چرا سلبریتیها در سریال «از سرنوشت» حضور ندارند؟

فرهيختگان/ در پيشتوليد با آقاي بذرافشان که کارگرداني فصل دوم را برعهده داشتند به اين توافق رسيده بوديم که تا ميتوانيم سراغ چهرههاي ويژه نرويم. اعتقاد من اين است که تلويزيون جايي است که بايد چهره توليد کند. وقتي در تلويزيون کار ميکنيم اتفاقا بايد چهرههاي جديد توليد کنيم.
شبکه دو پس از سريال تاريخي «بوم و بانو» براي پرکردن ساعت پربازديد شبهايش بهسراغ فصل سوم سريال «از سرنوشت» رفت. سريالي که فصل اول آن زمستان سال گذشته پخش شد و حالا نوبت سري سوم آن است. از سرنوشت داستان سرراستي دارد و بدون تکيه بر چهرههاي مشهور و البته با وجود ضعفهاي فني و فيلمنامهاي توانسته مخاطبان خوبي را جذب کند. هاشم و سهراب دو دوست هستند که از پرورشگاه با هم بودند و حالا بزرگ شدهاند و براي خودشان کسي شدهاند و البته در اين مسير، سختيها و نامراديهاي زيادي هم ديدهاند. شايد اگر روحيه و انگيزه هاشم و سهراب را برخي از مديران دولتي هم داشتند اوضاع فعلي زندگي مردم بهتر بود. فصل دوم «از سرنوشت» را عليرضا بذرافشان کارگرداني کرد و فصل سوم را همانند فصل اول، محمدرضا خردمندان کارگرداني ميکند که از او فيلم «بيستويک روز بعد» را بهخاطر داريم. سريال از سرنوشت نه فاخر و فوقالعاده است و نه ضعيف و دمدستي. يک مجموعه ساده که قرار است داستان رفاقت دو کودک پرورشگاهي و بدون خانواده را تا جواني و احتمالا بزرگسالي تعريف کند و از اميد و تلاش بگويد. با محمدرضا خردمندان همصحبت شديم تا از نقاط قوت و ضعف سريال بگوييم و داستان ساخته شدنش.
هنوز درگير سريال «از سرنوشت» هستيد يا تمام کارهاي فنياش هم تمام شده است؟
تمامشده ولي يکسري اصلاحات در پخش وجود دارد. مسائل فني وجود دارد چون قسمتها را روزانه به تلويزيون ميدهيم. تا اينها رفع و رجوع شود و اشکالات جزئي برطرف شود، زمان ميبرد.
سريالهايي که فصلهاي بعدياش ساخته شده عموما اين ويژگي را داشتند که چهره داشتند، يا در زمان خاص همانند عيد يا ماه رمضان پخش شدهاند. سريال از سرنوشت اين دو ويژگي را نداشت. اين قصه قرار است چه چيزي تعريف کند که توانسته با مخاطب ارتباط برقرار کند؟ از سرنوشت چگونه به فصل سوم رسيد؟
قصه از سرنوشت يک قصه واحدي بود که براي حدود 60 قسمت نوشته شده بود. اتفاق بدي که افتاد اين بود که بين فصل يک و دو و فصل سه فاصله زماني افتاد که اين امر به سود سريال نبود. من واقعا نگران اين مساله هستم. مثلا ديشب دوباره به سهيلا رسيديم. نميدانم مخاطب به ياد دارد سهيلا چه کسي بود و چه گذشتهاي با کاراکتر مادر سهراب داشته است يا نه.
اينطور نبود که فصل يک را بسازيم و بازخوردها را ببينيم و فصل دو را بسازيم. از ابتدا تصميم داشتيم يک قصه واحد را روايت کنيم و بتوانيم پشتسر هم پخش کنيم که اين اتفاق متاسفانه رخ نداد. بين فصل دو و سه فاصله افتاد اما استقبال مردم خوب و قابلقبول بود.
زمان توليد يا زمان پخش وقفه ايجاد شد؟
زمان توليد تقريبا بدون مکث رفتيم ولي نرسيديم. وقتي فصل سه را شروع به توليد کردم کار روي آنتن رفت.
چه زماني فصل سه را شروع کرديد؟
فصل سه را مهر و آبان سال گذشته شروع کرديم که تقريبا تا بهمن فيلمبرداري ادامه پيدا کرد.
با کرونا مواجه نشديد؟
خير. ما با کرونا مواجه نشديم. وقتي کار تمام شد يکماه بعد بحث کرونا ايجاد شد. از بين انواع سريالهايي که پيشنهاد شده بود تا کار کنم و هيچيک من را سرذوق نميآورد، اين قصه دو بچه يتيم که از کودکي بهواسطه حفرههاي عظيمي که در وجود آنهاست، يک رفاقت و پيوند عميقي بين آنها ايجاد ميشود و مثل کوه پشتهم ميايستند تا به روياها و آرزوهايي که از کودکي دنبال ميکنند برسند، براي من بهشخصه جذاب بود و بهنحوي اين را دوست داشتم و از ابتدا توانستم با آن ارتباط برقرار کنم.
فکر ميکنم يکي از دلايلي که مردم اين سريال را دوست دارند همين امر است. خيلي ملموس و آشنا براي مردم است و مردم موقعيتهاي سختي را که اين دو کاراکتر بيپناه در جامعه با آن مواجه هستند درک ميکنند و مسائل اقتصادي و مسائل ديگري که با آنها دست به گريبان هستند براي مردم خيلي ملموس است و بخشي از زندگي خود را در قصه ميبينند. از اين نظر قصه پتانسيل اين را داشت که ادامه يابد و فکر ميکنم مخاطب خوبي کار پيدا کرد و ديده ميشود.
نکتهاي که درخصوص کاراکتر هاشم و سهراب وجود دارد، اين است که مردم اين کاراکترها را دوست دارند بهواسطه اينکه اينها عليرغم تمام سختيها اميدوار هستند و تلاش ميکنند. سوال اينجاست که اينها يک واقعيتي هستند که بيان ميکنيد يعني درباره آنچه بوده صحبت ميکنيد يا يک الگويي را به نوجوانان و جوانان ارائه ميدهيد که مثل هاشم و سهراب باشند؟
ما بهازاي کارآکتر را در جامعه داريم. مابهازاي کارکتر سهراب که مصداق بيروني داشته و محمدمحمود سلطاني که نويسنده کار است ميگفت من از ديدن و شنيدن زندگي واقعي پسربچهاي که پرورشگاهي بوده و به موفقيتهاي بزرگي رسيده، شروع به نوشتن قصه کردم. حتي آن کاراکتر چهارانگشتي است. در واقعيت و در مصاحبه هم سرچ کنيد موجود است.
اين قصه بهنحوي مابهازاي بيروني دارد و از اين نظر اتفاق واقعي است ولي اينکه واقعا مسيري که طي ميکنند واقعي است يا الگو ارائه ميدهيم نيست، بهنظر من يک مسير واقعي و رئال است. آنچه من را جذب اين قصه کرد اتفاقا وجه رئاليستي ماجرا بود. يعني هاشم و سهراب بهنظر من فرقي با جوان 19ساله که ميخواهد وارد فضاي کار شود ندارند. اگر پيوسته قصه را دنبال کرده باشيد فصل دو واقعا وضعيت آشفته و بيچارگي و بدبختيهايي که اينها طي کردند تا آجربهآجر توانستند بچينند و خود را به موقعيت امروز برسانند؛ درصورتي که بهقول اينها موقعيت ويژهاي نيست.
هنوز اول راه هستند و در تکاپوي اين هستند که روياهاي خود را محقق کنند. درواقع چالشي که اينها براي رسيدن به موفقيت دارند، موانعي که در جامعه براي آنها فراهم است و آنها را به چالش ميکشد از قصه هاشم و سهراب يک ماجراي واقعي ميسازد که ميشود با اميد، و تلاش زياد کاستيها را جبران کرد و به آن چيزهايي که ميخواهيم برسيم.
اين مصداق خيلي از ماهاست که سالها پيش در جواني و نوجواني رويايي داشتيم و براي رسيدن به روياي خود جنگيديم و تلاش کرديم تا توانستيم اين را بهدست بياوريم. اين امر هميشه براي من جذاب بوده است. تم انسان فعال و کنشگر براي من جذاب است همانند مرتضي در فيلم بيستويک روز بعد که به قيمت ايستادن قطار به هدف خود برسد و دست از کنشگري برنميدارد. کاراکترهاي کنشگر براي من جذاب هستند و هاشم و سهراب از اين نظر براي من جذاب بودند و فکر ميکنم براي مردم هم جذاب هستند.
فعاليت در حوزه نوجوان و جوان انتخاب شماست؟ دوست داريد در اين حوزه کار کنيد يا دو اثر «بيستويک روز بعد» و «از سرنوشت» را اتفاقي پشت هم ساختيد؟
حوزه نوجوان واقعا علاقه اصلي من در سينماست. درواقع يکي از دغدغهها و دلمشغوليهاي من از ابتداي فيلمسازي اين بوده است. خيلي از کارهايي که من ساختم، چه فيلم کوتاه و چه فيلم سينمايي و سريال، اين دغدغه سروکله زدن با فضاي نوجوانانه را داشتم و واقعيت اين است که بسيار علاقهمند به قصه دو بچه شدم. وقتي آقاي تحويليان به من پيشنهاد ساخت فصل سوم را داد احساس کردم در سرنوشت اين ميتوانم دخيل باشم و آنطور که ميخواهم بتوانم قصه را ادامه دهم.
اين سريال چهره و سلبريتي ندارد و نهايتا دو نوجوانمحور هستند. اگر پوريا پورسرخ را در نظر نگيريم که نقش اصلي هم ندارد به آن صورت چهره و سلبريتي نداريد. اين ويژگي مثبت است. رويکرد ما اينچنين است که صرفا سريالهايي را که سلبريتيمحور هستند دنبال نکنيم و دنبال سريالهايي باشيم که قصه تعريف ميکنند و به عناصر ديگري توجه دارند. انتخاب اول از ابتدا همين بود که روي چهره نرويد يا رفتيد و توافق نشد و بهاجبار اين مسير را رفتيد؟
اتفاقا در پيشتوليد با آقاي بذرافشان که کارگرداني فصل دوم را برعهده داشتند به اين توافق رسيده بوديم که تا ميتوانيم سراغ چهرههاي ويژه نرويم. اعتقاد من اين است که تلويزيون جايي است که بايد چهره توليد کند. وقتي در تلويزيون کار ميکنيم اتفاقا بايد چهرههاي جديد توليد کنيم چون خاصيت تلويزيون اين است که وقتي چند کاراکتر بهصورت ممتد هر شب در تلويزيون هستند تبديل به چهره ميشوند و دست ما و همکارانم بايد در بازيگري بهقدري باز باشد که بتوانيم بهراحتي انتخاب کنيم.
اين کاري است که بايد انجام دهيم، گذشتگان هم انجام دادند و امروز ما هم استفاده ميکنيم و بايد چهرههاي جديد توليد کنيم که در آينده بتوانند از اين استفاده کنند. اين جريان بايد ادامه يابد. آن چيزي که اساسا براي ما مطرح بود قصه بود. من شخصا دنبال ساختن آثاري هستم که قصهمحور باشد بهخصوص وقتي در تلويزيون کار ميکنم. تلويزيون متعلق به مردم است و مردم دوست دارند شبها دور خانواده بنشينند و قصه گوش کنند. نميتوانم تصور کنم در تلويزيون کار فرماليستي کنيد، تجربهگرايي کنيد. اخيرا سريالهايي را ميبينيم که واقعا تجربهگرايي ميکنند.
تلويزيون جاي تجربهگرايي نيست. بايد هر کاري ميکنيد در خدمت قصه باشد و پيرمرد کشاورزي راکه صبح تا شب در شاليزار کار کرده و شب خسته به خانه آمده دوست دارد قصهاي از تلويزيون تماشا کند؛ بايد بتوان او را راضي نگه داشت. ويژگي اصلي از سرنوشت قصهپردازي است و اين نويد را ميدهم هرچقدر جلوتر ميرويم اين قصه داغتر و درام و کنشگرتر و جذابتر ميشود. واقعا من فکر ميکنم از ابتدا هر دو اين توافق را داشتيم که چهرههاي تازه معرفي و وارد قصه کنيم. فکر ميکنم اين اتفاق افتاده است.
نکته ديگر که بهعنوان ويژگي مطرح است و من هم دوست داشتم، تقابل خير و شر را بهمعناي مطلق نداريم. رگههايي از آدم معمولي را داريم که گاهي مواقع حسادت ميکند و گاهي مواقع هم تلاش ميکند. به اين توجه شد که سمت افراط و تفريط نرويد و خير و شر مطلق در سريال درست نکنيد؟
بله. دوران اين امر گذشته است. دوران درامپردازي به مفهوم صفر و يک در سينما تمام شده است. انسانها را به چشم سياه مطلق يا سفيد مطلق نميبينيم. همه ما در مرزي از سفيدي و سياهي حرکت ميکنيم. يک زمانهايي بهسمت سفيدي و يک زمانهايي بهسمت سياهي حرکت ميکنيم. به هر حال تقريبا هيچ کاراکتر صددرصد منفي و سياه نداريم.
در فصل سوم يک مرحله ديگري از قصه است يعني فرازي ديگر از قصه که به مرز مرحله پساموفقيت ميپردازد، يعني اگر بخواهم از نظر معرفتشناسي به آن نگاه کنيم وجوه تيره و روشن آدمها را بررسي ميکند که چطور ممکن است يک ويژگي خلقي يا اخلاقي يا صفت پنهان دروني که ما از کودکي داريم در بزرگسالي خود را نشان دهد و سرنوشت آدمها را تغيير دهد. دوست دارم اين بحث را باز کنم ولي چون هنوز قصه به اينها نرسيده ترجيح ميدهم درباره اين مسائل صحبت نکنم.
يعني بعد از موفقيت را ميبينيم؟
الان اينها در مرحلهاي هستند که به هر حال به يک هدف اوليهاي رسيدهاند و حالا بايد ببينيم اينها موفق ميشوند اين وضعيت را حفظ کنند يا خير. يعني اين مرحله مهمي است.
يک جاهايي در معضلات نوجوانان و جوانان ورود کرديد و انگار دقت داشتيد براي تلويزيون سريال ميسازيد و سريع از اين گذشتهايد. چقدر کار کردن در تلويزيون دست شما را بسته است؟
قدري مصداقيتر بيان کنيد که بتوانم روي مصاديق صحبت کنم.
روي سکانس رستوران که هاشم و سهراب با دو دختر روبهرو ميشوند منتظر ديالوگهاي بهتر و واقعيتري بوديم ولي اينچنين نبود. در رستوران فضا اتوکشيدهتر بود و دو آدم بالغ هستند و روبهروي دو دختر عاقل هستند که دغدغه غذا دارند. منتظر چيزهاي بزرگتر و شايد تندتري بوديم.
آن سکانس ميزانسني است که هاشم طراحي ميکند تا سهراب را با يک فردي آشنا کند که شاهد هستيم با آن دختر، سهراب در اين ماجرا روبهرو ميشود اما سرسنگين است و دليلش اين است که در قسمت بعد متوجه ميشويم دل سهراب هنوز گير دختري است که او را ترک کرده. يعني شخصيت سهراب بهگونهاي است که هاشم سمبل هيجان و احساس است، سهراب نماد عقلانيت در فيلم است.
سهراب نسبت به هاشم عميقتر است.
بله. شما دست هاشم کتاب نميبينيد ولي سهراب کتاب ميخواند. ترکيب اينچنيني با هم دارند. اساسا سهراب نميخواهد درگير ديالوگ رياکارانهاي با شخص مقابلي که جلوي او گذاشتند بشود. من فکر ميکنم تلاش درحد متعادل ماجرا کرديم. انتظار داريم کاراکترها واکنش نشان دهند و به همان ميزان واکنش دارند. سهراب بهاندازه شخصيت خود و درکي که از او داريم واکنش نشان ميدهد و هاشم طبق معمول خرابکاري ميکند.
خودسانسوري داشتيد؟
به هر حال تلويزيون مقررات خاص خود را دارد و اساسا تلاش من اين است با کمترين ميزان سانسور مواجه شوم. خيلي مواقع اصلاحاتي بهکار ميخورد. درباره همه کارگردانان اين امر صدق ميکند ولي براي من اساسا سخت است که يک کاري که انجام ميدهم در پخش بريده شود و ديده نشود.
اين اتفاق براي از سرنوشت افتاده است؟
در فصل سکانسي داشتيم که کاملا از سريال درآمده است و دل من هنوز گير اين مساله است. سکانسي بود که خانوادهاي سهراب را به سرپرستي ميپذيرند و هاشم تنها با رفتن سهراب تنها ميشود و درگير خلأ عميقي ميشود که با يکسري آدمهاي ناجوري که طيف بيژن ميشود و در آن مسير ميبينيم در پارک ولگردي و خلافهاي جزئي انجام ميدهند که اين سکانس در پخش کلا درآمد.
شما کاري را انجام ميدهيد و ميخواهيد بگوييد در روبهروي خانواده، بيخانواده بودن چقدر بد است. اين دو کنار هم معنا دارد. البته در شرايط بدي کار ما پخش ميشد. فصل يک مصادف با شهادت سردارسليماني و اتفاقات هواپيما رخ داد و حال مردم بسيار بد بود. من هم اعتراض آنچناني نکردم.
درمورد فصل سه حذفي داشتيد؟
تا الان که قسمت سوم را داديم و ديدند هنوز حذف جدي نداشتيم و در حد چند کلمه بود که بايد جابهجا ميشد. اينها خيلي به درام لطمه نميزد. هنوز تا اين لحظه حذفياتي نداشتيم.
فصل چهارم ممکن است ساخته شود؟
در فصل سوم اتفاقات عجيبي ميافتد. قدري زود است که درباره اين مساله صحبت کنم اما وضعيت بهگونهاي است که اين قصه ميتواند ادامه يابد. اين بنا به خواست مخاطب است. اگر مخاطب بخواهد اين قصه ادامه يابد ما هم منوط به اين گذاشتيم يعني طرحي را آماده کردهايم که قصه را ادامه دهيم ولي اينکه ادامه يابد يا خير بستگي به استقبالي دارد که از کار خواهد شد.
* نويسنده: سيدمهدي موسويتبار، روزنامهنگار