چهره ها/ صبا راد و همسرش در ترکیه ملک خریدهاند؟
آخرين خبر/ صبا راد با انتشار اين عکس نوشت: داستان کوچ ما
قسمت دوم
تا اونجا براتون گفتم که تصميم مهاجرت مون قطعي شد و مونديم چکار کنيم، آيا خوونه مون توي تهران محله اقدسيه ازگل و ويلاي شمال رو بفروشيم و توي ترکيه ملک بخريم يا نه ،بديم اجاره و خودمون توي ترکيه اجاره کنيم؟!
راستش ما اينقدر توي زندگي اسباب کشي کرديم وجابجا شديم که يکي از آرزوهامون اين بود که ديگه اسباب کشي نکنيم آخه به اين دليل که خوونه مون ازگل و آموزشگاه ماني جان سعادت آباد بود خونه رو اجاره داده بوديم و خودمون هم مستاجر بوديم و هرسال از اين طرف به اون طرف غرب تهران وسايل رو جابجا مي کرديم که واقعا خيلي ها کشيدن و مي دونن چقدر سختهخلاصه ما يه سالي بود که گفته بوديم اشکال نداره ديگه ترافيک رو به جون مي خريم و مي ريم توي خوونه خودمون يادمه روزي که داشتيم با کمک مامانم وسايل خوونه ازگل رو مي چيديم به مامانم گفتم مامان من ديگه جابجا نمي شم مامانم زير چشمي نگام کرد و گفت:خدا کنه...
غافل از اينکه يک سال نشده نه تنها جابجا شديم بلکه از کشور هم اومديم بيرون الهي بميرم براي مامانم که چقدر توي هر اسباب کشي ما اذيت شدن😔مامان حلال کن توروخدا
خوب بگذريم
خانوم ها، آقايون ما با اين تفکر که ديگه جوني براي هر سال جابجايي اونم توي ديار غربت نداريم، خوونه و ويلا رو فروختيم و حالا مي موند وسايل خوونه وويلا🧐😬 ويلا رو که با تمام وسايلش يکجا فروختيم و خلاص اما خوونه رو چکار کنيم؟! اينهمه وسيله که حالشون خوبه و کهنه هم نيستن و در عين حال فروششون ،هم زمان زيادي مي خواد هم احتمالا خيلي ضرر مي کنيم پس چکار کنيم؟!
با پرس و جو و استعلام قيمت از باربري ها ديديم با هزينه گمرک ترکيه و جابجايي به نفع مون که وسايلمون رو ببريم ديگه يا علي گفتيم و شروع کرديم به جمع کردن وسايل😔
ايندفعه يه جوري ديگه بود، حس و حال اين جمع کردن با بقيه خييييلي فرق داشتهر بار به صورت مامانم نگاه مي کردم غم مي ديدم اما ديگه چاره اي نبود😭 خوونه فروخته شده و ما بايد روز مشخصي خوونه رو تحويل مي داديم...
هم شور و شعف داشتم براي جمع کردن وسايل و تجربه زندگي توي شهر و کشور جديد هم دلهره و اضطراب که خدايا چي مي شه؟😔 بالاخره وسايل جمع شد و کارگرها بار کاميون کردن و رفتن به سمت ترانزيت و گمرک تهران ماني هم رفت که ليست تهيه شده از وسايل رو به گمرک بده و مامان هم رفتن به سمت خوونه(مامانم شمال زندگي مي کنن) و من موندم و خوونه خاااالي😭😭😭تا تونستم به در و ديواراش و خاطراتي که داشتيم فکر کردم و نگاه کردم و گريه کردم فردا ساعت يازده پرواز داشتيم به سمت استانبول
و... ادامه دارد..