نماد آخرین خبر

نوجوان راه خودش را پیدا می‌کند!

منبع
همشهري آنلاين
بروزرسانی
 نوجوان راه خودش را پیدا می‌کند!
همشهري آنلاين/ داخل يک کره‌ي جغرافيايي که ممکن است روي ميز هر دانش‌آموزي باشد، چه خبر است؟ آيا ممکن است درون آن، موجود کوچک با مزه‌اي باشد که مي‌تواند همه‌ي آرزوهاي يک نوجوان را حتي براي يک روز برآورده کند؟ اين اتفاقي است که در فيلم پاتال و آرزوهاي کوچک مي‌افتد. کره مثل صدف باز مي‌شود و جاي پدر و پسر و مادر و دختر را عوض مي‌کند. «مسعود کرامتي» کارگردان اين فيلم، متولد ۱۳۳۵ و فارغ‌التحصيل هنرهاي نمايشي از دانشکده‌ي هنرهاي زيباي دانشگاه تهران است. کرامتي در سينما کارهاي مختلفي از عروسک‌گرداني و بازيگري تا کارگرداني و فيلم‌نامه‌نويسي را انجام‌ داده‌ است. اين کارگردان به‌تازگي يک اپيزود از فيلم سه‌ اپيزودي گنجشگک اشي‌مشي را کارگرداني کرده است. اين فيلم هفته‌ي پيش، پروانه‌ي زرين ويژه‌ي هيئت داوران بيست‌ و هفتمين جشنواره‌ي فيلم‌هاي کودکان و نوجوانان اصفهان را دريافت کرد. کرامتي در کافه‌نشينيِ اين ماه، ميهمان هفته‌نامه‌ي دوچرخه است و در اين گفت‌وگو تأکيد مي‌کند که تخيل نياز ضروري سن نوجواني است و مي‌گويد که محدويت‌هاي تربيتي امروز باعث شده که بچه‌ها بچگي نکنند. * * * بيش‌تر کساني که وارد کار سينما شده‌اند، در کودکي مشتاق فيلم و تلويزيون بوده‌اند. شما هم به فيلم علاقه داشتيد؟ بله، سينما براي من جذاب بود. روي پرده‌، دنيايي غريب و جذاب و دست نيافتني مي‌ديدم، ولي فکر نمي‌کردم خودم زماني وارد اين عرصه شوم. البته آن‌موقع سينما وسيله‌ي سرگرمي بود و ما با آن اوقات فراغت را مي‌گذرانديم، اما جذاب‌ترين لحظات زندگي با آن مي‌گذشت. وقتي بچه بودم در خانه تلويزيون نداشتيم. اما قهوه‌خانه‌ي محله‌مان تلويزيون داشت و به ما بچه‌ها اجازه مي‌دادند که با دادن دو ريال برويم داخل قهوه‌خانه. يعني قهوه‌خانه وروديه داشت؟ براي بچه‌ها بله، ولي بزرگ‌ترها پول نمي‌دادند و هروقت هم که مي‌خواستند مي‌رفتند و برمي‌گشتند. ما چون بچه بوديم بايد پول مي‌داديم. از ساعت چهار، پنج عصر مي‌رفتيم و يک‌سره تلويزيون تماشا مي‌کرديم تا 9 شب. بيرون هم نمي‌آمديم وگرنه دوباره راهمان نمي‌دادند. واقعاً آرزو داشتم بزرگ بشوم و ديگر مجبور نباشم پول بدهم و هر وقت خواستم بيرون بروم. در محله‌ي ما دوتا قهوه‌خانه بود، يکي توي صياد شيرازي و يکي هم پايين‌تر از خيابان معلم توي خواجه نظام‌الملک، ايستگاه اکبريان که تبديل به نمايشگاه اتوموبيل شد. خانه‌تان دقيقاً کجا بود آن موقع؟ من در خيابان مرودشت به دنيا آمدم و بزرگ شدم. يادم هست در اطراف زندان قصر نگهبان‌ها سوار اسب گشت مي‌زدند. بيش‌تر خيابان‌ها خاکي بودند و زمين خاکي براي فوتبال زياد داشتيم که در آن دائم با بچه محل‌ها بازي مي‌کرديم. محله‌ي ما از نظر مالي متوسط و متوسط رو به پايين بود و بچه‌ محل‌هاي شاد و پر انرژي‌اي داشتيم که همه‌ي وقتمان را با هم مي‌گذرانديم. اگر زماني از هم دلخوري داشتيم، زود برطرف مي‌شد و قهر کردن ‌زياد طول نمي‌کشيد، چون در آن فضا معني نداشت. اين بازي‌هاي و وقت‌گذراني‌ها باعث مي‌شد که نسبت به محل خودمان نوعي علاقه داشته باشيم. الآن زمين خاکي نيست، بچه محل نيست، ديگر حتي محله‌اي هم نيست. بچه محل‌ها هم فيلم دوست داشتند؟ بله، همه همين‌طور بوديم. من خودم هرزماني فرصتي پيدا مي‌کردم فيلم و تلويزيون مي‌ديدم. نه اين‌که بگويم از بچگي فيلم روشنفکري مي‌ديدم. از هشت تا حدود 11 سالگي فيلم و فوتبال و اين نوع سرگرمي‌ها دوران بچگي ما را مي‌ساخت. هنوز هم با دوستان آن دوره ارتباط داريد؟ الان بيش‌تر از 40 سال گذشته، ولي هنوز هم با خيلي‌ها در ارتباط هستم. بعد از ديپلم و ورود به دانشگاه ارتباطمان را حفظ کرديم، حتي بعد از اين‌که همه ازدواج کردند. چه‌طور دراين شهر بزرگ گم نشدند؟ بچه محل بودن براي ما خيلي مهم بود. يک‌جور ارتباط ويژه بود. الآن حسرت مي‌خورم که چرا بچه‌ها آن زندگي را ندارند. البته مشکلاتي داشتيم يا به نظر مي‌آمد داريم و رفاهي که الآن هست، قابل مقايسه با آن دوران نيست، ولي ما کودکي کرديم و نسل بعد کودکي نکردند. مثلاً چه جور کودکي؟ ما بچه‌ها با هم‌ديگر زندگي مي‌کرديم و وارد دنياي بزرگ‌تر‌ها نمي‌شديم. اصلاً توي اتاق مهمان‌خانه راهمان نمي‌دادند. خودمان هم نمي‌رفتيم، چون دوست داشتيم با هم بازي کنيم. الآن بچه‌ها با آدم بزرگ‌ها زندگي مي‌کنند و ما به اشتباه فکر مي‌کنيم خيلي باهوش‌اند و رشد کرده‌اند و بيش‌تر از سنشان نشان مي‌دهند. در واقع آن‌ها کودکي خود را از دست داده و در عوض چيزهايي به خاطر سپرده‌اند که مال آدم بزرگ‌ها است. اما آن‌ها بايد دوران کودکي و نوجواني را آن‌طوري‌که دوست دارند بگذرانند. و سينماي خودشان را هم داشته باشند؟ بله، نياز دارند که فيلم مورد علاقه‌ي خودشان را داشته باشند يا فيلم‌هايي که توجه آن‌ها را جلب مي‌کند. من وقتي نوجوان بودم به فيلم‌هاي پرهيجان علاقه داشتم. حتماً مثل همه‌ي پسر بچه‌ها که طرفدار قهرمان يکه‌بزن هستند؟ بله، اين براي نوجوان‌ها طبيعي است، زيرا نياز به هيجان و خطرکردن دارند. در اين سن پسرها نياز به قدرت پيدا مي‌کنند و اين قدرت را در شخصيت فيلمي که مي‌بينند جست‌وجو مي‌کنند. پس سهم دختر‌ها چه مي‌شود؟ فکر مي‌کنيد آن‌ها هم به هيجان نياز دارند؟ شايد علاقه‌ي دختر‌ها مقداري کم‌تر يا متفاوت تر باشد، ولي آن‌ها هم اين هيجان را دوست دارند. زماني که وارد سينما شديد مي‌خواستيد براي نوجوان‌ها فيلم بسازيد؟ زماني که من کار سينما را شروع کردم، سينماي کودک و نوجوان در اوج شکوفايي بود. تقريباً سال 63 به‌بعد دوره‌ي خاصي به نظر مي‌آمد و فکر مي‌کرديم حالاحالاها ادامه پيدا مي‌کند. البته آن‌موقع سينماي بزرگ‌سال ممنوعيت‌هايي داشت که الآن نيست. شرايط طوري بود که فقط در فيلم کودک مي‌شد از کنار ممنوعيت‌ها گذشت. مثلاً چه ممنوعيت‌هايي؟ متلاً ترانه خواندن حتي براي تيتراژ ممنوع بود. ولي مي‌شد به بهانه‌ي اين‌که مخاطبان بچه هستند اين ترانه‌ها را به‌شکلي حفظ کنيم و فضاي شاد و رنگي را در دنياي بچه‌ها نشان دهيم. البته مسئولان سياستگذار هم کمک مي‌کردند. خيلي از کساني که بعد‌ها تجاري‌ساز شدند آن سال‌ها در سينماي کودک فعال بودند. فارابي هم حمايت مي‌کرد. حتي مجموعه‌ سينما‌هايي براي نمايش فيلم‌هاي کودک و نوجوان داشتيم. آن نشانه‌ي خورشيدِ خندان که بالاي سردر سينماها بود، هنوز هم بعضي جاها هست. بله، ولي بعدا‌ً با بازشدن فضا خيلي‌ها به سمت سينماي بزرگ‌سال رفتند. الآن يکي از مشکلات بزرگ اين است که قسمتي از ما فيلم‌سازان وقتي مي‌خواهيم براي نوجوان‌ها فيلم درست کنيم، درباره‌ي دنياي نوجواني خودمان مي‌سازيم. مثلاً مشکلي را به‌عنوان دغدغه‌ي نوجوان فيلم مطرح مي‌کنيم که اصلاً مشکل نوجوان امروز نيست. فعلاً تنها نوري که از سينماي کودک مانده همين جشنواره‌ي فيلم‌هاي کودکان و نوجوانان است. چه شد که سراغ عروسک‌گرداني رفتيد؟ مرحوم «اردشير کشاورزي» براي نمايش «لوبياي سحرآميز» از من دعوت کرد. البته من گفتم که رشته‌ام تئاتر است، ولي وقتي کار را شروع کردم به‌نظرم خيلي جالب آمد. پنج داستان از مثنوي بازنويسي کرده بودند که با تکنيک سايه انجام مي‌شد. ديدم اين فانتزي ويژگي‌هاي خاصي دارد. بعد يک کار ديگر به اسم «کرم شبتاب» را انجام دادم و بعد از آن با خانم «مرضيه برومند» براي کار «يک، دو، سه، همه با هم» و بعد «مدرسه‌ي موش‌ها» همکاري کردم. در مدرسه‌ي موش‌ها عروسک‌گردان «دم دراز» بودم و صدا مال خانم «راضيه برومند» بود. بعد هم «شهر موش‌ها» و «مهمان ناخوانده» و «خونه‌ي مادربزرگه». و بعد؟ ديگر کار عروسکي خاصي انجام ندادم. الآن چند فيلم‌نامه دارم که يکي درباره‌ي «پنگول» است. پاتال چه‌طور درست شد؟ بعد از سريال مسافرخانه، چند سناريو به دستم رسيد که يکي پاتال بود. آن را بسط داديم و بازنويسي کرديم تا اين‌که به‌صورت فيلم پاتال درآمد. چرا الآن به‌سادگي نمي‌شود فيلم پاتال را پيدا کرد؟ مشکل مربوط به واگذاري و انتشار اثر است. به فرزند خودتان پيشنهاد مي‌کنيد وارد کار سينما بشود؟ من دختري به نام ماه‌گل دارم که درباره‌ي وارد شدن به سينما يا وارد نشدن هيچ توصيه‌ي خاصي به او نمي‌کنم. دارد دوره‌ي پيش دانشگاهي را مي‌گذراند و الآن هم به فيلم و سينماي ايران علاقه دارد. کلاً به سينما علاقه دارد، ولي من تشويق نمي‌کنم و نگران هم نيستم. سعي مي‌کنم او را آزاد بگذارم. پس فکر مي‌کنيد نوجوانان راه خودشان را پيدا مي‌کنند؟ بايد براي همه‌ي آدم‌ها شرايطي باشد که جرئت و حق انتخاب داشته باشند. ما همه‌ي تلاشمان را مي‌کنيم که حق انتخاب ايجاد کنيم، اگر محدود کنيم همان جوابي را مي‌گيريم که الآن گرفته‌ايم. اين جهان جهاني نيست که دريچه‌ها را ببنديم و بگوييم در دنيا فقط سه نوع غذا وجود دارد. چه بهتر که خودمان انتخاب‌هاي ديگر را در اختيار نوجوان‌ها بگذاريم تا حس اعتماد بين نوجوان و بزرگ‌سال ايجاد ‌شود. اگر حس اعتماد وجود داشته باشد آن نوجوان با دل بازتر و ذهن بازتر براي مشورت مي‌آيد. هرچه محدويت بيش‌تر باشد، او هم بيش‌تر فرار مي‌کند که هم به ضرر بزرگ‌سال است و هم به ضرر او. دوران سينماي کودک سال‌هاي 60 و 70 تمام شده و نسلي که آن فيلم‌ها را هم تماشا مي‌کرد الآن بزرگ شده است. اما نسل نوجوان امروز هم به فيلم مناسب نياز دارد؟ بله، ولي گفتن اين‌که به چه فيلمي نياز دارد خيلي سخت است. چرا؟ چون نوجوان الآن پر از تضاد است. نوجوان امروز دوگانه زندگي مي‌کند. آدم بزرگ‌ها دروغ مي‌گويند و بعد به بچه مي‌گويند چرا دروغ مي‌گويي؟ در خانه يک نوع تربيت شده و در مدرسه چيز ديگري ياد گرفته. براي همين پيدا کردن دغدغه‌ي او سخت است. منِ بزرگ‌سال چه‌طور تصميم بگيرم که چي براي او خوب است؟ ما زماني که نوجوان بوديم دوستي‌هايمان واقعاً فقط دوستي بود. هيچ فکر بدي درباره‌ي دوستمان نمي‌کرديم، يعني به ذهنمان راه نمي‌داديم. همه چيز برايمان پاک بود. الآن اطراف ما پر از واقعيت‌هايي است که بخشي از آن هم آزاردهنده است. معمولاً براي مراقبت از نوجوان مي‌خواهند که خيلي به اين واقعيت‌ها توجه کند. فکر مي‌کنيد خيال‌پردازي نوجوانانه اين وسط چه مي‌شود؟ زماني که از نوجوان‌ مي‌خواهند وقتي از خانه بيرون مي‌آيد با واقعيتي که ربطي به خودش ندارد کنار بيايد و حرفي هم نزند، معلوم است که به خيال و خيال‌پردازي نياز دارد. من اصلاً موافق نيستم که ديدن همه‌ي فيلم‌ها و کارتون‌هاي خارجي فرهنگ بچه‌ها را خراب مي‌کند. براي اين‌که حداقل در آن فضا رؤياهايي که نياز دارد فراهم مي‌شوند و مي‌تواند به آن فکر کند. ما همه‌ي اين دوره را گذرانده‌ايم. توي نوجواني گاهي يک موضوع ساده را کشف مي‌کني و فکر مي‌کني براي اولين بار در جهان آن را پيدا کرده‌اي. بعداً که بيش‌تر با جهان آشنا مي‌شوي، مي‌فهمي نوجواني براي لذت بردن و کشف کردن چيز‌هاي نا‌آشنا است. * * * همشهري، دوچرخه‌ي شماره‌ي ۷۱۹تلويزيون و پديده‌ي کلاه قرمزي دوران اوج سينماي کودک و نوجوان در دهه‌ي 60 تمام شد، ولي چرا سرمايه‌اي که در اين سال‌ها جمع شده بود، دوباره به کار نيفتاد تا باز هم بتواند فيلم بسازد. برنامه‌هاي کودکانِ تلويزيون هم اين‌روز‌ها پر از تبليغات ماکاروني شده است. وقتي از کرامتي در اين‌باره سؤال مي‌کنيم، مي‌گويد: «ارگان‌هاي دولتي عمده‌ترين نهادهاي فرهنگي ما هستند و زماني‌که آن‌ها بخواهند اين اتفاق مي‌افتد. متأسفانه اتفاقات خوبي نيفتاده و اگر همين جشنواره‌ي فيلم‌هاي کودکان ونوجوانان هم نبود، ديگر هيچ حرفي از سينماي کودک و نوجوان هم باقي نمي‌ماند. با توجه به امکاناتي که داريم، همين‌ها را مي‌توانيم بسازيم. حتي از جشنواره انتظار هم دارند که چرا براي سينماي کودک و نوجوان کاري نمي‌کند؟ که چنين چيزي به جشنواره ربطي ندارد. يک جشنواره به تنهايي نمي‌تواند سينما را نجات بدهد، تنها هدفگذاري مي‌کند و نوعي از فيلم‌ها را مشخص مي‌کند.» اين کارگردان درباره‌ي برنامه‌هاي ويژه‌ي کودک و نوجوان در تلويزيون مي‌گويد: «خودتان هم مي‌توانيد ببينيد که در صدا و سيما چه اتفاقي براي گروه کودک افتاده و سطح کيفي برنامه‌ها به چه حدي رسيده که قابل مقايسه با 15 يا 20 سال قبل نيست.» البته کرامتي کلاه قرمزي را از ديگران متفاوت مي‌داند و مي‌گويد: «کلاه قرمزي به‌خاطر مضمون و کاراکتر و جذابيتي که براي بزرگ‌سال دارد جذاب است. ايرج طهماسب هم نکات آموزشي خوبي را در آن مي‌آورد. من خودم اگر خانه باشم برنامه‌ي کلاه قرمزي را مي‌بينم، ولي در مجموع نمي‌شود کلاه قرمزي را به‌عنوان شاخص خوبي از سينماي کودک در نظر گرفت، چون شکل توليدش ربطي به تلويزيون ندارد. دليل اين‌که ماندگار شد اين بود که از تلويزيون بيرون رفت و وارد بخش خصوصي شد و به‌صورت سرمايه‌ي ايرج طهماسب و حميد جبلي درآمد. تلويزيون هم الآن به‌همين شکل با آن برخورد مي‌کند. بقيه‌ي کاراکتر‌ها هم اگر وارد بخش خصوصي شده بودند ادامه پيدا مي‌کردند.» کرامتي اين را هم مي‌گويد که اميدوار است فيلم شهر موش‌هاي 2 موفق باشد، حتي بيش‌تر از شهر موش‌هاي 1. * * * بن بست کرامتي تا به حال به‌خاطر فعاليتش در سينما برنده جوايزي شده است. در جشنواره‌ي امسال هم او با«بن‌بست»، اپيزود اول فيلم گنجشکک اشي‌مشي حضور داشت. او مي‌گويد که فيلمش مضموني اجتماعي با پاياني اميدوارکننده دارد و تلاش کرده است در اين داستان 30 دقيقه‌اي، آدم‌ها خوب مطرح شوند و گنگ نباشند. اما اين را هم اضافه مي‌کند که در زمان ساختن فيلم‌هايش به جايزه گرفتن فکر نمي‌کند. کرامتي عقيده دارد که جايزه‌ي سينمايي يعني گروهي فيلم را تأييد کرده‌اند، ولي به‌هر حال جايزه‌ي هر جشنواره‌اي نشان‌دهنده‌ي سليقه‌ي داوران آن جشنواره است که ممکن است يک سال به سليقه‌ي کارگرداني نزديک‌تر باشد و سال بعد تغييرکند. همشهري، دوچرخه‌ي شماره‌ي ۷۱۹