جام جم/ سحر ولدبيگي که اين روزها در سريال «باغ سرهنگ» در نقش هدي ظاهر شده، در فيلمها و سريالهايي چون آبپريا، مسير انحرافي، دارا و ندار، گمشده، چارخونه، زندگي به شرط خنده، نقطهچين، دختران، پشت کنکوريها و پاورچين بازي کرده است. يکي از بهترين نقشهايي که ولدبيگي در آنها ظاهر شده، در سريال پاورچين بود. او در اين سريال نقش خواهر فرهاد را بازي کرد که در رشته کتابگذاري تحصيل ميکرد. بعد از ده سال او يکبار ديگر در نقش يک خواهر اهل کتاب در سريال باغ سرهنگ ظاهر شده است. اينبار او پشت کنکور مانده و نقش برادرش را بازيگري (نيما فلاح) به عهده دارد که در زندگي واقعي همسر سحر ولدبيگي است.
از اول براي نقش هدي انتخاب شده بوديد يا بين اين نقش و سميرا حق انتخاب داشتيد؟
خانم سام به من گفت زماني که اين نقش را مينوشت، به من فکر کرده بود و اعتقاد داشت اگر من اين نقش را بازي کنم همان چيزي خواهد شد که مد نظر ايشان است. البته اين به معناي آن نيست که اين نقش براي من نوشته شده يا کس ديگري نميتوانست آن را بازي کند.
از ايشان پرسيديد که چرا فکر ميکرد شما ميتوانيد اين نقش را بخوبي بازي کنيد؟
نه!
باتوجه به اينکه خانم سام اين نقش را به ياد شما نوشته بود، چقدر بازي در اين نقش براي شما راحت بود و چقدر خودتان برايش برنامهريزي کرديد؟
اصلا نيازي نبود من از آنچه خانم سام نوشته بود، فراتر بروم چون به اندازه کافي به نقش پرداخته شده بود و من فقط کمي به آن رنگ و لعاب دادم. هدي به صورت کامل در متن تعريف شده و شکل گرفته بود. من درباره نقش هدي به اين فکر کردم که هر پدر و مادري يک سال، دو سال يا در نهايت سه سال ممکن است با پشت کنکور ماندن فرزندشان کنار بيايند اما بعد از مدتي صداي اعتراضشان بلند ميشود و از فرزندشان ميخواهند که اگر نميتواند درس بخواند دستکم شغل و حرفهاي براي خودش دست و پا کند. اينجاست که بايد بهانه و دليلي براي بيتفاوتي پدر و مادر در مقابل اين همه سال پشت کنکور ماندن هدي پيدا کرد. در اين مورد رفتارهاي عصبي و ديوانهوار هدي به دادش ميرسد و سکوت و پذيرش پدر و مادرش را در مقابل پشت کنکور ماندن دخترشان توجيه ميکند.
من نقش هدي را پررنگ و با اغراق بازي کردم تا براي مخاطب، آرامش خانواده در مقابل پشت کنکور ماندنهاي متمادي هدي و اينکه خم به ابرو نميآورند، قابل درک باشد. هدي ده سال پشت کنکور مانده و کسي به او نميگويد ميتواني مسير ديگري براي آيندهات در نظر بگيري يا دستکم کنار درس خواندن شغلي داشته باشي يا حتي ازدواج کني! من سعي کردم اين نقش را طوري بازي کنم که مخاطب بپذيرد که چرا پدر و مادر هدي تا به حال با او همراه بودهاند، به او خيلي سخت نميگيرند و همچنان دل به دلش ميدهند.
به خاطر ماندن پشت کنکور و گريم هدي با آن عينک بزرگ ابتدا مخاطب احساس ميکند، او احتمالا بهره هوشي چنداني ندارد، اما هدي دختر باهوشي است و گاهي کارهاي خارقالعاده انجام ميدهد!
هدي کمهوش نيست، اما مسيرش را اشتباه رفته است. استعدادهاي او بايد از دوران کودکي درست کشف ميشد تا در مسير تواناييهايش پيش برود، اما او مثل خيليها فکر ميکند حتما بايد در يکي از رشتههاي مهندسي يا پزشکي در دانشگاه پذيرفته شود و درس بخواند، اما هر کسي استعدادي دارد در حالي که هدي همه توان و تلاشش را در راهي به کار گرفته که راه او نيست. مثل سحر ولدبيگي که يک سال در دبيرستان رشته تجربي خوانده و براي رسيدن به هدف، براي درسهايي مثل فيزيک و شيمي معلم خصوصي گرفته، ولي باز هم وقتي امتحان داد نمره فيزيکش افتضاح بود.
در اين مورد من و هدي شباهتهايي به هم داريم؛ با اين تفاوت که من از جايي متوجه اين مساله شدم و رشته تحصيليام را عوض کردم و حسابداري خواندم.
نمراتتان خوب بود؟
بله. سال اولي که وارد رشته حسابداري شدم معدل نمراتم اصلا قابل مقايسه با معدل نمره فيزيک و شيمي دبيرستانم نبود. شايد اگر هدي هم تغيير رشته ميداد، ده سال از زندگياش را به خاطر درس خواندن براي کنکور نابود نميکرد.
البته او خيلي هم درس نميخواند!
حدس ميزنم دو يا سه سال اول درس ميخوانده و بعد از ده سال کتاب را باز ميکند و ميبيند همه را قبلا خوانده است. بنابراين به خودش ميگويد من که بلدم، اما موقع امتحان کنکور شکست ميخورد.
هر کسي ممکن است يکي دو بار اول از کنکور بترسد، اما هدي بعد از ده بار شرکت در کنکور و شکست خوردن ديگر ترس ندارد، مخصوصا که ميبيند ديگران هم کاري به کارش ندارند و حتي نازش را ميکشند. پشت کنکور ماندن هم براي هدي و هم براي خانوادهاش به يک عادت تبديل شده است و اگر باز هم قبول نشود و بخواهد سال آينده هم براي کنکور درس بخواند کسي مشکلي ندارد، آب پرتقالش را حاضر ميکنند و از گل کمتر هم به او نميگويند.
اما حرکات دست، نگاه، نوع استدلال و برنامهريزيهاي هدي حاکي از آن است که اتفاقا او ذهن فني و مهندسي دارد!
نه. نکته اينجاست که هدي راههايي پيش پاي هادي ميگذارد که هميشه جواب ميدهد. شايد اين راهها کوتاهمدت و مقطعي باشد، اما به نتيجه ميرسد. البته او هم مثل برادرش تصميمهاي درستي نميگيرد، اما دستکم مثل برادرش نيست که حتي راهحلهاي کوتاهمدت هم نداشته باشد. هادي در موقعيتي قرار گرفته که وقت زيادي براي فکر کردن ندارد و بايد با اولين نقشهاي که به ذهنش ميرسد مساله را حل کند، بنابراين اصلا نميتواند درست فکر کند، اما هدي فرصت بيشتري دارد.
ضمن اينکه وقتي حرکات هدي را به اين شکل طراحي ميکردم، قصدم اين بود که جنبه نمايشي آن را بيشتر کنم چون هدي در آن لحظات ادا درميآورد و ميخواهد کاري بکند که همه حرفش را قبول کنند. مثلا بسرعت فهرست تماسهاي هادي را پاک ميکند و وقتي پدرش از او ميپرسد اين کار را کرده، رفتار اغراق شدهاي بروز ميدهد که کسي روي حرفش حرف نزند و با او مخالفت نکند.
دلتان نميخواست نقش سميرا را به شما ميسپردند؟
نه اصلا.
چرا؟
براي اينکه ده سال است من و نيما ازدواج کردهايم و در زندگي واقعي زن و شوهريم. اين خواهر و برادر با هم بگومگوهايي دارند که براي من خيلي جذاب است و اين فرصت را فراهم ميکند تا بتوانيم فارغ از مسائل زندگي مشترکمان با هم بگومگو کنيم.
مثل چي؟
خب ما در زندگي مشترکمان هيچ وقت اينطوري باهم بگو مگو نميکنيم، بحثهاي ما بهعنوان زن و شوهر اينطوري نيست که اوج بگيريم و صدايمان را بالا ببريم، اما در نقش خواهر و برادر ميشد اين کار را کرد. در ضمن نقش سميرا از همان ابتدا به خانم همتي تعلق داشت. شايد اگر من آن را بازي ميکردم به اين خوبي نميشد که الان شده است. البته اين نکته را هم بگويم که نقش هدي در مقايسه با نقش سميرا براي من جاي کار بيشتري داشت. من جزو اولين کساني بودم که قرارداد بستم. براي من هم اين نقش مهم بود و هم نگاه خانم سام که باعث شد آن را به من بسپارد.
چرا فکر ميکنيد در مقايسه با نقش سميرا جاي کار بيشتري داشت، در حالي که نقش سميرا محوريتر است؟
محوري بودن و داشتن سکانس بيشتر به اين معني نيست که يک نقش بهتر است. يک نقش ميتواند در يک قسمت و يک سکانس حضور داشته باشد، اما آنقدر موثر باشد و جا براي بازي داشته باشد که بازيگر از ايفاي آن لذت ببرد. به نظرم درباره نقش هدي اين اتفاق افتاده است. شايد من در يک قسمت فقط يک سکان بازي داشته باشم، اما آنقدر نقشم جاي کار داشته باشد که بتوانم بهعنوان بازيگر هم حالم را خوب کنم و هم کارم ديده شود.
الان که باغ سرهنگ را تماشا ميکنيد، نظرتان چيست، سريال خوبي شده است؟
به نظر من، سريال ضمن اينکه روايتش فانتزي است، اما ارتباطات شخصيتها و ماجراهايش خيلي واقعي است. شما وارد هر خانهاي بشويد که پدر و مادري با يک دختر و پسر جوان زندگي کنند ماجراهايي را ميبينيد که در سريال باغ سرهنگ شاهديم. من بيشتر از هر چيز در سريال باغ سرهنگ از واقعي بودن ماجراها و ارتباطات لذت ميبرم. مثلا هدي در همه ماجراها حضور ندارد همان طور که در دنياي واقعي دختر خانه در همه اتفاقاتي که در خانواده رخ ميدهد، دخالت ندارد اما در برخي سريالها همه شخصيتها درگير همه ماجراها هستند و در هر اتفاقي حضور و دخالت دارند، حتي اگر به اندازه يک سر تکان دادن باشد، اما در باغ سرهنگ هميشه هدي را نميبينيم. خيلي وقتها او در جمع حضور ندارد و ميگويند درس ميخواند. اين مساله نوعي شخصيتپردازي براي هدي هم محسوب ميشود.
ابتداي سريال به نظر نميرسيد که هدي چندان دلش بخواهد به هادي کمک کند، اما حالا به قدري هماهنگ هستند که ما نقشه کشيدنهاي آنها را نميبينيم!
اين هم از مواردي است که ثابت ميکند نظر من درباره واقعي بودن اين سريال درست است . وقتي دو نفر باهم دوست هستند و مشکلي براي يکي پيش ميآيد، ديگري از او حمايت ميکند. اين حمايت در خانواده خيلي بيشتر و بخصوص در خواهرها و برادرها خيلي زياد است. باوجود اينکه خواهرها و برادرها مدام باهم دعوا ميکنند، اما به وقتش در حمايت کردن کم نميگذارند. درباره هادي و هدي بعد از يکي دو قسمت اول مخاطب متوجه شده که هدي خيلي وقتها کوتاه ميآيد حتي وقتهايي که حق با خودش بوده است. او بارها فقط به اين دليل که هادي برادرش است و صرفا به دليل مهر خواهر و برادري کوتاه آمده و از هادي حمايت کرده است. ممکن است گاهي ما نبينيم که با هم درباره موضوعي دست به يکي کردهاند، اما همين که هدي وارد ماجراها و دردسرهاي هادي شده، خود به خود بدون هماهنگي هم از او دفاع ميکند. اينکه گاهي هماهنگ شدن اين دو نفر را نميبينيم به اين دليل است که اولا مخاطب ميداند آنها پشت هم درميآيند و نيازي نيست مدام تلفن زدنها و اطلاع دادنهاي اين دو به همديگر را در سريال نشان بدهيم و وقت سريال را بگيريم و دوم اينکه هادي و هدي به جايي رسيدهاند که اگر يکي درباره چيزي فکر کند يا به نکتهاي اشاره داشته باشد، ديگري کل ماجرا را درمييابد. بهقول معروف يکي از اين دو بگويد ف آن يکي ميرود فرحزاد.
کار کدام يک از بازيگرانسريال را بيشتر دوست داريد؟
من به کارهاي خودمان خيلي منتقدانه نگاه ميکنم، ولي با اين حال از سريال باغ سرهنگ راضي هستم و آن را دوست دارم؛ بخصوص از بازي خانم هاشمي بشدت لذت ميبرم و هر بار که شخصيت اعظم را ميبينم از خنده ريسه ميروم.