مروری بر برنامه های قدیمی کودک و نوجوان در ایام دهه فجر/ خاطرات چاق خاطرات لاغر
بروزرسانی
سروش/اوايل دهه ۶۰ بود که سر و کله دو عروسک به نامهاي «چاق و لاغر» در تلويزيون پيدا شد. آن دو را زندهياد کامبيز صميميمفخم طراحي کرده و ساخته بود، حسن پورشيرازي و حسن زارع گويندگي و گردانندگيشان را انجام ميدادند.
هر سال با آمدن ماه بهمن و ايام دهه فجر برنامه هاي تلويزيون رنگ و بوي خاصي به خود ميگيرد. پخش تصاوير سياه و سفيد و گاه رنگي مربوط به حوادث انقلاب و آن سرودهاي معروف که همهشان را از حفظ هستيم، خاطرات صوتي ـ تصويري ذهنمان را زير و رو ميکند اما براي ما کودکان ديروز، دهه فجر پيش از هر چيز ديگر يادآور برنامههاي شاد و مفرحي است که در دو نوبت صبح و عصر از تلويزيون پخش ميشد تا همه بچهها بتوانند آنها را تماشا کنند.
آن وقتها اکثر مدارس دوشيفته يا بهاصطلاح يک هفته صبحي و يک هفته بعد از ظهري بودند. طي اين ۱۰ روز برنامهها بهويژه در شبکه دو از ساعت ۸:۳۰ تا ۱۰:۳۰پخش ميشد و فقط روز ۲۲ بهمن زمان پخش به ۳۰ :۱۲ تا ۳۰ :۱۴ تغيير مييافت تا بچههايي که براي شرکت در راهپيمايي ميروند، از تماشا عقب نمانند. در اين نوشتار يادي ميکنيم از برنامههاي کودک و نوجوان طي ساليان گذشته بهويژه دو دهه ۶۰ و ۷۰. آن روزها که هنرمندان ميکوشيدند با کمترين امکانات برنامههايي بسازند که بچهها خوششان بيايد.
چاق و لاغر
اوايل دهه ۶۰ بود که سر و کله دو عروسک به نامهاي «چاق و لاغر» در تلويزيون پيدا شد. آن دو را زندهياد کامبيز صميميمفخم طراحي کرده و ساخته بود، حسن پورشيرازي و حسن زارع گويندگي و گردانندگيشان را انجام ميدادند. چاق و لاغر از طرف رئيس بزرگ (که ديده نمي شد و فقط صدايش به گوش ميرسيد) مأموريت داشتند برنامههاي جشن فجر را به هم بزنند اما آنقدر دست و پا چلفتي و بيعرضه بودند که موفق به انجام دستورات نميشدند و رئيس بزرگ را عصباني ميکردند. آن دو عروسک هر سال به تلويزيون ميآمدند و ماجراهاي خندهدار و هيجانانگيزي را به وجود ميآوردند تا اينکه سال ۶۸ برنامهها کمي تغيير کرد. چاق و لاغر به عروسکهاي زندهاي تبديل شدند که راه ميرفتند، قصهها هم پختهتر شد. رئيس بزرگ تصميم گرفت از شر اين دو مأمور بيعرضه خلاص شود و اينجا بود که «قرقي» همان ژيان بدون راننده وارد ميدان شد. سال بعد سر و کله يک مأمور به نام ۶۲۵ X پيدا شد. او يک آدمآهني بود که حرکات پانتوميم انجام ميداد. يک کلاه کاسکت به سر داشت که بالايش چراغ کار گذاشته شده بود. او از طرف رئيس بزرگ از خارج کشور آمده بود و وظيفه داشت نوجوان نابغهاي را که نوعي بومرنگ اختراع کرده بود و نقشش را هم سعيد شيخزاده بازي ميکرد، بدزدد و به خارج منتقل کند اما چاق و لاغر از ماجرا خبردار شدند و سعي کردند اين کار را بر عهده بگيرند تا پيش رئيس بزرگ بهاصطلاح خودشيريني کنند و البته موفق نشدند.
پدر پادشاه و جامهدار
اين برنامه بخش نمايشياي از يک مجموعه برنامه بود. حسن دادشکر و حميد عبدالملکي در نقش دو شاهزاده لوس بودند که به پدرشان (حسين محباهري) پدر پادشاه ميگفتند. زندهياد منصور والامقام هم نقش جامهدار را داشت که پادشاه او را جامدادي و پسرش را جامدادک صدا ميزد. فضاي داستان يک مکتبخانه مدرن بود با استادي اختصاصي، يعني همان معلم خصوصي بچههاي امروز. موضوع داستان هر قسمت درس نخواندن و تنبليهاي دو شاهزاده کودن بود و رقابتشان با پسر باهوش و زرنگ جامهدار. اين برنامه با نشان دادن يک شاه فرضي و پسران دردانهاش، بچهها را به اين نتيجه ميرساند که اغلب دکتر و مهندسها و در کل قشر تحصيلکرده از طبقات متوسط و ضعيف جامعه برخاستهاند.
خبرنامه
يک مجموعه داستاني ۱۰ قسمتي بود به کارگرداني منصور تهراني که لوکيشن آن قهوهخانهاي بود واقع در روستاي راهچه مابين قم و اراک. پسران قهوهچي به نامهاي ابراهيم، اسماعيل و يدالله با روحانياي از شهر قم آشنا شده بودند و اعلاميهها را از او ميگرفتند و بين رانندگان کاميون و اتوبوس پخش ميکردند. آنها اخبار تهران و ساير شهرها را از رانندگان ميگرفتند و در روزنامه ديواري دستسازشان که خبرنامه نام داشت، مينوشتند و در معرض ديد عموم قرار ميدادند. دشمن سرسختشان هم استوار غلامي بود که نقشش را عنايت بخشي بازي ميکرد و با ديدنش قلب همه به تپش ميافتاد. اين مجموعه فضايي سرد و زمستاني داشت اما حوادث منجر به انقلاب را به گرمي مرور ميکرد.
ديو چو بيرون رود
اين برنامه را مجيد قناد که آن روزها خيلي جوان بود، اجرا ميکرد و بخشهاي مختلفي داشت، از جمله سرودهاي انقلابي، مسابقه، پانتوميم و... جذابترين بخش آن «زبالهدان تاريخ» بود. مجري برنامه عروسکهاي شاه، فرح، بختيار و ازهاري را از تاريخ که همان سطل زباله بود، بيرون ميکشيد. بختيار شعر معروف من مرغ طوفانم را ميخواند و ازهاري ميگفت «اينا همهاش نواره». دو نفر هم بودند که نماد امريکا و انگليس به شمار ميآمدند چون پرچم اين دو کشور روي کلاههايشان ديده ميشد. آنها عروسکها را با نخ و چوب ميگرداندند. بچهها هم که پيشينه آنها را فهميده بودند، حسابي کيف ميکردند وقتي ميديدند مجري چطور آنها را خوار و خفيف ميکند و بعد از اجراي نمايش دوباره توي سطل آشغال مياندازد.
زمستان فجر
يک مجموعه داستاني شش قسمتي که به صورت اپيزوديک ساخته شده بود. هر قسمت حدود ۱۵ تا ۲۰ دقيقه بود و کارگردانياش را جواد کهنمويي به عهده داشت. شاه نصف شد، بازرس، خبرچين، سربلند، آخرين لحظه و بنبست هر بار ماجراهايي را به تصوير ميکشيدند که نوجوانان در آن حرف اول را ميزدند؛ يا مدرسه را تعطيل ميکردند يا به مجروحان انقلاب امدادرساني ميکردند و يا به جنگ با ساواکي محله ميرفتند.
تلويزيون کابلي
از برنامههاي جالب و پرطرفدار دهه ۷۰ بود که تنوع و تازگي خاصي براي مخاطبان داشت. هدف اين برنامه آن بود که تريبوني در اختيار بچهها قرار دهد تا آنها بتوانند نظرات خود را بگويند. تلويزيون کابلي در ۲۰ قسمت ۴۵ دقيقهاي ساخته شده بود و در دهه فجر هر روز و بعد از پايان دهه روزهاي جمعه از شبکه يک پخش ميشد و افرادي مانند رضا شفيعي جم، حميد لولايي و مهرداد نظري (همان حسني معروف) که آن روزها تازه به تلويزيون آمده و چهرههاي جديدي بودند، در آن بازي ميکردند. ميکائيل شهرستاني هم با قدرت جادويياش به بهترين شکل پانتوميم اجرا ميکرد. از جذابيتهاي ديگر «تلويزيون کابلي» وجود يک دختر و پسر بود که به سطح شهر ميرفتند و براي بچهها گزارش تهيه ميکردند. اين برنامه بخشهاي ديگري مثل مسابقه، کاريکاتور و نمايشهاي طنز هم داشت و به تهيهکنندگي مهناز ميرجهانگيري و کارگرداني علي عمراني پخش مي شد.
فيلم و کارتون
تلويزيون در اين ايام کارتونهاي خارجي متنوعي مانند «گربه کوچولو»، «ماجراهاي زيردريايي»، «بامزي»، «رامکال»، «گوريل انگوري» و غيره را پخش ميکرد. از ديگر برنامههاي دهه فجر ساخت و پخش فيلمهاي داستاني بود. فيلمهايي که با نگاهي به روزهاي پرشور و بهيادماندني انقلاب، فداکاري و جانبازي و شجاعت کودکان آن دوران را به تصوير ميکشيد تا خاطره آن حماسههاي بزرگ را در يادها زنده کند. فيلمهاي «سايه»، «ياران»، «گريز»، «لحظهها» و «نفس صبح» از اين دست بودند.
کلام آخر
حال که به گذشته گريزي زديم، بد نيست اين را هم اضافه کنيم که برنامههاي يادشده به اقتضاي سن و سال ما آنقدر برايمان باورپذير بود که با آنها همراه ميشديم و به بطن ماجرا ميرفتيم و آرزو ميکرديم اي کاش در دهه فجر درس و مشق نداشتيم و ميتوانستيم فقط و فقط برنامههاي دلخواهمان را تماشا کنيم. برنامههايي که هر کدام چندين سال پخش و تکرار ميشدند. اکنون در دهه ۹۰ موجي از برنامههاي رنگارنگ بر صفحه تلويزيون نقش ميبندند؛ انيميشنهاي متنوع، «فيتيله»، «عمو پورنگ»، «رنگينکمان»، ويژهبرنامهها و مسابقات گوناگون همه و همه تلاش ميکنند تا جشن پيروزي انقلاب براي کودکان و نوجوانان شادتر و بهتر از گذشته برگزار شود.