توازن دو بازی متضاد «محمدرضا گلزار» و پارتنرش در فیلم «بوتیک»
سينما ديلي/ «بوتيکِ» حميد نعمتالله، نه فقط اثري جذاب و سرپا، که پيش از آن، اثري مهم و راديکال و پيشروست که ميتوان آن را هنوز، کاملترين تصوير از جوانانِ به بنبست رسيدهي دههي ۵۰ و ۶۰، در ابتداي دههي ۸۰ دانست. جواناني که بخشيشان در آن زمان، سر به گريبان کشيده و مغشوش و بعضيشان، متوهّم و رويازده، همهشان در منجلابِ مسدودِ محيط، در حال فرو رفتن بودند. «بوتيک»، فيلمي چنين است. فيلمي که در آن، بهترين بازي کارنامهي محمدرضا گلزار، و از تحسينبرانگيزترين نقشآفرينيهاي کارنامهي گلشيفته فراهاني را شاهديم.
گلزارِ «بوتيک»، حملکنندهي کاريزماي آرام و خاموش و ساکتي است که از درون، مضطرب و مُشوّش است و از بُرون، خود را مطمئن و مستحکم مينمايانَد. کاريزمايي که هم آرامشِ عيان و اضطراب نهاناش را، و هم نمودارِ پنهانِ خشم و خونسردياش را، از درون و بهاندازه ثبت ميکند و در مقابل، گلشيفته فراهاني، با يک بازي تمامoveract و ماندگار، سرخوشيها و واکنشهاي لحظهاي و انفجارياش، هم در خطوطِ چهره و جنس بيان و لحن ديالوگگويياش نمايان است، هم در نوع استفاده از ابزارِ بدنياش، آن هم بدون ذرهاي غلظت و کُنشگريِ اگزجره.
اين دو بازي متضاد (دروني و بيروني) که برآمده از سرماي بازيِ گلزار و گرماي بازي گلشيفته فراهانيست، با هدايت و بازيگردانيِ استادانهي حميد نعمتالله، به حدّي متوازن در «بوتيک» کنار هم چيده شده، که هم شمايلِ هر دو کاراکتر را بهدرستي درمياورد، هم ريتم و ضربآهنگِ فيلم و اين سکانس را به جريان مياندازد، و هم مغز و معناي پشتِ فيلم را به فعليّت ميرسانَد. مغز و معنايي که در انتهاي فيلم، تصويرِ تلخِ فروپاشيِ درونيِ جهانِ منجلابگونهي يک دوران است. تصويرِ: جهانِ انسداد!
نويسنده: حسين لامعي
.