چرا رقص رامبد در «مردم معمولی» جنجالی شد؟
![چرا رقص رامبد در «مردم معمولی» جنجالی شد؟](https://app.akharinkhabar.ir/images/2021/04/04/e5ab87bb-ae09-4abc-baea-3be6345ef048.jpeg)
برترين ها/ واکنشها به سريال «مردم معمولي» جدا از مثبت و منفي بودنِ آن، يک مورد خاص داشته، در سکانسي از اين سريال رامبد جوان جوري ميرقصد که صداي منتقدان و البته بخشهايي از مردم را درآورده، در اين مطلب بخشي از انتقادات را آوردهايم.
دامون قنبرزاده در اينستاگرام خود نوشت: اين روزها به اندازهي کافي دربارهي سريالهايي نظير «مردم معمولي» حرف و حديث و نظرهاي تند شنيدهايم و اينجا ديگر نميخواهم همانها را حالا گيرم با کلمات و ساختاري ديگر تکرار کنم. من «مردم معمولي» را نديدهام. اما چيزي که دربارهي اين سريالِ بهخصوص توجهم را به خود جلب کرده، ويديوي کوتاهيست که صحنهاي از سريال را نشان ميدهد. صحنهاي که رامبد جوان با شکمي برآمده مشغول رقصيدن است و آتيلا پسياني و چند نفر ديگر هم همراهياش ميکنند.
ما از اين نوع رقصهاي «مردانه» در سينماي ايران کم نداشتهايم و پرسشي که معمولاً بعد از ديدن برخي از اين صحنههاي رقصي در ذهنم شکل ميگيرد، اين است که اين هنرپيشهها چهگونه رويشان ميشود جلوي آنهمه آدم و يک دوربين تيزبين، شهناز تهرانيوار برقصند. به خودم ميگويم شايد، چون خودم «اينکاره» نيستم، اين پرسش برايم به وجود ميآيد. اما خيلي وقتها شده در مقابل همين رقصهاي مردانه در بعضي از فيلمهاي خودمان هيچ پرسشي نداشتهام و اتفاقاً خيلي هم لذت بردهام. مثلاً رقص عزتالله انتظامي در «روز فرشته». چرا حس بدي نسبت به آن ندارم؟
چون آن رقص و چند نمونهي مشابهش (نمونههاي خوبش را اگر به ياد داريد بنويسيد)، در دل داستان جا ميافتند و اتفاقاً اجراي درستي دارند. پس آدم از ديدنشان خجالتزده نميشود. اما هر چه جلوتر ميآييم، رقصيدنها نهتنها دستمايهي کارهاي بهاصطلاح طنز ميشوند و دستکم گرفته ميشوند، بلکه هنرپيشههايي هم که اين رقصها را اجرا ميکنند هيچگونه زيباييشناسي درستي ندارند.
اما حالا اعتمادبهنفس برخي از برنامهسازان وطني چنان بالا رفته که نهتنها رقصهايشان آن پرسش ابتداي نوشته را بيش از پيش به ذهن ميرساند که: «اينها چهطور رويشان ميشود؟»، بلکه حال آدم را هم بد ميکند. نميدانم، شايد اگر من هم به اندازهي رامبد جوان جنسم جور بود، پول داشتم، يک پايم کانادا و يک پايم جاي ديگر بود و...، به خاطر چند دلار بيشتر خودم را به اين خفت ميانداختم و حتي جلوي دوربين لخت هم ميشدم، رقصيدن که سهل است!
واقعاً نميدانم اگر اوضاعم مانند او بود چه ميکردم. اما فعلاً اين را ميدانم که از ديدن اين حرکات شنيع موهاي تنم سيخ ميشوند و مدام از خودم ميپرسم: «آدم چهقدر بايد همهچيز را به کتف چپش بگيرد که اين چنين خودش را جلوي کلي چشم، به حرکت در بياورد و عين خيالش نباشد؟»
نيما حسني نسب در اينستاگرام خود نوشت: از سر کنجکاوي و به قصد رصد کردنِ وضعيت -اسفبارِ- سينما و سرگرميسازي در ايران، قسمت اول سريالهاي مهران مديري و رامبد جوان را ديدم و حس و حال عجيبي را تجربه کردم؛ يکجور تاثير فيزيولوژيک خاص همراه با مورمور و سيخشدن موهاي بدن و حالت تهوع. حس قوي و موثرِ اشمئزاز و چندش ناشي از حجمِ بلاهت و کراهتِ جاري در لحظهلحظه و پلان به پلان اين دو پايلوت که مطلقاً ربطي به موضوع و داستان ندارد و حاصل شکلي از طراحي دکور و لباس و لحن و اجراي موقعيتها و جنس بازيگريِ مهوعِ تکتک چهرههاي مقابل دوربين است. اين تصاوير و فضاها و حرکات چنان شنيع و شرمآور و البته غمانگيز است که راه را بر هر شکلي از نقد و تحليل معقول و منطقي با شيوهها و الگوهاي تئوريک سينما دربارهي آثار نمايشي و سريالسازي ميبندد. براي آنها که در انتظار نقد "جدي" اين آثار هستند، بايد مدلهاي متفاوت و روشهاي ويژهاي از نقد و توضيح و تحليل پيشنهاد داد..
در قالب "کارگرداني به مثابه تِراپي" قابل توضيح و تحليل است؛ جمعآوري و اجرا و نمايشِ چيزها و کارهايي که انگار دوست داشتند در واقعيت انجام بدهند و حالا با ترکيبِ شهرت و بِرند شخصي همراه با پولهاي مشکوکِ بادآورده انگار دارند با ساخت اين برنامهها و سريالها و تاکشوها پروسهي درمان اين کمپلکسها را انجام ميدهند و بقيه را هم براي همراهي يا تماشاي آن خبر کردهاند؛ اينکه چرا و چهگونه به جايگاهي رسيدهاند که بابت اين نمايشتراپيِ پر هزينه و بريز بپاشها از اسپانسرهاي خاص بودجه و دستمزدهاي نجومي بگيرند، اصلاً بخشي از دلايل و ريشههاي شکلگيري بيماري است.
پوريا ذوالفقاري، منتقد سينما هم در آوانتي نوشت: در دل عرصهٔ فرهنگ و هنر ما فرقهاي شکل گرفته که دست کم بخشي از حاکميت ميخواهد به هر قيمت از آن حمايت کند. اعضاي اين فرقه حتي در انتخاب عرصهٔ فعاليت شان آزادي مطلق دارند. مجري باشند و تصميم بگيرند فيلم بسازند، بازيگر باشند و بخواهند کنسرت بگذارند، خواننده باشند و بخواهند مجري شوند، راه براي شان تا بي انتها باز است. هيچ اهميت ندارد که حاصل کارشان چه باشد و چه نقدهايي دريافت کند. اصلا مهم نيست که خوانندگي گلزار و سريال سازي منوچهر هادي و اجراي بنيامين از سوي مردم و رسانهها تحسين شوند يا تمسخر. بهترين سالنها و متمولترين اسپانسرها براي حمايت از کارهاي بعدي آنها در هر عرصهاي و با هر کيفيتي، آماده اند.
اعضاي اين فرقه از هم حمايت ميکنند، مهمان برنامههاي هم ميشوند، در فيلمها و سريالها و کنسرتهاي يکديگر حضور مييابند و دامنهٔ روابط هنري شان از همديگر فراتر نميرود، اما روابط سياسي و اقتصادي شان چرا. حضور فلان مداح در برنامهٔ خندوانه و بهمان وزير سر صحنهٔ سريال شوخي کردم! نشان ميدهد ما ديگر با يک جمع هنري طرف نيستيم. با بخشي از حاکميت طرفيم. با نمايندگان گفتمان رسمي در عرصهٔ سرگرمي. با شکل ديگري از سد سانسور. يک سد انساني از هنرمندان [..]به قيمتي که خودشان تا چند سال پيش خوابش را هم نميديده اند و به همين دليل شايد فکر ميکنند حتي به فحش خوردنش ميارزد! اين سد، بزرگترين مانع ايجاد تحول در هنر و فرهنگ است. چون اجزايش از حفظ اين وضعيت نفع ميبرند نه از تغيير آن.»
ستاره سينما، با انتشار ويديويي از اين رقص، نوشت: «سکانسي از سريال خانگي «مردم معمولي» رامبد جوان و واقعيت عريان حاکم بر سينما و تلويزيون ايران!
۱-عمر دياب خواننده مصري ۲۵ سال پيش آلبوم «نورالعين» را عرضه کرد. حال پس از سالها عرضه آهنگهاي مختلف از خوانندگان نسلهاي بعدي، اين ترانه دستمايه به اصطلاح طنازي رامبد جوان در «مردم معمولي» قرار گرفته که به نوعي ميزان عقب بودن هنريهاي مملکت را نسبت به دنياي هنر جهان نشان ميدهد.
۲-به طرز مشمئزکنندهاي رامبد جوان و آتيلا پسياني و يک بازيگر ريشدار باهم ميرقصند. رقص مرد با مرد که در جهان عملي قبيح است و به دليل قوانين حاکم بر فيلمسازي ايران، جايگزين رقص با جنس مخالف شده که البته حذفش بهتر از انجامش است!
۳-رامبد جوان گويا در واقع هم به مانند عنوان سريالش مردم را معمولي درنظر گرفته که انتظار دارد مخاطبي که آثار روز جهان را دنبال ميکند، به اين لودگي به جاي کمدي بخندد!
۴-آتيلا پسياني درحالي پرکار است و يک روز تبليغ چاي ميکند و روز ديگر در ۶۴ سالگي با رامبد به سابق جوان ميرقصد، که عضو هيات مديره خانه سينماست و مشخص نيست براي گرفتاريهاي اين روزهاي سينماگران بيکار از کرونا چه قدمي برداشته است؟!
روزنامه جوان نوشت: «مردم معمولي» وضعيت بهتري نسبت به دراکولا ندارد بلکه با ديدن همين دو قسمت ميشود فهميد که جوان در کارگرداني ضعفهاي شديدي دارد. استارت يک سريال بايد استانداردهاي لازم را داشته باشد، اما در قسمت اولِ مردم معمولي شاهد نکته جديدي نيستيم، انگار اين سريال براي دهه ۸۰ است؛ چند بازيگر دور هم جمع شدهاند و ديالوگ ميگويند و با آهنگ عربي ميرقصند، جالب است که در همان قسمت اول براي آمدن امير عرب چه شوق و ذوقي دارند که اين ميتواند نشانهاي از وطنفروشي باشد! مردم معمولي نه تنها سريالي معمولي نيست بلکه زننده و تحقيرآميز و لوس است. بازيگري، چون آتيلا پسياني با آن همه سابقه جلوي دوربين قر ميدهد، همگي نه تنها بازي نميکنند بلکه فقط جلوي دوربين قرار گرفتهاند. شبنم مقدمي مثل هميشه فقط جيغ ميزند و رامبد جوان هم انگار خندوانه اجرا ميکند؛ تيپي تصنعي و جلف که به هيچ وجه متقاعدکننده نيست، تمامي آدمهاي سريال از همسرشان جدا شدهاند و جدايي را فضيلت ميدانند. تمامي زنان سريال نگاه جنسي به مردان دارند و برعکس، اين همه بلاهت در موقعيتپردازي و پلانهاي شلخته در يک مکان سربسته مخاطب را پس ميزند.
اين حجم از بهرهگيري نامناسب در ايجاد موقعيتهايي که به ناکجاآباد ميرسد، فاجعه است. تا زماني که مردم معمولي و دراکولا ساخته ميشود نميتوانيم اميد به فرهنگ و اخلاق داشته باشيم، در اين ميان سود مالي را آقايان به جيب ميزنند، اما سالها طول ميکشد فرهنگ و اخلاق ترميم شود.