نماد آخرین خبر

بچه های نسبتا بد، بچه هایی که خوب نیستند

منبع
آخرين خبر
بروزرسانی
بچه های نسبتا بد، بچه هایی که خوب نیستند
صاحب نيوز/سريالي که تمام احساسات را درونش بکار گرفته: بغض، اشک، خشم، خنده، شوخي، غيرت، و دوربيني که از همه جا فيلم برداري مي کند. نگاه دوربيني که ناخودآگاه مخاطبش را ياد تا ثرياي تلخ مي اندازد... يعني بايد بنشينيم پاي سريال بچه هايي که خوب نيستند؟ ولي چرا نسبتأ بد؟ سيروس مقدم کارگرداني که آثارش را بيشتر بخاطر خودش مي بينند بعد بخاطر بازيگران و فيلم نامه نويس هايش، کارگردان ريسک پذيري که نشان داده مي تواند سريالي بسازد که مخاطبش را جذب کند و حالا قرعه اش به نام بچه هاي نسبتأ بدي افتاده که موضوعش اجتماعي است؛ چهار جوان از اين اجتماع که با مشکلات همين جامعه به پايان خط رسيده اند و از اينجا به بعد قصه سريال شروع مي شود. فيلم خوش ساختي است، موسيقي هاي آرامش با صداهاي جديدش جان تازه اي به کارش داده، سريالي که تمام احساسات را درونش بکار گرفته: بغض، اشک، خشم، خنده، شوخي، غيرت، و دوربيني که از همه جا فيلم برداري مي کند. نگاه دوربيني که ناخودآگاه مخاطبش را ياد تا ثرياي تلخ مي اندازد، همان تا ثريايي که از توي سيني چايي دوربين مي چرخيد و بالا مي آمد يا از شير آب باز مانده ي ظرفشويي شروع مي شد بعد مي آمد سراغ کاراکترهاي فيلمش. پس عجيب نيست در يک فيلم اجتماعي دوربين بجاي اينکه زخم را نشان بدهد برود جاي زخم بنشيند و از لاي پيراهن پاره شده و خوني نگاه کند، نگاهي که آخرش معلوم نمي شود نگاه چه کسي است! اگر ديالوگ هاي شعاري اش را کناز بگذاريم، ديالوگ ها مثل نام سريال يک نسبيت مي گيرد: «نسبتأ خوب است». پيمان عباسي روند ساده و رواني در اختيار کارگردانش قرار داده که اين خوب است ولي نه به خوبي زير هشت، زير هشتي که ديالوگ هايش خيلي خوب روابط را به کنش هاي دراماتيک و اغلب تراژدي مي کشاند و گاها حتي با رد و بدل کردن دو جمله کاري با ذهن مخاطب مي کرد که الآن با ديدن نيم ساعت سريال هم نمي شود چنين جهشي در ذهن انجام داد، و بازي هايش مثل هميشه بازي هايي ست که هر کدام به تنهايي ارزش ندارد و تمام جذابيت فيلم به همين پينگ پونگي بودنش است. هنر کارگردان در جمع کردن تمام بازي ها در يک جا مي باشد و همين است که هميشه سيروس مقدم مخاطب خودش را دارد و زور بازوي هنر خودش را مي خورد نه اسم بازگيرهايش را. اما مخاطب چه بايد بکند؟ بنشيند بچه هاي نسبتأ بد را با کارهاي بدشان محاکمه کند يا بخاطر مشکلات زندگي شان مجوز کارهاي بد، (نه کارهاي نسبتأ بد، کارهاي کاملأ بد) را بدهد؟ هما، سمير، رهي و تورج چهار کاراکتر يک سريال اجتماعي که هنوز اسم هايشان براي اجتماع گنگ است، زندگيشان درون همين اجتماع است، هر کدامشان يک مکمل عشقي دارند که در نوع خودشان تک است؛ پسر مکانيک با غيرتي که زن باردارش مستأجر داماد شيشه خورده دار و رفيق بازش است، پسرک جوان تازه بزرگ شده اي که عاشق پدر پرخور و سرخوش مي باشد و دختر مورد علاقه اش بخاطر پول قيد عاشقي را زده و مي خواهد عروس پول شود تا عشق، جوان بلند پرواز متوهمي که براي رسيدن به اهدافش مي خواهد از در عشق وارد شود و ره صد ساله را يک شبه طي کند، و پادوي صرافي که بيماري تکرر ادرار و صرع دارد و مي خواهد خيلي ساده با ده سکه خيريه ازدواج کند و به سرو ساماني برسد؛ همه با هم جمع مي شوند در يک دزدي عجيب که قرار است سريال مدام برگردد به گذشته و مشکلات تک تکشان را نشان دهد تا حق داشته باشند که دزدي کنند که بچه هاي بدي نباشند بلکه فقط نسبتأ بدي باشند که بدنبال زندگيشان مي روند. در کل از نظر ساختاري سريال خوش ساخت و قصه داري ست که نبايد مُهر دغدغه ي اجتماعي رويش چسباند و بخاطر مشکلات شخصي (که ريشه ي همه اين ها را کارگردان هميشه اقتصادي مي داند) به همه ي کاراکترها مجوز هر کاري را بدهد و براي فرار از اين اتهام يک پسر خوب و فرهنگي در قصه جا بدهد که در تمام سختي هايش يک فرق با بقيه داشته باشد و اين است که کار بد نمي کند و همان پسر هميشه خوب و هميشه مجرم باقي مي ماند که هر جاي قصه حذفش کني هيچ لطمه اي به کل سريال نمي زند و باز انگشت اتهام به سوي کارگردان بزرگ دراز مي شود که يعني سرنوشت بچه هاي نسبتأ بدي که ريشه ي همه بدبختي ها را در فقر مي بينند مثل تا ثريا قرار است تلخ به پايان برسد و يا مخاطب منتظر بنشيند تا يک معجزه اي رخ دهد و تک تک آدم ها به شيريني زندگيشان برسند؟