صبح نو/ چند وقت است که قيمت بليت و تبليغات گرانقيمت و گسترده تئاتر بينوايان رسانههاي کشور را پر کرده است. آنهايي که هيچ ارزشي براي تئاتر قائل نيستند بهانه تازهاي براي حمله به اين هنر مهجور پيدا کردهاند و تلاش ميکنند از آب گلآلود ماهي بگيرند. در اين بلوا بهعنوان يکي از علاقهمندان تئاتر بيشتر از همه دوست داشتم بينوايان اثري چشمگير و قدرتمند باشد. شوربختانه اينگونه نيست. آنچه از ديدن بينوايان پديد ميآيد نه شور و غرور که کسالت و سرخوردگي است. در چند سطر تلاش کردهام توضيح دهم چرا ديدن بينوايان لذتبخش نيست و چه شده که گردهمايي جمعي از بهترين سرمايههاي تئاتر اين مملکت به اضافه يک داستان درخشان نتيجه نااميدکنندهاي به همراه داشته است.
حرف زدن درباره تئاتر بينوايان آقاي حسين پارسايي ملالآور است. اين ملال و کسالت از همان زمان تماشاي نمايش شروع ميشود و وقتي ميفهمي مجبوري درباره آن چيزي بنويسي به شکنجهاي خودآزارانه ميل ميکند. بينوايان پارسايي رونوشتي کمحوصله از فيلم بينوايان به کارگرداني «تام هوپر» است. فيلم موزيکال پرخرجي که در سال2012 با بازيگراني مشهور تلاش کرد روايتي نوستالژيک از شاهکار بزرگ هوگو ارائه دهد و با همين ترفند توانست گيشه را فتح کند. بازي بازيگر مشهور مجموعه «ايکس من» و بازيگر زني که فيلمهايش در آن مقطع بهترين گيشه را داشت به اضافه راسل کروي «گلادياتور» در نقش «ژاور» معجوني ساخت که تينايجرهاي عاشق
کاميک بوکها را ديوانه تماشاي خود کرد. چنان که گفتم آن فيلم تصويري نوستالژيک از بينوايان ارائه ميداد. يعني ماجراها، سير و سلوک شخصيتها و در نهايت مضمون گزنده و تلخ قصه جايي در فيلم نداشت. آنچه فيلم ارائه ميکرد تصويري از يک داستان فوق مشهور بود. داستاني که بيشتر مردم جهان حتي اگر کتابش را نديده باشند اسم «ژان والژان» و «کوزت» قصه به گوششان خورده است. فيلم تنها بازسازي بعضي صحنههاي مشهور از اين داستان بود. صحنههايي که مخاطب با ديدن آنها به ياد بينوايان بيفتد و لبخندي رضايتبخش بزند. آن فيلم اگر در جهاني ساخته ميشد که کسي سراغي از بينوايان نداشت مخاطبي پيدا نميکرد و پولي براي تهيهکنندگانش
به بار نميآورد.
تئاتر بينوايان هم همينطور است. روايت تئاتر از بينوايان همچون فيلم تام هوپر و همچون اجراي کنسرت - نمايش «شوئنبرگ» از زندان «تولون» و در کنار شخصيت ژان والژان شروع ميشود. در حالي که کتاب هوگو با پرداختن به پيشينه «فانتين»؛ مادر کوزت، از کنار او روايت خود را آغاز ميکند. انتخابهايي که آن فيلم و کنسرت براي روايت بينوايان هوگو کردهاند گذشته از توجيهات تجاري دلايل فرهنگي هم دارد. آثار هوگو و بهخصوص بينوايان در تمدن اروپايي آمريکايي به بخشي از سرمايه فرهنگي انسان غربي تبديل شده است. مخاطبان مو بور اين کارها لااقل بخشهايي از کتاب و داستان را در دوران آموزش عمومي خواندهاند و اسم شخصيتها و جايگاهشان براي آنها آشناست. گذشته از اين اساس قصه درباره تجربه تحول جامعه اروپايي و بهطور خاص جامعه فرانسه در دوران رنسانس و وقوع انقلاب کبير است. اين بستر تاريخي باعث ارتباط مخاطب اروپايي آمريکايي با اثر ميشود. او ميتواند براي کلاژ ارائه شده از بينوايان جايي در منظومه تاريخي، انديشهاي خود دستوپا کند. پيچيدن همان نسخه براي مخاطب ايراني تنها باعث سردرگمي مفرط خواهد شد. مخاطبي که عمدتاً تنها خاطرهاش از بينوايان مجموعهاي انيميشني از اين قصه جذاب است که سالها پيش از تلويزيون پخش شده است. مخاطبي که با تاريخ اروپا آشنا نيست و نميتواند هويت نمادين شخصيتها را از هم تمييز دهد.
اين ضعف مبنايي در انتخاب زاويه ديد و مسير روايت تنها بحران نمايش پارسايي نيست. آنچه اثر را ملالآور ميکند ضعف در اجراي اين ايده اساساً مسألهدار است. اجراي سردستي و ناشيانه است که کار را از مرتبه بد بودن هم تنزل ميدهد و ما را با تئاتري خستهکننده و بيمعني مواجه ميکند. تئاتري موزيکالي که خيلي مهم نيست ژاورش بهعنوان يکي از شخصيتهاي اصلي ابداً توان آواز خواندن ندارد. چون آقاي نويد محمدزاده شناخته شده است و ميتواند با فرياد زدن ناسزاهايي همچون «حرومزاده» و «آشغال کثافت» با همان لحني که در فيلمهايش سراغ داريم دل مخاطب سلبريتيپرست بيگانه با هنر را به دست بياورد. چنان که گفتم تئاتر موزيکال قواعدي روشن دارد. بديهيترين قاعده براي اجراي يک کار موزيکال توان آواز خواندن بازيگران است. آقايان پارسا پيروزفر و نويد محمدزاده هر دو بازيگراني با خاستگاه تئاتري و توان اجراي بالا هستند. اما نه پيروزفر بهعنوان قهرمان قصه «ژان والژان» و نه محمدزاده بهعنوان ضد قهرمان «بازرس ژاور» از پس خواندن بر نميآيند و اين باعث ميشود تحمل کار از همان دقيقه اول ناممکن شود. اين ناتواني در کنار عدم توازن صداي موسيقي با صداي بازيگران باعث ميشود ديالوگهاي موزيکال اين دو نفر به سختي شنيده شود. چيزي که کارگردان هم به خوبي آن را درک کرده است و تلاش کرده در موقعيتهايي که اين دو نفر ديالوگ مهمي دارند صحنهها بدون موزيک برگزار شوند. نامفهوم بودن ديالوگها در بعضي صحنهها و غيرموزيکال کردن در بعضي صحنههاي ديگر انسجام تئاتر را از بين برده و لطمهاي بنيادي به نمايش وارده کرده است. اين در حالي است که بازيگراني مانند آقايان خطيبي در نقش «ماريوس» و شکيبا در نقش «موسيو تنارديه» به خاطر توانشان در خواندن و تسلطشان بر موسيقي ميتوانند از پس کار برآيند و لذت ديدن يک نمايش موزيکال را به مخاطب بچاشند. هر چند که اين لذت به سرعت و با وصل شدن صحنههاي اين دو نفر به صحنههاي ژاور و ژان والژان دود ميشود و به هوا ميرود.
پيش از آغاز اجراها و در جريان تبليغات پر خرج و گسترده کار وقتي خبر رسيد قرار است بينوايان در يک اپراهال تازه روي صحنه برود همه خوشحال شديم. سالها بود که تنها اپراهال تهران وحدت بود. اگر ميخواستي کاري با ارکستر و تعداد زياد بازيگر و ... روي صحنه ببري انتخابي جز وحدت نداشتي. اين خوشحالي هم خيلي زود با تماشاي بينوايان از بين رفت. آکوستيک سالن دچار مسأله جدي است و صداي بازيگران حتي با مدد ميکروفون و بلندگو هم مفهوم نيست. گذشته از اين ارتفاع سن به نسبت کوتاه است و همين باعث ميشود ديد مخاطب با مشکل مواجه شود. در چنين شرايطي سؤالي مهم پيش ميآيد: چرا کار در سالني با دسترسي بسيار نامناسب در منتهي اليه شمال غربي تهران اجرا شده است؟ سالني که مشکلات مهمي دارد و به جز زرق و برق غيرضروري امکان مهمي را براي کارگردان و بازيگران فراهم نميکند. در نگاهي بدبينانه ميتوان حدس زد براي فرار از مخاطبان حرفهاي تئاتر با انتقال کار از سالنهاي هسته مرکزي تهران به سالني دور افتاده و با بليتي 185 هزار توماني هوشمندانه تلاش شده اثر از مقابل ديدگان مخاطبان حرفهاي پنهان شود و به پستوي مرفهيني برده شود که سقف خواستهشان از تئاتر ملاقات با چهرههاي مشهور و سلفي گرفتن با آنهاست.
کارگردان تئاتر و برخي عوامل کار در واکنش به انتقادهايي که نسبت به قيمت سرسامآور بليت و تبليغات گسترده شهري انجام گرفت، گفته بودند که چرا وقتي پول به تئاتر ميآيد شما ناراحت ميشويد؟ به هر حال ساختن کار باشکوه اقتضائاتي دارد. بله اين دوستان درست ميگويند. ساختن کاري با اين ابعاد دشوار است و نياز به هزينه بسيار زيادي دارد. کسي با اين حرف مشکلي ندارد. مشکل از آنجايي شروع ميشود که هزينه به جاي اين که صرف توليد يک کار استاندارد و با کيفيت شود صرف حواشي و تبليغات و سلبريتيهايي شده است. هزينهاي که ميتوانست صرف ساخت اثر و رونق تئاتر شود براي فراهم کردن رنگ و لعاب دروغين و دک و پز مجازي خرج شده است. در صحنهاي از تئاتر ماجراي مقاومت جوانان انقلابي با نيروهاي سلطنت روايت ميشود. در اين صحنه به ضرورت منطق نمايشي، سربازهاي گارد در گوشهاي از سن و به سمت تماشاگران شليک ميکنندو انقلابيهايي که در واقع کنار آنها ايستادهاند روي زمين ميافتند و کشته ميشوند. به نظر اين صحنه به جز کارکرد درستي که در اجراي تئاتر دارد، ميتواند بهنحوي استعاري تمام اين نمايش را معني کند؛ شليک به تماشاگر.
بازار