کافه سينما/بهرام بيضايي به بهانهي تولدش، يادداشتي شعر گونه براي روزنامهي بهار فرستاده است. همان حرفهاي هميشگي، که قابل پيشبيني است:
«با درود و سپاس از محبتِتان. ايميلِتان را کمي دير گرفتم. ضمن اينکه تمايلي به نوشتن پيام و يادداشت به مناسبت تولد خودم نداشتم و نميخواستم بيخود و بيجهت خودم را يادآوري کنم، اما راستش شادباشهاي پرمهر دوستان چنان شرمندهام کرد که نتوانستم بيپاسخ بگذارمشان. به پيوست چند سطري است در سپاسگزاري از همه.»
مرا جشني نيست
تا شکست آن جشن!
اشتباه از من بود
که پنجم ديماه آمدم!
چهلهزار – زير آن آوار؛
و دوستي که مرگش نبود پايان دوستي!
***زير چتر مهرتان ايستادهام؛
تندبار سياه ميبارد!
از ابر ميچکدم اشک خاطره!
زير بار محبتِتان خرد ميشوم!
درود به آن خاک سوخته
و هرکه سوخت بر آن خاک!
درودم به آنکه ماند يا رميد!
سپاسم به هر کي و هرکجا!
کرنش به هرکه در بند است!
حرف دلم ميماند براي آنهايي،
که نگفته ميشنوند!