نماد آخرین خبر

نگاهی به فینالیست‌های غیرانگلیسی‌زبان اسکار 2020

منبع
فرهيختگان
بروزرسانی
فرهيختگان/ خيلي‌ها مهم‌ترين و قابل‌اعتمادترين بخش اسکار را فهرست فيلم‌هاي غيرانگليسي‌زبان آن مي‌دانند و شايد اين به‌دليل جدي‌تر و هنري‌تر بودن اين بخش نسبت به بخش‌هاي ديگر است. امسال از ۱۰ فيلمي که به مرحله نيمه‌نهايي اسکار غيرانگليسي‌زبان رسيده‌اند، ۶ فيلم به منطقه اروپاي شرقي تعلق دارد و البته اين در حالي است که بايد روسيه را هم جزء اروپاي شرقي بدانيم. تنها يک فيلم به آفريقا تعلق دارد که کارگردان آن در حقيقت فرانسوي است و تنها نام‌خانوادگي‌اش از سنگال آمده. آسيا هم يک فيلم بيشتر در اسکار امسال ندارد، با اين حال بخت اصلي براي جايزه همين فيلم است؛ فيلمي از کره‌جنوبي به نام انگل. دو فيلم باقي‌مانده متعلق به فرانسه و اسپانيا هستند که با اين حساب اروپا ۸۰ درصد از فهرست نيمه‌نهايي اسکار غيرانگليسي‌زبان را به خود اختصاص داده است. سهم جشنواره‌هاي اروپايي هم در اين ميان قابل‌توجه است. پنج فيلم از کن و سه فيلم از ونيز آمده‌اند و يک فيلم از جشنواره ساندنس در اسپانيا. نکته قابل‌توجه ديگر، حضور پررنگ دو مضمون در فيلم‌هاي اين فهرست است. يکي از اين دو موضوع مربوط به فاصله طبقاتي و ظلم‌هاي نظام سرمايه‌داري مي‌شود. «انگل» از کره‌جنوبي و «بينوايان» از فرانسه، نمونه‌هايي از اين تم هستند. مضمون ديگري که امسال پررنگ‌شده، هلوکاست يا ديگر مسائل مربوط به جنگ جهاني دوم است. ابتدا امکان دارد به‌نظر برسد که اين فيلم‌ها به سفارش لابي‌هاي يهودي ساخته شده‌اند، اما کمي دقت در ساختارشان نشان مي‌دهد که مساله اصلي، موضع‌گيري عليه فاشيسم است و به‌عبارتي، اين فيلم‌ها نشان مي‌دهند اروپا از فاشيسم ترسيده است. از ترامپ تا جانسون، روي کار آمدن بسياري از چهره‌هاي راست افراطي، عوامل اصلي چنين ترسي هستند که «پرنده رنگين» و «آن‌ها که باقي مانده‌اند» نمونه‌هاي اصلي‌اش به حساب مي‌آيند. پرنده رنگين/ مجارستان/ ويکلاو مارهول؛ حضور در ونيز پرنده رنگين سومين فيلم ويکلاو مارهول، کارگردان ۵۹ ساله اهل جمهوري چک است که سال ۱۹۸۴ در کشور خودش تحصيلاتش را به پايان رساند و دو فيلم قبلي را در سال‌هاي ۲۰۰۳ و ۲۰۰۸ ساخته بود. دو فيلم قبلي مارهول اقتباسي بودند و فيلم سوم هم همين‌طور است. او تا به حال هر فيلمش را براساس اقتباس از رمان‌هاي آمريکايي ساخته است. فيلم اول او با نام «مازني فيليپ» براساس رماني به قلم ريموند چندلر، نويسنده نام‌آشناي ژانر نئوآر ساخته شد که تا به حال سينماگران بسياري از روي داستان‌هاي مختلفش اقتباس کرده‌اند و آلفرد هيچکاک هم فيلمنامه‌هايش را جلوي دوربين برده است. فيلم دوم مارهول با نام «توبروک» اقتباسي از رمان «نشان قرمز شجاعت» بود که استفان کرين، نويسنده جوان‌مرگ آمريکايي در سال ۱۸۹۵ منتشر کرده بود و به وقايع جنگ داخلي آمريکا مي‌پرداخت، اما سومين اثر سينمايي مارهول بازهم اقتباسي از يک رمان آمريکايي بود؛ منتها اين‌بار رماني به قلم يک نويسنده اهل لهستان، يعني منطقه‌اي نزديک به محل زندگي خود مارهول. جرزي کوزيسکي که در سال ۱۹۹۱ از دنيا رفت، خودش تجربه‌اي شبيه به آنچه در رمان «پرنده رنگين» رخ داده است را از سر گذرانده بود و اين معروف‌ترين رمان او و يکي از معروف‌ترين آثار مربوط به جنگ جهاني دوم، خصوصا در حوزه فرهنگي انگليسي‌زبان است. کوزيسکي در زندگي شخصي‌اش انساني بلاکشيده و محنت‌ديده بود و شايد روي همين حساب با تمام کساني که مي‌پنداشت در اقصا نقاط جهان مورد ظلم واقع شده‌اند، اظهار همدردي مي‌کرد. نوشته‌هاي کوزيسکي سه هيولاي فاشيسم اروپايي، استبداد استاليني شوروي و استبداد توسعه‌طلبانه ديکتاتور‌هاي غربزده که نماد آن را محمدرضا پهلوي قرار داده بود، زياد به چشم مي‌خورد. او در تاليفات متعددي به زندانيان سياسي ايران در دوران پهلوي پرداخته است. رمان پرنده رنگين در ايران با نام «پرواز را به‌خاطر بسپار» ترجمه شده است و مترجم در مقدمه کتابش مي‌گويد اين اسم را زيباتر مي‌داند، در‌حالي‌که چنين تغيير نامي، تشابه جالبي که بين «پرنده رنگين» و «گنجشک اشي‌مشي» در فرهنگ ايراني وجود دارد را محو کرده است. فيلم مارهول سياه و سفيد و بسيار طولاني است و نسبت به منبع ادبي اقتباس ارزش هنري کمتري دارد. ماروهول سعي کرده خلأ کمبود غناي هنري کار را از تاثير نمايش صحنه‌هاي خشن و وحشيانه پر کند. سرتاسر فيلم چيزي نيست جز شرح ملال‌آور و کشداري از رنج‌هاي فرود آمده بر سر يک پسر بچه يهودي جنگ‌زده و برخورد بد مردم روستا‌هاي اروپاي‌شرقي با او، يعني مردمي که خودشان اسير نکبت نازيسم شده‌اند، اما به يک جنگ‌زده ديگر، چون چشم و ابروي مشکي و پوست گندمي دارد و يهودي است، رحم نمي‌کنند. با توجه به حضور پررنگ يهودي‌ها در هاليوود، پرنده رنگين تا اينجاي کار توانسته به قدري راي بياورد که در فهرست ده‌تايي اسکار غيرانگليسي زبان قرار بگيرد؛ اما هنگام پخش آن در جشنواره فيلم ونيز، بسياري از مخاطبان سالن سينما را ترک کردند. پيکر مسيح/ جان کوماسا/ لهستان؛ جشنواره کن جان کوماسا متولد سال ۱۹۸۱، کارگردان، فيلمنامه‌نويس و تهيه‌کننده لهستاني است که بيشتر به کارگرداني فيلم‌هاي اتاق خودکشي (۲۰۱۱)، ورشو ۴۴ (۲۰۱۴) و کورپوس کريستي يا همان پيکر مسيح (۲۰۱۹) مشهور است. فيلم‌هاي او در جشنواره‌هاي فيلم برلين، کن، ونيز و تورنتو به نمايش درآمده و بعضا جوايزي دريافت کردند. او در سال‌هاي ۲۰۰۵ و ۲۰۰۷ فيلم‌هاي اول و دومش را ساخت و سال ۲۰۱۴ غير از فيلم داستاني «ورشو ۴۴»، يک مستند بلند هم توليد کرد. کوموسا يک فيلمساز کاملا جشنواره‌اي است که اولين بار در سال ۲۰۰۳، وقتي که ۲۱ ساله بود، با يک فيلم کوتاه توانست سه جايزه از جشنواره کن کسب کند. با اين حال موفقيت اصلي او به اکران فيلم اتاق خودکشي در سال ۲۰۱۱ برمي‌گردد، فيلمي که در ۲۰۰۹ فيلمبرداري شد و نهايتا رونمايي آن در برليناله صورت گرفت. اين فيلم در لهستان که مقداري کمتر از ۴۰ ميليون نفر جمعيت دارد، ۹۰۰ هزار نفر را به سالن‌هاي سينما کشاند و جمع فروش داخلي و خارجي‌اش به بيش از هفت ميليون دلار رسيد. بعد در سال ۲۰۱۴ کوماسا مستند قيام ورشو را ساخت که ۷۰۰ هزار نفر بيننده در سالن‌هاي سينمايي لهستان آن را ديدند، اما بزرگ‌ترين موفقيت او ورشو ۴۴ در همان سال بود. کوماسا در اين سال‌ها به ساخت سريال و فعاليت‌هاي ديگر مشغول بود و سرانجام در سال ۲۰۱۸ ميلادي پيکر مسيح يا همان «کورپوس کريستي» جلوي دوربين رفت و ابتدا در جشنواره ونيز شرکت کرد. موفقيت گيشه‌اي درکنار موفقيت‌هاي نسبي در جشنواره‌ها، کوماسا را گزينه مناسبي براي حضور لهستان در نود‌ودومين مراسم اسکار به‌نظر رساند و سرانجام اين اتفاق رخ داد. کساني که فيلم «بي‌رحم» ديگر فيلم ۲۰۱۹ محصول ايتاليا را ديده‌اند، به شباهت‌هايي بين آن فيلم و «پيکر مسيح» پي خواهند برد. بي‌رحم، ماجراي صعود يک نوجوان بزهکار تا مرحله تبديل شدن به گانگستري بزرگ پيش مي‌رود و اين گانگستر در اين مسير از يک سري تمايلات مذهبي شروع مي‌کند. پيکر مسيح چنانکه سازندگانش اعلام کرده‌اند، با الهام از وقايع واقعي ساخته شده است. نوجواني به‌نام دانيل، هنگام تحمل حکم خود در بازداشتگاه جوانان براي قتل درجه دوم، در خود بيداري معنوي پيدا مي‌کند، اما پيشينه جنايي او مانع از آن مي‌شود که به محض آزادي کشيش شود. پس از ترک محل بازداشتگاه جوانان، او به اشتباه به‌عنوان کشيش گرفته مي‌شود و خودش هم وانمود مي‌کند که چنين است و شروع به ارائه خدمت در يک اجتماع کوچک روستايي مي‌کند. دانيل که ابتدا با يک کشيش جوان به نام توماس اشتباه گرفته شده، تا چند فراز از داستان کار‌هاي مثبتي انجام مي‌دهد که به‌نظر مي‌رساند در‌حال پيمودن يک مسير رستگاري است، اما رفته‌رفته ورق برمي‌گردد. فيلم طوري که منتقدان و مدافعانش نوشته‌اند، مي‌خواهد نشان دهد مذهب چطور مي‌تواند محملي براي تخليه خشونت‌هاي رواني افراد باشد. اين فيلم ريتم کندي دارد و به‌لحاظ داستاني چندان جذاب نيست، اما آته‌ئيست‌ها و کساني که با مذهب مشکل دارند، آن را ستوده‌اند. انگل / بونگ جونگ‌هو / کره‌جنوبي؛ نخل طلاي کن بونگ جونگ‌هو تا پيش از جشنواره هفتاد‌و‌دوم کن، فيلمساز ناشناخته‌اي به‌حساب نمي‌آمد و به‌خصوص فيلم «خاطرات قتل» او حتي در ايران هم ديده شده بود. سينماي کره‌جنوبي هم تا پيش از فيلم «انگل» سينمايي ناشناخته نبود و از دهه ۹۰ ميلادي به بعد روندي را طي کرد که باعث شد بار‌ها نام آن در ذهن علاقه‌مندان سينما تکرار شود. اما انگل بدون ترديد نقطه عطفي در ارتباط سينماي جهان با سينماي کره‌جنوبي ايجاد کرد. در جشنواره‌اي که همه منتظر نمايش فيلم آخر تارانتينو در آن بودند و بزرگاني، چون کن لوچ، ترنس ماليک و پدرو آلمادوار حضور داشتند، هيچ‌کس توقع اين سطح از غافلگيري توسط يک فيلم کم سر و صداي کره‌اي را نداشت. انگل درباره فاصله طبقاتي شديد در جامعه‌اي مدرن، فردگرايي و سودجويي در کشوري که مسير توسعه سرمايه‌دارانه را پيموده، غرب‌زدگي و خصوصا قبله قرار دادن آمريکا و البته جزئيات ديگري است که با همين سه محور عمده مرتبط هستند و غير از پرداخت مناسبي که به‌لحاظ هنري داشت، خوب موقعي اکران شد. واکنش‌هاي شورانگيزي که فيلم «جوکر» در سرتاسر جهان دريافت کرد، نشان داد ذائقه مخاطبان سينما در کشور‌هاي مختلف جهان به جهتي گردش کرده که نقد‌هاي عميقي از سيستم سرمايه‌داري مدرن يا اصطلاحا آنچه اين روز‌ها نئوليبراليسم خوانده مي‌شود را بسيار مي‌پسندد انگل هم مثل جوکر يک فيلم انتقامي بود و آلترناتيوي براي وضع موجود ارائه نمي‌داد، اما به هر حال نقد‌هايي جدي به‌وضع موجود داشت که همين جذابش مي‌کرد. اين فيلم درنهايت نخل طلاي جشنواره کن را دريافت کرد و پس از آن در جشنواره سيدني هم به‌عنوان بهترين فيلم شناخته شد. در فصل جوايز اسکار انگل جزء ۱۰ فيلم نهايي در فهرست آثار غيرانگليسي‌زبان قرار گرفت و در ضمن، بعد از آن اتفاقات خوبي برايش در گلدن‌گلاب افتاد. چندين و چند نشريه و انجمن نقد فيلم در آمريکا هم که شهرت بالايي داشتند، اين فيلم را در فهرست‌هايي قرار دادند که از بهترين آثار سينمايي سال ۲۰۱۹ ارائه مي‌شد. اگرچه در جشنواره کن، انگل يک غافلگيري بود، اما در اسکار ۹۲ اگر اين فيلم جايزه نگيرد باعث غافلگيري خواهد شد. نگاهي به فهرست ۹ فيلم ديگري که رقيب انگل هستند، نشان مي‌دهد به احتمال بسيار بالا چنين غافلگيري‌هايي در کار نخواهد بود و جايزه را هم اين فيلم مي‌گيرد. درست است که انگل به زندگي در جامعه سرمايه‌داري نقد‌هاي تندي وارد مي‌کند، اما، چون جايگزيني نداده، از نظر سياسي، جامعه سينمايي آمريکا را حساس نمي‌کند و از طرف ديگر درست است که فيلم بونگ جون‌هو به غرب‌زدگي و رويه آمريکايي فيلم‌هاي کره به‌تندي کنايه مي‌زند، اما کافي است کسي خودش را جاي يک مخاطب آمريکايي حتي يک جمهوري‌خواه تند و تيز و متعصب بگذارد تا ببيند آيا از چشم‌انداز چنين فيلمي چيزي جز افزايش غرور و احساس نفوذ فرهنگي در تمام دنيا در او ايجاد خواهد کرد يا نه. سواي تحليل‌هاي فراواني که درباره مضمون فيلم انگل شده و احتمالا ادامه خواهد داشت، اين فيلم داراي ارزش‌هاي هنري قابل توجهي است که کمتر کسي مي‌تواند در آن‌ها ترديد کند. آن‌ها که باقي مانده‌اند/ باراباش توت/ مجارستان؛ جشنواره ونيز باراباش توت، متولد ۱۹۷۷ در استراسبورگ فرانسه است. او در جواني به مجارستان برگشت و بازيگر تئاتر و فيلم شد. در کشور او يک فوتباليست حرفه‌اي دقيقا به همين نام وجود دارد و شايد تا قبل از ارسال فيلم «آن‌ها که باقي مانده‌اند» به مراسم اسکار، توت فوتباليست، از توت هنرپيشه بسيار مشهورتر بود. باراباش توت قبلا به‌عنوان کارگردان فيلم کوتاه در مراسم اسکار شرکت کرده بود، اما آن‌ها که باقي مانده‌اند اولين حضور جدي کارگردانش با يک فيلم بلند در مجامع بين‌المللي است. توت را کساني که مي‌خواستند تحسين کنند، يکي از استعداد‌هاي نو در اروپاي شرقي ناميده‌اند؛ حال آنکه او اکنون ۴۳ ساله است و از اين جهت بالا رفتن ميانگين سني کساني که به سينماي بلند داستاني در اروپاي شرقي ورود مي‌کنند، قابل توجه خواهد بود. آن‌ها که باقي مانده‌اند، فيلمي هولوکاستي درباره کساني است که از جنگ جهاني دوم جان سالم به در برده‌اند و حالا به تعبير فيلم گرفتار کمونيسم شوروي شده‌اند. اين فيلم ابتدا براي تلويزيون ساخته شد، اما مجار‌ها نهايتا تصميم گرفتند آن را به مراسم اسکار بفرستند، چون تصور مي‌کردند لااقل در يک شاخه شانس گرفتن جايزه را دارد و حالا در فهرست ۱۰ نامزد نهايي قرار گرفته در‌حالي‌که فيلمبرداري و به‌خصوص موزيک متن آن بيشتر از کارگرداني‌اش جلب توجه مي‌کنند. منبع اقتباس
آن‌ها که باقي مانده‌اند، براساس رماني به همين نام نوشته خانم زوزسا اف. وارکوني (Zsuzsa F. Varkonyi) ساخته شده که متولد ۱۹۴۸ و در‌حال‌حاضر ۷۱ ساله است. وارکني پس از دوران جنگ دوم جهاني متولد شده و اين داستان را براساس شنيده‌ها ساخته است. او يک روانشناس است نه اديب و داستان‌سرا و فعاليت‌هايش عمدتا معطوف به فمينيسم هستند. توجه به بلوغ ديررس کلارا، دختري که شخصيت کانوني اين داستان است و نوع برقراري ارتباط بين اين دختر و علاءالدين که حالتي پدرانه نسبت به او پيدا مي‌کند، از همين جنبه‌هاي فمينيستي تاثير گرفته‌اند. فضاي فيلم در بسياري از کشور‌هاي اروپاي شرقي، لااقل بين هنرمندان و روشنفکران‌شان هنوز حقد و کينه‌اي بزرگ نسبت به فاشيسم اروپايي از يک‌سو و توتاليتاريسم کمونيستي شوروي از سوي ديگر بيداد مي‌کند؛ چنانکه آن‌ها را مي‌شود همچنان در‌حال شليک به جنازه‌هايي متلاشي شده ديد، اما فقدان توجه به معادل‌هاي امروزي همان مکتب‌ها يا همان شخصيت‌هاي تاريخي، در اين نوع آثار قابل ملاحظه است. آن‌ها که باقي مانده‌اند در چنين فضايي خلق شده است. داستان حول و حوش همنشيني و همدلي اين دو نفر شکل مي‌گيرد؛ يک دکتر آرام و بلندقد ۴۲ ساله به نام علاءالدين (کارولي حاجدوک) که بازمانده اردوگاه کار اجباري است و کلارا (ابيگل سوزوکه)، دختري ۱۶ ساله که تازه از يتيم‌خانه اجتماع اسرائيلي آمده است و از جهان تنفر دارد و با همه‌چيز صريح برخورد مي‌کند. حقيقت و عدالت/ تانل توم/ استوني؛ فروش بالا در کشور توليدکننده تانل توم، کارگردان ۳۷ ساله اهل استوني، در‌حالي سال گذشته اولين فيلمش را روانه پرده‌هاي سينما کرد که توانست در کشور کوچک محل زندگي‌اش که تنها يک ميليون و ۳۰۰ هزار نفر جمعيت دارد، ۲۰۵هزار مخاطب را به سالن‌ها بکشد. اين فيلم توانست رکورد تعداد مخاطبان يک فيلم در استوني را از «آواتار»، ساخته بسيار پرهزينه جيمز کامرون هم بربايد. تانل توم در دانشگاه تالين، مرکز کشور استوني تحصيلات سينمايي‌اش را به پايان برد و فارغ‌التحصيل رشته فيلمبرداري است. او در سال ۲۰۰۸ با چهارمين فيلم کوتاهش برنده جشنواره فيلم ونيز شد؛ با اين حال «حقيقت و عدالت» برخلاف بسياري از ديگر فيلم‌هاي حاضر در بخش غيرانگليسي‌زبان اسکار، در جشن‌ها و جشنواره‌هاي ديگر هنري شرکت نکرده است و يکسره براساس موفقيتي که در اکران بومي‌اش داشته، به اسکار آمده است. منبع اقتباس حقيقت و عدالت براساس رماني به همين نام به قلم آنتوان تامسون تامساري ساخته شده است و يک حماسه اجتماعي محسوب مي‌شود. تامساري بين سال‌هاي ۱۹۲۶ تا ۱۹۳۳، حدود هفت سال را به نگارش اين اثر اختصاص داد و توانست براساس سنت قديمي پنتالوژي در ادبيات اروپايي، يک رمان با پنج اپيزود خلق کند. رمان تامساري به دوره استقلال استوني از امپراتوري روسيه در اواخر قرن نوزدهم مي‌پردازد و برگرفته از تجربه‌هاي شخصي خود او در زندگي است. آنتوان تامسون تامساري بين سال‌هاي ۱۸۷۸ تا ۱۹۴۰ زندگي کرد و روستازاده‌اي فقير بود که هزينه تحصيلاتش را به زحمت فراهم آورد. او به فلسفه و روانشناسي علاقه داشت و رمان‌هايش بازتاب ايده‌هاي برگسون، يونگ و فرويد هستند. همچنين نات هامسون، نويسنده نوبليست نروژي و آندره ژيد ديگر نوبليست فرانسوي، روي او تاثير فراوان داشتند. اما تامساري اصلي‌ترين تاثير را از ادبيات روسيه گرفته بود؛ چنانکه خودش توصيفات شورانگيزي درباره تولستوي، داستايوفسکي و گوگول دارد. فضاي فيلم پس از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي، استوني که به کشوري مستقل بدل شده بود، در سال ۱۹۹۲ اولين فيلم خودش را به اسکار فرستاد و ۹ سال طول کشيد تا در سال ۲۰۰۱ اين اتفاق دوباره براي آن‌ها بيفتد. سه سال بعد دوباره استوني در اسکار شرکت کرد و از آن پس جز غيبتي يک ساله در مراسم سال ۲۰۱۴، اين روند را همچنان ادامه داد. موفق‌ترين فيلم استوني در اسکار تا به حال «حقيقت و عدالت» يعني شانزدهمين اثر ارسالي آن‌ها به اين مراسم بوده است. فيلم تانل، بدون استفاده از جشنواره‌هاي هنري به‌عنوان سکوي پرتاب و با اتکا به استقبال مخاطبان داخلي‌اش در اين مراسم حاضر شده است. نشريات بومي استوني، نقد‌هاي شيريني براي اين فيلم نوشتند و داستان آن را به‌رغم اشارات منطقه‌اي‌اش داراي زباني جهاني دانسته‌اند. تعداد مخاطبان اين فيلم با توجه به جمعيت اندک استوني، معادل ۱۳ ميليون مخاطب براي يک فيلم ايراني خواهد بود؛ يعني ۱۳۰ ميليارد تومان فروش و اين براي يک فيلم هويت‌گراي ضد بورژوازي در اروپاي شرقي است. داستان از اين قرار است که شخصيت اصلي، ايندرک پائاز، از يک مزرعه به سمت يک شهر حرکت مي‌کند و در اين مسير شاهد قيام‌ها و خيزش‌هاست. او سعي مي‌کند در ازدواج و سبک زندگي با طبقات متوسط و بالاي جامعه سازگاري پيدا کند، اما از اين مسير نااميد مي‌شود و نهايتا به ريشه‌هاي خود برمي‌گردد. دختر قد بلند/ زينگا استوارت / روسيه؛ جشنواره کن در سال ۱۹۴۵ در شهر لنينگراد شوروي اتفاق مي‌افتد. جنگ جهاني دوم شهر را ويران کرده است، ساختمان‌ها تخريب شده و شهروندان از نظر جسمي و روحي در تنگنا قرار گرفته‌اند. در اين بحبوحه دو زن جوان در تلاش براي بازسازي زندگي خود در بين ويرانه‌ها، به جست‌وجوي معنا و اميد مي‌پردازند... فيلم «دختر قد بلند» ساخته کانتمير بالاگوف محصول سال ۲۰۱۹، تقابل خشونت گذشته و اميد به التيام يافتن در آينده را در دل بازماندگان جنگ جهاني دوم به تصوير مي‌کشد. کانتمير بالاگوف، فيلمساز ۲۸ ساله‌اي که سه سال پيش با فيلم Closeness اميد ظهور يک فيلمساز آينده‌دار را در دل مخاطبانش روشن کرد، در سال ۲۰۱۹ با فيلم «دختر قد بلند» در دومين گامش، نه‌تن‌ها چيزي از آن اميد نکاسته بلکه شعله آن را بيشتر هم کرده است. اين فيلمساز تربيت شده در مکتب آلکساندر سوکوروف، کارگردان مطرح روسي، به خوبي از استاد خود قدرت ميزانسن را فرا گرفته و به کمک آن حال و هواي جنگجويان قرباني را در اولين پاييز بعد از جنگ القا مي‌کند. در فيلم دختر قد بلند رنگ و نور بيش از هرچيز با ما از درونيات اين آدم‌ها سخن مي‌گويند. بافت ديوار‌ها، رنگ‌بندي پرجزئيات صحنه و لباس، دوربيني سيال در فضاي بيمارستان و خيابان‌هاي لنينگراد و از همه مهم‌تر همراهي دو زن که با پرداخت خوبي از فيلمنامه به بيرون آمد‌ه‌اند، عناصري است که جهان فيلم تازه بالاگوف را مي‌سازند. به جز يک صحنه قبل از پايان‌بندي فيلم و قدري ايرادات جزئي، اين فيلم در مجموع اثري است روبه جلو و کامل‌کننده مسيرِ تا به امروز بالاگوف. فيلمسازي که در ادامه از او زياد خواهيم شنيد. لازم به ذکر است اين فيلم موفق شد جايزه بهترين کارگرداني بخش نوعي نگاه جشنواره کن ۲۰۱۹ را از آن خود کند. اولين پاييز در لنينگراد. سال ۱۹۴۵. همه مي‌گويند جنگ تمام شده و انتظار يک زندگي آرام در سايه صلح را دارند، اما بايد ديد از اين آدم‌هاي قرباني چه‌چيزي باقي‌مانده است که به ساختن زندگي بعد از جنگ‌شان کمک کند؟ رمقي؟ اميدي؟ جسم يا روح سالمي... چه چيز؟ نام اين‌ها را مي‌توان قرباني گذاشت چراکه خود نقشي در تعيين مسيرشان نداشته‌اند. سياست، روزي آن‌ها را وادار به جنگيدن کرده و حالا که استفاده اش را از آن‌ها برده، بر سر بالين‌شان مي‌آيد و در ازاي زندگي از دست‌رفته‌شان با بسته‌هايي ناچيز از آن‌ها قدرداني مي‌کند، اما درونيات واقعي اين قربانيان را بايد از فضا‌سازي بالاگوف دريافت کرد. جايي که در بيمارستان، پرستاران با لباس سفيد حس و حالي از دوران صلح را مي‌دهند، اما خشونت با توناليته قرمز رنگ ديوار‌ها در بک‌گراند، بر همه‌جا سايه افکنده است. اگرچه در دل ديوار‌ها و اشياي صحنه، نشانه‌هايي از سبزيِ زيستن ديده مي‌شود، اما نور گرم همچون شعله‌هاي زرد، آتش جنگ را در جاي‌جاي اين بيمارستان روشن نگه داشته است. اين نور گرم درکنار قرمز‌هاي فراوان صحنه به ما مي‌گويد که جنگ هنوز تمام نشده است. جنگ حالا به درونيات اين قربانيان راه يافته است. جايي که بايد بر سر نااميدي يا ميل به زيستن با خود کنار بيايند... بينوايان / لاج لي/فرانسه؛ جشنواره کن «بينوايان» نام اولين فيلم لاج لي، کارگردان فرانسوي است که در جشنواره کن گذشته هم نمايش داده شد و حالا به‌عنوان نماينده فرانسه در اسکار ۲۰۲۰ شرکت کرده است. برخلاف آنچه ممکن است از ظاهر امر به نظر بيايد، اين فيلم هيچ ارتباطي با بينوايان، نوشته ويکتور هوگو ندارد و به شورش‌هاي اجتماعي فرانسه در سال ۲۰۰۵ ميلادي مربوط است. سال ۲۰۰۵ ميلادي دو مهاجر آفريقايي‌تبار در اثر برق‌گرفتگي در يک ايستگاه برق محلي پاريس کشته شدند. گفته مي‌شد اين دو هنگام حادثه، تحت تعقيب پليس بودند. اين امر شورش‌ها و ناآرامي گسترده‌اي را در سراسر مناطق حومه پاريس به‌همراه آورد. بسياري اين موج ناآرامي را نشانه مشکلات و گرفتاري‌هاي حل‌نشده‌اي دانستند که بيشتر مهاجران فرانسه که مجبور به سکونت در مناطق حومه‌اي شهر‌هاي بزرگ هستند، با آن مواجهند. قتل اين دو جوان موجب شد فرانسه يک‌بار ديگر پس از مي‌سال ۱۹۶۸ وارد يک‌سري التهابات و شورش‌هاي اجتماعي شود که دامنه آن از حقوق مهاجران ساکن در اين کشور به مسائل معيشتي و اقتصادي کشيده شد. خيابان‌هاي فرانسه بار ديگر مملو از معترضاني شد که از فرط خشم نسبت به سياست‌هاي دولت شيراک، خيابان‌هاي اين کشور را به آتش مي‌کشيدند و برخورد خشن پليس بر شدت اين التهابات اجتماعي مي‌افزود. حوادث اين سال به سه هفته تظاهرات گسترده انجاميد که در جريان آن قريب به ۱۰ هزار خودرو و ۳۰۰ ساختمان به آتش کشيده شد و دولت وضعيت اضطراري ملي اعلام کرد. طي سال‌هاي ۲۰۰۵ و ۲۰۰۶ کارگران، کارمندان و بخش‌هايي از اقشار جامعه فرانسه دست از کار کشيده و به خيابان‌ها مي‌آمدند. حتي بعد از اينکه ژاک شيراک از کاخ اليزه رفت و نيکولاي سارکوزي رئيس‌جمهور فرانسه مي‌شود، بازهم اعتراضات مردم براي بار دوم در سال ۲۰۰۷ تکرار شد. کاملا مشخص است که جنبش جليقه‌زرد‌هاي فرانسه، نوع تکامل‌يافته‌اي از همان اعتراضات کور و گاه‌وبي‌گاهي است که از سال ۲۰۰۵ شروع شد و در سال ۲۰۰۷ به پايان رسيد. شايد تنها از اين جهت است که مي‌شود مقداري براي فيلم بينوايان اهميت قائل شد. لاج لي، سال ۱۹۷۸ از يک پدر و مادر اهل مالي در فرانسه متولد شد. اولين فيلمي که او در سال ۲۰۰۷ ميلادي ساخت مربوط به همين شورش‌هاي سال ۲۰۰۵ و در گونه مستند بود. او زندگي پرماجرايي در اين سال‌ها داشت و سرانجام در سال ۲۰۱۹ با بينوايان در کن ۷۲ حاضر شد. درد و شکوه / پدرو آلمادوار/ اسپانيا؛ جشنواره کن «درد و شکوه» درباره بحران‌هاي روحي يک فيلمساز به‌نام سالوادور مالو است که آنتونيو باندراس نقش آن را بازي مي‌کند و به‌نوعي مي‌شود اين شخصيت را نماينده خود پدرو آلمادوار در فيلمش دانست. درد و شکوه اثري درباره آفرينش و پيچيدگي‌ها و دشواري‌هاي جداکردن مسير آفرينش هنري از مسير زندگي عادي است. فيلم دو بخش دارد که يکي در زمان حال مي‌گذرد و به سالوادور مالو مربوط مي‌شود، بخش دوم شامل فلش‌بک‌هايي به زندگي گذشته مالو است که در آن پنه‌لوپه کروز نقش مادر او را بازي مي‌کند. به‌رغم اينکه فيلمنامه اين اثر با فلش‌بک‌هاي بسياري همراه است و دوست دارد که به شما نشان دهد چه چيزي طي شده، ولي اين نشان دادن اصلا منظم نيست بلکه کاملا هدفمند دنبال مي‌شود و بيننده را به‌راحتي براي چيدن يک پازل ساده، ولي کاملا ناقص آماده مي‌کند؛ پازلي که انگار دوست ندارد حل شود و ارزش خود را در ناقص‌بودن مي‌بيند. درد و شکوه پرستاره‌ترين فيلم اسکار در بخش آثار غيرانگليسي‌زبان است و اين با صنعت سينماي اسپانيا که پيش از اين توانسته خودش را به جهان معرفي کند، ارتباط دارد. باندراس براي بازي در اين فيلم نخل طلاي بازيگري را برنده شد و حالا هم اصلي‌ترين شانس براي اسکار بهترين نقش اول مرد بين فيلم‌هاي غيرانگليسي‌زبان است. پدرو آلمادوار متولد ۱۹۴۹ در اسپانياست و اکنون ۷۰ سال دارد. او اولين فيلمش را در سال ۱۹۸۰ ساخت و تا به حال آثار متعددي توليد کرده است که تعدادي از آن‌ها موفق بوده‌اند. آتلانتيک/ متي ديوپ/ سنگال؛ جايزه بزرگ جشنواره کن فيلم سينمايي «آتلانتيک (Atlantics)» اثر متي ديوپ براي اولين‌بار در جشنواره فيلم کن رونمايي شد. ديوپ اولين کارگردان زن سياه پوستي است که فيلمش در بخش مسابقه فيلم کن حضور يافته است و برنده جايزه بزرگ جشنواره کن شد. متي ديوپ، برادرزاده جبرئيل ديوپ ديگر کارگردان سنگالي است که فيلم «توکي بوکي» (Touki Bouki) از آثار مشهور سينماي سنگال را در سال ۱۹۷۳ ساخته است. او در پاريس متولد شده است و عضوي از يک خانواده اشرافي و برجسته سنگالي به نام Diop است. پدر او واسيس، موسيقيدان است و مادرش کريستين بروسارد، يک گالري‌دار بزرگ به‌حساب مي‌آيد. متي ديوپ پيش از «آتلانتيک» به ساخت آثار مستند و فيلم‌هاي کوتاه مي‌پرداخت و همچنين در سينماي فرانسه به‌عنوان يک بازيگر شناخته مي‌شد. «آتلانتيک» هم براساس يک مستند کوتاه که سال ۲۰۰۹ توسط ديوپ ساخته شده بود، کارگرداني شده است. متي ديوپ در سال ۲۰۱۳ مستندي ساخته بود با عنوان «آ هزارن خورشيد» که در تمجيد ماگاي نيانگ بازيگر فيلم «توکي بوکي» بود. درباره فيلم روايت «آتلانتيک» در حومه داکار، پايتخت سنگال در جريان است و درباره رابطه عاطفي يک کارگر ساختماني و يک زن جوان است. کارگري که ماه‌ها حقوقش پرداخت نشده و در کنار کارگران ديگر روياي مهاجرت از طريق اقيانوس اطلس را دارند و زن جوان هم به اجبار خانواده‌اش با فردي ازدواج مي‌کند که دوستش ندارد. آتلانتيک مضاميني را به تصوير مي‌کشد که براي جامعه امروز سنگال اهميت بالايي دارد. مجتمع‌هاي صنعتي بزرگ، بيشتر شدن شکاف طبقاتي، بحران مهاجرت و البته نقد عقايد مذهبي در جوامع آفريقايي از جمله مواردي است که فيلم تصوير مي‌کند. فيلم نشان مي‌دهد ثروتمندان خود را براي سکونت در بنايي مدرن آماده مي‌کنند و از سوي ديگر کارگرداني را نشان مي‌دهد که همان بنا را برپا مي‌کنند و از دستمزدشان محروم مانده‌اند. فيلم دوراهي‌اي پيش‌روي جوانان کشورش ترسيم مي‌کند؛ يکي به سمت انتخاب زندگي متفاوت از گذشتگان خود و مهاجرت است و ديگري ماندن با وجود مشکلات و تلاش براي بهبود شرايط زندگي در کشور خود. سرزمين عسل/ مقدونيه؛ جايزه بزرگ جشنواره «ساندنس» مقدونيه‌اي‌ها در سال ۱۹۹۱ تلاش ناکامي براي فرستادن فيلمي به آکادمي اسکار داشتند. اين اقدام آن‌ها بيشتر جنبه سياسي داشت، چون مي‌خواستند با اين کار استقلال خودشان را از کشور يوگسلاوي نشان دهند. البته پيش از اين فيلمسازان مقدونيه‌اي به‌عنوان بخشي از يوگسلاوي فيلم‌شان را به اسکار داده بودند. با اين حال تلاش آن‌ها براي ارسال فيلم به اسکار در سال ۱۹۹۴ نتيجه داد و فيلم سينمايي «قبل از باران» از ميلچو مانچفسکي به‌عنوان نماينده کشور مقدونيه تا نامزدي دريافت جايزه اسکار بهترين فيلم خارجي هم پيش رفت. تا امروز هيچ فيلمي از کشور مقدونيه موفق به دريافت جايزه اسکار نشده است. درباره فيلم مستند بلند «سرزمين عسل» «Honeyland» برنده جايزه بزرگ جشنواره «ساندنس» و نماينده سينماي مقدونيه در مراسم اسکار، در بخش نمايش‌هاي ويژه سيزدهمين دوره جشنواره بين‌المللي سينماحقيقت هم روي پرده رفت. اين فيلم که در سه سال توسط «ليوبو استفانوف» و «تامارا کوتفسکا» ساخته شده است، درباره زن ميانسالي به نام «خديجه موراتووا» است که به‌همراه مادر ۸۵ ساله کم‌بينايش «نظيفه» در يک مزرعه کوچک و بدون برق، در دهکده متروکي در کوهستان‌هاي مقدونيه زندگي مي‌کند و به حرفه زنبورداري و تهيه عسل ارگانيک اشتغال دارد. در اين فيلم مي‌بينيم که او با ظرافت، عسل را از لبه موم جمع‌آوري مي‌کند؛ مومي که دقيقا به رنگِ لباس زرد اوست؛ اما داستان مبتني‌بر مناقشه فيلم زماني آغاز مي‌شود که ميهمانان ناخوانده‌اي وارد اين سرزمين مي‌شوند و شادابي اين زندگي را با روش‌هاي زنبورداري‌‎شان که توجه کمتري به طبيعت دارد، به مخاطره مي‌اندازند... ميلاد جليل‌زاده
ما را در کانال «آخرين خبر» دنبال کنيد
اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره