روزنامه شهروند/ سينماي ايران پس از انقلاب، در ابتدا معناگرا، فيلمنامه سالار و کارگردان سالار بود اما از دهه٧٠ به بعد با چرخشي ١٨٠درجه، ستاره سالار شد. در دهه٦٠، بازيگر ستيزي برخي مديران، فيلمنامه و کارگردان را به سطح نخست اهميت آورده بود؛ اين رويه از تفکرات راديکال تبعيت ميکرد اما نتيجهاش دهه درخشان فيلمسازي ايران بود. باشو غريبه کوچک، کلوزآپ، ناخدا خورشيد، اجارهنشينها، هامون، بايسيکلران، مادر، کمالالملک و چند اثر مهم ديگر همان سالها توليد و ماندگار شدند. سال پاياني دهه٦٠، سال تغيير سرنوشت سينماي ايران بود. سينماي آن زمان حضور درخشان خسرو شکيبايي و اکبر عبدي را تجربه کرده بود اما با آمدن نيکي کريمي و ابوالفضل پورعرب با فيلم عروس روي پرده سينماها، فضا کاملا تغيير کرد. تا همين حالا هم ظاهر بازيگر تقريبا حرف اول را براي جذب مخاطب ميزند البته به علاوه ميزان قدرتمندي پرسوناژي که بازيگر از خود به جاي گذاشته و عبور فيلم و بازيگر از خطوط قرمز رسمي. چه بسا از نظر منتقدي چون هوشنگ گلمکاني، در سينماي حال حاضر ايران عبور از خطوط قرمز ميتواند فاکتور مهمتري براي موفقيت فيلمها باشد.
چهرهها هميشه نجاتدهنده نيستند
هوشنگ گلمکاني در نشست مجازي خانه هنرمندان که با حضور رضا کيانيان و عليرضا شجاع نوري براي بررسي ميزان تأثير بازيگران بر فروش يا ماندگاري فيلمها به ميزباني کيوان کثيريان برگزار شد، ابتدا از تاريخچه ستارهسازي در سينما و مدلهاي موثر فروش فيلمها سخن گفت. «در تاريخ سينما، اغلب بازيگرها، ستاره فيلمها و مهمترين عامل موفقيت آنها بودند، بعضي وقتها هم کارگردانها ستاره بودند مثلا هيچکاک مدتها ستاره فيلمهايش بود و در ايران هم ساموئل خاچيکيان چنين جايگاهي داشت. در حالت عادي، بازيگرها جلوه بيروني فيلم و مهمترين عامل موفقيتشان هستند. سرمايهگذار هم همان ابتداي کار، از بازيگر ميپرسد، بعد از آن سراغ قصه، فضا و فيلمنامه ميرود. البته تغييراتي هم ايجاد شده است، زماني سينماي بدنه براي انبوه تماشاگر و پر کردن صندليهاي سينما فيلم ميساخت اما در ٢٠سال اخير با گسترش اينترنت شکلهاي نمايش تغيير کرده است. ديگر پرکردن صندليها مطرح نيست و با اشکال متنوع عرضه، فيلمها با نگرشهاي مختلفي ساخته ميشود. همچنان بازيگر جايگاه خود را دارد اما گاهي بازيگر مطرحي در فيلم نيست و باز موفق ميشود.»
مقصود اصلي گلمکاني تغيير فرمول فروش فيلمها به دليل تنوع سليقه سينماروهاي امروز است و اينکه ستاره مهم است اما گاهي حتي حضور ستاره هم نميتواند فيلم را از سقوط در جدول فروش نجات دهد؛ اگر به جدول فروشسال گذشته سري بزنيم حتما فيلمهايي با بازيگران شناخته شدهاي چون محسن تنابنده، شهاب حسيني، بهرام رادان، مهناز افشار، اکبر عبدي، حميد فرخ نژاد، سازه بيات، امين حيايي و حتي جواد عزتي که از پولسازترينها است، خواهيد يافت که در قعر جدول قرار دارند: «پيش از انقلاب فقط حضور فردين تضمين فروش بود اما حالا چنين نيست چون با گسترش امکانات تماشاي فيلمها، سليقهها تقسيم شده است. درسال ٩٨ حدود ١٠ فيلم از ١٤ فيلم بالاي جدول کمدي بودند، سه فيلم سرخپوست، ماجراي نيم روز، متري شش و نيم استاندارد بالاي توليد داشتند. «جهان با من برقص» هم استثنا است و سازندگانش هم تصور فروش بالايش را نداشتند، درست مثل اتفاقي که براي ابد و يک روز افتاد. فرمول بازيگر معروف در همه اين ١٤ فيلم مشترک است و در ميانشان فيلم مستقل کم هزينه و غيرکليشهاي نداريم. در فيلمهاي ته جدول هم البته فرمول بازيگر معروف رعايت شده و با اين حال شکست خورده، مثل شکستش همزمان بيست استخوان، مشت آخر، سونامي، جانان، پيلوت، آشفتگي، نوا، سمفوني نهم، دختر شيطان، شاهکش، مرد بدون سايه درخونگاه و تورنادو. بنابراين حضور بازيگر ستاره يا کمدي بودن فيلم، کليشههايي موفق است اما موفقترين فرمول فروش در سينماي ايران، شکستن خطوط قرمز رسمي است که درباره فيلمهاي پرفروش کمدي که به آنها سخيف هم گفته ميشود نيز صادق است.»
ستاره کم فروغ زنان
بخت و اقبال زنان در سينماي بعد از انقلاب ايران چگونه است؟ اگر نخواهيم به سوسن تسليمي، ستاره فيلمهاي «باشو غريبه کوچک» و «مرگ يزدگرد» با بازيهاي قوي و درخشانش بپردازيم بايد از نيکي کريمي، هديه تهراني، ليلا حاتمي و مهناز افشار به عنوان مهمترين ستارههاي زن سينماي ايران نام ببريم که البته در دهه٧٠ به بعد هر کدام تضمينکننده فروش فيلمها بودند اما اين منتقد سينمايي ميگويد که دوره درخشش آنها در گيشه چندان طولاني نبوده است: «ستارههاي زن سينماي ايران نسبت به مردان کمتر گيشه تثبيت شده دارند، دستکم درحال حاضر که اينطور است. خيليها هم که محبوب بودند و موفق شدند ديگر تضمينکننده فروش نيستند مثل مهناز افشار که حضورش در آشفتگي فروش را نجات نداد.»
سينماي معناگراي دهه٦٠
سينماي دهه٦٠ و البته حتي آثار تلويزيوني اين دهه هم رگههايي از معناگرايي داشت و بسياري از آنها جزو آثار ماندگار و خاطرهساز شدهاند. تغيير فضا پس از انقلاب، مديران سينمايي و تلويزيوني را بر آن داشت تا با بستن فضا و جلوگيري از بزرگ شدن چهرهها به يک وجهه ديگر در توليدات بپردازند. گلمکاني ميگويد: «بعد از انقلاب سعي کردند چهرهاي متفکرانه از سينما بسازند، نگاهي که کارگردانها را تبديل به ستاره کرد. دهه٦٠ دوره کارگردان سالاري بود، اهميت زيادي به فيلمنامه داده ميشد. تا پيش از آن بودجه بسيار کمي به فيلمنامه اختصاص داده ميشد اما به يکباره سهم آن در هزينه ساخت فيلم ١٠ برابر گذشته شد. در آن دوره اجازه به وجود آمدن ستاره را نميدادند. جمشيدهاشمپور يکي از ستارههايي بود که پس از انقلاب محدود شد يا مثلا اکبر عبدي که باعث قهقهه مردم ميشد اما او را محدود کردند. خسرو شکيبايي هم که اواخر دهه٦٠ گل کرد به خاطر بازي در نقش عارف گونههامون بود. او به همراه عبدي از نخستين ستارههاي تضمينکننده گيشه آن زمان بود اما پس از توليد و نمايش فيلم عروس معيارها تغيير پيدا کرد. پس از آن بازيگران جوان چشم رنگي با انواع مدل مو وارد سينما شدند و تا زماني هم تضمين گيشه بودند؛ جرياناتي که با رواج ماهواره و اينترنت همزمان شد. معيارهاي زيبايي و ستاره شدن تغيير کرد و در ادامه هم راديکالتر ميشود.»
بحران بازيگر
همچنان از نظر او بازيگر و انتخاب بازيگر از مهمترين عوامل موفقيت فيلم و البته سريالهاي جهاني است که اخيرا بسياري از آنها گل کرده: «در کشورهاي ديگر کستنيگ دايرکتورها بر فيلمسازي سلطنت ميکنند و باعث موفقيت سريالها ميشوند اما در ايران بازيگر کم داريم و از چنين سازمانهايي هم براي پرورش و انتخاب بازيگر برخوردار نيستيم. نبود بازيگر کيفيت فيلمها را پايين ميآورد، مثلا ٥٠ بازيگر فعال داريم که در تمام فيلم و سريالها جابهجا ميشوند. بنابراين با بحران بازيگري روبهرو هستيم و نياز به راهاندازي آژانسهاي بازيگريابي داريم که مثل همه دنيا چهرههاي جديد را پيدا کند. بازيگريابي ميتواند به حرفهاي رسمي تبديل شود و حتي بنياد فارابي، خانه سينما، سازمان سينمايي با بخش خصوصي براي آن بانک اطلاعاتي ايجاد کنند.»
پرسوناژ تأثيرگذار
گلمکاني معتقد است که ستاره شدن جز چهره و تکنيک به ذات بازيگر هم بستگي دارد، هنر ذاتي است و هيچ دانشکده هنرمندسازي براي آن وجود ندارد. «٨٠ تا ٩٠درصد هنر ذاتي است و بقيه آن تکنيک و يادگرفتني است. اينکه ميگويند بازيگر يا کارگردان خود را تکرار ميکند يعني چه؟ در سينماي ايران و جهان بسياري از بازيگران با گرفتن نقشهاي ثابت تبديل به پرسوناژ شدند و اعتبار کسب کردند. بنابراين ميتوان يک نقش را طوري بازي کرد که در عين شباهت، با قبلي تفاوتهايي داشته باشد.»
پرسوناژ قدرتمند و ماندگار همان فاکتوري است که دو بازيگر حاضر در اين بحث هم از آن گفتند. عليرضا شجاع نوري، بازيگر فيلم روز واقعه معتقد است که کاراکتر بازيگر تنهادرصدي در ديده شدن نقش دارد. او ميگويد که بازيگران نخستين رفرنس مخاطبان براي انتخاب فيلم و تماشاي آن هستند اما تضمينکننده گيشه نيستند: «شايد مخاطبان در روزهاي نخست به دنبال بازيگر بروند اما اگر فيلم براي آنها جذابيت لازم را نداشته باشد، مخاطب دچار ريزش ميشود.» منظور شجاع نوري تبليغات چهره به چهره يا مجازي است و مخاطبان اوليه يک فيلم، بهعنوان بازخورد در ارتباطات روزمره و صفحات اجتماعي خود آن را منعکس مي کنند. او ميگويد که درحال حاضر مهمتر از تناسب فيزيکي و بياني بازيگر، مهم است که حضور او چند نفر را براي تماشا قلقلک ميدهد: «درباره ماندگاري فيلم موارد ديگري جز بازيگر اهميت دارد. فيلمهاي کيفي اغلب در طول زمان جايگاه خود را پيدا ميکنند اما شايد در گيشه شکست بخورند. برخي از اين فيلمها حتي بازيگران شاخصي هم ندارند در آينده مايه مباهات بازيگران خواهند بود. مثلا فيلم روز واقعه در زمان اکران فروش خوبي نداشت اما هر چه گذشت تماشاگر آن بيشتر شد. شخصا بسيار از بازي در آن خوشحال هستم چون ممکن بود پرفروش باشد اما ادامه نداشته باشد.» رضا کيانيان هم معتقد است که هر بازيگر پرسوناژي ميسازد که لزوما شخصيت زندگي شخصي او نيست.«مارلون براندو نقشهاي زيادي بازي کرد اما اگر همه آنها را جمع کنيد، او يک پرسوناژ قانون گريز را به شکلهاي مختلف بازي کرده و مورد توجه هم بوده است. شايد اگر نقش ديگري را بازي ميکرد، مردم او را نميپذيرفتند.» هر دورهاي ستارههاي زمان خود را پرورش ميدهد و ميپذيرد، دورهاي جمشيدهاشمپور، اکبر عبدي، عطاران، پرويز پرستويي و هديه تهراني، ابوالفضل پورعرب، نيکي کريمي ستارههايي بودند که حالا ديگر گيشه چنداني ندارند و شايد مثلا نويد محمدزاده تا حدودي جاي آنها را گرفته باشد. او معتقد است که عادت تماشاگر به ديدن يک شخصيت از يک بازيگر بيشتر است و اتفاقا چراغ سينما را هم همان بازيگر روشن نگه ميدارد. «تماشاگر براي ديدن آن پرسوناژ و بازيگر خاص به سينما ميرود تا ببيند اين بار چطور بازي کرده است اما اگر کارگرداني يا فيلمنامه خوب نباشد، فيلم شکست ميخورد. حضور بازيگر در ١٠ روز اول مهم است اما بعد از آن داستان و پرسوناژ حرف اول را ميزند. زيبايي چهره مهم است اما گاهي پرسوناژ ويژگيها و قابليتهايي دارد که در سطح اول قرار ميگيرد«.
نيره خادمي
بازار