نماد آخرین خبر
  1. جذاب ترین ها
سینما و چهره ها

حسین رفیعی: معلم بداخلاقی هستم!

منبع
برترين ها
بروزرسانی
حسین رفیعی: معلم بداخلاقی هستم!
برترين ها/ حسين رفيعي از آن دسته افرادي است که سه نسل از مردم با او خاطره دارند و در ذهنشان ماندگار شده است. پاي صحبت‌هاي اين نقاش، مجري و بازيگر پرانرژي نشستيم تا از حال و هواي روزهايش بشنويم. حسين رفيعي را اگر تنها با فَـ فَـ نشناسيم، قطعا فَـ فَـ جزئي از خاطرات کودکي و نوجواني بسياري از ماست. رفيعي متولد سال ۴۸ در محله نظام آباد تهران است، به گفته خودش کودکي پر جنب و جوشي داشته و درصدد تجربه هرچيزي بوده، از همين رو او استاد نقاشي است که در تلويزيون مجري‌گري مي‌کند، روي استيج مي‌رود و در تئاتر، فيلم و سريال بازي مي‌کند. رفيعي در خاطرات سه نسل از مردمي که با تلويزيون بزرگ شده‌اند، حضور داشته و دارد؛ براي صحبت با او در يکي از روزهاي شلوغ مهمانش شديم، وقتي در يکي از فرهنگسراهاي تهران اجراي برنامه داشت و ما پشت استيج با او مصاحبه کرديم؛ يک ربع اجرا داشت، ۱۰ دقيقه با ما مصاحبه مي‌کرد! گفت‌وگوي ما را با اين استاد نقاشي، مجري و بازيگر در ادامه مي‌خوانيد: «اجرا» کار سختي است؟ از چه نظر؟ به هر حال لازمه مجري بودن رفتن روي استيج و داشتن برنامه زنده است، از طرفي در برخي شرايط حجم کار خيلي زياد مي‌شود. البته من که هميشه روي استيج نيستم، جزو معدود کساني هستم که با بازيگري وارد تلويزيون شدم و سال ۷۵ اجرا را تجربه کردم. از آن‌هايي هستم که در دوره‌اي بالاترين ساعت پخش زنده از تلويزيون را داشتم، به طوريکه طي روز صبح و ظهر و شب در برنامه زنده ديده مي‌شدم، مخصوصا اينکه اجراي برنامه زنده کار سختي است و بايد خلق‌الساعه حرف بزنيد، اطلاعات عمومي و مطالعه در زمينه‌هاي مختلف هم داشته باشيد. در اين ميان در نظر بگيريد که يکي از برنامه‌ها کودک بود، يکي براي پليس، يکي هم درباره خانواده‌ها. برنامه‌هاي متفاوت در يک زمان. به هر حال اگر اجرا را درک کرده باشي و ارتباط گرفته باشي، مانند اين است که از يک خياط که سال‌هاست کار مي‌کند و کت و شلوار را خوب مي‌دوزد، بپرسيد لباس دوختن سخت است؟ که قطعا مي‌گويد نه! چون کارم را بلد هستم، ديگر سخت نيست و لذت مي‌برم. اما به هر حال خستگي خودش را دارد؟ اصلا زندگي کردن خستگي دارد. همه کارها خستگي خودش را دارد، همين کاري که شما انجام مي‌دهيد، خستگي خودش را دارد که براي تهيه خبر و گزارش بايد از جايي به جاي ديگر برويد. اما اگر بخواهم صادقانه در اين زمينه صحبت کنم، اين کار استرس و اضطراب زيادي دارد و اگر خودستايي نباشد، کساني که اجرا مي‌کنند نسبت به آن‌هايي که بازي مي‌کنند، هيجان و اضطراب بيشتري هم دارند. کار رسانه سخت است و هميشه بايد در اوج باشي که بتواني مخاطب را با خودت همراه نگه داري، با توجه به اينکه مخاطب اين روزها هم باهوش است و اگر برنامه شيريني و تازگي برايش نداشته باشد، فراموش مي‌کند. کما اينکه خيلي‌ها در اوج بودند و حالا ديگر نيستند. شما براي اينکه در اوج بمانيد، چه کرديد؟ اول خواست خدا و لطف مردم بوده است. اما من از روز اولي که وارد اين کار شدم، نگاهم به کار در تلويزيوني هنرجويي بوده و هيچ برنامه‌اي براي معروف شدن نداشتم. بلکه کاري داشتم که از انجام آن لذت مي‌بردم. ديپلم و ليسانس را در رشته هنر گرفته‌ام و همه عمر و زندگي‌ام با هنر سر و کار داشته‌ام. رشته تحصيلي‌ام نقاشي بوده و آتليه دارم، کمبودي براي ديده شدن ندارم.در حقيقت به نيت اينکه مردم مرا ببينند و بگويند حسين رفيعي است و امضا بخواهند اجرا نميکنم، من اين کار را دوست دارم، همچنين اهل مطالعه هستم و درباره همه‌چيز چه غذا باشد چه فرهنگ و رسومي سوال دارم و مي خواهم اطلاعات کسب کنم. با اينهمه کنجکاوي، چرا خبرنگار نشديد؟ واقعا! البته خبرنگارها اخبار را مخابره مي‌کنند و بيشتر حفظ مي‌کنند، اما من ياد مي‌گيرم؛ براي مثال وقتي کسي چوپاني مي‌کند، از او مي‌پرسم چطور مي‌توان جواني و پيري يک گوسفند را تنها از روي ظاهر آن متوجه شد! من اين سوال را مي‌پرسم و جوابش را هم مي‌دانم، بعد در يک برنامه وقتي کسي در اين باره صحبت مي‌کند، اطلاعات دارم و فردي هم که آمده از اينکه من چنين چيزي را مي‌دانم، خوشحال مي‌شود و مکالمه بهتري هم شکل مي‌گيرد. اين شرايط درباره همه موضوعات صدق مي‌کند؛ به مدت سه سال مجري برنامه ورزشي بودم، در آن زمان روز و شب من راديو، روزنامه و مجلات ورزشي شده بود و فدراسيون‌هاي مختلف را مي‌شناختم و درباره ريزترين مشکلاتي که هر رشته ورزشي ممکن است داشته باشد، صحبت مي‌کردم، به طوري‌که براي بقيه جاي تعجب داشت که من درباره همه‌چيز اطلاعات ريز داشتم. خرده نمي‌گرفتند که چرا در برنامه‌هاي مختلف و در زمينه‌هاي متفاوت کار مي‌کنيد؟ واقعيت اينکه اصلا مهم نيست خرده بگيرند، چون من معتقدم هستم همه انسان‌هاي روزي زمين از زماني که چشم‌هاي‌شان مي‌بينيد، گوش‌هاي‌شان مي‌شنود و امکان حرف زدن دارند، مي‌توانند ياد بگيرند؛ اصلا ما به دنيا آمده‌ايم که ياد بگيريم. کسي نمي‌تواند بگويد کاري را خودم و با توانايي‌هاي خودم ياد گرفته‌ام، اينکه کسي مي‌گويد براي مثال نقاشي را خودم ياد گرفته‌ام، درست نيست، چون به هر حال آثار بزرگان اين رشته را ديده‌ است. هرکسي وقتي ياد مي‌گيرد کاري را انجام دهد، شايد در محضر استادي نبوده، اما فعاليت‌هاي او را مي‌بيند، مي‌شنود و شايد حتي در مواردي تقليد کند. در همين زمينه خيلي‌ها به من گفته‌اند که تو مجري هستي، بازيگري يا نقاشي؟ من «حسين رفيعي» هستم و دوست دارم تجربه کنم. هفتاد سال فرصت شکوفا شدن داريم، بعد از اين سن ديگر انسان کامل مي‌شود. من در کارم هميشه هنرجو بوده‌ام و اصلا ناراحت نمي‌شوم که بگويند رفيعي همه اين‌کارها را با هم انجام مي‌دهد. خودتان کدام را بيشتر مي‌پسنديد؟ هيچ‌وقت نمي‌توان از کسي پرسيد کدام يکي از بچه‌هايش را بيشتر دوست دارد! همه فرزندان آدم عزيز هستند، همه کارهايي که در اين سال‌ها انجام داده‌ام، چه در حوزه تصوير، چه در نگارش و چه در نقاشي، همه‌شان بچه‌هاي من هستند. همه‌شان را دوست دارم و در عين حال نقدهايي را به آن‌ها وارد مي‌دانم، يعني دوست داشتم از ايني که هستند بهتر بودند ولي به هر حال کارهايي هستند من آن‌ها را انجام داده‌ام. محال است کاري که دوست ندارم را انجام دهم. اما به هرحال همه آدم‌ها در دوران کودکي و نوجواني تصوري از بزرگسالي خودشان دارند، در آن دوره چه تصويري از خودتان داشتيد؟ اينکه يک قانون روانشناسي است که بايد در زندگي هدف‌گذاري داشته باشيد. به هر حال به سمت دريا حرکت مي‌کني، ممکن است به آن نرسي، اما در مسير يک ساحل يا جنگلي که تحت تاثير زيبايي دريا است، برسي؛ در اين صورت ممکن است در مسير حرکت کني، اما چيز تازه‌اي پيدا مي‌کني. من از سنين پايين و با توجه به اينکه بيش‌فعال هم بودم و تقريبا ۱۰ سال هم با برادرم تفاوت سني دارم، تا مدت‌ها تک‌پسر محسوب مي‌شدم و کارهايي انجام داده‌ام که شايد خيلي‌هاي ديگر انجام نداده باشند. از انرژي که معمولا داريد هم مشخص است که بيش‌فعال بوده‌ايد! من در کودکي تجربه پريدن از پنجره طبقه دوم در ميان برف را دارم و اين‌کار را تنها براي اين انجام دادم که پرواز را دوست داشتم و مي‌خواستم ببينم چه مي‌شود. در نهايت هم با بيل از ميان انبوهي برف مرا خارج کردند! حتي در آن زمان دو سه باري در خانه مان آتش روشن کردم، يک‌بار زير پرده اتش روشن کردم و مي‌خواستم ببينم چه مي‌شود که پرده شعله‌ور شد! در آن دوران جوجه مي‌خريدم و دلم مي‌خواست برايش خانه بسازم، اما نمي‌دانستم بايد اول لانه را درست کنم و بعد جوجه را داخل آن بگذارم، بلکه خانه را روي سر جوجه درست مي‌کردم که اين‌طور مي‌شد جوجه‌ام از بين مي‌رفت و دوباره مي‌خريدم! اما از سن ۸-۷ سالگي در مغازه پدرم که ترميم عتيقه انجام مي‌داد، کار مي‌کردم و در ۱۰ سالگي در اين زمينه استاد شده بودم و براي خودم شاگرد داشتم، اين جريان تا سال ۷۰ که وارد دانشگاه شدم، ادامه داشت و بعد از آن هم همان مغازه پدر را آتليه نقاشي کردم. اين فعاليت‌هاي هنري از سنين پايين شما را به سمت رشته‌هاي هنري در دانشگاه کشاند؟ دقيقا، البته من از ۹-۸ سالگي هم نقاشي کشيدن را شروع کرده بودم و به سبک باب راس تابلو مي‌کشيدم و کارهايم بيشتر بازاري بود، و در مدرسه در دهه فجر نمايشگاهي از نقاشي‌هاي من برپا کردند و همان‌جا بود که يکي از معلم‌هاي به من گفت که بايد بروي هنرستان. از اول دبيرستان در هنرستان نقاشي خواندم و سال ۶۹ جزو اولين ورودي‌هاي دانشگاه هنر بودم که قبول شدم و بعد از اينکه ديپلم گرفتم، هنر خواندم. اما در سال ۷۲ وارد تلويزيون شدم. ماجراي ورودتان به تلويزيون چه بود؟ امير غفارمنش از دوستانم بود و گفت براي تست بازيگري پيش آقاي داريوش کاردان و مهرداد خسروي برويم، بعد از تست از من خوششان آمد و گفتند از فردا براي تمرين بيا! اولين کاري که در تلويزيون انجام دادم، مجموعه «سي‌ونُه» بود. سال ۷۳ مجموعه «نويد بابا» با بيژن بنفشه‌خواه را کار کرديم، سال ۷۴ هم در سريال «سفر به چذابه» حضور داشتم. همان سال‌ها فعاليت‌هايي در سينما هم داشتم. اما از سال ۷۵ وارد کار اجرا شدم و سال ۷۷ مجموعه «نيم‌رخ» شروع شد. اولين اجراي تلويزيوني‌تان چه بود؟ مسابقه تلفني بود. ما شما را با يک مسابقه تلفني به ياد مي‌آوريم که در زمان خودش خيلي اتفاق خوبي بود! آن مسابقه تلفني که در دهه ۷۰ پخش مي‌شد، يک برنامه خاصي بود و من، آقاي جواد يحيوي و آقاي محمد حسيني به صورت چرخشي در اجراي آن حضور داشتيم. هديه‌تان هم ساعت مچي بود! بله! البته همين چند وقت پيش آقاي مسني را ديدم که به من گفت «يادته من بچه بودم يک ساعت مچي برنده شده بود؟ ولي برايم نفرستاديد!» من گفتم که يا شما خيلي زود رشد کرده‌ايد يا من خيلي خوب مانده‌ام، چون زمان پخش مسابقه سن بچه را نداشتيد! اما خود من در زمان پخش مسابقه سعي مي‌کردم همه برنده شوند و جايزه را بگيرند، چون نمي‌خواستم کسي بازنده باشد و به نظرم برنامه و مسابقه بيشتر بهانه‌اي براي گفت و گو بود. بيرون از قالب اجرا و بازي هم همين‌قدر انرژي و روحيه داريد؟ قبلا هم کسي اين را پرسيده بود و گفتم به هر حال فوتباليست هم با لباس ورزشي در زمين فوتبال حاضر مي‌شود، اما عروسي برادرش کت و شلوار مي‌پوشد! قرار نيست همه‌جا مثل هم باشيم. يعني آدم بداخلاقي هستيد؟ بداخلاق نيستم، ولي هميني هستم که شما هم ديديد! شايد در برخورد اول سرد به نظر بيايم. اما در کلاس‌هايم بد اخلاق هستم و مي‌توانم بگويم معلم بداخلاقي محسوب مي‌شوم. من بعد از کلاس با همه مي‌خندم، اما معتقدم کسي که به کلاس نقاشي مي‌آيد، بايد همه حواسش را به کار بدهد و اگر اين‌طور نباشد، نتيجه خوبي هم از کلاس نمي‌گيرد. بايد به کاري که انجام مي‌دهيم، احترام بگذاريم؛ من مي‌گويم بايد محترم باشيم، نه اينکه بداخلاقي کنيم. جريان حرف‌ها را به سمت مجري‌گري شما و شکل‌گيري شخصيت «فَـ فَـ» ببريم، از کجا آمد؟ در آن سال‌ها برنامه‌اي با بيژن بنفشه‌خواه به نام «خوشحال و شاکي» داشتيم که من و بيژن در تضاد يکديگر لباس مي‌پوشيديم. از طرفي من از کودکي دوستي به نام فرامرز داشتم که خيلي لوس بود و ما هم او را فَـ فَـ صدا مي‌کرديم! کلا هم توي دماغي صحبت مي‌کرد و با اينکه هيچ کاري بلد نبود، تمام مدت بلوف مي‌زد؛ «من از ديوار راست بالا مي‌روم» يا «من با مشت مي‌زنم درخت را مي‌ترکانم». در برنامه و نزديک روز نوجوان که بود، آقاي حسن‌زاده کارگردان کار از ما پرسيدند که چه ايده‌اي داريم، من کاراکتر همين دوستم را معرفي کردم که موردتوجه قرار گرفت و اجرا کرديم. آن‌جا نوجواني شاکي بودم که از همه چيز ايراد مي‌گرفتم و از جمله‌هايي مثل «واقعا يک ميليون تومان پول توجيبي کم است» يا «من براي مدرسه رفتن ماشين شخصي مي‌خواهم» استفاده مي‌کردم. در آن زمان مدير شبکه از اين کاراکتر خوشش آمد و وقتي که قرار بود نيم‌رخ را در ۷۷/۷/۷ تمام کنند، از من خواستند که با فَـ فَـ وارد مجموعه شوم و اين تاريخ را در ذهن مخاطبان جا بيندازم که بخواهند بدانند چه مي‌شود. آمديم و اجرا کرديم، اما برنامه تمام نشد و از شخصيت خوششان آمده بود! به همين دليل سه سال بعد از آن همچنان برنامه ادامه داشت و پخش مي‌شد. «نيم‌رخ» در ديده شدن و معرفي شدن شما موثر بود، براي خودتان هم همينقدر که براي ما برنامه مهمي بود، نقطه عطف حساب مي‌شد؟ بالاخره همه کساني‌که فعاليت مي‌کنند، يکي از کارهايي که انجام مي‌دهند شاخص‌تر از بقيه مي‌شود. من در سال ۷۲ در مجموعه «سي‌ونُه» استندآپ کمدي اجرا مي‌کردم و خيلي ديده شد و حتي من راشناختند. در برنامه‌هاي نوروز ۷۵-۷۴، ديدار، لبخند سوم و خيلي مجموعه‌هاي ديگر ديده شده بودم، اما اين برنامه خيلي شاخص بود و بيشتر ديده شد. به هر حال بعد از «نيم‌رخ»، اجرا براي شما جدي‌تر نشد؟ من حسين رفيعي که صاحب فرزند هستم و مديريت يک خانواده را بر عهده دارم و بايد امرار معاش کنم و به هرحال اين موضوع که درآمد داشته باشم برايم اهميت دارد، به هر روي اجرا هم درآمد بيشتري دارد و من هم به اين سمت کشانده شدم، به خاطر درخواست‌هاي بيشتر و درآمد بهتري که داشتم. براي مثال وقتي قرار مي‌شود در يک سريال بازي کنيد، ممکن است از ۶ صبح تا ۶ عصر تنها براي يک سکانس آفيش باشيد و کار هم سه، چهار ماه طول بکشد، با در نظر گرفتن اينکه اصلا معلوم نيست کار نتيجه داشته باشد، اما در اجرا اين‌طور نيست، قرار داد يک‌ساله مي‌بنديد، صبح‌ها دو ساعت پخش زنده داريد و بعد از آن به کارهاي ديگر زندگي‌تان مي‌رسيد. واقعيت اين است که بازيگري و اجرا آنقدر براي من شاخص نيستند، مهم براي من اين است که زندگي مي‌کنم، در دنياي هنر قدم مي‌زنم و آدم‌هاي هنرمند در اطرافم هستند و اين فضا براي من لذت‌بخش است. در آن زمان برنامه‌هاي ويژه نوجوان‌هاي زيادي داشتيم، شما برنامه‌ريزي‌هايي داشتيد؟ اتاق فکري داشتيم که در همان‌ها به برنامه‌ريزي‌هايي براي نوجوان‌ها مي‌رسيديم. به هر حال نوجواني با کودکي فرق مي‌کند، نوجواني دوره شفيرگي است، فرد از کودکي به بزرگسالي مي‌رسد، دوره زير پونزي است که خيلي سخت است، از طرف خانواده و جامعه چندان جدي گرفته نمي‌شوند و بيشتر در حال و هواي کودکي هستند، ولي خودشان را فراتر مي‌دانند و بزرگ شده حساب مي‌کنند. اگر به جا اينکه کنار نوجوان قرار بگيري، جلوي او بايستي، باهم تصادف مي‌کنيد! بايد در کنارش باشي و به او زمان بدهي به جاي اينکه امر و نهي کني. نوجوان چون در دوران ياغي‌گري است، نبايد دستور بشنود، بايد همراه او شوي. به اعتقاد من کشورهايي که پيشکسوت‌ها، مسن و نوجوان‌ها را اوليت زندگي قرار مي‌دهند، پيشرفته هستند. در اين ميان تکليف جوان‌ها فرق مي‌کند، اما نوجوان‌ها حتي در آموزش هم مشکل دارند. نوجوان‌ها در اين سن گاهي پرخاشجو مي‌شوند و کمتر مي‌شنوند. فرزندان خودتان در سن نوجواني هستند؟ پسر ۱۷ ساله و دختر ۹ ساله دارم که هر دو در دوران نوجواني هستند. در خانه ما قانوني حاکم است؛ اينکه ما يک خانواده چهار نفره هستيم و خانه‌مان چهار قسمت دارد، هرکسي بخش خود و مسئوليت‌هاي خودش را دارد. من درباره اتاق دختر و پسرم مشاوره و پيشنهاد مي‌دهم، قرار نيست چيزي را تحميل کنم. درباره تحصيل هم همين‌طور است، به آن‌ها گفته‌ام تحصيل در همه‌جاي دنيا يک اجبار است، اما اينکه دوران آرام يا سختي داشته باشيد، دست خودتان است و قرار نيست با آن‌ها به شکلي برخورد کنيم که نمره خاصي بايد بگيرند. چون به هر حال ما قبول کرده‌ايم که فرصت ۲۰ ساله‌اي داريم که بچه‌ها کنارمان زندگي مي‌کنند، درست است که بعد از آن هم درخانه ما هستند، اما مستقل مي‌شوند و برخي تصميم‌گيري‌هاي خودشان را دارند. معتقدم نوجوان نبض تپنده جامع است، جامعه‌اي که نوجوان فعالي و شاداب نداشته باشد، قطعا مريض است. روند ساخت برنامه‌هايي براي کودکان و نوجوانان ديگر ادامه پيدا نکرد، چرا اين‌طور شد؟ به هر حال در گذشته برنامه‌هايي داشتيم که براي نوجوان‌ها بود و مي توانست آن‌ها را جذب کند، اما ديگر اين جريان ادامه پيدا نکرد و حالا هم اصلا برنامه‌اي نداريم که بتواند براي آن‌ها جذابيت داشته باشد. من در سازمان هستم و دغدغه‌هاي مديران را ميدانم. ما در کشوري زندگي مي‌کنيم که زبان، قوم و لهجه‌هاي مختلفي در آن زندگي مي‌کنند. برنامه‌سازي براي نوجوان کار تخصصي است که جذب کردن او هم کار سختي است. نمي‌توان او را گول زد، بسيار باهوش است.به هر حال يکي از مشکلات سازمان تامين بودجه براي برنامه‌هاي مختلف است. البته اين نکته را هم نبايد فراموش کنيد که در گذشته و زمانيکه «نيم‌رخ» را مي‌ساختيم، چيزهايي مانند اينستاگرام يا تلگرام نبود، فضاي مجازي و اينترنت تا اين اندازه گسترده نبود. تهاجم فرهنگ زماني اتفاق مي‌افتد که ما مصلح نشده باشيم و درباره آداب و رسوم و فرهنگي که اصالت خودمان است، تحقيق نکرده باشيم، کسي را نديدم وقتي اينستاگرم خودش را راه‌اندازي مي‌کند، قبل از آن درباره اين ابزار خوانده باشد و اطلاعات کسب کند، از همين رو کساني را مي‌بينيم که تنها يک نرم افزار را نصب کرده‌اند و اطلاعاتي درباره استفاده‌هاي مختلف آن ندارند. در تلگرام هم اين اتفاق زياد مي‌افتد، مي‌بينيم که کسي بدون اينکه مطالعه داشته باشد، متني را بارها در گروه‌هاي مختلف بازنشر مي‌دهند. در نتيجه روز به روز دل‌زده مي‌شويم، هرچقدر زمان مي‌گذرد، به اين سمت مي‌رويم که ديگر کسي تلويزيون نمي‌بينيد، حتي ماهواره هم ديگر جذابيت خودش را از دست مي‌دهد. کاري که ديگران انجام مي‌دهند و ما مثل هميشه دير به فکر افتاديم، اين است که امروزه خيلي‌ها دست به توليد سريال‌هاي اينستاگرامي و تلگرامي زده‌اند. شما ممکن است بهترين زمان آنتن را هم داشته باشيد اما مخاطب نمي‌بيند، در عين حال کافي است در خانه خودت سريال بسازيد و داستان تعريف کنيد، بهتر ديده مي‌شود. با همه اين حرف‌ها فکر نمي‌کنيد باز هم اين رسانه ملي است که خوراک جاهاي ديگر را تامين مي‌کند؟ اين‌کار بودجه و اراده‌ مي‌خواهد. البته من سواد رسانه‌اي در اين زمنيه را ندارم و نمي‌توانم خيلي اظهار نظر کنم، فقط کسي هستم که در اين فضا کار مي‌کنم. مديران کاربلدتر هستند و از اوضاع هم خبر دارند، مطمئنا اوضاع و شرايطي وجود دارد که آن‌ها دست به برنامه‌سازي اين سبکي نمي‌زنند، ولي من موافق هستم که اگر يک برنامه با ايده و حرف جديد بيايد، مي‌تواند مخاطب داشته باشد؛ همان‌کاري که «خندوانه» انجام مي‌دهد يا برنامه «نود» که سال‌هاست مخاطبان خودش را دارد. مجموعه «زماني براي خنديدن» را امسال براي تلويزيون کار کرديم که خيلي هم بيننده داشت، نمي‌توانيم بگوييم اصلا برنامه نداريم. متاسفانه ما مخاطب شهرستاني خودمان را از دست مي‌دهيم، آن‌هم به دليل تعدد کانال‌ها! در کنار ۲۲ کانال تلويزيون، اينترنت و فضاهاي مجازي را هم اضافه کنيد، برنامه‌ها با هم تداخل زماني دارند و اصلا يادمان مي‌رود چيزي را ببينيم. در گذشته اين اتفاق نمي‌افتاد، ساعت برنامه‌هاي مختلف مشخص بود و هرکسي به فراخور سن خودش مي‌دانست چه ساعتي پاي تلويزيون بنشيند. شما با مجري‌هاي مختلف و زيادي همکاري داشته‌ايد، اين همکاري کردن قلق خاصي دارد؟ به طور کلي پارتنر داشتن کار سختي است، چون بايد با همديگر هماهنگ باشيد و بتوانيد همديگر را کامل کنيد. با اميرحسين مدرس سال‌ها کار مي‌کردم و يکي از دلايل خوب شدن کار اين بود که ما همديگر را خوب مي‌فهميديم. بخش جدي کار بر عهده او بود، بخش طنز را هم من انجام مي‌دادم و برنامه‌مان کاملا مشخص بود. هيچ‌وقت دو مجري طنز يا دو مجري جدي در کنار هم خوب نمي‌شوند و از قديم هم اين را داشته‌ايم. شما از آن دسته مجري‌هايي هستيد که با همکار خودتان خيلي شوخي مي‌کنيد، اتفاق نيفتاده اين شوخي‌ها به ناراحتي کشيده شود؟ به هر حال من کار نقاشي انجام مي‌دهم و قلم کاريکاتور و طنز گاهي تلخ است. در همه‌جاي دنيا هم اين‌طور است، اما ظرفيت بالايي لازم است، ازطرفي ديده‌ايد که معمولا با آدم‌هاي معروف شوخي مي‌کنند، چون شناخته شده هستند، آن‌ها هم ظرفيت خودشان را بالا مي‌برند. البته شوخي با تحقر و توهين فرق مي‌کند، به هر حال مرز باريکي است، وقتي اداي کسي را تقليد مي‌کنيد، اين شوخي است. جري لويس از بزرگان اين عرصه بوده، در ايران هم مرحوم منوچهر نوذري را داشتيم. به هرحال نمي‌توانم بگويم کارم خوب يا بد بوده است، حتي قبول دارم که شايد شوخي‌هايم از حد گذشته و ممکن است باعث رنجش شده باشد. اما اينکه با لهجه‌اي شوخي مي‌کنيم اين را اصلا توهين نمي‌دانم، چون فکر مي‌کنم برنامه‌اي است و ما مي‌خواهيم با هم بخنديم، بايد خنده‌دار باشد و واقعا هم کار سختي است که ديگران را بخندانيم. حتي در زمان تعريف کردن يک جک هم اگر کارتان را بلد نباشيد، ديگران نمي‌خندند. اين سوال را بيشتر از اين جهت پرسيدم که براي مثال در برنامه‌هاي صبحگاهي که با هومن حاجي‌عبدالهي داشتيد، با او شوخي‌هاي زيادي مي‌کرديد. با هومن حاجي عبدالهي در راديو همکار بوديم و از دوستان عزيز من است که به دليل همين علاقه‌اي که به او داشتم، خودم پيشنهاد اين را دادم که برنامه‌هاي صبحگاهي را با هم اجرا کنيم و او به من لطف کرد که قبول کرد و به اين برنامه آمد. استفاده از اين شوخي‌ها يک ترفند براي جذب مخاطب بود. اين‌که من آدم بد ماجرا باشم و هومن آدم خوب. همين حرف‌ها باعث مي‌شد که مخاطب با اين نگاه که «بيا ببين حسين رفيعي چقدر هومن حاجي‌عبدالهي را اذيت مي‌کند» پاي برنامه مي‌نشستيد. اين راهکاري بود که به ذهن من رسيد و گير دادن‌هاي من بود که توجه‌ زيادي را به هومن جلب کرد و همه فکر مي‌کردند واقعا او را اذيت مي‌کنم. در بچگي خودتان مجري بوده که در ذهنتان مانده باشد و او را خداي مجري‌گري بدانيد؟ نه! من هيچ‌وقت طرفدار کسي نبودم، خيلي‌ها بودند که کارهاي‌شان را دنبال مي‌کردم و مي‌پسنديدم. منظور من اين بود که براي مثال آقاي مسعود روشن پژوه در گفت‌وگويي با ما گفتند که وقتي بچه بودند، مجيد قناد را در تلويزيون مي‌ديدند، آيا از کودکي خودتان کسي را به خاطر داريد که اجرايش در ذهنتان مانده باشد؟ البته مجيد قناد که سني ندارد، مسعود روشن‌پوژه خودش متولد ۱۰۰ هزار است.(مي‌خندد) خودم کسي را يادم نيست، اما در گذشته فرق مي‌کرد و مثلا زماني‌که خودم نيم‌رخ را اجرا مي‌کردم ۲۵ ساله بودم و ممکن است در خاطره يک فرد ۱۵ ساله مانده باشم و او هنوز هم مرا در تلويزيون مي‌بيند. اما واقعيت اين است که من هرگز نمي‌خواستم جاي کسي باشم. من در کودکي خودم نقاشي مي‌کردم، کار مي‌کردم، ورزش مي‌کردم! آرزوي چيزي يا کسي شدن را هرگز نداشتم. فقط دلم مي‌خواست همه‌چيز را تجربه کنم و شايد يکي از دلايلي که در تلويزيون مدت‌هاست حضور دارم و کار مي‌کنم و اگر خيلي تشويق نشده‌ام، خيلي هم نقد نشده‌ام؛ به اين دليل است که وارد کار نشدم که کسي بشوم، آمده‌ام ياد بگيرم. تپق در برنامه‌هاي‌تان داشته‌ايد؟ زياااد! اصلا تُپُق براي مجري‌هاست. ولي تپق يک مجري طنز با گوينده خبر فرق مي‌کند، من که تپق مي‌زنم همان‌جا تکرار مي‌کنم و خودم هم مي‌خندم، البته اين کار هم مهارت مي‌خواهد که بداني چطور و کجا استفاده کني. بدترين تپقي که زده‌ايد، چه بوده است؟ بدترين‌ها را گفته‌ايم و از کنارشان رد شده‌ايم، دوباره تکرار نکنيم. (مي‌خندد) در اجراهاي مسابقه تلفني مردم تپق زده‌اند؟ يک مورد بود که براي من خيلي سخت تمام شد، يادم مي‌آيد پسري در مسابقه شرکت کرده بود و سوالي را که خيلي ساده بود، نمي‌توانست جواب بدهد، وقتي جواب اشتباه داد، من گفتم که «ببين خوابت مي‌آيد، پاشو يه آب به صورتت بزن که خوابالو نباشي» مسابقه تمام شد و گذشت. مدتي بعد سرکار بوديم که به من گفتند مهمان داري و به خاطر اينکه با من کار داشته، اجازه داده‌اند بالا بيايد. آن‌جا ديدم مادري به همراه پسر ۱۹-۱۸ ساله‌اي که روي ويلچر بود آمدند، پسري که از گردن به پايين قطع نخاع بود. گفت «من همان پسري هستم که گفتيد برو يه آب به صورتت بزن، آمدم که ببينيد نمي‌توانستم حرفي که زديد را انجام دهم.» بعد از اين ماجرا فهميدم که چقدر وحشتناک است اگر من پشت دوربين را نفهمم يا نسنجيده حرفي را بزنم. شايد منِ مجري از روي سهو، شوخي يا بي‌سوادي حرفي را به کسي بزنم که براي کسي دردناک باشد. اين اتفاق براي من خيلي تلخ و دردناک بود، اما باعث شد بعد از آن بيشتر حواسم به حرف‌هايي که مي‌زنم، باشد. حسين رفيعي، «حسين رفيعي» را چطور تعريف مي‌کند؟ من فرزند يک زن خانه‌دار و يک نظامي که کار آزاد هم مي‌کرده، هستم. حسين رفيعي تا همين امروز که هنوز سرِ سفره پدر و مادر است، هيچي نيست غير از اينکه فرزند اين دو نفر است. يک بار کسي از من پرسيد که تو چه کردي که توانستي موفق باشي؟ در جواب گفتم من هنور موفق نشدم، اين موفقيت براي پدر و مادر من است. بچه‌اي را به اين دنيا آورده‌اند، با امکاناتي که داشته‌اند او را بزرگ کرده‌اند، بچه‌اي که اگر کسي از ديدن من لذت نبرد، آن‌ها مي‌برند. همانقدر که کسي در خيابان مي‌گويد خدا بچه‌ات را حفظ کند، پدر و مادرم ذوق مي‌کنند؛ اگر روزي باربد و نارگل هم در جامعه به جايي برسند که من از وجودشان افتخار کردم، در آن زمان مي‌گويم من موفق شده‌ام. با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد