نماد آخرین خبر

بازیگر نقش شهید حسن باقری: مادر شهید گفت شما غلامحسین من را زنده کردید

منبع
بروزرسانی
 بازیگر نقش شهید حسن باقری: مادر شهید گفت شما غلامحسین من را زنده کردید
. «احمد دهقان» گفت چرا يک مستند درباره‌ي حسن باقري نمي‌سازيد؟ رجانيوز: سال‌هاست که از پايان جنگ مي‌گذرد، اما تعداد آثار با کيفيتي که در مورد سرداران و شهداي شاخص جنگ ساخته شده باشد، خيلي کم است. مستند «آخرين روزهاي زمستان» در چنين شرايطي چگونه شکل گرفت؟ ايده از مؤسسه «فردائي ديگر» داده شد يا اينکه ساخت مستندي با موضوع شهيد «حسن باقري» دغدغه‌ي شخصي خود شما بود؟ مهدويان: واقعيت اين است که من خود در دوره‌اي در سال 83 در «روايت فتح» کار مي‌کردم و آنجا ماجراهايي پيش آمد که آقاي «محمد آويني» بيرون آمدند و خود مؤسسه‌اي مستقل به نام مؤسسه‌ي «فردائي ديگر» تشکيل دادند و آدم‌هاي اصلي «روايت فتح» به آنجا آمدند؛ از جمله شخص «آقاي آويني» که مدير عامل شدند و «حجه الاسلام عباس محسني»، آقاي «والي‌نژاد» آقاي «رجبي معمار»، «آقاي حسيني» و... آمدند به هيئت مديره‌ي اين موسسه پيوستند و جمع اينجا شکل گرفت. ما هم اوايل فکر کرديم که يک کارهايي در اين مؤسسه انجام دهيم، در نتيجه مجموعه‌ي مستند «محله‌ي ما» را بچه‌ها همان موقع شروع کردند و آقاي «هاشمي» آن کار را انجام داد. مدتي بعد، آقاي «والي‌نژاد» آمد و گفت: «يک کاري در مورد حسن باقري بکنيم». من اسم «حسن باقري» را شنيده بودم و دورادور او را مي‌شناختم و بيشتر تصورم از او آدمي بود که فقط نبوغ نظامي داشت. آقاي «احمد دهقان» همان موقع داشت راجع به «حسن باقري» کار مي‌کرد و گفت: «چرا يک مجموعه مستند درباره‌ي او نمي‌سازيد؟» من هم اين موضوع را به آقاي «والي‌نژاد» گفتم. ما در موسسه‌ي «روايت فتح» تجربه‌هاي ساخت فيلم راجع به سرداران جنگ را داشتيم؛ از جمله مجموعه‌ي «ماه و خورشيد» که درباره‌ي شهيد «باکري» بود يا مجموعه‌ي مستند «شهيد همت». مجموعه‌ي «فرماندهان» هم که الان هنوز پخش مي‌شود، کار آقاي «بنان» است که مجري طرح ما هم هست. کارهاي با موضوع سرداران جنگ کليشه‌اي شده بود به هر حال من يادم هست که همان موقع گفتم اين جنس کار درباره‌ي فرماندهان هم تا حدي مستعمل و کليشه‌اي شده است و از طرفي هم، اين لحن براي مردم قابل لمس نيست؛ چرا که اين مستندها راجع به موضوعي در گذشته است و نگاه ستايشگر و عجيب و غريب ما نسبت به اين شهدا، ديگر اين اواخر تماشاگرش را از دست داده است.ضمن اينکه 30 سال بود که درباره‌ي «حسن باقري» کاري صورت نگرفته بود و ما بايد کار ويژه‌اي مي‌ساختيم. «حسن باقري» در سريال «در چشم باد» قابل درک نبود رجانيوز: البته در اواخر سريال «در چشم باد» تا حدي به شخصيت ايشان پرداخته شده بود... مهدويان: اما به نظرم ضعيف مي‌آمد. در آنجا هم اثري از شخصيت شهيد «باقري» نبود، بلکه ما صرفاً يک فرمانده را مي‌ديديم. کارگردان اصرار داشت با گذاشتن فيلم‌هاي آرشيوي بگويد که اين «حسن باقري» است، ولي واقعاً آدم از آن تصاوير، «حسن باقري» را درک نمي‌کرد. گفتم اين «باشد» شما تبعات دارد! رجانيوز: چطور شد که مستند بازسازي را مد نظر قرار داديد؟ مهدويان: من همان موقع داشتم پايان‌نامه‌ي دوره‌ي کارشناسي ارشدم را راجع به موضوع «درام مستند» (Docudram) کار مي‌کردم. جالب آنکه در دنيا 40 سال است که به طور حرفه‌اي روي «درام مستند» کار مي‌شود؛ مثلاً فيلم معروف مستند «دايناسورها» يا «راه رفتن با هيولاها» يا فيلمي با موضوع «گاليله». اواخر سال 87 بود که من پيشنهاد دادم که مستند «حسن باقري» به اين شکل ساخته شود. آقاي «والي‌نژاد» هم قبول کرد. اما من گفتم اين کار تبعات دارد و اين‌ طور نيست که شما بگوييد باشد و ما هم کار را شروع کنيم. به محض اين‌که قبول کرديد، يعني داريد يک کار طولاني ‌مدت با يک Production طولاني و صبوري زياد را تأييد مي‌کنيد. در واقع تلاش ما اين بود که براي «حسن باقري» کار خوبي انجام شود. آقاي فرجي از موسسه هم بيشتر پاي کار بود کمي بعد متوجه شديم آقاي «والي نژاد» و موسسه پاي کار هستند. در ادامه موضوع را به آقاي «فرجي» -مدير وقت شبکه‌ي دو- گفتيم و ديديم آقاي «فرجي» از موسسه هم پاي کارتر است. حتي وقتي ايشان از شبکه‌ي 2 به شبکه‌ي 1 منتقل شد، کار را با خودش به شبکه‌ي يک آورد؛ چون مي‌دانست کسي پاي اين کار نمي‌ايستد و خودش بايد کار را به اتمام برساند. روال عادي تلويزيون را طي نکرديم بالاخره کار را شروع کرديم. ايده‌ي من اين بود که ابتدا تحقيقات را شروع کنيم، چون تحقيقات تازه معلوم مي‌کرد که شکل کار چه بايد باشد. همان ايام آقاي «والي‌نژاد» طرحي را به تلويزيون برد، ولي ما در واقع روال عادي کار توليد در تلويزيون را طي نکرديم. من گفتم بايد درباره‌ي قصه‌ي اين مستند تحقيقات وسيعي شود و بايد يک کار تحقيقي 8، 9 ماهه‌ي جدي انجام بدهيم. مؤسسه‌ي «شهيد باقري» هم با آرشيو غني‌اي که از تصاوير، مکتوبات و اصوات اين شهيد داشت، خيلي ما را کمک کرد. با پايان يافتن تحقيقات، بعد از خرداد سال 89 با اضافه شدن دوست خوبم آقاي «امير بنان» به عنوان مجري طرح اين پروژه، در واقع کار توليد را شروع کرديم. در ابتدا هم بخش مستند و مصاحبه‌هاي‌مان را گرفتيم و بعد فيلمنامه آماده شد و در تابستان سال 90 فيلمبرداري را شروع کرديم. نام شهيد «باقري» را فقط از روي اتوبان آن شنيده بودم! رجانيوز: آقاي زمين‌پرداز! قبل از اين مستند، کسي به شما گفته بود که به «شهيد باقري» شباهت داريد؟ مهدي زمين‌پرداز: نه، اصلاً کسي به من نگفته بود. خودم هم واقعاً «شهيد باقري» را درست نمي‌شناختم. فقط اسمي از او شنيده بودم که آن هم به اتوبان «باقري» مربوط مي‌شد. رجانيوز: اتفاقاً يک نقاشي ديواري هم در اين اتوبان هست که خيلي ضعيف است و اصلاً شبيه ايشان نيست. مهدي زمين‌پرداز: فيلم‌بردار ما هم هر وقت از آنجا رد مي‌شد، مي‌گفت: «اين چه نقاشي بدي است!». رجانيوز: چطور با عوامل اين مجموعه آشنا شديد؟ انتخاب من براي خودم تصادفي بود، ولي از طرف کسي که انتخاب بازيگر مي‌کرد، يعني -«ابراهيم اميني» بازيگردان مجموعه- اتفاقي نبود. ما در سال 79 در دانشگاه هم‌ورودي بوديم. او وقتي دنبال شخصيت‌ها و آدم‌هاي فيلمنامه مي‌گشت، با چند نفر از دوستان مشترک که صحبت کرده بود، گفته بودند فلاني هم هست. با چند نفر که صحبت کرده بود، مرا پيشنهاد داده بودند و با من تماس گرفت و رفتم و صحبت کرديم. گفتند کمي با اعتماد به نفس حرف بزن، کارگردان دارد از تو دلسرد مي‌شود! رجانيوز: تحصيلات شما با بازيگري و سينما مرتبط است؟ مهدي زمين‌پرداز: من ليسانس بازيگري دارم و بيشتر در تئاتر مشغول هستم. اين اولين کار جدي من در حوزه‌ي سينما و تلويزيون بود. رجانيوز: فکر مي‌کرديد اولين کار جدي تصويري‌تان با محوريت زندگي يک شهيد باشد؟ مهدي زمين‏پرداز: نه! واقعاً خيلي هم مي‌ترسيدم که اين کار را بازي کنم. در روزهاي اول آقاي «اميني» مي‌گفت با اعتماد به نفس حرف بزن. «حسين مهدويان» دارد دلسرد مي‌شود. نمي‌دانم آقاي مهدويان يادشان هست يا نه که گفتم اگر کس ديگري هست که چهره‌اش بيشتر به «شهيد باقري» مي‌خورد، او را انتخاب کنيد، من ناراحت نمي‌شوم؛ چون واقعاً قرار گرفتن جاي اين‌جور آدم‌ها که معاصر هستند و دوستان و خانواده‌ي ايشان هم مي‌خواهند کار را تماشا کنند ترس دارد؛ در واقع بازيگر نمي‌تواند او را خلق و از فيلتر ذهني خودش رد کند. چنين کاراکتري همه چيزش کامل است و تو فقط قرار است جاي آن آدم را بگيري. فيلمنامه‌ي اين کار اندازه‌ي يک رمان است! رجانيوز: نمي‌ترسيديد کار شعاري شود؟ حداقل خود من وقتي خواندم که اين کار قرار است مستند بازسازي باشد، خيلي ذهنم به اين سمت رفت که شعاري مي‌شود. مهدي زمين‏پرداز: در برخورد اول که آدم با اين‌جور کارها مواجه مي‌شود، چنين تصوري در ذهن آدم ايجاد مي‌شود که اين هم مثل بقيه کارهاست. قرار است دوربيني گذاشته شود و تو هم يک جاهايي قرار بگيري و کار شعاري بشود، ولي وقتي من به عنوان يک بازيگر فيلمنامه را گرفتم و خواندم، ديدم نه، قضيه واقعاً به اين شکل نيست که بخواهد مثل کليشه‌هاي قبل بشود. معلوم بود که واقعاً روي آن فيلمنامه کار شده است. فيلمنامه را هم ببينيد، به اندازه‏ي يک فيلمنامه نيست، اندازه‏ي يک رمان است. واقعاً معلوم بود که روي آن کار شده است. ما الان داريم نتيجه‌‌ي اين سه سالي را که براي اين کار وقت گذاشته شده، مي‌بينيم و بازخوردي که از مخاطبان در اين دو سه قسمت پخش شده گرفته‌ايم، اين موضوع را کاملاً نشان مي‌دهد. ببينيد از بس با اين‌جور کارها کليشه‌اي برخورد شده است، يک جورهايي همه دلزده شده‌اند و از آن فرار مي‌کنند. اما من به آقاي «مهدويان» هم ‌گفته‌ام که دوستان تئاتري خود من که زياد اهل اين برنامه‌ها نيستند، کار را که مي‌بينند مي‌گويند چقدر کار خوبي است، چقدر بازسازي‌ها قشنگ انجام شده‌اند و آدم متعجب مي‌ماند که آيا اين تصوير قديمي است يا بازسازي شده است؟ معلوم است که فکر شده و براي اين کار وقت گذاشته شده است. مدام دنبال قصه گفتن بودم رجانيوز: آقاي مهدويان! فيلمنامه‌اي را که مي‌گويند اين‌قدر مفصل بوده است، چگونه نوشتيد؟ حسين مهدويان: از روز اول گفتم تا يک فيلمنامه دقيق و خوب و منسجم نداشته باشيم، نمي‌توانيم وارد بازسازي پروژه‌اي بشويم که قرار است يک درام مستند تمام عيار باشد. 7، 8 ماه کار تحقيقي جدي داشتيم و بخش زيادي از قضايا در تحقيق درآمد. فيش‌هاي بچه‌ها که مي‌آمد و مي‌خواندم، مدام دنبال قصه گفتن بودم و اين که قصه‌ي زندگي «حسن باقري» را تعريف کنم. براي همين در تحقيقات‌مان به جدّ دنبال پيدا کردن قصه‌هايي بودم که بشود با آنها در اين 500 دقيقه تماشاگر را نگه داشت و بنشيند و تماشا کند و داستان زندگي «حسن باقري» برايش مهم شود. من دنبال واقعيت‌هاي دراماتيک و نمايشي بودم، چون وقتي با واقعيت حرف مي‌زنيم، يک پديده‌ي لَخت و بي‌شکل است و قصه موقعي مي‌تواند جذاب باشد که جنبه‌هاي دراماتيک آن بر واقعيت بي شکلش غلبه کند. خرداد وقت مصاحبه گرفتيم، بهمن مصاحبه کرديم! ما در طي يک سال مصاحبه‌هاي متعددي گرفتيم و بعضي از آنها مصاحبه‌هاي سختي هم بودند. آدم‌هايي که بايد با آنها مصاحبه مي‌کرديم، هر کدام سرشناس هستند و به ما وقت نمي‌دادند. ما وقت وسيع و مکان خاصي را مي‌خواستيم. شما الان مصاحبه‌ها را که مي‌بينيد، در يک جاي کاملاً امن و آرام صورت مي‌گيرند و بيننده کاملاً احساس مي‌کند که صحنه‌پردازي شده. به ما مي‌گفتند که مثلاً بيائيد يک ساعت در دفتر ما در خيابان وليعصر مصاحبه‌تان را بگيريد و برويد، ولي ما دنبال چنين چيزي نبوديم و و وقت و موقعيت جدي‌تري را مي‌خواستيم. مثلاً ما در خرداد از دفتر سردار «رشيد» وقت گرفتيم، ولي در بهمن توانستيم مصاحبه کنيم. البته در اين فاصله به تناوب مصاحبه‌ها انجام ‌شدند. يک سفر هم به اهواز داشتيم که نيروهاي شناسايي را بايد در آنجا پيدا مي‌کرديم و با آنها مصاحبه‌هاي مفصلي گرفتيم که در قسمت 4 مي‌بينيد. رجانيوز: مدل فيلمبرداري شما در مصاحبه‌ها با شيوه‌هاي متعارف متفاوت است. اين براي مصاحبه شونده‌ها عجيب نبود؟ حسين مهدويان: چرا بود. مثلاً آقاي «محسن رضايي» يک روز پنجشنبه به ما وقت داد و ما رفتيم به خانه‌اش. روز قبلش بچه‌ها رفتند که وسايل را بچينند و نورپردازي کنند. آقا «محسن» کارهاي مشابه با موضوع شهداي جنگ را با بچه‌هاي ديگر هم تجربه کرده بود. خب در اين کارها معمولاً مي‌روند و دوربين را مي‌کارند و مصاحبه مي‌گيرند و زود آقا «محسن» حرف مي‌زند و مي‌رود و مثلاً هنوز نامه‌اش روي ميز است و مصاحبه‌اش را مي‌گيرد و تمام مي‌شود و مي‌رود نامه‌اش را مي‌نويسد. «محسن رضايي» گفت ديگر نمي‌توانيم ادامه بدهيم! اما اين بار «آقامحسن» اولش که آمد و ديد ريل چيده‌اند و دوربين آن بالاست و نورپردازي و تشکيلات و دکور و آن ته يک بک‌گراند ايجاد کرده بوديم که از کل فضاهاي دفترش استفاده کنيم. در ادامه يک ساعت، يک ساعت و نيم حرف زديم و همه خسته شديم، اما کار هنوز به نصف هم نرسيده بود. ما تازه بعد از مدت‌ها وقت گرفته بوديم. «آقامحسن» گفت: «ديگر نمي‌توانيم ادامه بدهيم، چون کار دارم». گفتم: «باشد پس يک وقت ديگر به ما بدهيد که بياييم دنباله کار را بگيريم». «آقامحسن» نگاهي به بساطي که راه انداخته بوديم، انداخت و گفت: «يعني شما همه اينها را جمع کنيد و يک روز ديگر بياييد؟» گفتم: «خب! چه کنيم؟ شما چه مي‌گوييد؟ چه کار کنيم؟» گفت: «مي‌شود بگذاريد اينها اينجا بمانند و فردا بياييد و ضبط کنيد؟» فرداي آن روز هم تعطيل و جمعه بود. گفتيم: «اين ‌طور باشد که خيلي خوب مي‌شود». ايشان ديد که اين‌ طوري است و ما واقعاً داريم يک کار جدي مي‌کنيم، دوباره دو ساعت به ما وقت داد و ما مصاحبه‌مان را گرفتيم. در شوراهاي سيما مي‌پرسيدند چرا اين قدر پيچيده‌اش مي‌کنيد؟ مي‌خواهم بگويم هر کدام از اين مصاحبه‌ها چنين قضايايي هم داشت. هر قدر هم در شوراهايي که در تلويزيون برگزار مي‌شدند، توضيح مي‌داديم که مي‌خواهيم مصاحبه ضبط کنيم، مي‌گفتند: «مثلاً مي‌خواهيد بيست تا مصاحبه ضبط کنيد. چرا اين ‌قدر پيچيده‌اش مي‌کنيد؟» مي‌گفتم: «ما براي مصاحبه‌هايمان برنامه داريم و کار مي‌برد. به اين سادگي نيست که برويم يکمرتبه بيست تا مصاحبه بگيريم. هر مصاحبه‌اي شايد چهار روز از ما وقت بگيرد.» برادر شهيد پرسيد «اينها واقعي است يا بازسازي؟» رجانيوز: از سختي‌هاي بازسازي‌ها هم بگوييد... مهدويان: بله! ما براي بازسازي‌ها بايد برمي‌گشتيم و درباره‌ي فضاي دهه 50 تهران هم کار مي‌کرديم. چون موقعي که مي‌خواهيد کسي را در فضاي سال 50 يا هر زمان ديگري نشان بدهيد، بايد عناصر بسيار زيادي را که متعلق به همان سال‌ها هستند، نشان بدهيد. مثلاً بايد بدانيد دانشگاه‌ها، وضع بازار و خيابان چه جوري بوده؟ بافت اجتماعي مردم ما در دهه‌ي 50 به چه نحوي بوده است؟ خيلي چيزها را بايد مي‌فهميديم. بگذاريد مثالي بزنم. اول فيلم يک سکانس 20 ثانيه‌اي را بايد در بازارچه مي‌گرفتيم که «حسن باقري» در آن وارد مي‌شود. خدا مي‌داند با چه زحمتي همين 20 ثانيه را گرفتيم، چون فکر مي‌کردم تماشاگر بايد به فضاي دهه 50 پرتاب شود تا باور کند اين «حسن باقري‌«اي است که از ميان مردم دارد مي‌آيد، حرکت مي‌کند و به نظرم زمينه‌اي که «حسن باقري» در آن رشد کرده، خيلي مهم بود. مثلاً به سمت جنگ که مي‌رويم، من يک بار بازسازي‌هاي بيت‌المقدس‌مان را بردم و به آقاي «محمد باقري» نشان دادم. بعضي از اين کلمات و جملات مرا خوشحال و راضي مي‌کرد و ميگفتم خدا را شکر. آدمي است که خودش 8 سال در جنگ بوده. مي‌گفت: «اينها واقعي است يا بازسازي؟» مي‌گفتم: «بازسازي است». مي‌گفت: «مو نمي‌زند» و من خيلي احساس خوبي داشتم. ديالوگ‌ها را بايد مو به مو مي‌گفتيم! رجانيوز: آقاي زمين پرداز! فيلمنامه‌اي که به دست شما رسيد، آيا ديالوگ هم داشت؟ مهدي زمين‏پرداز: بله! خود من وقتي فيلمنامه را خواندم، به خودم گفتم همه‌اش تصوير است و صحبتي ندارد، پس راحت است، ولي وقتي سر صحنه مي‌رفتيم و مثلاً مي‌خواستيم صحنه‌اي را بگيريم که «حسن باقري» از روزنامه برگشته و به خانه آمده است، با اين ‌که مي‌دانستم قرار است روي صداي ما نريشن قرار بگيرد، ولي ديالوگ‌ها را بايد مو به مو دقيق مي‌گفتيم که مثلاً قرار است چه اتفاقي از بيرون به خانه انتقال داده شود و «حسن باقري» و برادرش «محمد باقري» بايد چه گفتگويي داشته باشند. يعني اين ‌طوري نبود که من از خودم هر چه دوست دارم بگويم و بعداً روي صداي من نريشن گذاشته شود. آقاي «مهدويان» سر صحنه به اين چيزها هم توجه مي‌کرد و اين براي من خيلي جذاب بود. مثلاً به خودم مي‌گفتم لزومي ندارد که بيايم و دقيقاً درباره‌ي مثلاً فلان منطقه‌ي فکه براي فرماندهاني که اينجا نشسته‌اند توضيح بدهم، ولي وقتي از بحثم خارج مي‌شدم، قطع مي‌کرد و مي‌گفت بايد اين ‌طوري بگويي که جنگ اين است تا آن حس باورپذيري انتقال داده شود. به اندازه‌ي سه چهار تا فيلم جنگي کار کرديم! رجانيوز: آقاي مهدويان! بودجه‌ي اين کار نسبت به يک کار مستند، بودجه‌ي بالايي بوده است. اين بودجه‌ي بالا باعث نشد تا حرف و حديث‌هايي پيش بيايد که مثلاً اين آقاي «مهدويان» چه سابقه‌اي دارد که به او چنين بودجه‌اي مي‌دهيد؟ حسين مهدويان: ببينيد! اختصاص بودجه به اين کار هم يک جور ساختار پله‌اي داشت، يعني اين جور نبود که از اول بگويند اين مقدار پول در اختيار شما، حالا برويد کار را بسازيد. البته اين را هم بگويم که بودجه‌ي اين کار به اندازه يک سريال معمولي تلويزيوني هم نبود، درحالي که کاري که ما داشتيم مي‌کرديم، واقعاً به اندازه‌ي يک کار داستاني تلويزيوني هزينه و کار مي‌برد، چون ما فيلمبرداري 16 ميليمتري داشتيم، دکورسازي داشتيم، فقط 3000 دست لباس براي اين کار استفاده کرديم، 80 تا لوکيشن داشتيم، فقط 100 روز فيلمبرداري بازسازي داشتيم، يعني به اندازه‌ي سه چهار تا فيلم جنگي کار کرديم. چقدر سکانس‌هاي جنگي داشتيم؟ چقدر انفجار داشتيم؟ چقدر مهمات مصرف کرديم؟ کاري که ما انجام داديم، واقعاً به اندازه‌ي سه چهار تا فيلم سينمايي سخت، فيلم سينمايي‌اي که در واقع بيگ پروداکشن است، امکانات نياز داشت، ولي بودجه‌ي ما به نسبت يک فيلم خوب مستند بود، درحالي که واقعاً نياز به بودجه‌ي يک کار سريالي داشتيم. بارها پيش آمد که سر کار آب معدني نداشتيم. حاجي! نکن! مسخره‌ات مي‌کنند! البته اين‌ حرف و حديث‌ها که اشاره مي‌کنيد، در کار وجود داشت. مطمئن هستم که يک حرف‌هايي بود. «رضا ابوالحسني» محقق جنگ است و در اين زمينه زياد کار کرده است. يک بار بعضي از سکانس‌هاي فيلم را بردم و به او نشان دادم. به من گفت: «راستش را به تو بگويم؟ آن وقتي که حاجي به من گفت که مي‌خواهيم اين کار را بازسازي کنيم و براي «حسن باقري» و بقيه دنبال بازيگر هستيم، گفتم: حاجي! نکن! مسخره‌ات مي‌کنند.» نکني اين کار را! حالا حسين يک حرفي زده، تو چرا خودت را گرفتار چنين قضيه‌اي کرده‌اي؟» گفت: «اصلاً تصورش را هم نمي‌کردم که قرار است ما چنين فيلمي ببينيم و الان دارم به تو مي‌گويم که اين خيلي بهتر از چيزي شده است که من تصور مي‌کردم. اصلاً بعد از 30 سال اگر قرار بود راجع به «حسن باقري» فيلمي بسازيم بايد همين شکلي مي‌ساختيم.» آنجا بود که فهميدم احتمالاً حرف‌هاي اين جوري زياد بوده که آقاي «والي‌نژاد» به من نگفته است تا دلسرد نشوم و کارم را انجام بدهم. دائماً احساس تنهايي مي‌کردم رجانيوز: فکر مي‌کنم غافل‌گيري بزرگ مستند شما همين نريشن آقاي «محمد آويني» است. راضي کردن ايشان سخت بود يا اينکه چون خودشان بالاي سر کار بودند، راحت پذيرفتند؟ حسين مهدويان: من معتقدم که آقاي آويني شخصيت بسيار مؤثري در تاريخ فرهنگي 30 ساله‌ي اخير ماست؛ ولي آدمي نيست که خيلي در محافل باشد و خودش را نشان بدهد. براي من چه موقعي که در «روايت فتح» کار مي‌کردم و چه الان که دارم اين کار را در مؤسسه‌ي «فرداي ديگر» انجام مي‌دهم، همراهي ايشان يک دلگرمي است. بايد اعتراف کنم که در اين کار دائماً احساس تنهايي مي‌کردم. مثلاً مي‌خواستم بازسازي کنم، به خودم مي‌گفتم تو مي‌خواهي جاي فلاني بازيگر انتخاب کني؟ خنده‌دار است. بالاخره اين جور فکرها آدم را دچار ترديد مي‌کند. آدم‌ها دائماً مي‌آيند و مي‌گويند نمي‌شود. واقعاً حضور آدمي مثل آقاي «آويني» که به تو اعتماد مي‌کند و با تو همراه مي‌شود و با تو حرف مي‌زند و همفکري مي‌کند، ثمره‌اش در کار معلوم مي‌شود. ايشان گفت: «اين کار خوب مي‌شود». ايشان در اين سال‌هاي اخير دائماً چنين نقشي داشته است. گفتم مرا بگو! محمد آويني که براي من نريشن نمي‌گويد! اما در مورد نريشن، بارها به آقاي «آويني» گفته بودم بياييد نريشن بگوييد و ايشان جواب داده بود که نمي‌گويم. ظاهراً ايشان دوره‌ي کوتاهي بعد از شهيد «آويني» در روايت فتح نريشن مي‌گفت و بعد احساس کرد خوب نيست و نمي‌گيرد و گذاشت کنار. يادم هست که يک هفته قبل از اين‌که به آقاي «آويني» پيشنهاد بدهم که نريشن اين کار را بگويد، در جلسه‌اي بوديم و داشتيم صحبت مي‌کرديم، يکي از بچه‌ها گفت: «آقاي آويني! فلاني زنگ زده و در به در دنبال شماست که تکه‌ي آخر فيلم جديدش را بگوييد». اين آقايي که دارم مي‌گويم کارگردان معروفي هم هست. آقاي آويني گفت: «تو را بخدا هر جور هست قضيه را از سر من رد کن و بگو من اهلش نيستم». من در دلم گفتم مرا بگو! مي‌خواستم بگويم آقا! بياييد ده قسمت کار مرا بگوييد. تازه راش‌هاي کارمان آمده بود و آقاي «آويني» خيلي از نتيجه کار خوشحال بود. اگر تو بگويي چرا نيايم؟ اما با اين وجود، دلم مي‌خواست قصه‌ي «حسن باقري» را کسي تعريف کند که تا به حال قصه ديگري را از او نشنيده بوديم. دلم نمي‌خواست صدايي باشد که چيز ديگري را تداعي کند. صداي آقاي «آويني» خيلي گرم است و يک مونوتن خيلي شيريني دارد. من خيلي اين صدا را مي‌پسندم. به آقاي «آويني» گفتم و ايشان گفتند: «اگر تو بگويي چرا نيايم؟» خيلي خوشحال شدم. گفت: «ولي مطمئن نيستم خيلي خوب شوم». گفتم: «اجازه بدهيد ضبط کنيم، اگر راضي نبوديد، عوض مي‌کنيم.» «محمد آويني» گفت من واقعاً افتخار مي‌کنم که جزء اين کار هستم رجانيوز: احتمالاً خيلي از کار راضي بوده‌اند که اين کار را کرده‌اند. مهدويان: بله! خيلي کار را دوست داشتند. اين حرف را بايد خود ايشان بگويند، ولي من مي‌گويم. داشتيم قسمت چهارم کار را چند وقت پيش نگاه مي‌کرديم. چند نفر ديگر هم بودند. تمام که شد، راجع به اين بحث شد که کار خيلي جالب شده. آقاي «آويني» گفتند من واقعاً افتخار مي‌کنم که جزو اين کار هستم. من واقعاً ته دلم خوشحال شدم. آقاي «آويني» خيلي نسبت به پديده‌هاي فرهنگي اعم از روزنامه، کتاب و فيلم وسواس دارند و خيلي راحت ابعاد يک پروژه‌ي فرهنگي را نمي‌پذيرند و اين‌که با اين کار همراه شده و واقعاً اين‌طور دل به کار داده، خيلي ارزشمند است. ايشان نريشن‌گوي حرفه‌اي نيست که هر روز از اين استوديو به آن استوديو برود. آقاي «آويني» براي اين‌که لحن مناسب اين فيلم در بيايد خيلي زحمت کشيدند. ما 30 جلسه به استوديو رفتيم تا ضبط شد. هنوز سه چهار قسمت مانده و ضبط نشده است. يعني اين کار با چنين زحمتي ضبط شده است و براي ايشان واقعاً سخت بود که بعد از سال‌ها سکوت نريشن بگويند. دستم در تئاتر باز است رجانيوز: آقاي زمين‏پرداز! اگر باز هم قرار باشد نقش شهيد يا دفاع مقدسي بازي کنيد، مي‌پذيريد؟ مهدي زمين‏پرداز: به هر حال کار بازيگر اين است که انتخاب کند. من چون خودم از جنس تئاتر هستم و از دوره‌ي ابتدايي و بچگي در تئاتر بزرگ شده‌ام، تا وقتي که به دانشگاه رفتم و درسش را خواندم، هيچ وقت فکر نمي‌کنم که اگر نقش يک شهيد را بازي کنم، هميشه بايد همين نقش را بازي کنم. البته در سينماي ما اين اتفاق مي‌افتد، چون کارگردان‌هاي فيلم وقتي شما را در نقشي موفق مي‌بينند، کليشه‌اي براي شما تعيين مي‌کنند و هر وقت چنين نقشي دارند، شما را خبر مي‌کنند، منتهي چون دستم از اين طرف در تئاتر باز است و خانواده‌ي ديگري دارم و در آنجا مي‌توانم نقش‌هاي زيادي را تجربه کنم، هيچ وقت به اين موضوع فکر نمي‌کنم. براي نقش شهيد رفتم، نقش عراقي به من رسيد! بگذاريد خاطره‌اي در همين فضا تعريف کنم. اواخر کار که بوديم، از دفتر ديگري که عده‌اي از دوستان خود آقاي «مهدويان» بودند و راش‌هاي فيلم را ديده بودند، براي کاري مرا به آنجا دعوت کردند. قرار بود نقش شهيدي را بازي کنم که به ميدان مين مي‌رود که مين را خنثي کند، شخصيت مقابلش هم يک آدم ايراني‌ـ‌عراقي است که در ميدان مين افتاده است. کمي که گذشت، در همان جلسه کارگردان بعد از اينکه مرا از نزديک ديد، قانع شد که نقش عراقي را به من بدهد! به هر حال من بازيگر هستم و کارگردان هم مرا براي نقش شهيد در نظر گرفته بود، ولي وقتي رفتيم و صحبت کرديم، گفت: «تو اصلاً قيافه‌ات به شهيد نمي‌خورد!» يعني کلاً فضا را عوض کردم. قبل از اين‌که مرا براي نقش «حسن باقري» انتخاب کنند، من چهار تا نمايش راديويي طنز بازي کرده بودم و هر کسي که مرا مي‌ديد، مي‌پرسيد: «واقعاً تو را براي اين کار دعوت کرده‌اند؟ تو مي‌خواهي بروي «حسن باقري» بشوي که آن روحيه‌ي جدي را داشت؟ نروي کار را خراب کني». اعتماد به نفس «حسن باقري» خيلي برايم جالب بود رجانيوز: اين نقش چقدر روي شما تأثير گذاشت؟ زمين‏پرداز: به هر حال هر نقشي را که انسان با آن زندگي و آن را بازي مي‌کند، قطعاً روي روحيه و روند زندگي او تأثيرات خاص خودش را دارد. چيزي که در امثال «حسن باقري‌«ها جالب است اين است که انقلابي شد و تا جوان‌ها آمدند بفهمند اين انقلاب چه بود، جنگ شروع و کشور از داخل با منافقين و از بيرون با رژيم صدام درگير شد. اين موضوع خيلي برايم جذابيت داشت که يک عده آن‌قدر به هم اعتماد داشتند که پشت هم ايستادند، حتي يک آدم جوان هم يک فرمانده شد، همه به او اعتقاد داشتند و به حرفش گوش مي‌کردند، يعني اميد، اعتماد به نفس و ايمان و روحيه و شجاعتي که در آن دوره بود، وقتي با حالا مقايسه مي‌کنم، خيلي فرق کرده است. منِ جوان امروزي اصلاً به جوان ديگر اعتماد ندارم. آن‌قدر سطح توقعات بالا رفته که پيدا کردن آن جنس آدم‌ها در جامعه‌ي امروز واقعاً سخت است. براي من اين بخش قضيه خيلي جالب بود که امثال شهيد «باقري»‌ها چقدر به هم اعتماد داشتند، چقدر ايمان داشتند و با اعتماد و ايمان و اعتقاداتشان به چه جاهايي رسيدند. اعتماد به نفس «حسن باقري» خيلي برايم جالب بود و برنامه‌ريزي و هدفي که داشت. گفتم سردار! اصل قضيه را برايم تعريف کن! رجانيوز: مصاحبه‌هاي مستند شما، بر خلاف روال معمول که حرف‌ها همه کليشه‌اي است، اطلاعات بکري به مخاطب مي‌دهد. آيا در مصاحبه‌ها ترفند خاصي را به کار مي‌برديد؟ حسين مهدويان: من به کسي که با او مصاحبه مي‌کردم، مي‌فهماندم من دنبال اين جور حرف‌ها نيستم و از اين جور چيزها زياد شنيده‌ام. اصل قضيه را برايم تعريف کن و اين رويه را تا آخر کار داشتم. من دنبال اين بودم که ببينم «حسن باقري» کيست؟ مي‌خواستم زندگي حسن باقري را نشان بدهم و حس مي‌کردم اگر اين کار را نکنم، خيانت کرده‌ام. آقاي آويني گفت: «تو کاري کردي که مخاطبي که نگاه مي‌کند ـ‌دست‌کم پاسدارها و بسيجي‌ها که نگاه مي‌کنندـ جلوي آئينه‌اي قرار بگيرند و به آنها گفتي سي چهل سال پيش، شما اين‌جوري زندگي مي‌کرديد، آدم‌هاي واقعي بوديد». مواجهه من با زندگي «حسن باقري» يا هر موضوع ديگري، مواجهه دقيق، صادقانه و واقعي است و اعتقاد دارم اگر کاري غير از اين بکنيم، اثر نمي‌کند. «حسن باقري»‌اي که ما در سال 61 مي‌شناسيم، زندگيش يک منحني داشته و پر از پستي و بلندي بوده است، اگر به مخاطب بگويم که اين آدم مثل شما زندگي مي‌کرد، مثل شما دعوا مي‌کرد و مثل شما از مدرسه فرار مي‌کرد، تماشاگر اين را باور مي‌کند و اگر غير از اين باشد، اصلاً باور نمي‌کند. گفتم شک داري که «حسن باقري» نماز مي‌خوانده است؟ ما سال‌هاست که کل جنگ را داريم با يک قصه روايت مي‌کنيم. يک قصه داريم، مي‌خواهيم در باره همت بسازيم، اسم قصه را عوض مي‌کنيم و مي‌گوييم شهيد همت از همان کودکي به مسائل مذهبي علاقه زيادي داشت، از سن 8 سالگي نماز خواندن را شروع کرد و قس‌عليهذا. يکي از من پرسيد: «چرا «حسن باقري» در فيلم تو نماز نمي‌خواند؟» گفتم، شک داري که «حسن باقري» نماز مي‌خوانده است؟ مي‌تواني باور کني که شهيد باقري نماز نمي‌خوانده است؟ من بايد نشان بدهم؟ مثل اين است که بپرسي چرا در قسمت دوم کسي غذا نمي‌خورد؟ مگر شک داري مردم غذا مي‌خورند؟ آدم زنده غذا مي‌خورد. آخر من چه قصه‌اي را بگويم؟ بگويم انقلابي شد و جوان‌ها تحت تأثير امام قرار گرفتند، بعد به جبهه رفتند و از مملکت دفاع کردند و بعد هم شهيد شدند؟ اين‌که يک قصه است. تماشاگر براي چه بايد بنشيند بقيه قصه را نگاه کند. اصلاً يکي از دلايلي که تماشاگر نگاه نمي‌کند، همين است. تو قصه‌ي آن آدم را نگفتي. ما يک قصه را بلديم، دائماً اسم آدم‌ها را عوض مي‌کنيم و همان قصه را با تغييرات کوچکي مي‌گوييم. متأسفانه شخصيت‌پردازي نداريم. از قسمت شش بعد از صداهاي واقعي زمان جنگ استفاده کردم ما از فرماندهان زمان جنگ فيلم ساختيم، اما همه مثل هم هستند. من در قسمت هشتم از احمد متوسليان گفته‌ام که سکانس خوبي هم هست. مرحله دوم عمليات بيت‌المقدس است و کنش بسيار شديدي بين «حسن باقري» و «احمد متوسليان» است. بعضي‌ها براي اولين بار که نگاه مي‌کردند مي‌گفتند احمد متوسليان را اين جوري نشان بدهيم؟ پرسيدم: «ايرادش چيست؟» گفتند: «آخر احمد متوسليان...» پرسيدم: «اين حرفي که زده‌ام غير از اين است که از دهان احمد متوسليان درآمده است؟ تو مگر کاسه داغ‌تر از آش هستي؟ «احمد متوسليان» اين حرف را به «حسن باقري» زده است». صدايش ضبط شده است. از قسمت 6 به بعد از صداهاي ضبط شده در زمان جنگ استفاده کرده‌ام. مهدي و بچه‌هاي ديگر لب مي‌زدند و من آن صحنه‌ها را دو باره ساخته‌ام. من اگر قصه‌ي «حسن باقري» را با صداقت تعريف نکنم، قصه‌ي رفوزگي او در کلاس هشتم را نگويم و ...، مخاطب به من اعتماد نمي‌کند. آقا رحيم! همه‌ي حرف‌هايتان را زديد؟ يادم هست با آقاي «رحيم صفوي» که مصاحبه مي‌کردم، يک ساعت وقت داشتيم. آمد و گفت: «من يک‌سري مطالب آماده کرده‌ام و درباره‌ي همان‌ها صحبت مي‌کنيم». ديديم يک کاغذ A4 درآورد که پشت و روي آن نوشته بود. شروع کرد به خواندن که «بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم، شهيد «حسن باقري» آدم با درايتي بود و...» گفتم: «آقا رحيم! اجازه مي‌دهيد چند تا سئوال بپرسم؟» گفت: «اجازه بدهيد من مطالبم را بگويم». تا «آقا رحيم» مطالبش را بگويد، شد 45 دقيقه. بعد مي‌خواست برود، گفتم «آقا رحيم! بنشينيد. همه حرف‌هايتان را زديد؟» آن روز که «حسن باقري» مي‌خواست برود، به شما چه گفت؟ اينها را به من بگو. سخنراني که نيست. بزرگداشت و کنگره‌ي «شهيد باقري» که نيست. مردم چه کار دارند که از نظر شما «حسن باقري» آدم بادرايتي بوده است. دليل شما چيست؟ چه اتفاقي افتاده است که شما داريد اين حرف را مي‌زنيد؟ برادر شهيد گفت باورت مي‌شود که تا حالا اين حرف‌ها را نزده بوديم؟ رجانيوز: در مورد خانواده‌ي شهيد چطور؟ مهدويان: خانواده‌ي «حسن باقري» هم همين‌طور بود و بالاخره بخشي از حرف‌ها به اين سمت مي‌رفت، ولي من به خانواده مي‌گفتم آقا! اين را ول کن، مدرسه که مي‌رفت، رفيق‌هايش چه کساني بودند؟ در مدرسه چه کار مي‌کرد؟ عادت‌هايش در بچگي چه بود؟ جمع که خودماني و يخشان باز مي‌شد، اين جور حرف‌ها را مي‌زدند که حسن عاشق جوجه و پرنده بود. احمد آقا، برادرشان گفت: «يک چيزي بگويم؟» گفتم: «چي؟» گفت: «باورت مي‌شود که تا حالا درباره‌ي اين چيزها حرف نزده بوديم؟ امروز چه حرف‌هاي جالبي زديم». بندگان خدا خودشان هم يادشان رفته بود. «آينه‌ي جادو» آويني همان چيزي بود که دنبالش بودم رجانيوز: آقاي مهدويان! شما کارتان را به «شهيد آويني» تقديم کرده‌ايد. فکر مي‌کنيد اگر «آقا مرتضي» اين کار را ببينند، راضي خواهند بود؟ حسين مهدويان: واقعاً سوال سختي است. اميدوارم که اين‌طور باشد. ماجرا اين است که يکي از اولين کتاب‌هاي سينمايي که در سال اول دانشگاه - سال 78 که 18 سال داشتم-خواندم، جلد اول کتاب «آئينه‌ي جادو» است؛ جلدي که راجع به مقالات سينمايي است. خواندن اين کتاب برايم خيلي خوب بود، چون نوع مواجهه‌ي «سيد مرتضي» با سينما را خيلي پسنديدم. مقاله‌ي «جذابيت در سينما» را که مي‌خواندم، مي‌گفتم اين همان چيزي است که من دنبالش هستم. در دوره‌ي ما سينمايي باب بود که براي من کسالت‌بار بود، ولي فکر مي‌کرديم ژست آرتيستي اين است که اين جور فيلم‌ها را ببيني. يک جور فضاهاي عارفانه، فيلم‌هاي لخت و کسل‌کننده. کتاب «آسيد مرتضي آويني» اين ويژگي را داشت که واقعاً مرا از اين گرفتاري نجات داد و ما را به اصل قضيه نزديک کرد. مباحث «شهيد آويني» هميشه برايم حالت استاد و شاگردي داشت خلاصه اينکه مقاله‌هاي «مونتاژ به مثابه معماري در سينما»، «جذابيت سينما» و... واقعاً مرا شيفته کرده بود. بعدها «تکنيک در سينما» را خواندم که همه چيزش برايم جالب بود. «آيا سينماي اسلامي وجود دارد؟» که شاهکار بود. قبلاً مي‌گفتم اين بچه مسلمان است و مي‌پرسد سينماي اسلامي يعني چه؟ اين دارد تعبير تازه‌اي مي‌کند و مي‌گويد شما فيلمساز مسلمان هستيد. اول بيا و کاري را که مي‌خواهي بکني بشناس. مباحثي که از «شهيد آويني» خوانده‌ام، هميشه برايم حالت استاد و شاگردي داشته است. سعي کردم از ميزانسن و فضاي بصري «روايت فتح» الهام بگيرم رجانيوز: از «روايت فتح» هم تأثير گرفته‌ايد؟ حسين مهدويان: مستندهايي مثل «شب عاشورايي» و «پاتک چهارم» از مجموعه‌ي «روايت فتح» را که مي‌ديدم، به نظرم مي‌آمد خيلي فوق‌العاده هستند. ويژگي مهمي است که فيلمسازي در دل ماجرا رفته و فيلم مستند را به شکل تمام عيارش ثبت کرده است. اين يک ميراث فرهنگي است که تا ابد براي ما مي‌ماند. من واقعاً از همان موقع فکر مي‌کردم که چه جور مي‌شود فضاي بسيار واقعي «روايت فتح» را دوباره ساخت. در روايت فتح آدم‌ها در کنار تو هستند. خيلي دوست داشتم فيلمي بسازم که شايسته تقديم به «سيد مرتضي» باشد سال 80 که اين فيلم را شروع کردم، فيلم‌هاي زيادي را در روايت فتح ديده بودم. به نظرم رسيد که فضاي ميزانسني و فضاي بصري کار من بايد شبيه فيلم‌هاي «روايت فتح» باشد و بايد از آنها الهام بگيرم و دو فيلمي که به آنها اشاره کردم، به لحاظ فضاي بصري بشدت روي من تأثير داشت. سعي کردم اين را بياورم و در فيلم وارد کنم. من خيلي دوست داشتم فيلمي بسازم که شايسته تقديم به سيد مرتضي آويني باشد؛ به دو دليل: يکي اين‌که خودم به لحاظ نظري از آثار ايشان چيز ياد گرفتم و دوم اين‌که فيلمم را که مي‌ساختم به لحاظ ويژگي‌هاي سبکي به فيلم‌هاي روايت فتح رجوع مي‌کردم. حسن آقا کوتاه بيا! رجانيوز: کدام سکانس‌ها را توصيه مي‌کنيد که مردم حتماً ببينند و خودتان آن را خيلي دوست داريد. مهدي زمين‌پرداز: يک بار آقاي «مهدويان» شب قبل رفته و صدايي را گوش کرده و خوشش آمده بود و روز آورد و گفت: «مهدي! امروز مي‌خواهيم اين را ضبط کنيم». صحبت «رحيم صفوي» بود با «حسن باقري». «حسن باقري» مي‌خواست بکند و برود پيش «احمد متوسليان» و «رحيم صفوي» فرمانده به او اجازه نمي‌داد و «حسن» مثل بچه‌اي که کليد مي‌کند و يک چيزي را مي‌خواهد، مي‌گويد: «نه، من بايد بروم». «رحيم صفوي» فرمانده هي مي‌گويد: «حسن‌آقا! حسن‌آقا! کوتاه بيا، نمي‌شود، ول کن، بي‌خيال»، ولي «حسن» کليد کرده که من بايد بروم جلو. من آن سکانس را خيلي دوست داشتم. حسين مهدويان: من هم همين سکانس را خيلي دوست دارم. مادر شهيد گفت شما غلامحسين من را دوباره زنده کرديد رجانيوز: خانواده‌ي شهيد از کار راضي هستند؟ حسين مهدويان:هفته پيش امير بنان به من زنگ زد و گفت: «حاج‌خانم -مادر شهيد- زنگ زده و گفته از طرف من تشکر کنيد. شما غلامحسين را دوباره زنده کرديد». اين ماجرا بسيار براي من خوشايند بود، چون مادرش او را بزرگ کرده و اين‌که او باور کند و او بپذيرد، خواهر بپذيرد، به نظر من خيلي مهم است. واقعاً خستگي‌مان در رفت. عکس‌العمل‌هاي خيلي خوبي بود. خدا کند تا آخر همين جور پيش برود. رجانيوز: نکته‌ي آخر؟ حسين مهدويان: من بايد از چند نفر تشکر کنم. يکي آقاي «فرجي» که از ابتدا تا انتهاي کار پاي کار بودند، چون کم هستند کساني که اين جوري پاي کار باشند. واقعاً اعتماد ايشان باعث دلگرمي‌ ما بود. ميانگين سني عوامل پروژه به سي سال نمي‌رسيد! سردار «همداني» -فرمانده سپاه محمد (ص)- هم اگر نبودند، واقعاً در سيستم نظامي مملکت، کار راحت انجام نمي‌شود. ايشان با سن بالايي که دارند، چند بار پوتين پايشان کردند و سر صحنه آمدند و من واقعاً شرمنده شدم. با غيرت بسيار بالايي ايستادند که اين کار انجام شود و کم و کسري نداشته باشد. وقتي يک تانک مي‌خواهد بيايد يا يک تفنگ که مي‌خواهد شليک کند، بايد با هزاران جا هماهنگ کنيد، ولي بنده خدا دو سه بار سر صحنه آمد و من واقعاً بايد از ايشان تشکر کنم و شخصاً از آقاي آويني عزيز بايد تشکر کنم که به لحاظ قوت قلب و همراهي شخصي من مؤثر بودند. يادي هم حتماً بکنم از «ابراهيم اميني» که مسئول انتخاب بازيگر و بازيگردان اين کار بود و خيلي کار سختي داشت و نقش «محسن رضايي» را هم بازي کرد. «هادي بهروز» که مدير فيلمبرداري ما بود. ميانگين سني عوامل پروژه شايد به 30 سال هم نمي‌رسيد و گروه، گروه جواني بود و «امير بنان» عزيز، مجري طرح اين کار، پوستش کنده شد، چون بودجه‌ي اين پروژه قطره قطره‌اي از اينجا و آنجا جمع مي‌شد و بودجه‌ي آماده‌اي نداشتيم، اين بنده خدا مدام دنبال اين بود که کار نخوابد و در نهايت، آقاي «والي‌نژاد» که حقيقتاً زحمت کشيدند. دست همه درد نکند. واقعاً همت کردند تا اين کار به ثمر برسد. مسئولين امکانات را فراهم کنند! مهدي زمين‌پرداز: من فکر مي‌کنم يکي از مشکلاتي که در کار فيلمسازي در اين کشور وجود دارد اين است که کساني که دغدغه‌ي ساخت اين نوع فيلم‌ها را دارند، اولش همه به آنها مي‌گويند به‌به! حتماً اين کار را بکنيد، ولي وقتي وارد کار مي‌شوند و مثلاً براي يک سکانس ده تا تفنگ مي‌خواهيد، بايد به هزار جا نامه‌نگاري کنيد و جالب اينجاست که آخر سر هم نمي‌دهند و کارگردان مجبور مي‌شود هر جور شده اين صحنه را برگزار کند. من مي‌گويم مسئوليني که واقعاً اين دغدغه را دارند، يک‌سري امکانات براي کساني که مي‌خواهند اين جور فيلم‌ها را اعم از داستاني و مستند بسازند، فراهم کنند