فيلم نيوز/ سختترين کارِ زمانه، نوشتن از فرامرز قريبيان است. بازيگري که چند دهه -از گوزنها تا به امروز- پيرامونِ او ستايشنامههاي بسياري نگاشته شده و سيمرغهاي بسياري به دستان او رسيده است. نوشتن از کسي که بزرگان در ستايشاش قلمها زدهاند و گفتنيها را گفتهاند، هيچ آسان نيست.
براي شناخت قريبيان و ورود به جهانِ او، بايد بخش کوتاهي از بيوگرافياش را دوباره خواند:
«قريبيان متولد ۱۳۲۰، تهران، شهر ري، در جواني راهي آمريکا ميشود و در رشتهي بازيگري، به مدرسهي ويژوالآرتِ آمريکا ميرود و در کنار کساني مينشيند که تعداديشان، چندي بعد، تبديل به بزرگان سينماي هاليوود ميشوند.» اين، نقطهي مهم و کليدي در شناختِ جايگاه و کاراکترِ واقعي قريبيان است. بچهي پايينشهرِ تهران، بچهي فضا و اتمسفرِ فقر و بيپولي و رنج و خاک و خون و عاشقانه و رفاقت و شکست، به يکباره در جواني، سر از آمريکايي درميآورد که سينماي کلاسيکاش آن زمان، در اوج يکّهتازي و تاريخسازي بوده است. به همين دليل، قريبيان خوش هم به مرور، ترکيبي ميشود از خصوصياتي به ظاهر متضاد. ترکيبي از سنت و مدرنيته، ترکيبي از روستا و شهر، ترکيبي از ياغيگري و پرنسيب، ترکيبي از شناختِ بدويّت و تمدّن، ترکيبي از ايران و غرب، و نيز، ترکيبي از تهران و کاليفرنيا. اين ترکيب، به مرور، او را تبديل به کاراکتري ويژه ميکند که حتي روي پردهي سينما، رازآلود مينمايَد و به سادگي قابل فهم و تصرّف نيست.
از فرامرز قريبيان چه بايد نوشت؟ مردي در آستانهي ۸۰ سالگي، با ۷۰ فيلم در کارنامهاش، که در کنشهاي بيرونياش، تا به امروز هيچگاه شبيهِ «محيط» نبود. هيچگاه موجسوار و فرصتطلب نگشت. اين پرنسيبِ شخصي او در زندگي، روي پردهي سينما هم، خودش را نشان داد. بازيگري که کاراکترهاي بسياري را جاودانه کرد و نگاهِ تاريخِ سينماي اين سرزمين را به سوي خود دوخت. و سينما همين است، همهچيز را لو ميدهد! بازيگرانِ «دروغ» و «رياکار»، هرچند تکنيک بدانند و اکتسابي آموخته باشند، روي پردهي سينما، سرانجام جايي، دروغين بودنشان بيرون ميزند و تصنّعي ميگردند و ناگريز، مخاطب را پس ميزنند. در مقابل، انسانِ اصيل و خودساخته از جنس قريبيان و قريبيانها، آنجا که براي نقشِ يک «انسان»، و براي نقشِ قهرمانمحور در يک فيلم، از جان مايه بگذارند، در هر نما، پردهي نقرهاي را، و همچنين دل مخاطب را، با خود همراه و همدل و همداستان ميکنند.
اين جملهي آلفرد هيچکاک است: «از زماني که «صدا» وارد سينما شد، سينما مُرد!». هيچکاک، فيلمسازي است که با فيلمهايش، تاريخِ سينما را به قبل و بعد از خود تقسيم کرده ولي سرانجام، بر اين گمان شد که سينما، تماما هنرِ «تصوير» است، نه صدا. مدعي شد که سينما يعني عکاسيِ متحرک، نه هنرِ ديالوگ و بيان. در مورد ادعاي هيچکاک، نظريههاي مخالف و موافق بسيار است اما شايد در تاريخ سينماي ايران، هيچ بازيگري تا به حال، همچون فرامرز قريبيان، به جمله و دريافتِ هيچکاک از سينما، نزديک و شبيه نباشد. قريبيان، بازيگرِ «تصوير» است، نه ديالوگ. هرچند صاحبِ لحن و بيانِ پختهاي است، اما سيماي او، خطوطِ روي چهره و و بافتِ صورت و عمقِ نگاهش، «چيز ديگري است». همهي بازي او، خلاصه در همان هيبت است، خلاصه در همان سکوت، خلاصه در همان رازآلودگي و نگاه.
به همين دليل، قريبيان بيش از هرچيز به وسترنهاي کلاسيک شباهت دارد. به قهرمانهاي تکافتاده، به اسطورهي جان فورد، به «جان وين». به کاراکترهايي که آفتابِ کوير روي سيمايشان، آنها را دستنيافتني مينمايد و شعاعِ آن آفتاب، مردي و مردانگي را در کمال، تثبيت ميکند. اين را مخاطب، در فيلم «خروج» اثر ابراهيم حاتميکيا بيش از هرجاي ديگري ميفهمد و طعمش را ميچشد. زيرا «خروج»، سينماي «تصوير» است، و ايضاً قهرمانِ «خروج»، رحمتِ بخشي با بازي قريبيان، بيش از آنکه حرف بزند، «نگاه» ميکند و بيش از آنکه ديالوگ بگويد، «خيره» ميشود. کاراکتري که حتي خشماش، نه در کلاماش، که در اعماقِ نگاه اوست. همان نگاهِ رازآلودي که با تکيه بر آن، شايد بتوان بر ادعاي بزرگ و جنجاليِ هيچکاک، آکسان نهاد و پس از چند دهه، دوباره به آن رجوع کرد.
سينما، هنرِ تصوير است، همچون، چشمهاي فرامرز قريبيان!
نويسنده: حسين لامعي
بازار