعد از انقلاب هم همينطور و هميشه موسيقي شجاعت من بوده. مواقعي براي خودم سؤال بود که چگونه بدون داشتن پارتي چنين در برابر فشارها مقابله کردم و به خودم بارکالله ميگفتم که قدرتم از موسيقي است. موسيقي نهفقط در تمام عمرم مونس من شد، بلکه حافظ من هم شد. موسيقي از حد مونس جلوتر رفت و مرا تطهير کرد. وقتي از بچگي موسيقي را شروع و بهمرور پيشرفت کردم، احساس ميکردم غرورم کنارش شکل ميگيرد و وقتي دارم کار ميکنم، پس کمکم موفق ميشوم. ولي چون موسيقي روي من اثر عميق ميگذاشت، از غرور جدايم کرد و من را به اين واقف کرد که در مقابل اين هنر چيزي نيستم. هنر فقط اين چهار تا سيم و چهار تا نت نيست. هنر يعني «هستي»، که هرچقدر عميق با آن برخورد کني، تازه متوجه ميشوي حتي در اين اقيانوس هنوز قدم هم نگذاشتهاي. به جاي اينکه از دوران جواني اخلاقي پيدا کنم که مغرور باشم و بخواهم به شکلهايي که الان متداول است، برخورد کنم، هميشه مخلص جامعه و شهروندان بودم و درعينحال هميشه سعي کردم شنونده را با موسيقي خودم آشنا کنم و سليقه او را ارتقا دهم، نه اينکه دنبال سليقه شنونده باشم. در تمام دوراني که کار کردم يک معلم دلسوز و ابدي هميشه در کنارم داشتم و آن موسيقي بود که مرا تطهير ميکرد و اميدوارم همانطور که آرزو کردم، ١٢٠ سال عمر کنم تا هرچه بيشتر با اين هنر مقدس تطهير شوم.
امسال، هنرمندان بزرگي نظير پرويز کلانتري، عباس کيارستمي، داوود رشيدي، فرهنگ شريف و... را از دست داديم و تقريبا هر ٤٠ روز يکبار با ضايعه و فقداني روبهرو بوديم. شما در اين سالها در زيست شخصي خودتان چطور توانستيد با مرگ و فقدان کنار بياييد؟ وقتي عزيزي را از دست ميدهيد، چطور خودتان را تسلي ميدهيد؟
سالها پيش وقتي بنايي شخصي براي سکونت خودم ميساختم، پيرمردي افغان آنجا بود که چندسالي در آن ساختمان کار ميکرد. يک روز يکي از همکاران جوانترش فوت کرد. درحالي که نام هر دو آنها، غلام بود، به او گفتم غلام، ديدي غلام فوت کرد؟! نگاهي به من کرد درحالي که چهرهاش هيچ غمگين نبود، گفت مرگ حق است. اين جملهاي که او در کمال آرامش ادا کرد، سالهاست در گوش من صدا ميکند و شايد هميشه هم شنيده بودم، اما وقتي او گفت به دلم نشست. ديدم آدمي که حتي سواد خواندن و نوشتن هم ندارد اما چه نگاه فلسفي قشنگي به زندگي و مرگ دارد. طبيعتا اين زندگي مالِ هيچکس نيست و ما همه خواهيم رفت. من امروز با شما صحبت ميکنم و احتمالا ٢٠،١٥ سال ديگر نيستم. اگر هم باشم ممکن است بگويند پس چرا فلاني نميميرد! يا اگر بميرم بگويند رفت و راحت شد! عمر آدمي خيلي کوتاه و طبيعي است آدم ميداند در دورههايي برخي اشخاص عزيز و نزديکان آدم از دنيا ميروند. ولي چهرههايي که نامشان به بلندآوازگي خود ايران است و ديگر از هيبت يک آدم خارج شدهاند، با مرگ، جاودانه ميشوند و جاودانگيشان مرا از غم هجرانشان نجات ميدهد. مرگ کيارستمي ناگهاني بود و هنوز هم که عکسهايش را ميبينم، باورم نميشود راستيراستي او ديگر نيست! ولي ببينيد تازه الان فيلمهايش بيشتروبيشتر در ميان مردم ديده ميشود. وقتي در حافظيه شيراز هستيد، اگر يکي از راه برسد و بگويند او حافظ است، براي شما مهم نخواهد بود. حافظ ديگر براي ما در هيبت يک آدم نيست و وقتي روي سنگ قبر حافظ دست ميگذاريد انگار روي دنيا دست گذاشتهايد و مزار او، ديگر فقط قبر يک آدم نيست، عظمتي به اندازه خود کره زمين دارد. حافظ از هيبت يک آدم خارج شده و در ذهن ما به يک مقام اساطيري رسيده. بهتازگي هم داوود رشيدي و فرهنگ شريف را نيز از دست داديم و ازدستدادن اين چهرهها فقط فيزيکي است، ولي جاودانگيشان به مثابه تولدي دوباره است. پس از مرگشان، جامعه آنها را با شکل ديگري در ذهن ميآورد و فراموششان نميکند و اين جالب است کساني که زندگي و شخصيت جاودانه دارند، وقتي ميميرند دوباره متولد ميشوند. اين احساسِ قشنگ خودمان را حقير نکنيم و نگوييم مردهپرستيم. به نظرم، کيارستمي پس از مرگ، با هيبت و شکل ديگري در جامعه ما متولد شد. چون کيارستمي ديگر نيست که آثار تازهاي خلق کند، حالا ميتوان آثارش را عصاره هنر کيارستمي دانست و حالا ديگر هر فريم از فيلمهايش ارزش دارد و هر تکه و هر ثانيه و هر لحظهاش ارزشمند است، چون عصاره عمر آن هنرمند است و آنچه از او باقي مانده است. درواقع هنرمند نميميرد، بلکه با فقدان فيزيکياش، در هيبتي اسطورهاي متولد و در تاريخ جاودان ميشود.
تجربههاي اخير
تجربه دو شب اجراي کنسرت اخيرتان در تالار وحدت چطور بود؟
کنسرتي که اجرا شد، تا يک هفته قبل از آن پيشبيني نشده بود و وقتي به من از سوي آقاي توتونچيان پيشنهاد شد، فرصت فکرکردن خواستم چون اصلا در شرايط کنسرتگذاشتن نبودم. بعد از ٤٨ ساعت جواب مثبت دادم و در مدت پنج، شش روز کنسرت تدارک ديده شد. البته از نظر حسي براي من خيلي خوب بود چون در روزهايي که گذشته بود، به مناسبت تولدم دوستداران موسيقي به من خيلي محبت داشتند و شايد اين کنسرت پاسخ به مهر آنها بود، يا يک ملاقات دستهجمعي که با آنها صورت گرفت.
شما در اين کنسرت همراه با آقاي حميد قنبري، نوازنده تنبک، روي صحنه رفتيد. تنبک و اساسا سازهاي کوبهاي در کنار تار و سهتار به شما چه امکان ويژهاي در بداههنوازي ميدهند که انتخابتان براي بداههنوازي سازهاي کوبهاي است؟
سالهاي درازي است که بداههنوازي را با نگاه و دريافت خودم انجام ميدهم. البته مبناي کارم باز موسيقي ايراني است، ولي براي همراهيکردن با اين شيوه بداههنوازي قطعا بايد کساني در کنارم قرار گيرند که بتوانند همان لحظه فضا را درک کنند و درواقع با ايدههاي موسيقيايي من آشنايي داشته باشند. چون بداههنوازيهايم معمولا پيرو يک قالب مشخص و تکراري نيست و ريتمها ميتوانند در لحظه عوض شوند. پس ما هر چقدر هم که بنشينيم و تمرين کنيم، به موضوع واحدي در ذهنمان نميرسيم، بههميندليل هميشه ترجيحم اين است در حضور شنونده، به آنچه ميخواهيم، دست يابيم.
يعني اصلا از قبل به آن فکر نکرديد؟
نميشود از قبل فکر کرد. چون در حضور شنونده، اتفاقي ديگر ميافتد و شنونده با حضورش نوع يا فضاي موسيقي آن اجرا را ديکته ميکند. بنابراين وقتي دو ساز بخواهند به اين شکل با هم همراه شوند، خيلي دشوار است به اين دليل که معمولا تا حدي چيزهاي تعيينشده اجرا ميشود، از نظر ريتم ممکن است دو نوازنده چندان همخواني نداشته باشند، مگر اينکه تمرينات زيادي کرده و همهچيز از قبل تعيين شده باشد. تقريبا ميتوان گفت بيش از ٣٠ سال است که من با اين شيوه بداههنوازي ميکنم. طبيعي است نوازندههاي تنبکي با من همراهي کردهاند که ميتوانستهاند خودشان را آماده چنين کاري کنند. سالهاي درازي با آقاي مجيد خلج کار کردم که کنسرتهاي بسيار زيادي در اروپا، آمريکا و ايران اجرا کرديم. همينطور با آقاي پژمان حدادي هم دونوازيهايي داشتيم. اين دو نفر بهخوبي با اين شيوه بداههنوازي آشنا شدند و درواقع از عهده آن بهخوبي برآمدند. در سال اخير به علت پارهاي از مشکلات، که آقاي پژمان حدادي داشت، از آقاي حميد قنبري براي کنسرت دعوت کردم. اين ويژگي کار آقاي قنبري را دوست داشتم که درعينحال که ميتواند انعطاف صدا داشته باشد، ولي برخوردش با تنبک حالت نمايشي ندارد و بهخوبي همراهي ميکند. البته قطعا همکاريهاي من با ديگر دوستانم هيچوقت محدوديتي ندارد و با همه دوستاني که نام بردم همچنان همکاري دارم. در بداههنوازي لحظات نوازنده با شنونده تقسيم ميشود و اگر بتوانيد نبض و نفس شنونده را با خود يکي کنيد، تمرکز عميق به وجود ميآيد. در اينکه شنونده از شلوغي شهر ميآيد و روحيه ديگري دارد شکي نيست، اما معمولا ميتوان ديد در تئاتر و کنسرت، بيننده و شنونده سريع تمرکز ميکند و او هم متوجه نميشود کجاست؟ وقتي خودم روي صحنه هستم بعد از لحظههاي اول، ديگر انگار در سالن نيستم و وقتي که تمام ميکنم تازه متوجه ميشوم در يک جمع هستم. براي من خيلي جذاب و شيرين است که شنوندههايم هم همينطور هستند. يعني ميتوان شنونده را هم به همين تخيل و فضا برد. حين اجرا فقط ممکن است صداي نفس مردم بيايد و کاملا محسوس است که تمام لحظات با هم تقسيم ميشود و شايد اگر بخواهم تمام عمرم را مرور کنم، شيرينترين و زيباترين لحظات همان لحظاتي هستند که روي صحنه بودهام و اين حسوحال را چشيدهام.
سفري که هماکنون داريد و تور کنسرتتان در آمريکا و اروپا چه مدت است و براي مخاطبان ايراني و غيرايراني چه برنامهاي داريد؟
در اين تور دو، سهماهه کنسرت که از آمريکا شروع ميشود و در اروپا به پايان ميرسد، باز مبنا بر بداههنوازي است. دونوازي و چهارنوازي نداريم. ما چهار نفريم؛ من هستم، آقاي بهروزينيا –نوازنده بربط يا همان عود- هستند؛ نوازنده باسابقهاي که سالهاي سال است فعاليت ميکنند و مقيم کانادا هستند. همينطور آقاي بهنام ساماني هستند که در آلمان زندگي ميکنند و در ايران هم کنسرتهاي زيادي اجرا کردهاند و در کارهاي گروهي ما به اتفاق آقاي حدادي، با سازهاي کوبهاي هميشه فعال بودند. پسرم صبا هم همراه ماست و کمانچه مينوازد. کنسرتهايي در ايالتهاي مختلف در شرق و غرب آمريکا خواهيم داشت که جزئيات آن در اخبار و فضاي مجازي اعلام شده. در کنار کنسرتها، تعداد زيادي هم ورکشاپ در دانشگاهها خواهيم داشت و البته بيشتر کنسرتهايمان نيز در دانشگاههاست. وقتي دانشگاهها براي کنسرت دعوت ميکنند، هميشه ميخواهند در کنار کنسرت، ورکشاپهايي هم براي دانشجويان رشته موسيقي داشته باشيم که معمولا شامل جلساتي است که به معرفي موسيقي ايران اختصاص دارد.
مواجهه شنوندگان آمريکايي و اروپايي با موسيقي ايراني چگونه است؟
مواجهه هر شنوندهاي با فرهنگي ديگر و با هر نوع از موسيقي دنيا درواقع مواجههاي يگانه است. وقتي در ايران خودمان نگاه ميکنيد، ميبينيد دانشجويان همه نوع موسيقي گوش ميکنند. درحاليکه تهران شرايط پاريس يا نيويورک را ندارد که هر شب از همهجاي دنيا در آن کنسرت اجرا شود. به طور طبيعي مردم آمريکا با همه فرهنگها و موسيقيهاي دنيا آشنا هستند. ما کنسرتهاي زيادي در سراسر دنيا اجرا کردهايم که حتي يک ايراني هم در سالن نبوده ولي وقتي نظرها و متنهايي نوشته يا رابطهاي ايجاد ميشود، ميبينيم مخاطب ايراني و غيرايراني فرقي نميکند. بعضي مواقع حتي شنوندههاي غيرايراني با موسيقي ايراني آزادتر برخورد ميکنند و فقط در پي تداعي خاطره نيستند و لحظه خودشان را به موسيقي ايراني ميسپارند. البته هرچقدر طعم موسيقي ايراني در اجراها باشد اين اتفاق بيواسطهتر ميافتد. شنوندههايي که واقعا براي شنيدن موسيقي ايران ميآيند، شنوندههايي هستند که موسيقيهاي مختلف دنيا را ميشناسند و با اطلاعات زيادي حتي با تحقيق و مطالعه جدي به کنسرت ميآيند و چون آشنا هستند، شنيدن موسيقي ايراني را انتخاب کردهاند.
با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد