آخرين خبر/ طناز بحري با انتشار اين عکس نوشت: هوالمحيى
يک بعد از ظهر جمعه در بيمارستاني که اورژانس کوچکي داشت مشغول گذراندن دوران انترني بودم، فقط چند ماه مانده بود به اينکه مدرک پزشکي عمومي را بگيرم و ديگر اجازه داشتم مستقل عمل کنم. جمعهها در هلند مثل پنجشنبههاي خودمان ميماند، همه بعد از ساعت ۱۴ بيمارستان را ترک ميکنند و شيفت شب شروع ميشود. يک خانم جوان باردار قبل از تحويل شيفت به اورژانس مراجعه کرده بود، ايشان در همان هفته بارها با شکايت درد در ناحيه گردن به اورژانسهاي مختلف رفته بود. هر بار همکاران ايشان را ويزيت کرده و گفته بودند که از عضله گردن است و احتمالا دچار اسپاسم شده و با قرصهاي مسکن و نرمش بهتر خواهد شد. بعد گرفتن شرح حال و معاينه به نظرم بد حال نبود، اما يه مقدار تب داشت، وقتي ديدم نه تنها بيمار خودش قادر به حرکت گردن نيست بلکه خودم هم نمي توانم گردنش را به سمت چپ و راست بچرخانم و با درد شديد بيمار مواجه ميشوم، به آبسه در آن ناحيه فکر کردم. سريع قبل از اينکه جواب آزمايشهاي خون بيايد درخواست اسکن MRI کردم، البته بايد نيم ساعت با راديولوژيستي که در حال ترک مرکز بود چانه ميزدم و بحث ميکردم که چرا اين اسکن را همين الان بايد انجام دهد. او بلاخره راضي شد و کمي بعد از انجام اسکن تماس گرفت که به موقع اسکن را انجام داديم، چرا که با يک آبسه بزرگ در retropharyngeal (ناحيه گردن، پشت حلق) بيمار مواجه شديم که به سمت مغز در حال پيشرفت است. بيمار را سريع با آمبولانس به مرکز اصلي منتقل کرديم تا هر چه سريع تر عمل شود.
فقط به اين فکر کنيد که آن روز جمعه بعد از ظهر اگر من هم با عجله و براي زودتر ترک کردن بيمارستان و شروع تعطيلات آخر هفتهام آن خانم باردار را معاينه نميکردم و شکايتش را جدي نميگرفتم، چه بر سر آن خانم و بچه اش ميآمد.
خوشبختانه پزشکان حاذق و توانايي در ايران داريم، اما نقطه ضعفمان گاها به سرعت از مرحله شرح حال و معاينه گذشتن است که از نظر من اهميت بسياري دارد. اين باعث مي شود که اولا خيلي وقت ها اسکنهاي زيادي انجام دهيم که اصلا لزومي نداشته است و ثانيا کارهايي که بايد انجام مي داديم را به موقع انجام ندهيم. ضمن اينکه اختصاص وقت کافي براي توضيح شکايتهاي بيمار و معاينه کامل ايشان ايجاد حس اعتماد بين بيمار و پزشک مي کند و باعث رضايتمندي بيمار مي شود. خوشحال مي شوم تجربيات و نظر شما را هم بشنوم. .
پ.ن. عکس مربوط به روزهاي فلوشيپم (حدود ۶ سال پيش) در اِراسموس مي باشد، روزهايي که در کمال اميدواري براي برگشتن به ايران عزيز روزشماري مي کردم...
بازار