آسمان آبي/ اوا گاردنر از شمايلهاي دوران طلايي هاليوود است. دوراني که مردسالاري آمريکايي تفکر تماميتخواهش را باحضور زنان تلطيف ميکرد. البته قرار گرفتن زن در قاب بهطور معمول و مرسوم به دلخواه زن بازيگر نبود، بلکه زن زيبارو در غايت جهان مردانه بهمثابه جايزهاي قرار ميگرفت. جايزه مرد سختگيري که به هر ترتيبي بايد جهان خود را ميساخت و رسيدن به زن زيبارو هم جايزه او بهحساب ميآمد. اين امري نمادين بود از غايت ساختن يک زندگي به خواست مرد.
دست برقضا اوا گاردنر در کارنامه بلندبالايش که 40سال از تاريخ هاليوود را دربرميگيرد در ميانسالي زماني که ديگر تصويري از ستاره در دوران گذشته بود، در وسترن درخشان«زندگي و روزگار قاضي رويبين» (جان هيوستن،1972) تصوير همان زن زيبارويي را ايفا کرده که رسيدن به او غايت خوشبختي مرد آمريکايي در مناسبات سنتي و محافظهکارانه مردسالاري آمريکايي است. قاضي رويبين (پل نيومن) که يک ياغي تيپيکال غرب وحشي است، در بياباني در غرب تگزاس يک شهر بنا ميکند.
او تمام عمر در آرزوي ديدار «ليلي لنگتري» يک بازيگر مشهور (اوا گاردنر) است، اما هيچوقت او را نزديک نميبيند و تنها پس از مرگ قاضي رويبين است که قطار «ليلي لنگتري» از شهر کوچک او ميگذرد. «ليلي لنگتري» (اوا گاردنر) به شهري پا ميگذارد که قاضي رويبين با تماموجود ساخت و آبادش کرد که روزي زن ايدئال تمام زندگياش به خاک اين شهر پا بگذارد، اما آن الههزيبايي وقتي ميرسد که دوستدارش زندگي خاکي را ترک گفتهاست. کنايهاي درخشان بر جهان مردانهاي که از پيش از اوا گاردنر تاکنون در سينماي هاليوود قابل پيگيري است.
سرگذشت اوا گاردنر بهخوبي مناسبات حرفهاي در هاليوود را عيان ميکند.او فرزند خانوادهاي بود که تنباکو ميچيدند و در کلبهاي محقر به دور از تمام آن زرق و برقهاي هاليوودي زندگي ميکردند. او هرگز به فکرش خطور نميکرد که بازيگر شود بزرگترين رؤيايش حداکثر شغل منشيگري در نيويورک بود.
شوهر خواهرش در نيويورک استوديوي عکاسي داشت و عکسي از اواي 18ساله را پشت ويترين گذاشته بود. يکي از پادوهاي کمپاني فيلمسازي چشمش به عکس خورد و آن را گرفته و به مديرانش نشان داد. وقتي رئيس استوديو تست بازيگري اوا گاردنر را ديد گفت: «بازي بلد نيست حرف زدن هم که نميداند افتضاح است.»
واقعيت هم اين است که اوا گاردنر که از روستايي در کارولينايشمالي به نيويورک آمده بود، خيلي هم آدم خيالبافي نبود. سختيهاي زندگي در روستا واقعيت زندگي را به او آموخته بود. اوا کوچکترين فرزند از هفت فرزند (دو پسر و پنج دختر) يک مزرعهدار فقير اهل کارولينايشمالي بود. مادرش مالي، ريشه اسکاتلندي-ايرلندي و انگليسي و پدرش جوناسبيلي گاردنر ريشه آمريکايي-ايرلندي و آمريکايي-سرخپوستي داشت. زماني که بچهها کوچک بودند، خانواده گاردنر تمام دارايياش را از دست داد و جيمز گاردنر مجبور به کار در يک کارخانه چوببري و مالي نيز مشغول به کار آشپزي و سرايداري در يک خوابگاه معلمان شد.
وقتي که اوا ۱۳ ساله شد، خانواده تصميم گرفت که شانس زندگي در شهري بزرگتر را امتحان کند از اينرو آنها به نيوپورتنيوز در ايالت ويرجينيا مهاجرت کردند. مالي در اين شهر مدير يک پانسيون مخصوص کارگران کشتي شد.
مدتي بعد پدر اوا در اثر ابتلا به بيماري برونشيت (۱۹۳۸) درگذشت؛ در حالي که اوا تنها ۱۵سال داشت. بعد از مرگ پدر، خانواده به راک ريج، حومه شهر ويلسون از ايالت کارولينايشمالي رفتند و مالي گاردنر مدير يک پانسيون معلمان در آنجا شد. اوا دبيرستان را در راکريج به اتمام رساند و در سال ۱۹۳۹ فارغالتحصيل شد. او پس از آن حدود يکسال در کلاسهاي منشيگري شرکت کرد.زندگي در شهر با همه سختيهايش، اين بخت را به شهروندانش ميدهد که هم ببينند، هم ديده شوند و اوا گاردنر هم با همان يک عکس ديدهشد و زندگي ديگري برايش رقم خورد که بايد فقط يک نقش را بازي ميکرد؛نقش ستاره سينما.
در کتاب زندگينامهاش «اوا:سرگذشت من» چنين نوشت:« من هرگز يک بازيگر نبودم. هيچيک از ما برو بچههاي متروگلدوينماير بازيگر نبوديم.ما فقط آدمهايي بوديم که مردم از ديدنمان لذت ميبردند.» اوا گاردنر با امضاي قراردادي با استوديو متروگلدوينماير در سال ۱۹۴۱ در نقشهاي کوچکي ظاهر شد. در فاصله ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۶، «اوا» در17فيلم در نقشهاي کوچک ظاهر شد. اولين اين فيلمها «ما ميرقصيديم» (۱۹۴۲) نام داشت.
با فيلم« تجديد ديدار در فرانسه» (۱۹۴۴)، اوا پس از دوسال سکوت و ايفاي نقشهايي که حتي يک ديالوگ هـم نـداشتند، لب به سخن گشود.اين ديالوگها چنين بود: «ببخشيد آقا- امروز غذا چي ميل داريد؟»
سال 1946 سال مهمي براي او بود. در آغاز سال نخستين نقش اول خود را در يک فيلم رده «ب» وسترن با عنوان «سـوت تـوقف» ايفا کرد. اين سال با بازي در شاهکار کلاسيک «قاتلين»(رابرت سيودماک، 1946) به پايان رسيد.
ايفاي نقش يک زن مرگبار در فيلم«قاتلين» چنان قدرتمند و تاثيرگذار بود که مسئولين کمپاني متروگلدوينماير براي پيشگيري از اثرات سوء آن بر سـلامت اخـلاقي جـوانان آمريکايي قسمت اعظم صـحنههاي گاردنر را از فيلم بيرون کشيدند. ستارهاي متولد شدهبود، اما ايفاي نقش ستاره همان چيزي بود که اوا گاردنر را از آنچه بود بيزارميکرد. در زندگينامهاش نوشت: «آنچه دوست دارم از تهدل درباره ستاره شدنم به همه بگويم اين است که ستاره سينما شدن به من همه آن چيزهايي را ميداد که هرگز نميخواستمشان.»
اما تفسيرهاي پيرانهسري از اعمال جواني يکسان نيست. قـرارداد ۱۷سـالهاي که مسئولان کمپاني با زيرکي و سوءاستفاده از سادهلوحي اوا، با او بسته بودند او را مجبور به حضور در شمار زيادي از فيلمهاي ضعيف و بيارزش کرد. آثاري که تنها به مدد حضور اوا گـاردنر مـوفق شـدند در گيشه بهفروش خوبي دست پيدا کنند.
اوا گاردنر هيچگاه از سـوي مسئولان کمپاني بهعنوان يک بازيگر واقعي جدي گرفته نشد و همين امر باعث عدماعتماد بهنفس براي انتخاب نقشهاي بزرگ شد، اما در معدود آثاري چون «مـوگامبو»(۱۹۵۳،جـان فورد)، «چهارراه بوواني»(جرج کيوکر ۱۹۵۶)و «کنتس پابرهنه»(جوزف المنکيهويچ ۱۹۵۷) او بهخوبي قريحه سرشارش را در زمينه بازيگري به نـمايش گـذاشت.
فيلمهايي که بدون اوا گاردنر بدل به خاطراتي پوچ ميشوند. هرچند براي فيلم «موگامبو» نامزد اسکار شد، اما انتخاب آدري هپبورن براي فيلم «تعطيلات رمي» (ويليام وايلر) با محافظهکاري اعضاي آکادمي تناسب بيشتري داشت. هپبورن هم ستاره بود و هم مثل گاردنر حالي شهرآشوبي نداشت. با اين قدرناشناسي طبيعي بود که اوا گاردنر سفرها و ميهمانيها را به سينما ترجيح ميداد. در دهه 60 نقشهاي پختهتري را ايفا کرد و در هفت روز در ماهمي(جان فرانکن هايمر،1964) و شب ايگوآنا(جان هيوستن، 1964) مورد توجه قرار گرفت. اما ديگر دير بود، جواني او در فيلمها و زندگي با مردان بازيگر و خودمحور از دست رفته بود.
اولين ازدواج او با ميکي روني بود. اوا گاردنر اندکي بعد از رسيدن به لسآنجلس با ميکي روني ملاقات کرد. آنها در ۱۰ ژانويه ۱۹۴۲ در کاليفرنيا ازدواج کردند. اوا ۱۹سال داشت و ميکي ۲۱ سال. گاردنر و روني در سال ۱۹۴۳ از هم جدا شدند. گاردنر درکتاب زندگياش با اينکه از شوهرهايش دل خوشي ندارد، صميمانه از مادرشوهرهايش ياد ميکند و مينويسد:«من با مادرشوهرهايم بهتر تا ميکردم تا با خودشان. اگر ميتوانستم حداقل بهاندازه نصف سازگاري با مادرها با خود شوهرها بسازم،بازهم تا آنجا که قانون اجازه بدهد، شوهر ميکردم.»
گاردنر در اواسط دهه ۴۰ با هوارد هيوز که يک هوانورد و تاجر بود دوست شد. رابطه آنها تا اوايل دهه ۵۰ ادامه داشت. ازدواج دوم گاردنر با موسيقيدان جاز آرتي شاو بود. ازدواج سوم و آخر اوا (۱۹۵۱ تا ۱۹۵۷) با فرانک سيناترا خواننده و هنرپيشه آمريکايي بود. اوا در زندگينامهاش نوشته که فرانک عشق زندگياش بوده است. البته آرني شاو هم باعث شد تا اوا گاردنر کتاب بخواند و با قصههاي همينگوي آشنا شود. او مينويسد: «با اين همه بايد از آرتي شاو متشکر باشم چون به توصيه او کتاب«مرگ در بعدازظهر» را خواندم و وقتي همينگوي را ديدم چيزي داشتم که دربارهاش با او حرف بزنم.» اوا آخرين نقش مهمش را در فـيلم «شـب ايگوانا»(۱۹۶۴) و در مقابل ريچارد برتون بازي کـرد.او هـنگام بازي در ايـن فـيلم 48سال داشت، اما زندگي تلخ عاطفي که پشت سر گذاشته او را به شکل يک زن60 سـاله درآورده بود.
کارهاي بعدي اوا، همگي آثار مشترک و بـيارزش اروپايـي،از هـمان قـماش محصولات سينمايي مـعمول اسـپانيايي و ايتاليايي بود. او شخصا از تمامي آنها بهعنوان کارهايي که بهخاطر درآوردن يک لقمه نان انجام داده ، نام بـردهاست. در ۱۹۶۸ پس از مـشکلات مـالي که در اسپانيا براي او بهوجود آمد، او به لنـدن نـقل مـکان کـرد جـايي کـه تا ۲۲سال بعد و زمان مرگش زندگي آرام و بيهياهويي را داشت. در لندن و در پنج سال آخر عمر همنشين اوا، تنها يک خدمتکار پير اسپانيايي و سگ سفيد ولزياش بـود. پس از سکته مغزي در ۱۹۸۹ که به فلج نيمي از بدن او منجر شد. فرانک سيناترا، همسر سابق او هزينه معالجاتش را برعهده گرفت. اوا يک سال بعد در ژانويه ۱۹۹۰ درگذشت.
هـنگام تشييع جنازه اوا از ميان چهرههاي سرشناس هاليوود، تنها گريگوري پک-همبازي سابق او - بر مزارش حضور داشت. هيچ يک از شوهران اوا نيز در مراسمش شرکت نکردند. پايان زندگي او کم شباهت به يکي از مهمترين فيلمهاي زندگياش «کنتس پابرهنه» نيست؛ستارهاي که پس از مرگش هم در صدر فهرست شاخصهاي يک قرن قرار گرفت. سال ۱۹۹۵ اوا گاردنر بهعنوان هنرمند برجسته تاريخ هاليوود از سوي مجله «امپاير» انتخاب شد. با اين همه، فروتنانه در کتاب «اوا: سرگذشت من» نوشت:« اگر ميتوانستم نقشي را بهخوبي بازي کنم و از عهدهاش برآيم، به گمانم مسير زندگيام به کلي عوض ميشد. اما من هيچگاه بازيگر نبودم.»
محمد بيات
بازار