شرق/ تهمينه ميلاني براي اولين بار ماجراي شهادت برادرش را تعريف کرد.
بخش نخست اين گفتوگو شنبه ٢٢ مهرماه چاپ شد و بخش دوم گفتوگو با تهمينه ميلاني را به بهانه اکران «مَلي و راههاي نرفتهاش» ميخوانيد.
مديران سينمايي و سختگير آن زمان را چطور مجاب کرديد؟
متأسفانه خيلي بهسختي. دورهاي بود که ميگفتند فيلمنامه شما را بايد سه نفر از چهار نفر مسئول يا کارگردان پيشنهادي ارشاد تأييد کنند. گرفتن امضا از نفر سوم براي تأييد فيلم نامه «ديگه چه خبر» واقعا سخت و زمانبر بود. بعد از ساخت هم هفت ماه توقيف شد.
مديرکل وقت اداره نظارت، يعني آقاي حميد خاکبازان، با شما چطور برخورد ميکرد؟
بسيار بد. ايشان کلا با اغلب فيلمسازان مشکل داشت. با خانمها بيشتر. ايشان همسن من بود و نهتنها با من بلکه رفتارش با هنرمندان ديگر هم رفتار از بالا بود. معتقدم آدمهاي برحق و قوي، هرگز از بالا برخورد نميکنند.
گويا شما بهدليل بحث با ايشان دچار زايمان زودرس شديد، ماجرا چه بود؟
در آن زمان که ايشان مسئول بودند، فيلمنامه «دو زن» را مدام به شورا ميفرستادم، ولي رد ميشد. حتي دستنوشته آقاي خاکبازان را دارم که نوشته «اين فيلمنامه فاقد هرگونه ارزش هنري و فرهنگي است و مطلقا اجازه ساختش را نداريد». بعد که فيلم «کاکادو» را ساختم آن را هم توقيف کردند. درحاليکه اولين فيلم محيطزيستي ايران است. من آن زمان يعني ٢٠ سال پيش، نگران شهرم بود. تلاش ميکردم با يک داستان زيبا و هيجانانگيز براي کودکان و نوجوانان نشان بدهم آلودگي محيط زيست فقط به هوا محدود نميشود. بلکه آلودگي فاضلابهاي سطح شهر هم مهم است. چون مهندس هستم هميشه نگران ريزش خانههاي فرسوده و آلودهشدن آبهاي سطحي بودم. از آن مهمتر نشان ميدادم فرهنگ آلوده هم آلودگي محيط زيست است. فيلم ١٠ روز اکران و بعد توقيف شد! همزمان با اين اتفاق، پروانه ساخت فيلم «دو زن»را هم صادر نکردند. تا اينکه به جلسهاي که آقاي غرضي هنرمندان را دعوت کرده بودند، دعوت شدم. در آن جلسه که ٥٠٠، ٦٠٠ نفر از هنرمندان و بزرگان سينما حضور داشتند، ايشان يک ساعت هنرمندان را مستقيم و غيرمستقيم تحقير کردند. مثلا خطاب به آقايان مشايخي، انتظامي و کشاورز که در رديف جلو نشسته بودند، گفتند چقدر قيافه شماها آشناست! و در ادامه گفتند ما بر قلب ميليونها ايراني حکومت ميکنيم، اما شما هنرمندان قادر نيستيد هزار نفر را به سالنهاي سينما بياوريد؟! حرف ايشان که تمام شد در جلسه پرسش و پاسخ، اجازه گرفتم و حرفهايم را زدم. به ايشان گفتم که با وجود چنين مديران بيتجربه و سياسي بايد هم سينماها خالي بماند. کساني براي ما تصميم ميگيرند که از سينما نيستند و دانش و درکي از سينما ندارند. سينما را به اهلش بسپاريد تا ما هم ميليونها ايراني را به سينما بياوريم. سالن يکدست و بياغراق سه دقيقه براي من کف زد. ولي فرداي آن روز همه من را تنها گذاشتند. فرداي آن روز به يکي از دفاتر سينمايي رفته بودم، جايي که محال بود کسي مرا آنجا پيدا کند. بعد از ورود به دفتر، صاحب آن دفتر، گوشي را برداشت و گفت خانم ميلاني، از ارشاد با شما کار دارند. پشت خط آقاي خاکبازان بود. گفت: «آب دستته بذار زمين و فورا بيا ارشاد». که ايکاش نميرفتم چون ششماهونيمه آبستن بودم. به دفتر ايشان که وارد شدم شروع کرد به تهديد و حرفهايي زد که شايسته يک مدير کل نبود. همانجا بود که کيسه آب من پاره شد. مرا به بيمارستان بردند و دوقلوهايم زود به دنيا آمدند. پسرم بيشتر از چهار روز زنده نماند! دخترم هم يک کيلو بهدنيا آمد. بهمدت شش ماه بالاي سر نوزادم ميخوابيدم. هفته اول هر ساعت يک قطره شير و هفته به هفته دو و سه قطره تا شش ماه که دخترم شد اندازه يک نوزاد معمولي.
دخترتان را در دستگاه نگهداري کرديد ؟
يک ماه. بعد از آن با مشورت همسرم فضاي انکيباتور را در خانه درست کرديم. شش ماه اجازه ندادم کسي به منزلمان بيايد. چون ميخواستم دخترم ميکروب نگيرد و زنده بماند. روزهاي سختي براي من و همسرم بود. روز اولي که دخترم را به خانه آورديم، دور از چشم همسرم يک نامه نوشتم براي آقاي ضرغامي که در آن زمان معاون وزير بودند، فکس کردم. نوشتم پسر ما مُرد، چون من روشنفکر بودم؛ اگر کارگر يا کشاورز بودم اين اتفاق نميافتاد و خيلي چيزهاي ديگر. پنج دقيقه بعد ايشان به منزل ما تلفن کردند و بعد از سلام و احوالپرسي گفتند نميتوانم حرف بزنم. گوشي را به آقايي به نام فاطمينويس دادند. ايشان گفت مهندس خيلي متأثر و ناراحت شده و نميتواند با شما صحبت کند. اما از شما دلجويي خواهند کرد. از ارشاد براي من سبد گل و شيريني آوردند. در حالي که من و همسرم سياهپوش بوديم. آقاي خاکبازان را وادار کردند از من عذرخواهي کند. اما اينها فرزند ما رابه ما برنميگرداند. بعد از مدتي چند نفر از سينماگران از آقاي خاکبازان شکايت کردند و با من هم تماس گرفتند تا به اتهام قتل فرزندم از او شکايت کنم.
اما من اينکار را نکردم. چون او بهقدر کافي لگد خورده بود و لازم نبود من هم به او لگد ديگري بزنم. اهل انتقام نبودم و نيستم. فرزند ما مرده بود و با تنبيه بيشتر او زنده نميشد. همين که شغلش را از او گرفته بودند و ديگر نميتوانست به آدمهايي مثل ما صدمه بزند برايم کافي بود.
بعد از استقرار دولت اصلاحات و با حضور زنده ياد سيفالله داد در معاونت وقت سينمايي بالاخره توانستيد فيلم «دو زن» را بسازيد که جزء بهترين فيلمهايتان است. اما چرا با شما بهدليل فيلم «نيمه پنهان» برخورد کردند؟
داستان «نيمه پنهان» داستان تلخي است. به نظر ميآيد کساني که مرا دستگير کردند، يک بار هم فيلم را نديده بودند و تنها براساس شنيدهها دست به اين کار زدند. احتمالا بعدها خودشان هم از کارشان پشيمان شدند. در حقيقت فيلم «نيمه پنهان» برايشان مهم نبود، بلکه زهرچشمگرفتن از جامعه سينما هدف اصلي بود که ديگر کسي هوس نکند فيلمي با آن مضمون بهويژه مقطع انقلاب فرهنگي بسازد که موفق هم شدند. فکر ميکنم فيلم «نيمه پنهان» تنها فيلم سياسي منتقد باشد. فيلم عاشقانه «نيمه پنهان» در عين اينکه نگاه نقادانه به انقلاب فرهنگي و گروههاي سياسي آن دوره داشت، اما فيلم تندي نبود. بلکه قضاوت عجولانه در هر مورد را نقد ميکرد. ما در اين فيلم از هيچ گروه سياسي طرفداري نکرديم و حتي دگماتيسم گروههاي سياسي را هم نقد کرديم. حرف فيلم اين بود که يک انسان ١٨ساله هنوز بالغ نيست و نبايد بهدليل طرفداري از يک گروه قضاوت شود. نشان ميداديم انگيزههاي چنين فردي بيشتر حسي است تا عقلي. اما گويا تحمل آدمهايي که آن دوران دست به کارهايي زده بودند که در فيلم نقد ميشد، کم بود و خوشايندشان نبوده کسي آنها را نقد کند.
تحليلتان از نوشتهها و رفتارهاي مخالفان شما چيست؟
تغيير را دوست ندارند و ما از تغيير و متناسبسازي فرهنگ اجتماعي حرف ميزنيم. به همين سادگي.
برسيم به فيلم آخرتان. مَلي، مخفف اسم مليحه است. اما در خوانش عنوان فيلم به نظر ميرسد که با واژه ملي دوپهلو برخورد کرديد. چرا؟
مَلي اسمي است که خيلي راحت بر زبان رانده ميشود.
ولي اگر کسي نداند ميتواند مِلي تلفظ کند؟
بله، به من هم گفتهاند. اما قصد ما اسمي ساده بود تا از همان شروع فيلم، معصوميتي را القا کند. «مَلي و راههاي نرفتهاش».
اما برخيها چنين نظري ندارند ؟
ميدانم. حتي يک نفر متني نوشته بود با تيتر ملت ايران و راههاي نرفتهاش. درحاليکه فيلم ما يک فيلم خانوادگي است و ربطي به سياست ندارد.
منتقدان شما ميگويند فيلمهاي شما به خشونت عليه مردان دامن ميزند. چه پاسخي داريد؟
شما چه فکر ميکنيد؟
من چنين اعتقادي ندارم.
من هم چنين عقيدهاي ندارم.
شايد يکي از دلايلشان اين باشد که در سکانسهاي پاياني فيلم، «مَلي» با قفل فرمان سيامک را ميزند ؟
خب! مَلي يک عمر حرف نزده است و کوپنهاي خشم در او انباشته شده و بايد در جايي آنها را خرج کند! يادمان باشد، زنهاي شبيه ما، هرگز دست به چنين کاري نميزنند، چون کوپنهايشان را بهمرور خرج و عقايدشان را مطرح ميکنند. ولي َملي و زناني شبيه به او، چون قادر به ابراز عقيده و در مواقع احساس خشم، قادر به بيرونريزي خشم خود نيستند، خشم خود را انبار ميکنند و روزي که آن را تخليه کنند، اتفاقات ناخوشايندي ميافتد.
اما برخيها از اين صحنه آزردهخاطر شدند ؟
چه خوب! اين يعني فيلم اثرگذار است. اگر يک اثر هنري شما را منقلب نکند، يک اثر خنثي است. ما با ساخت اين فيلم، آينهاي مقابل جامعه گذاشتيم تا مردم آن جامعه، خودشان را ببينند. از نظر آقاي دکتر صابري، که در کانال چهار صداوسيما درباره فيلم «ملي و راههاي نرفتهاش» در جشنواره سلامت صحبت ميکردند، دوسوم زناني که وارد زندگي زناشويي ميشوند بر اساس آمار، مورد خشونت خانگي قرار ميگيرند. اين که ديگر حرف ما نيست. سخن يک آسيبشناس اجتماعي است.
جالب است که جشنواره سلامت به فيلم «ملي و راههاي نرفتهاش» جايزه داد... .
بله و ما بسيار از آنها سپاسگزاريم. مسئولان جشنواره با تأييد فيلم، کمک مؤثري به نمايش فيلم و برحقبودن موضوع آن کردند. البته من کلا اهل جايزه نيستم و حتي اگر يک ديپلم افتخار هم ميدادند براي من کافي بود.
چرا «جايزه»گرفتن را دوست نداريد؟
در طول سالها فعاليت سينمايي در جشنوارههاي مختلفي داور بودهام. همانند شيکاگو، کرلا، گوا، کلن و.... کافي بود در آن حلقه داوري، فردي تغيير کند تا نتيجه داوري عوض شود. پس جايزه خيلي هم ملاک باارزشي براي فيلمها نيست. تصور کنيد داوران جشنواره فجر را در طول ٣٠سالي که برگزار شده است، عوض ميکردند؛ شک نکنيد که با تغيير داوران البته اگر فشار سياسي وجود نداشت، نتيجه چيز ديگري ميشد. پس جايزه ها حق مطلق نيستند. بنابر اين چرا بايد خودم را درگير جايزه کنم؟
فروغ فرخزاد، قشنگترين حرف را هنگام گرفتن جايزه جشنواره اوبرهاوزن براي فيلم «خانه سياه است» ميگويد. او ميگويد: «اين يک عروسک است که به دست من دادهاند. هرکدام از اين داوران اگر تغيير ميکرد امکان داشت اين عروسک در آغوش کسي ديگر باشد». به همين سادگي. به نظرم اين سادهترين و درستترين تحليل است. بنابراين بهتر آن است که از مسير فيلمسازي لذت ببريم نه اينکه دل به عروسک ببنديم. شخصا دل به ارتباط بستهام، ارتباط خلاق و پويا با تماشاگران فيلمهايم و روشنفکران جهان. جشنوارههاي مختلف که ميروم با قشر هنرمند، باسواد و بادانش جامعه هنري هر کشوري آشنا ميشوم. همين ارتباطات من را راضي ميکند. در جامعه خودم، مردم رابطه خلاقي با من دارند، چون ميدانند براي آنها فيلم ميسازم، بهويژه طبقه متوسط شهري. اين ارتباط بهقدري است که گاه خصوصيترين درددلهايشان را بدون اينکه نگران چيزي باشند، براي من تعريف ميکنند. البته قدردان کساني که به من جايزهها دادهاند هم هستم، اما تأثير بر جامعه هدف اصلي من است که متأسفم بگويم براي ايجاد آن سختيهاي بسياري ميکشم.
چرا تاکنون در ايران براي شما بزرگداشت نگرفتهاند؟
کار خوبي کردهاند. اينطوري هنرمند سالمتر ميماند و بيشتر خودش را رشد ميدهد.
در فيلمهايتان هميشه يک مرد خوب به نام مهندس محمد نيکبين وجود دارد. چرا؟
نه، محمد فقط در دو فيلمم حضور دارد. يکي «نيمه پنهان» که آقاي کيارستمي پيشنهاد کردند و دومي تسويهحساب. محمد مرد جذابي است و آرامش دارد. آقاي کيارستمي معتقد بود محمد ميتواند نقش جاويد را که مردي متين و موقر است، بهراحتي بازي کند.
يک جنتلمن دستنيافتني؟
اينطور شد که همسرم اين نقش را بازي کرد. بعدها پيشنهادهاي زيادي به ايشان شد که قبول نکرد. سينما تأثيرگذارترين هنر است. گاهي مردم نقش آدم خوب و بد را به خود بازيگر ربط ميدهند. معتقدم ميلاد کيمرام ريسک بزرگي کرد که نقش سيامک را در فيلم «ملي و راههاي نرفتهاش» بازي کرد، زيرا بسياري از مردم فکر ميکنند در دنياي واقعي او همان سيامک است! يا تصور ميکنند رضا گلزار هماني است که در فيلم «آتشبس» ديدهاند؛ براي همين نقش مرد خوب تسويهحساب را به همسرم دادم تا اگر باور کردند، اشکالي پيش نيايد.
خيلي دوست دارم بدانم ماجراي برادرتان که در جنگ قطع نخاع و بعد از ١٠ سال شهيد شدند چيست؟
برادرم امير، در دانشگاه تهران در رشته اقتصاد تحصيل کرده بود. ايشان در دوران جنگ ابتدا جانباز ٣٠ درصد شد و پس از مدتي و با حرکت ترکشها در بدن، قطع نخاع از گردن شد. امير سختيهاي بسياري کشيد. در مغز لولهاي است که آب مغز را به معده ميفرستد. اين لوله در مغز امير صدمه ديده بود و در مغز او يک لوله مصنوعي به نام شنت کار گذاشته بودند. گاهي اين شنت بسته ميشد و برادرم نميتوانست حرف بزند و کمکم به کما ميرفت. ايشان را بايد مرتب به بيمارستان ميبرديم تا شنت مغزش را عوض کنند. درباره خريدن اين شنت در ناصرخسرو هم ميتوانم چند فيلم سينمايي بسازم. چون بايد با هزينه زيادي از قاچاقچيهاي متنوع دارو تهيه ميکردم. شنت را که وصل ميکردند، آب مغز خالي ميشد و امير جان مجددا شروع به حرفزدن ميکرد. برادرم گاهي به کما ميرفت و در اين وضعيت جابهجاکردنش بسيار سخت بود و با اينکه مدام او را جابهجا ميکرديم، اما زخم بسترهاي او روزبهروز عميقتر ميشد. زخم بسترها که عميق شد، آنتيبيوتيک ديگر جوابگو نبود. گاهي چند ماه برادرم را به منزل خودمان ميآوردم تا مادرم استراحت کند. در اين مدت همسرم به من کمک کرد. تا اينکه بعد از ١٠ سال، عفونت وارد خون او شد و او را کشت. با مرگ امير، مادرم هم دوام نياورد و خيلي زود ما را تنها گذاشت.
يادم هست زماني که فيلم «دو زن» را ساخته بوديد، هجمههاي زيادي عليه شما شد. آيا خشونت فيزيکي هم متحمل شديد؟
نه، اما تهديد چرا! يک روز بعد از حمامکردن برادرم، از منزل پدرم در خيابان شيراز خارج شدم تا دخترم ژينا را از مدرسه بردارم. ديدم تمام کوچه پر از شيشه است. نميدانم ميتوانيد تصور کنيد حجم پنج شيشه شکسته در يک کوچه چقدر ميشود يا نه؟ شيشههاي ماشين من بود که شکسته بودند. پيش از اين، يک يا دو شيشه را ميشکستند ولي اينبار هر پنج شيشه را! آنقدر حالم بد بود که با موي خيس کنار جوي آب نشستم و گريه کردم و با اينکه موبايل داشتم نميتوانستم با همسرم تماس بگيرم که دنبال دخترمان برود. اينها قصه نيست، عين حقيقت است. مدتي هم شخصي من را تهديد به مرگ ميکرد که با شکايت ما شناسايي و محکوم شد، اما هرگز دستگير نشد. فقط ديگر تهديد نميکرد.
چرا تلويزيون ديگر تيزرهاي فيلم «ملي و راههاي نرفتهاش» را پخش نميکند؟
چرايش را نميدانم. فيلم را شوراي تلويزيون ديد و ظاهرا پسنديد. گفتند اگر من و همسرم يک تعهد محضري به آنها بدهيم که تيزرهايمان را به شبکههاي ماهواره ندهيم، تيزر ما را پخش خواهند کرد، اما پس از ٣٥ تيزر آن را قطع کردند و اين در حالي است که اغلب فيلمها ٢٠٠ تا هزار تيزر دارند. البته نااميد نيستم گرچه اطلاعرساني فيلم خوب نيست، اما مردم فيلم را پسنديدهاند و با تبليغ دهان به دهان فيلم در حال فروش است.
از فروش فيلم راضي هستيد؟
به فيلم «ملي و راههاي نرفتهاش» خيلي ظلم شد. گويا عزمي وجود دارد تا اين فيلم شکست بخورد. هرچند فيلم با تبليغات مردمي، ميلياردي شد و اين به معجزه ميماند. فيلم در شرايطي ميلياردي ميشود که بدون صلاحديد تهيهکننده فيلم، شوراي صنفي بليت سينما را نيمبها کرد. اکران فيلم را که قرار بود مرداد باشد به اواخر شهريور و ماه محرم انداختند و در ادامه پنج، شش روز در ايام سوگواري عاشورا - تاسوعا سينماها تعطيل بود. بيلبوردهاي فيلم را براي مراسم عزاداري برچيدند و هزينه گزافي بر گردن ما گذاشتند. تيزر تلويزيوني هم که نداريم. امسال اکرانهاي خوب در بهترين فصلها را به فيلمهاي دولتي و سازمانهاي ديگر دادند. به نظر ميرسد، عزمي وجود دارد که سينماي خصوصي نابود شود. تلخ است ولي متأسفم که بگويم، حقيقت دارد.
با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد
بازار