نماد آخرین خبر

فیلم «زشت و زیبا»؛ سه‌گانه اگزیستانس، اشراق و عرفان

منبع
صبح نو
بروزرسانی
فیلم «زشت و زیبا»؛ سه‌گانه اگزیستانس، اشراق و عرفان
صبح نو/ از حيث انديشه‌اي، اتصاف يک فيلم به وصف «فلسفي»، تشکيکي و ذومراتب است. مايه‌هاي فلسفي در سينماي معتمدي داراي سير اشتدادي است؛ يعني هرچه پيشتر مي‌رويم، فيلم‌هاي جديد ايشان نسبت به فيلم‌هاي قبلي فلسفي‌تر مي‌شود؛ ضمن اينکه فيلم‌هاي جديد ايشان بيشتر به عرضه ديدگاه‌هاي فلسفي مطرحِ روز مي‌پردازد تا مکاتب کلاسيک. مخاطب حق دارد به‌تنهايي فهم و برداشت خودش را از فيلم داشته باشد، چه فيلم يک متنِ باز است و طبعاً قابليت تفاسير متعدد دارد. لذا آن‌چه من از اين فيلم مي‌فهمم، برداشت من از آن است و مدعي نيستم که لزوماً به نيت دقيق کارگردان آن راه يافته‌ام. به نظر مي‌رسد، فيلم «زشت و زيبا»، از حيث انديشه‌اي، يکي از بهترين فيلم‌هاي اين کارگردان است. در نوشتار حاضر مي‌کوشم، دلايلي را که موجب شد تا به اين نظر برسم بيان کنم: 1. توجه به سنّت ناب شرقي بافت فيلم سنّتي است؛ آن‌هم بهره‌مند سنت شرقي و به‌ويژه سنت ايراني و تا حدي اسلامي. هيچ اثر و ردپايي از تجدد و پساتجدد در ظاهر داستان و صحنه‌هاي اين فيلم ديده نمي‌شود البته اين نکته به خودي خود شايد نقطه قوّتي براي يک فيلم به شمار نيايد. از ديد ما بافت سنتي فيلم مي‌تواند في‌نفسه جذابيت‌هايي خاص را به دنبال داشته باشد، که يک فيلم غيرسنتي فاقد آنهاست. اين فيلم از فرهنگ، باورها، سنن و کنش‌هاي فردي و اجتماعي ما در دوران گذشته سخن مي‌گويد، پس به ما تعلق دارد. 2. تلفيق سه جريان فکري مهم در سطح جهاني مي‌توان اين فيلم را دست‌کم بر مبناي سه مکتب فکري مهم بررسي و تحليل کرد: اگزيستانسياليسم هايدگر، فلسفه اشراق (سهروردي) و عرفان اسلامي (تصوف). در فيلم مي‌توان تلفيقي از ديدگاه‌هاي هر سه مکتب مزبور را شناسايي و ردگيري کرد. اين فيلم بيشتر داراي درون‌مايه عرفاني است تا اشراقي يا اگزيستانسياليستي و فيلم آشکارا جريان «سلوک عرفاني» را به تصوير مي‌کشد. از اين جهت، بايد اين فيلم را بيشتر از زاويه تفکر عرفاني مورد توجه قرار دارد، تا از زاويه فلسفه اشراق يا از زاويه اگزيستانسياليسم هايدگر؛ اگرچه فيلم داراي درون‌مايه اگزيستانسياليستي و اشراقي فراواني نيز هست. رويکردها، مباني و برخي مباحث هايدگر داراي قرابت‌ها و شباهت‌هاي بسياري با عرفان و اشراق است. جوهره هر سه تفکر، لزوم فرارفتن از ادراک ذهني و مفهومي و رسيدن به مرحله يافت وجودي و شهودي است. از اين جهت، يادداشت حاضر را «سه‌گانه اگزيستانس، اشراق و عرفان» نام نهادم که اين سه را داراي جوهره واحدي مي‌دانم. 3. تقدم وجود بر ماهيت اگزيستانسياليست‌هايي مثل هايدگر و سارتر بر اين باورند که وجود انسان بر ماهيت او مقدم است. کبوتر، کبوتر به دنيا مي‌آيد و کبوتر مي‌ميرد، حتي خدا نيز همواره همان است که هست اما انسان به گونه‌اي ديگر است. ماهيت هر چيزي بر وجود آن مقدم است، يعني حتي قبل از وجود آن چيز مي‌دانيم که ماهيت آن چه خواهد بود. اما در انسان، وجود بر ماهيت مقدم است، يعني از قبل معلوم نيست که انسان در طول حياتش چه ماهيتي خواهد داشت. همه چيزها «هستنده»اند و انسان «موجود»؛ همه چيزها «هستند» اما فقط انسان است که «وجود دارد» به نظر هايدگر، حقيقت انسان را نمي‌توان در تحت مقولات ماهوي (مانند جنس و فصل= حيوان ناطق) فهميد، بلکه او را بايد در تحت اوصاف وجودي متضاد، از قبيل واقع‌بودگي (تقريباً به معناي جبر) و امکان (تقريباً به معناي اختيار)، فرديت و سقوط در جمع، وجود اصيل و وجود غيراصيل، دلشوره (تاحدي معناي بيم) و اميد، و ... توصيف کرد (همه اين امور را مي‌توان در فيلم «زشت و زيبا» نيز ملاحظه کرد). در عرفان نيز گاه سالک به وسيله چنين اوصاف متضادي ترسيم مي‌شود، ليکن با اصطلاحاتي متفاوت، از قبيل درد و درمان، هجران و وصل، قبض و بسط و .... (اين امور نيز جملگي در اين فيلم قابل ملاحظه‌اند).در اين فيلم، ماجراي دزد و تبدّل وي به يک عارف واصل، از ابتداي فيلم تا انتهاي آن، بيان همين واقعيت است. دزد نهايتاً با انتخاب خويش، ماهيتي غير از ماهيت قبلي‌اش را براي خودش رقم مي‌زند. گاه جبري مي‌شود (آنجا که مي‌گويد، من دزدم و آدم‌شدني نيستم) و گاه به اختيار توجه مي‌کند (آنجا که عزم بر تحول روحي مي‌کند)؛ گاه بيم دارد و گاه اميد؛ گاه درد دارد و گاه درمان؛ گاه هجران دارد و گاه وصل؛ و ... دائماً در ميان اين حالات متضاد در نوسان است. 4. تقدم شهود بر عقل در هر سه مکتبي که پيش‌تر نام برده شد، شهود بر عقل تقدم دارد. عرفان عمدتاً عقل را نفي مي‌کند (پاي استدلاليان چوبين بود/ پاي چوبين سخت بي‌تمکين بود)؛ سهروردي عقل را مي‌پذيرد اما شهود را برتر از آن مي‌داند؛ هايدگر نيز تاريخ متافيزيک را بر اساس محوريت‌يافتن عقل نظري در آن، نقد و رد مي‌کند و بر يافت و درک وجودي و حضوري وجود تأکيد مي‌کند (فهم وجود، آن‌گونه که انسان عملاً با آن درگير است). در اين فيلم، عقلِ دزد گويي دائماً به او گوشزد مي‌کند که دزد است و راهي به سوي قرب به الوهيت ندارد. اما آن‌گاه که در معرض نفحات قدسي پير قرار مي‌گيرد و سر در جيب مراقبت فرومي‌برد، حقيقت را مي‌يابد و حتي صاحب کرامت مي‌شود (بارش باران). 5. تقدم خيال بر حس تمثّل و تخيل نزد سهروردي عالَمي خاص دارد، برتر از عالم محسوس و فروتر از عالم معقول و مجرد. اين عالم، «عالم مُثل معلق» نام دارد. هم محسوسات و هم معقولات، داراي صورتي مثالي يا خيالي در اين عالم هستند. نيز سهروردي حرکت مارگونه ابزار ساحران نزد موسي؟ع؟، فرعون و ديگر مردم را مربوط به همين عالم مي‌داند «فاذا حبالُهم و عِصيهم يخيل اليه من سحرهم انها تسعي فاَوجَس في نفسه خيفه موسي» (ظاهراً سهروردي تعبيرات «تمثل» و «تخيل» را از اين دو آيه اخذ کرده است). عالم مثل معلق، قوي‌تر از عالم محسوس و ضعيف‌تر از عالم معقول و مجرد است. اينکه در اين فيلم، عبارتي از فرمانده تاتار مي‌شنويم که مي‌گويد لشکر خيالي، ترسناک‌تر از لشکر واقعي است، احتمالاً ناظر به اين معناست (تقدم خيال بر حس/ شدت وجوديِ خيال نسبت به حس). 6. طرح موت اختياري در فلسفه هايدگر، انسان به‌مثابه موجود «مرگ‌آگاه» مطرح است؛ به باور هايدگر، نحوه وجود انسان، وجود آميخته با عدم خويش (به سوي-مرگ-بودن) است. انسان بايد مرگ را بپذيرد و امکان‌هاي اصيل وجودش را قبل از آن تحقق ببخشد. مرگ، امکاني است که به همه امکان‌هاي انسان پايان مي‌دهد؛ يعني مرگ خودش يک امکان است. انسان مي‌تواند حتي انتخاب کند که چگونه بميرد (مرگي مثل حرّ/ مرگي شهادت‌گونه/ مرگي در مسير تلاش براي خدمت به مردم/ يا مرگ‌هاي عادي‌تر از اين). در فلسفه سهروردي و عرفان نيز مسأله مرگ بسيار جدي است. در اين فيلم، دزد نهايتاً از خود قبلي‌اش که خود شيطاني است مي‌ميرد و خود تازه‌اي را که خود الهي است برمي‌گزيند. 7. رمزگونگي رمز و بيان رمزي در عرفان، بحثي است جدي. سهروردي نيز در «حکمه الاشراق» به رمز اهميت مي‌دهد و تأکيد مي‌کند که رمز، ظاهري دارد و باطني. ظاهر رمز قابل رد است اما پيام رمز در ظاهر آن نيست، بلکه در باطن رمز است که قابل رد نيست. ظاهر رمز براي عوام مناسب است و باطن آن براي خواص و هر کسي به اندازه ظرف وجودي خويش از آن بهره‌مند مي‌شود. جالب است که هايدگر نيز در طرح فلسفي خويش به شعر (که مي‌تواند محمل خوبي براي بيان رمزگونه باشد) توجه فراواني مي‌کند. اين فيلم داراي بافتي کاملاً رمزي دارد. به عنوان نمونه مي‌توان پرسيد که موتور محرک يا محور جريان اصلي فيلم (تحول روحي دزد) - البته به جز خدا- کيست؟ به عبارت ديگر؛ چه کسي تغيير نقش اول فيلم از مرتبه دزد به مرتبه سالک الي الله را مديريت مي‌کند؟ خود دزد، يا پير، يا دختري که گاه زشت و گاه زيباست؟ ممکن است در بدو امر، دزد را محور و عامل اصلي بدانيم اما نام فيلم («زشت و زيبا») مي‌تواند ما را به دومي رهنمون شود. دختر زشت و زيبا، محور تحول روحي دزد است. اما اين دختر، مأمور پير يا شيخ است براي انجام اين کار. پس پير هم مي‌تواند به‌مثابه عامل اصلي در نظر گرفته شود. دزد بدون او و دختر زشت و زيبا تحول روحي نمي‌پذيرفت. اما زشت و زيبا باطن (نفس) دزد نيز هست. باطن دزد دائماً با اين دو جنبه درگير است؛ تردد بين زشتي و زيبايي يا شر و خير. از اين جهت، خود دزد نيز مي‌تواند عامل اصلي باشد. اما از سوي ديگر، شايد هر سه، عامل اصلي و رکني در جريان اين سير و سلوک باشند و ظاهراً اين به صواب نزديکتر است. لذا در اين فيلم، سه مورد فوق را مي‌توان به مثابه رمزي در نظر گرفت از ارکانِ سلوک عرفاني انسان (سالک/ پير يا شيخ/ واسطه فيض). 8. و بسياري از مفاهيم عرفاني و رمزي ديگر؛ از قبيل: کوير بي‌آب و درخت: رمزي از هبوط/ سقوط انسان در ماديات/ قحطي معنويت - چراغ‌ها، فانوس‌ها و نور خورشيد که در بيابان بر دزد مي‌تابد: رمزي از تابش نور الهي/ اشراق/ افاضه معنويت جستن آب: رمزي از طلب و کوشش/ در مقابل کشش (در عرفان هم به کوشش نياز است و هم به کشش: تا که از جانب معشوق نباشد کششي/ کوشش عاشق بيچاره به جايي نرسد) مجنون زشت/ دختر زيبا: رمزي از ديو و فرشته/ شر و خير/ دو قطب دروني متضاد در باطن يا نفس انسان (حماء مسنون و روح الهي) سيني شير و نان: رمزي از متاع ناچيز دنيا - کندن لباس، خرقه پوشيدن، روزه و گرسنگي، انزواي از خلق، شکستن ظرف شير، رها کردن اسب سفيد در بيابان و ...: رمزي از ترک تعلقات دنيوي و مادي که شرط سلوک است غسل‌دادن دزد: رمزي از توبه و بازگشت انسان به سوي خدا اعتراف دزد به گناهانش در حضور پير: رمزي از بيان حالات و مشکلات سالک نزد پير يا شيخ اوصاف مجنون زشت (دزدي مي‌کند اما دزد نيست، آشوبگري مي‌کند اما آشوبگر نيست، نمي‌داند دنبال چيست و ...): رمزي از بي‌قراري و بي‌تابي سالک در دنيا/ حيراني (که به باور عرفا نهايتاً مي‌تواند مايه نجات شود: عاقلي بفروش و حيراني بخر/ زيرکي ظن است و حيراني نظر) تبدّل تدريجي دختر زشت به زيبا (پشت نقاب زشتي، زيبايي است): رمزي از جمع ميان تضادهايي مثل عقل و جنون (گه مست و هشيار آمدم/ گه گل گهي خار آمدم)/ فقدان شر در عالَم/ ديدن زيبايي در همه چيز/ تحول روحي سالک عشق دزد نسبت به دختر زيبا و سپس عشق او به خدا: رمزي از انتقال از عشق زميني به عشق آسماني (مثلاً داستان عشق ابن‌عربي و سبب تأليف کتاب «ترجمان الاشواق» وي) ديدن روزه‌خواري دزد توسط دختر زيبا: رمزي از روبه‌روشدن سالک با باطن يا وجدان صاف خويش در بند کشيدن مجنون زشت توسط دختر زيبا/ کشته‌شدن وي با خنجر ايلچي: رمزي از طرد زشتي به‌مثابه مانع وصول به زيبايي و عشق مطلق/ بي‌سرانجامي عشق زميني محضِ ايلچي (اصالت عشق آسماني) اعتراف دختر زيبا به اينکه خودش نيز همزاد زشتِ موجودِ زيباي ديگري است: رمزي از زيبايي محسوس و زيبايي معقول تسليم‌شدن پير به فرمانده تاتار: رمزي از تعيين جانشين يا قطب بعدي که اکنون «انسان کامل» شده است تعجب ايلچي از ديدن چهره زيبا که در پشت نقاب زشت قرار دارد: رمزي از ديده ظاهربين که در تعارض با ديده باطن‌بين قرار دارد (يا ديده ماهيت‌بين و ديده وجودبين) بي‌اعتنايي دزد به جسد دختر زشت و زيبا در بيابان و محوشدن وي در گرد و غبار: رمزي از ذبح نفس (چون زشت و زيبا، باطن يا نفس دزد نيز هست)/ عزيمت از خلق به حق/ انقطاع الي الله جوشيدن آب از زمين: رمزي از اوج توجه معشوق (خدا) به عاشق (دزدِ تغييريافته)/ نشانه وصول عاشق به معشوق (اينکه باران از چاه يا مسيري که در وسط خانقاه است مي‌جوشد و بالا مي‌آيد و البته حتماً از آسمان نيز باريده است، تأکيدي بر شعر ملاي رومي است: آب کم جو تشنگي آور به دست/ تا بجوشد آبت از بالا و پست). ما را در کانال «آخرين خبر» دنبال کنيد