جام جم/ سينماي ايران در چند سال گذشته به شکل عجيبي به کمديسازي روي آورده است. تقريبا در جديترين فيلمهاي در حال اکران هم ميتوان اين تمايل را ديد و انگار فتح گيشهها توسط فيلمهاي کمدي همه را به آن واداشته که حتي در آثاري که اصلا تناسبي با ژانر کمدي ندارند هم از اين ترفند براي جذب مخاطب استفاده کنند.
اين نکته علاوه بر خود فيلمها در نگاه به موضوعات و حتي تبليغات فيلمهاي سينماي ايران هم اثر ميگذارد و البته پرواضح است مانند تجربههاي قبلي بزودي مخاطب و اکران از اينگونه فيلمسازي اشباع ميشود؛ همان داستاني که درباره فيلمهاي عاشقانه يا مثلا نمايش خانگي اتفاق افتاد. اين آسيب جدي علاوه بر تمايل بخش اقتصادي سينما به تصميمات غلط سياستگذاران کلان سينماي ايران هم بازميگردد و اين سوال مهم وجود دارد که چرا رنگآميزي ژانر در فيلمهايي که عمدتا از بودجههاي دولتي پيدا و پنهان استفاده ميکنند، رعايت نميشود؟
حاشيه مهمتر از متن
علي عطشاني، فيلمسازي است که عموما فيلمهايش با حواشي خاصي همراه است. از دستمزد عجيب به يکبازيگر براي سه روز تا اولين فيلم سهبعدي سينماي ايران و استفاده از يکي از هنرپيشههاي سينماي پيش از انقلاب که همگي باعث بهوجود آمدن يک هياهوي تبليغاتي درباره فيلمهايي است که عمدتا آثار متوسطي هستند.
اين ترفند زيرکانه براي افزايش فروش در کاتيوشا آخرين ساخته عطشاني هم اتفاق افتاده که قدري عجيب است، بهطوري که در تيزرهاي تبليغي فيلم بازيگراني حضور دارند که عمدتا متعلق به سينماي تجاري هستند، اما مجموع حضور آنها در فيلم به چند دقيقه هم نميرسد و عمده بار بر دوش هادي حجازيفر و احمد مهرانفر است؛ دو بازيگري که در اين سالها چهرههاي پولسازي براي سينما محسوب ميشوند. حجازيفر با آثاري مانند لاتاري و مهرانفر با مجموعه تلويزيوني پايتخت که البته در کاتيوشا هم چيزي فراتر از قبل نيستند.
کاتيوشا در نگاه اول ميان کمدي و درام سرگردان است. فيلمساز ايده اوليهاش را که اتفاقا بامزه و جذاب است از جايي به بعد رها ميکند و عنصر تحول در هر دو کاراکتر اصلي خود را به شکلي سطحي و نه بنيادين به تصوير ميکشد. خليل کاتيوشا، رزمنده قديمي که اتفاقا بهواسطه دخترش در اينستاگرام پستهاي انتقادي و تندي هم درباره از دست رفتن ارزشها و آرمانها ميگذارد بايد بهواسطه بيکار شدن، باديگارد يک آقازاده مرفه و بيقيد شود که بتازگي اعتيادش را ترک کرده است تا دوباره سراغ اعتياد نرود! شغلي دون و دور از شأن براي يک رزمنده قديمي که حالا انگار دوران انحطاط و فراموشي امثال اوست. اين ايده اما وقتي به مرحله فيلمنامه و اجرا ميرسد، نميتواند قدرت و قوت اوليه خود را داشته باشد و در همان دامي ميافتد که بسياري از فيلمهاي سينماي ايران ميافتند.
قصهاي که آغاز نميشود و در همان ايده ابتدايي خود باقي ميماند و گويي فيلمساز مسحور و مجذوب ايده دو خطي داستان خود ميماند. کاتيوشا ميخواهد يک شکاف بين نسلي عميق را به تصوير بکشد، اما اين نکته در حد چند ديالوگ و متلک خليل و ارشيا به هم باقي ميماند. اين نکته از آن جهت بسيار اهميت دارد که اتفاقا اين موضوع در دوران کنوني دغدغه بسياري است و ارشيا بهعنوان نماد آقازادگي در حال نابودي همه آن چيزهايي است که نسل خليل و دوستانش بهدست آوردهاند. حالا خليل با يک پرسش جدي روبهروست.
او دقيقا در دوران کنوني چه جايگاهي دارد؟ سهم او از کشوري که برايش سالها جنگيده، چيست؟ و سوالهايي از اين دست که فيلمساز اين دغدغه و موضوع جدي را ميخواهد در قالب کمدي به تصوير بکشد يا حداقل اينگونه ميشود. تضادها و موقعيتهاي اينچنيني مانند زماني که خليل ناخواسته براثر استعمال مواد مخدر ارشيا به حالتي مضحک دچار ميشود که بيشتر از آن که کمدي باشد يک تراژدي تلخ است.
کاش آپارتماني وجود نداشت!
آپارتمان آنقدر در سينماي ايران نقش دارد که حالا به جرأت ميتوان ژانري جدا براي آن تعريف کرد. فيلمهايي که بهواسطه شرايط توليدي سعي ميکنند در يک فضاي بسته و محدود قصه خود را تعريف کنند و کاتيوشا يکي از همين فيلمهاست که جداي از نقص در قصه که پيشتر گفته شد، در ميزانسنهايش اتفاقا فيلم جانداري است.
عطشاني اينجا در آپارتماني لوکس و بزرگ که خليل ابتدا برايش سوال است که همه اين فضا آيا براي زندگي است يا نه، داستانش را پيش ميبرد. نکتهاي که دقيقا ميتوانست با يک فيلمنامه محکم و پرموقعيت به اثري قابلاعتنا تبديل شود. ورود و خروج آدمها به قصه هم اينجا برمبناي همان دقايق اندک حضور بازيگران چهره اتفاق ميافتد و براحتي ميتوان آنها را حذف کرد. اين بازيگران جلسهاي همانطور که بارها در همين صفحه و نوشتههاي پيشين هم اشاره شد آرام آرام تبديل به يک معضل جدي در سينماي ايران شدهاند و سوال مهم اينجاست که چرا کسي از اين همه استعداد جوان براي همين دقايق کوتاه استفاده نميکند؟ بپذيريم سينماي ايران احتياج زيادي به استفاده از نسل جديد بازيگران، خروج از تهران و ساختمانهايش و يک بازتعريف جدي در جغرافياي فيلمهايش دارد.
فيلمي که ميتوانست بهتر باشد
کاتيوشا در سکانسهاي پاياني جمع اضداد است. از تحول يک باره ارشيا برمبناي يک منطق غلط و غيردراماتيک تا بازي بد نيما شاهرخشاهي و در نقطه مقابل ايده رفتن به قطعه شهداي گمنام و داستان احسان که با همه اجراي عجولانه و دمدستياش ارزشمند است. فيلمساز انگار اينجا ميخواهد حرفهاي بسياري بزند، اما فرصت ندارد و در حد اشاره باقي ميماند، چرا که زمان بسياري از فيلم براي سکانسهايي صرف شده که ضرورتي ندارد. اينجا ديگر کمدي به شکل دوسوم ابتدايي در فيلم وجود ندارد و به همين دليل است که نبايد کاتيوشا را يک فيلم کمدي صرف دانست. عطشاني ميخواهد فيلمش را به شکلي آبرومند تمام کند، اما اي کاش تمام اين انرژي و ايده در همان مرحله نگارش فيلمنامه به يک قصه جدي و 90 دقيقهاي منتهي ميشد تا پاياني حماسي و باشکوه شکل گيرد؛ پاياني که ميتوانست ميانه کمرمق فيلم را نجات دهد.
کاتيوشا با آنکه دغدغه شريفي دارد، به همان بلايي دچار ميشود که اين روزها سينماي ايران درگير آن است؛ تلاش براي فروش و البته هرگز در کاتيوشا شوخيهاي جنسي و رکيک مانند آنچه اين روزها و در کمال حيرت در يکي از فيلمهاي در حال اکران ديده ميشود، وجود ندارد و اين نقطه مثبت و قابل احترام براي فيلمي است که ميتوانست بسيار بهتر از اينها باشد.
بازار