نماد آخرین خبر

فیلم‌های مهم فرانسه؛ تلخ مثل قهوه

منبع
همشهري
بروزرسانی
همشهري/ وجود سينما مديون دو برادر فرانسوي به نام لومير است. مهم‌ترين جشنواره هنري سينما در جهان «کن» فرانسه است و يکي از مهم‌ترين جنبش‌هاي سينمايي جهان «موج نو» سينماي فرانسه است. هر جا در يکصد سال گذشته در سينما تغيير و تحولي وجود داشته يک پاي فرانسوي‌ها هم در ميان بوده ‌ اما اين موضوع درباره کيفيت فيلم‌هاي فرانسوي يکسان نيست. دوره‌اي سينماي فرانسه پر بود از فيلم‌هايي که در انواع و اقسام موضوعات ساخته مي‌شدند و درصد بالايي از آنها کيفيتي براي صدور به فراتر از مرزهاي فرانسه داشت و در گيشه هم عمده فيلم‌هاي پرفروش محصول همين کشور بودند‌ ولي با شدت گرفتن نفوذ سينماي آمريکا در جهان به خصوص اروپا نقش سينماي فرانسه در عرضه فيلم‌هاي جهاني و تربيت کارگردانان درجه يک کمتر شد. از طرفي بي‌پروايي موضوعي موجود در فيلم‌هاي فرانسوي که با چاشني سردي و افسردگي همراه بود خيلي از مشتريان پر و پا قرص اين سينما را از دنبال کردن آن دور کرد. با اين حال تاريخ سينماي فرانسه آنقدر غني است که حتي با وجود اين ضعف‌ها نيز مي‌توان سالانه يکي، دو اثر قابل توجه از ميان آثاري که ساخته مي‌شود پيدا کرد. اين هفته به سراغ شش فيلم فرانسوي رفتيم که در ميان آثار ساخته شده در يکي، دو دهه اخير بسيار مورد توجه قرار گرفته‌اند. همسرايان در سال 1945 جيمز درويل فيلمي ‌در سينماي فرانسه مي‌سازد به نام «قفس بلبل‌ها» با داستاني عميق و جذاب درباره رابطه بين يک معلم موسيقي و شاگردهايش. 59 سال بعد يک کارگردان جوان فرانسوي به نام کريستف باراتير که در بچگي آن فيلم را ديده بود پس از ساخت چند فيلم کوتاه و مستند براي ساخت اولين فيلم سينمايي‌اش با نام «همسرايان» به سراغ بازسازي داستان فيلم درويل مي‌رود. بازسازي جذابي که به شکل عجيبي هم عرض و اندازه نسخه قبلي و شايد حتي کمي ‌بهتر از آن از کار درآمده است. ژرار ژان ژونيو در مهم‌ترين نقش‌آفريني کارنامه سينمايي‌اش تا امروز، در قالب کلمنت متيو فرو رفته ‌است؛ مردي که زماني موزيسين شکست خورده‌اي بود تا اينکه در سال 1949 به عنوان معلم مدرسه‌اي در فرانسه مشغول به کار مي‌شود. در آنجا او با تعدادي از شاگردان مدرسه يک گروه کر تشکيل مي‌دهد. گروهي که کم‌کم بخش مهمي ‌از زندگي همه آدم‌هاي آن مي‌شود. فيلم «همسرايان» از آن دست فيلم‌هاي حال خوب کن است که آدم اگر کمي ‌کودک درونش بيدار مانده باشد مي‌تواند از ديدنش لذت کافي ببرد. موزيک فيلم درجه يک است و برونو کوليس براي آن نامزد جايزه اسکار شد، درست مثل خود فيلم که نامزد اسکار بهترين فيلم خارجي زبان در سال 2005 شد. اصل ماجرا ريزه‌کاري‌هاي بانمک و پر نکته معلم براي انگيزه دادن به اعضاي گروه براي انجام کارهايي است که خودشان فکر نمي‌کنند بتوانند از عهده‌اش برآيند. داستاني که از يک جهت‌هايي فيلم ماندگار «انجمن شاعران مرده» پيتر وير را تداعي مي‌کند. «همسرايان» در مجموع بيش از 80 ميليون دلار فروخت تا در صدر گيشه سينماهاي فرانسه در سال 2004 قرار بگيرد. آرتيست ميشل هازاناويسوس در سال 2011 دست به يک ريسک عجيب و غريب زد و 85 سال پس از ورود سينماي ناطق و آغاز زوال سينماي صامت اثري بدون ديالوگ و به شکل و شمايل آثار 1910 و 1920 سينماي جهان ساخت. فيلمي ‌به نام «آرتيست» که همه را غافلگير کرد. بله در آغاز دهه دوم قرن بيست و يکم مخاطبين و منتقدين جهان شيفته يک کمدي-درام شدند که دقيقا به سبک يک قرن پيش ساخته شده بود. اما اين موضوع خيلي هم تعجب نداشت، رعايت ريزترين جزئيات براي بازسازي آن دوران از سوي هازاناويسوس باعث خلق اثري شده که مي‌تواند به خوبي حس نوستالژيک مخاطبين سينما را قلقلک دهد. تاريخي هم که براي روايت فيلم انتخاب شده جالب است:1927؛ درست همان سالي که اولين فيلم ناطق در سينما اکران شد. ماجرا مربوط به سرنوشت زندگي جرج والنتين يک ستاره سينماي صامت است که با ورود صدا به سينما کم کم همه چيز خود را از دست مي‌دهد. در اين بين او با بازيگر جواني به پپي ميلر آشنا مي‌شود و اين آشنايي مسير زندگي هر دو نفر را عوض مي‌کند. فيلم پر از لحظات ديوانه‌وار و پر از خرق عادت‌هاي جذاب و خنده‌دار است. هر دو بازيگر اصلي فيلم يعني ژان دوژاردن و برنيس بژو به خوبي از پس نقش‌ها‌ي‌شان برآمده‌اند. البته بازي ژان دوژاردن بيش از برنيس بژو ديده شد و او توانست تقريبا بخش اصلي مهم‌ترين جوايز سال سينما را در زمينه بازيگري از جمله اسکار، گلدن گلوب، بفتا و کن به دست آورد، هر چند بژو هم تقريبا در تمام اين جوايز نامزد بود اما دستش از گرفتن جايزه کوتاه ماند. «آرتيست» با کسب عنوان بهترين فيلم اسکار يکي از معدود آثار سينمايي غيرآمريکايي شد که اين جايزه را به دست آورده است. ميشل هازاناويسوس هم که از سال 2011 تاکنون فيلم جديدي نساخته با مجسمه طلايي بهترين کارگرداني به خانه برگشت. يکي از مهم‌ترين ويژگي‌هاي فيلم سادگي در روايت داستان است احتمالا همين موضوع برگ برنده اصلي اين فيلم خوش ساخت است. يک پيامبر در دوره‌اي که سينماي فرانسه از نظر کارگرداني گرفتار قحط‌الرجال شده، ژاک اوديار گوهري ارزشمند در بين چهره‌هاي موجود در سينماي فرانسه است. شاهکار او «يک پيامبر» محصول سال 2009 است. فيلمي ‌تکان‌دهنده درباره تبديل معصوميت به خشونت آن هم با نشان دادن جزئيات دقيقي از طي مسير آن توسط شخصيت اصلي فيلم. پسر جواني به نام مالک با بازي درخشان طاهر رحيم به جرمي ‌که گويا دانستنش چندان اهميتي ندارد روانه زندان مي‌شود. مالک در محيطي قرار مي‌گيرد که جامعه و نحوه زيست در آن تفاوت عمده‌اي با آنچه تاکنون در بيرون ديده، دارد. قوانين خشک و سرد زندان از يک طرف و فشار قوانين خشن بين زنداني‌ها که براي خود جامعه‌هاي کوچک مجزايي تشکيل داده‌اند از طرف ديگر باعث مي‌شود حيا و حجب اوليه مالک کم‌کم از بين برود. او از جوان معصوم ابتداي فيلم تبديل به جوان خشني مي‌شود که براي حفظ بقاي خود در زندان حاضر است دست به هر کاري بزند. در اين بين مالک طعم قدرت داشتن را هم مي‌چشد و همين موضوع او را تبديل به آدم خطرناک‌تري مي‌کند. شايد دغدغه کل فيلم طرح دوباره اين سوال باشد که آيا خشونت يک امر فطري و طبيعي است يا از آن دست ويژگي‌هايي است که انسان با قرار گرفتن در محيط آن را به دست مي‌آورد. يکي از مهم‌ترين ويژگي‌هاي «يک پيامبر» جدا از کارگرداني و فيلمنامه دقيق آن بازي فوق‌العاده طاهر‌رحيم است. اين بازيگر جوان اصالتا الجزايري براي اين فيلم توانست جايزه بهترين بازيگر جشنواره‌هاي سزار فرانسه و جوايز فيلم اروپا را به دست آورد. طاهر رحيم با قدرت تمام شکسته شدن مرز ميان معصوميت و گناه را به تصوير مي‌کشد و شايد سکانس اولين قتلي که انجام مي‌دهد اوج اين قدرت‌نمايي باشد. «يک پيامبر» نامزد اسکار بهترين فيلم خارجي زبان در سال 2009 شد، اما نتوانست آن را به دست آورد و قافيه را به فيلم «راز چشم‌هايش» محصول آرژانتين باخت. نيلز آرستراپ، عدل بن شريف و گيلس کوهن ديگر بازيگران اين فيلم هستند. ديپان در دوراني که بحث مهاجرت يکي از مهم‌ترين معضلات و مشکلات برخي کشورها از جمله فرانسه است، ساختن فيلمي درباره مشکلاتي که افراد مهاجر دارند کار نسبتا سختي است‌ اما ژاک اوديار در آخرين اثر خود «ديپان» اين سختي را به جان خريده و فيلم تلخي ساخته که پيدا کردن روزنه‌هاي اميد به زندگي در آن کم است. با اين حال اوديار ترجيح داده مخاطب کمي ‌با تلخي مواجه شود ولي از سمت و سوي ديگري هم به قضيه مهاجرت نگاه کند. «ديپان» داستان مردي به همين نام است که در جنگ‌هاي داخلي سريلانکا حضور داشته و جنگيده است. ديپان تصميم گرفته از کشور خارج شود و براي آنکه به راحتي اين کار را انجام دهد به شکل صوري با زن و دختري همراه مي‌شود و به فرانسه مهاجرت مي‌کند. مرد در يکي از حومه‌هاي اطراف پاريس محلي براي زندگي پيدا مي‌کند و نگهباني يک ساختمان را به عهده مي‌گيرد. او کم‌کم به وجود زن و دختر در کنار خودش عادت مي‌کند‌ اما کم‌کم مشکلات مهاجرت به سمت و سوي آنها مي‌آيد. اوديار سعي کرده در اين فيلم به شکلي کاملا واقع‌گرايانه وضعيت مهاجران فرانسه را به تصوير بکشد؛ وضعيتي که البته در همه موارد به اين شکل نيست‌ اما درصد بالايي از مهاجران سرنوشت بهتري از ديپان پيدا نمي‌کنند. فيلم توانست نخل طلا را از کن 2015 براي اوديار به همراه بياورد. انتخاب بازيگر اصلي فيلم دقيق و درست است و آنتونيسيسن جسيوسان که تا پيش از اين فيلم تنها در يک اثر بين‌المللي حضور پيدا کرده بود به خوبي توانست از پس بازي در نقش مهاجري خسته و در طلب آرامش برآيد. مردي که به واسطه حضور در جنگ روحيه خشني دارد اما تلاش مي‌کند در کشور جديدي که آمده خونسرد و آرام بماند. شايد براي‌تان جالب باشد که بدانيد ژاک اوديار درخلق اين اثر، از کتاب «نامه‌هاي ايراني» نوشته مونتسکيو الهام گرفته است. کتابي که اين متفکر سياسي در قرن 18 ميلادي نوشته درباره دو مسافر ايراني به فرانسه است که ويژگي‌هاي فرانسوي‌ها را با لحن و زبان خودشان تعريف مي‌کنند. اين کتاب با ترفند نويسنده‌اش تبديل به اعتراض نامه‌اي غيررسمي ‌به حکومت آن زمان شد. دست نيافتني‌ها در اين سال‌ها کمتر فيلمي ‌از فرانسه ديده‌ايم که آمريکايي‌ها تصميم گرفته باشند براي بازسازي نسخه‌اي از آن آستين بالا بزنند‌ اما به نظر نتيجه کار اليور ناکاشه و اريک تولدانو در فيلم «دست نيافتني‌ها» آنقدر خوب بوده که نيل برگر تصميم گرفته با حضور برايان کرانستون، کوين هارت و نيکول کيدمن نسخه آمريکايي آن را بسازد و سال ديگر هم اکرانش کند. ناکاشه و تولدانو از سال 1995 با ساخت آثار کوتاه و نيمه بلند وارد عرصه سينما شدند و تا امروز ‌ بدون هم کاري انجام نداده‌اند. موفق‌ترين فيلمي ‌که آنها تا امروز ساخته‌اند همين «دست نيافتني ها» است که توليد آن برمي‌گردد به سال 2011. «دست نيافتني‌ها» را مي‌توان يکي از بهترين فيلم‌هايي دانست که در دو دهه اخير درباره اميد و توجه به اشتراکات انساني ساخته شده است. داستان دو آدم که همه چيزشان با يکديگر متفاوت است؛ يکي سفيدپوست است، ديگري سياه پوست‌؛ يکي سالم است، يکي ناقص؛ يکي پولدار است، ديگري بي‌پول؛ يکي خوشحال و سرخوش است، يکي غمگين و افسرده و بالاخره يکي جوان است و يکي در انتهاي ميانسالي. داستان اين فيلم برگرفته از يک اتفاق واقعي است که بين تاجر ثروتمندي به نام فيليپ پوزو دي بورگو و جوان سياه‌پوستي به نام عبدل سلو اتفاق‌افتاده است. در فيلم فيليپ بر اثر سقوط با چتر ديگر نمي‌تواند روي پاي خودش راه برود و به شدت آسيب‌ ديده است. او پرستاري به نام دريس را استخدام مي‌کند؛ پسر جواني که سابقه سرقت و زندان هم در کارنامه‌اش دارد. حضور فيليپ و دريس در کنار هم دنياي تازه‌اي را در مقابل هردوي‌شان مي‌گذارد. دنيايي که تا پيش از اين به دليل کمبودهايي که هر کدام‌شان داشته‌اند نتوانسته بودند آن را لمس کنند. بدون شک براي ايجاد رابطه درست، انتخاب بازيگران فيلم بايد بسيار دقيق باشد. فرانسيس کلوزه و عمر سي احتمالا بهترين انتخاب‌هاي ممکن براي بازي در نقش فيليپ و دريس هستند. حس شوخ طبعي و سرزندگي در بازي هر دو بازيگر موج مي‌زند و اين موضوع فضاي فيلم را صميمي ‌کرده است. فروش فيلم نشان مي‌دهد ‌ مخاطبان زيادي در سطح جهان با اين صميميت همراه شده‌اند. «دست نيافتني‌ها» با بودجه‌اي معادل 10.5 ميليون دلار ساخته شد و بيش از 420 ميليون دلار در سراسر جهان فروخت تا يک شگفتي به تمام معنا لقب بگيرد. پنهان ميشائيل هانکه کارگردان اتريشي مطرح سينماي جهان از آن دست کارگرداناني که تجربه فيلمسازي به زبان‌هاي مختلف و در کشورهاي مختلف اروپا را در کارنامه‌اش دارد. يکي از بهترين فيلم‌هاي او اثري است که در فرانسه ساخته و با آن هم نامزد نخل طلاي جشنواره «کن» شد و هم جايزه بهترين کارگرداني و جايزه فيپرشي اين جشنواره را در سال 2005 به دست آورد. بسياري «پنهان» را بهترين فيلم کارنامه کاري هانکه مي‌دانند، هر چند او با فيلم «عشق» اسکار بهترين فيلم خارجي زبان را گرفت. «پنهان» روايت هولناکي است از بي‌تفاوتي انسان‌ها به سرنوشت يکديگر. هانکه در فيلمنامه‌اي درست و دقيق، سرنوشت دو کودک را پس از يک اتفاق سرنوشت‌ساز نشان مي‌دهد. آن هم سال‌ها بعد. جرج لارنت يک مجري ادبي موفق در تلويزيون فرانسه است که با همسرش آنه و پسرش پيروت زندگي آرامي ‌دارند‌ اما يک روز با دريافت پاکتي که حاوي فيلمي ‌ضبط شده از اطراف خانه آنهاست اين آرامش به هم مي‌ريزد. پس از مدتي جرج به يکي از همسايه‌هايش به نام مجيد شک مي‌کند. رو به رو شدن با مجيد اتفاقي است که جرج هرگز فکر نمي‌کند مسير زندگي او را تغيير دهد. هانکه از ابتدا با يک گره‌گشايي اصلي فيلم را آغاز مي‌کند و مدام با باز و بسته کردن گره‌هاي فرعي، مخاطب را به همراه خود مي‌کشاند تا بالاخره گره اصلي باز شود. اين ريتمي‌ که کارگردان باهوش اتريشي براي روايت داستان فيلمش انتخاب کرده کاملا اثرگذار از کار درآمده و مخاطب مدام از اين وحشت مي‌کند که قرار است سرنوشت نهايي اين بازي به کجا کشيده شود. در پايان هم که هانکه تير خلاص را مي‌زند و به جاي تصوير آينده تصوير شفاف و بي رحمانه‌اي از گذشته نشان مي‌دهد تا ديگر نيازي به تعريف اتفاقات در آينده نداشته باشد. هانکه در اين فيلم دست روي نقاط حساسي از وجدان و انسانيت مي‌گذارد و اثرات رفتار اشتباه را بدون اغماض نشان مي‌دهد. در نتيجه «پنهان» اثري صريح و بي‌رحم است. همه بازي‌هاي فيلم خصوصا بازي کيت بلانشت، دنيل اتوي و موريس بنيشو؛ بازيگران اصلي فيلم، اگر شاهکار نباشند اما درست و دقيق هستند. اين فيلم در جوايز فيلم اروپا مورد توجه زيادي قرار گرفت. با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد