جام جم/ فرهنگ ما فرهنگ شعر است و دوستي و حب و بر اين اساس عشاق تاريخ کشورمان چون رستم و تهمينه، بيژن و منيژه، وامق و عذرا و حتي شيخ صنعان و دختر ترسا، در رقابت به همتايان خارجيشان چون رومئو و ژوليت تنه ميزنند و در حافظه تاريخي مردم هر نسل جلو ميآيند. طبيعي هم هست که وقتي حافظه تاريخي کشوري از قديم با اين داستانهاي عاشقانه و شرح سوزان فراقها و قهرهايشان گره خورده باشد، همچنان در زمانه حال هم عشق را جستوجو ميکند و در تلاش براي عاشق شدن و سخن گفتن از آن برميآيد. علاوه بر نمونههايي که نام برده شد، ادبيات و فرهنگ شفاهي و تصويري دوران معاصرمان هم از عشق پر است و نقطه پيشبرنده و عنصر محرک بسياري از مجموعهها و فيلمهاي سينمايي است؛ چرا که همانطور که هميشه گفته ميشود، آدمها تغيير ميکنند اما ذات عشق نه و بر اين اساس ماجراهاي تکرارينشونده مختلفي را هم ميشود از عشق ميان آدمها تعريف و روايت کرد. اين شبها با پخش مجموعه تلويزيوني «لحظه گرگوميش» به کارگرداني همايون اسعديان، دوباره شاهد ماجرايي عاشقانه هستيم و قرعه اين بار به نام ياسمن و حامد، دختر و پسر جوان اين مجموعه دهه شصتي افتاده است که دست روزگار از هم دورشان کند و حسرت وصال بر دلهايشان بگذارد. رابطه عاشقانه ميان اين دو که از همان قسمت نخست مجموعه شروع شد، به مذاق مخاطبان اين شبهاي تلويزيون هم خوش آمده و بسياري از بينندگان با کنجکاوي، هر شب ماجراي ميان اين دو را دنبال ميکنند. الميرا دهقاني و پاشا رستمي، بازيگران اين دو نقش در گفتوگو با جامجم از ضوابط بازي در اين مجموعه تلويزيوني ميگويند.
شما متولد سال 63 و 70 هستيد. طبيعتا آقاي رستمي بايد خاطراتي از جنگ داشته باشند و خانم دهقاني هيچ تصويري از اين سالها نداشته باشند. با اين پيشزمينه، برخوردتان با اين فضا چطور بود؟
دهقاني: اولين چيزي که به بازيگر کمک ميکند، فيلمنامه است. مجموعه ما فيلمنامه دقيقي داشت و من آن را بارها و بارها خواندم. با اينکه داستان ما در فضاي معاصر ميگذرد، با اين حال همهچيز در طول اين 30 سال تفاوت پيدا کرده و خصوصيات فرهنگي و اخلاقي آدمها عوض شده است. جلساتي با آقاي اسعديان برگزار کرديم و درخصوص کليت فضاي سريال و شخصيت ياسمن صحبت کرديم. من هم چيزهايي در ذهنم نقش بست؛ بعد از طراحي لباس، گريم و صحنهاي که در آن قرار ميگرفتيم کمک گرفتم و واقعا به دل فضاي آن سالها رفتم. با اين حال بخش اصلي مسير، اتفاق ذهني و درونياي است که براي بازيگر رخ ميدهد. سير و سلوکي که خودت تنهايي طي ميکني و به مرور در طول کار رخ ميدهد. البته من تحقيقات ميداني هم کردم؛ از فيلمها و سريالهاي ساخته شده در آن سالها کمک گرفتم و با آدمهايي که در آن سالها جوان بودند، صحبت
کردم.
رستمي: در مورد اينکه چيزي از دهه شصت يادم هست يا نه، بايد بگويم که قطعا يادم است. زماني که جنگ تمام شد من پنج ساله بودم. درست است که آن دوران برايم قدري مبهم است، اما پناهگاه رفتنها و اتفاقاتي از اين دست را به خاطر ميآورم. دهه شصت براي ما متولدينش با پايان آن دهه تمام نشد و حتي تا زماني که به دانشگاه ميرفتيم، با مسائل و مشکلاتش درگير بوديم. مثلا نظام آموزشي در حال تغيير بود و کمبودهايي در جامعه ديده ميشد. ضمن اينکه روابط آدمها هم در شرف تغيير بود. من بخشي از رفتاري که در سريال به کار بردم را از پيشينه خانواده خودم وام گرفتم. عکسهاي آن دوران، خاطرات جواني افرادي چون پسرعمهها و پسرداييهايم... از آنها پرسيدم که آدمها در آن دوران چطور با هم ارتباط برقرار ميکردند، وارد رابطه و بعد جدا ميشدند. يکي از انتقاداتي که ميبينم در فضاي مجازي نسبت به سريال مطرح ميشود، اين است که ميگويند دهه شصت اينطوري نبود. اتفاقا من ميگويم که دهه شصت دقيقا همينطوري بود و در آن دوره هم آدمها عاشق ميشدند. همه آدمها در تمام دوران عاشق ميشوند و غم و خوشحالي و خوشبختي و... را تجربه ميکنند. البته من همکاري با مونا انوريزاده (نويسنده فيلمنامه) را پيش از اين در مجموعه «همه بچههاي من» به کارگرداني خانم برومند هم تجربه کرده بودم. اولين چيزي که با خواندن اين فيلمنامه به او گفتم، اين بود که شروع داستان لحظه گرگوميش من را به ياد «سينما پاراديزو» مياندازد. اينجا هم با عشقي مواجه هستيم که از ابتداي ايجاد شدنش همهچيز آن درست است، اما غلط پيش ميرود. اين اتفاقي بود که من را جذب فيلمنامه کرد و باعث همذاتپنداريام با آن شد.
در سالهاي اخير صحبت کردن از دهه 60 به نوعي مُد شده و همه در قالب جملاتي چون «شما يادتون نمياد...»ها شروع به مرور خاطراتشان از آن سالها کردند و اشياي عادي و دمدستي آن سالها که از خانهها دور ريخته شده بودند، دوباره ارج و قرب پيدا کردند. در واقع دهه 60 بُعد نوستالژي پررنگي پيدا کرد. با اين حال چيزي که در لحظه گرگوميش ميبينيم، اين است که برخلاف مجموعهاي چون «وضعيت سفيد» تاکيدي به بُعد نوستالژيک آن مقطع نشده و همهچيز در خدمت قصه است. اين قضيه در پشت صحنه کار و جلساتي که برگزار ميکرديد چقدر مدنظر آقاي اسعديان و خانم انوريزاده بود؟
رستمي: در مورد اينکه چرا دهه 60 نوستالژيک شد، من فکر ميکنم اين اتفاقي است که براي هر دههاي رخ ميدهد و بُعد خاطرهانگيز پيدا ميکند. احتمالا وقتي شما هم پا به دهه 30 زندگيتان بگذاريد، بسياري از اتفاقات دهه 70 برايتان بُعد نوستالژيک پيدا ميکند. هر دههاي اتفاقات خاص خود را دارد و در اين ميان سير اتفاقات دهه60 پررنگتر است. لحظه گرگوميش نمايش روال عادي زندگي است، در دههاي که ميتواند نوستالژيک باشد يا نباشد.
دهقاني: چيزي که من از کار کردن در کنار آقاي اسعديان متوجه شدم، اين است که ايشان تمايلي به استفاده از هيچ عامل گلدرشت يا تاکيد بر نماياندن يا القاي چيزي به مخاطب ندارند. چنين چيزي در مختصات قاب دوربين ايشان ديده نميشود و همهچيز به راحتترين شکل ممکن در کنار هم قرار ميگيرد. در خصوص داستان لحظه گرگوميش، حدس من اين است که ايشان دوست داشتند چند قصه در کنار هم زاييده شده و روايت شود. همه شخصيتهاي مجموعه به هم وصل هستند و هرکسي داستان خودش را دارد و به نوبه خودش ديده ميشود. ضمنا ما قرار نبود اداي چيزي را دربياوريم، بلکه آن دوره را زندگي ميکرديم. قصه لحظه گرگوميش بر اساس جزئيات روابط آدمها در آن دوره است؛ روابطي که تاکنون کمتر ديده شده و اتفاقات سياسي و اجتماعي و جنگ در آن دوران، روابط انساني را تحتالشعاع قرار داده است. بنابراين اين مجموعه تصميم گرفت به جاي سخن گفتن چندباره از جنگ، اين بار دوربين را به خانههاي آدمها بياورد و روابط پشت صحنه و زندگيهايشان را به نمايش بگذارد. اين قصه نشان ميدهد آدمهايي که به جنگ و جبهه ميرفتند هم آدمهايي مثل خود ما واقعي بودند.
شخصيتهاي قصه و در کل سرگذشت خانواده وحدت را چقدر نمادين ميدانيد؟ چون در همان سالهاي جنگ تقريبا همهجور اتفاقي برايشان رخ ميدهد؛ يک پسرشان شهيد يا مفقود الاثر يا اسير ميشود و ديگري جانباز. اين قضيه، ماجرا را تا حدي غلو شده نميکند؟
دهقاني: خود ما همسايهاي داشتيم که در دوران جنگ همه پسرهايش شهيد شدند و همسايهاي هم داشتيم که هيچ اتفاقي براي بچههايش نيفتاد و همه سالم برگشتند. خانواده وحدت يک شهيد داشت و يک جانباز و اتفاقا پسر ديگر خانواده (يوسف) از جبهه سالم برگشت. پسرهاي خانواده وحدت همه به خاطر دفاع از وطن به جبهه رفتند و وطندوستي برايشان در اولويت بود. خود اين نشان ميداد اتفاقا نميخواستيم قضيه نمادين شود و رفتن آنها دليل و منطق داشت.
رستمي: به نظر من هم اتفاق نماديني در کار نبود؛ کما اينکه ديديم وقتي يوسف از جبهه برگشت، هنوز آدم نشده بود! (ميخندد) او تغيير کرده است، اما براي خودش و نه ديگران. من نقش يوسف را خيلي دوست دارم و اتفاقا مخاطبان هم دوستش دارند. نمود اين قضيه را در خانوادهها هم ميبينيم که خيلي وقتها خواهر و برادرهاي يک خانواده شبيه هم نيستند و در مواجهه با اتفاقات، تصميمات متفاوتي ميگيرند.
يعني دوست داشتيد به جاي شخصيت حامد، يوسف را بازي ميکرديد؟
رستمي: اين تصميم آقاي اسعديان بود. هيچکداممان تا لحظه آخر نميدانستيم قرار است چه نقشي را ايفا کنيم. ضمن اينکه ما در کل اين مجموعه هيچ شخصيت اضافهاي نداشتيم. هر شخصيتي که به قصه آمده، آمدنش دليل و کارکردي داشته و قرار بوده نقشي را در قصه ايفا کند. شخصيت منفي هم نداريم؛ هر کسي کار خودش را ميکند و زندگياش را جلو ميبرد و اين ترجيح مخاطبان است که بنا به شرايط تصميم بگيرند کدام شخصيت را دوست داشته باشند و کدام را نه. براي مثال شخصيت سروش (با بازي نيما نادري) را خيليها در طول قصه دوست ندارند و حتي از او متنفر هستند؛ اما فوت زنش که تقصير او نبود!
پس چطور براي نقشها انتخاب شديد؟
رستمي: جالب است که تا لحظه آخر فکر ميکردم قرار است من نقش سروش را ايفا کنم و نيما نقش کنوني من را! ما در مرحله پيشتوليد مجموعه چيزي به نام دورخواني نداشتيم، بلکه همراه با آقاي اسعديان مينشستيم و باهم گپ ميزديم. در پايان يکي از آن جلسات آقاياسعديان به من گفت برو و براي نقش حامد قرارداد ببند! تا جايي که ميدانم در ابتدا يک فراخوان براي کل بازيگران مجموعه داده شده بود و 3500 نفر رزومه ارسال کردند. شش ماه قبل از اين تاريخ، من به ايران برگشته بودم و در مجموعه تلويزيوني «گمشدگان» نقشي را ايفا کردم. همزمان با آن، مهدي لطيفي دستيار کارگردان اين مجموعه با من تماس گرفت و جلسهاي با ايشان و خانم هژيروند مدير برنامهريزي کار گذاشتيم. من از قديمالايام آقاي اسعديان را دوست داشتم و واقعا دلم ميخواست سر اين کار باشم، اما تا مدتي خبري نشد و ديگر داشتم دلسرد ميشدم که دوباره با من تماس گرفتند.
دهقاني: من در اين جلسات دورخواني حضور نداشتم. همان موقع که فراخوان انتخاب بازيگران سريال منتشر شد، رزومهام را فرستادم و چند روز بعد با من تماس گرفتند و براي بازي در نقش ياسمن تست دادم. چند وقت بعد دوباره تماس گرفتند و براي تست گريم رفتم و قرارداد بستم. در واقع هيچکدام از بازيگران ديگر را تا شروع ضبط نديده بودم.
اين ناآشنايي با گروه بازيگران برايتان سخت نبود؟ غريبي نميکرديد؟
دهقاني: واقعا نه. گروه آنقدر صميمي بودند و من را راحت در جمع خودشان پذيرا شدند که از همان روز اول فقط استرس جلوي دوربين رفتن و ايفاي درست نقش ياسمن را داشتم و در پشت صحنه هيچ استرسي نبود.
انتقادي نسبت به نوع پوشش ياسمن در دهه 60 مطرح شده؛ مثلا اينکه در آن زمان دخترها با مقنعه چانهدار به دانشگاه ميرفتند و ما ياسمن را با مقنعههاي پُفي امروزي ميبينيم. چرا در طراحي پوشش اين شخصيت از فضاي آن سالها دور شديد؟
دهقاني: ايجاد جذابيت بصري در هر اثري مهم است. ما مستند کار نميکرديم و درصدد نمايش همه جزئيات به مخاطب نبوديم. طبيعي است به اين خاطر که دلمان ميخواست مخاطب بنشيند و اثر را ببيند، با استفاده از نشانههايي کار را جذابتر ميکرديم. ايجاد زيبايي بصري بخشي از هنر فيلمسازي است و مخاطب قرار بود 50 شب ياسمن را ببيند.
رابطه ميان ياسمن و حامد خيلي زود مورد قبول مخاطبان واقع شد و واقعا خيليها با نگراني منتظر به ثمر رسيدنش بودند. خودتان اين استقبال را پيشبيني ميکرديد؟
رستمي: واقعا نه! (ميخندد) من از ابتدا شخصيت حامد را دوست داشتم و برايم جذاب بود، ولي واقعا از اين استقبال مردم تعجب کردم!
خب رابطه عشقي هميشه براي مخاطبان جذاب است...
رستمي: بله، ولي از آن چيزي که فکرش را ميکردم، بيشتر گرفت و محبوب مخاطبان شد.
دهقاني: البته آنجايي که حامد رفت از برادر ياسمن خبر بگيرد و بعد خودش غيب شد، ناگهان خيليها از او بدشان آمد. در واقع اين سريال نوعي تلنگر به خودمان است که گاهي اوقات چقدر زود قضاوت ميکنيم و درباره آدمها تصميم ميگيريم. در اين قصه هر کسي براي تصميماتش توجيهي دارد و بر اساس شرايط، شخصيتش ساخته ميشود.
خودتان با همه اقدامات و تصميمات نقشهايتان موافق بوديد؟ به عنوان مثال تصميم ياسمن براي ازدواج با سروش...
دهقاني: من شرايط سروش را درک ميکنم و به نظرم هيچکدام از اينها تقصير خودش نيست. او بابت شرايط مالياش مدام تاوان داده، عشقش مرده، يک بچه روي دستش است، رشته تحصيلياش سخت است، بايد کرايه خانه بدهد و ... . خود سروش ديالوگي دارد که به ياسمن ميگويد هيچکدام از ما نميدانيم پنج سال بعد کجا هستيم و به نظرم اين ته واقعيت است. من معتقدم تصميم ياسمن اشتباه نيست. ما از هيچچيز مطمئن نيستيم. اصلا شايد حامد در آلمان زن دارد و به دروغ گفته جبهه ميرود! يا شايد حامد واقعا شهيد شده و هيچوقت برنگردد! ياسمن تلاشهايش را کرده و به اين نتيجه رسيده که حامد از دست رفته است و ديگر عاشق نخواهد شد. تصميم او براي ازدواج با سروش متعجبم نکرد و به نظرم آدمها در شرايط سخت، تصميمات خيلي بدتر ميگيرند؛ آن هم در 20 سالگي. ياسمن در مدت کوتاهي اتفاقات سختي را تجربه کرد؛ خانوادهاش ناگهان دچار ريزش شد، پدرش و احسان از دست رفتند، آقاجون جلوي چشمش مردهاي متحرک شد و خود او در اوج جواني افسرده شد. حالا بچهاي به زندگياش آمده که وقتي بغلش ميکند، آرامش ميگيرد و اين دليل کافي براي ازدواج است.
رستمي: اگر من چيزي بگويم، بخشي از قصه لو ميرود! من فکر ميکنم حرفهاي احسان به طاهره که ميگفت اگر اتفاقي افتاد يا شهيد شد نميخواهد کسي پاسوزش شود، به نوعي حرف حامد به ياسمن هم بود. ولي خب تقدير به اين شکل بود که اسير شد و اين دوران را به عشق و ياد ياسمن تحمل کرد و شايد فکر ميکرد که ياسمن از اسارتش آگاه شده و منتظرش ميماند.
به نظرتان اين جنس فداکاري در شرايط امروز هم جواب ميدهد؟ يعني اگر قصه در زمان امروز روايت ميشد، باز ممکن بود اين فداکاري را از اين دو نفر ببينيم؟
رستمي: خب اين روزها سرعت همهچيز خيلي عجيب و زياد شده و اين ويژگي اين نسل است.
دهقاني: من فکر ميکنم ما در هر دورهاي، هر طيف آدمي را داريم. درهردورهاي اين بانک عاطفي توست که تصميماتت را تعيين ميکند و احتمالا در همين دوره هم آدمهايي هستند که خيلي زود عاشق و وابسته ميشوند.
رستمي: در اين مجموعه، سکانسهايي داشتيم که تلفن زنگ ميخورد و از تعداد زنگها، ياسمن ميفهميد حامد پشت خط است. من اين اتفاقها را در دهه 60 هم يادم است که آدمها از اين رمزها براي هم ميگذاشتند يا فوت ميکردند که طرف بفهمد او پشت خط است! راههاي ارتباطي در آن دوران سخت بود، پس آدمها به راحتي از هم سيراب نميشدند و هر فرصتي را براي دور هم بودن مغتنم ميشمردند. در کل من نميگويم عشق عوض شده است؛ عشق، عشق است و جوهرهاش تغييري نکرده، ولي شايد نوع دلتنگيها و برخورد با موقعيت عاشقانه تغيير پيدا کرده است.
تا اينجاي پخش مجموعه، واکنشهاي مخاطبان را چطور ديدهايد؟ عمده نظراتشان نسبت به مجموعه چيست؟
دهقاني: نکتهاي که خيلي دوست دارم در خصوصش صحبت کنم، زمانبندي اين سريال است. ما هيچ اتفاق اضافه يا به اصطلاح عامتر، آب بستن در اين سريال نداريم. هر ديالوگ و سکانسي هدف و منظوري دارد و به نظرم ديالوگهايي از جنس کارهاي آقاي اسعديان را هيچجوره نبايد از دست داد؛ بنابراين به مخاطبان ميگويم صبوري کنند و همه ديالوگها و سکانسها را هوشمندانه دنبال کنند.
رستمي: مخاطباني که مجموعه ما را دنبال ميکنند از سنين متفاوتي هستند و از سنشان معلوم است با کجاي قصه بيشتر ارتباط برقرار کردهاند يا انتقاد دارند. افرادي که در دهه 60 جوان بودهاند، عمدتا با سريال خاطرهبازي ميکنند؛ افرادي که سنشان کمي پايينتر است، نوع نگاه ديگري دارند. سن آدمها در نظراتشان نسبت به اين مجموعه خيلي دخيل است.
دهقان: فکر ميکنم بخشي از مخاطبان آگاه نيستند که نقدهايشان، از ارتباطي که با اين مجموعه برقرار کردهاند برميآيد. مثلا وقتي ياسمن با سروش ازدواج کرد، خيليها به صفحه شخصيام آمدند و نوشتند از من متنفر شدهاند؟ آنوقت بود که فهميدم کارم را درست انجام دادهام. البته پيغامهايي هم از طرف زناني دارم که خودشان شرايطي مشابه شرايط ياسمن را تجربه کردهاند. يک شب تا صبح از خواندن خاطراتشان گريه کردم.
کمي از فضاي سريال دور شويم؛ آقاي رستمي، چند سال است بازيگر هستيد و با اين حال نقشآفرينيهايي که در اين مدت داشتهايد، تعداد محدود و انگشتشماري بوده است. دليل اين وقفهها چيست؟ آيا بازيگري را جدي نميدانيد؟
رستمي: اتفاقا در دوراني، بازيگري برايم خيلي جدي بود؛ هرچند هنوز هم هست، اما الان شکل نگاهم به آن عوض شده است. من بازيگري را در اوايل 20 سالگي با بازي در سريال «اغما» شروع کردم و پيش رفتم تا به 25 سالگي رسيدم و از ايران رفتم. طبيعي است که در آن بازه چيزي بازي نکردم. با اين حال از حدود دو سال پيش که دوباره به ايران برگشتم، به خودم قول دادم ترجيحا سراغ نقشهايي که بيشتر دوستشان دارم بروم. دليل سادهاي هم دارم. به نظرم لذت بردن خيلي مهم است و اگر از کارت لذت نبري، آن کار هيچ ارزشي ندارد.
چرا؟ دليل لذت نبردنتان چه بود؟
رستمي: به دلايل زيادي بستگي دارد. عاملي که در بسياري از کارهاي ديگر وجود نداشت و در «لحظه گرگوميش» ديده ميشد، مديريت است. کنترل يک پروژه کار سختي است و با اين حال مديريت کساني چون آقاي اسعديان و خانم برومند و نوع برخوردشان با گروه و هدايت عوامل، تجربه خوبي را رقم زد. بسياري از کارهاي ديگر از ضعف مديريت رنج ميبرد. ترجيحم اين است که ديگر سر چنين کارهايي نروم.
وقتي مجموعهاي چون لحظه گرگوميش اينطور ديده ميشود، طبيعي است که حجم پيشنهادهاي بازيگريتان هم بيشتر از قبل شود. نگاهتان نسبت به آينده چيست؟ براي از اين لحظه به بعد فعاليتهايتان چه تصميمي داريد؟
دهقان: خب بخشي از مسير دست من نيست و فقط ميتوانم اميدوار باشم که اتفاقات خوبي برايم رخ بدهد و پيشنهادهاي خوب داشته باشم. چيزي که براي خودم اهميت دارد، فيلمنامه است. فيلمنامهاي که جاي کار داشته باشد و نقش هم جاي مانور داشته باشد . قطعا سعي ميکنم به احترام نگاه مخاطب و زحماتي که خودم تا اين لحظه کشيدهام، بهترين تصميم را بگيرم.
رستمي: قطعا همه ما دوست داريم بهترين کار ممکن را انجام بدهيم و بهترين شکل را از خودمان به نمايش بگذاريم. فرقي ندارد اين مديوم سينما باشد، يا تلويزيون، يا تئاتر. مهم اين است که نقش چه ويژگيهايي دارد. البته من يک ويژگي را در تئاتر دوست دارم که در سينما و تلويزيون کمتر ديده ميشود و آن منضبط بودن است. دوست دارم بدانم هر روز چه ساعتي سر کار ميروم و کارم کي پخش ميشود. زندگي بازيگران تلويزيون و سينما از لحاظي مثل زندگي جراحان است و بايد مدام گوش به زنگ باشي! (ميخندد)
بازار