نقد و بررسی فیلم سینمایی «سن پطرزبورگ»
فيلموشات/ ترکيب محسن تنابنده و پيمان قاسمخاني در يک کمدي مبتني بر شارلاتانبازي و رفاقت مردانه؟ اين ايدهاي است که امروز هر تهيهکنندهاي براي آن سر و دست ميشکند و تماشاگران هم حتما براي تماشاي آن کنجکاو خواهند بود. اما بيش از يک دهه قبل، اکران فيلم سن پطرزبورگ در سينماها با استقبال چنداني مواجه نشد؛ نه شرايط جامعه در سالهاي پاياني دهه هشتاد پذيراي يک کمدي اين چنيني بود، نه کسي از بهروز افخمي انتظار داشت که يک فيلم مفرح بسازد، نه هنوز محسن تنابنده بعد از درخشش با پايتخت ستاره شده بود و نه کسي پيمان قاسمخاني را در مقام بازيگر ميشناخت. بعد از اکران فيلم در شبکه نمايش خانگي، بارها و بارها ديده و بين مخاطبان محبوب شد، طوري که الان ميتوان آن را يکي آثار مهم و قابلاعتناي سينماي عامهپسند سينماي ايران در دهه گذشته دانست.
سن پطرزبورگ از الگويي استفاده ميکند که در سينماي جهان سابقهاي دور و دراز دارد؛ اصطلاحا فيلمهاي دو رفيقي که در آن قصه به واسطه تعامل و تضاد يک زوج مذکر پيش ميرود. اين الگوي کلي و جامع، فيلمهاي متعدد و متنوعي را در برميگيرد؛ از بوچ کسيدي و ساندنس کيد گرفته تا سري فيلمهاي باد اسپنسر و ترنس هيل و نمونههاي پرطرفدار دهه نود مانند مجموعه اسلحه مرگبار. در تمام اين فيلمها که ژانر اصليشان از وسترن تا اکشن ميتواند متغير باشد، هميشه دو شخصيت مرد با ويژگيهاي متفاوت در يک ماجراجويي هممسير ميشوند. فيلم سن پطرزبورگ اين ايده را به شيوه فيلمهاي مبتني بر کلاهبرداري و حقهبازي (اصطلاحا Hustle) پيش ميبرد و از واقعگرايي معمول فيلمهاي ايراني به سمت نوعي از فانتزي متمايل ميشود. اما از فيلمنامه اوليه تا اجراي نهايي فاصله زيادي طي شده است.
در دهه هشتاد، پيمان قاسمخاني يکي از مهمترين و موثرترين چهرههاي سينما و تلويزيون ايران بود که حضورش در مقام نويسنده ميتوانست ضامن موفقيت هر پروژهاي باشد. نان، عشق و موتور ۱۰۰۰، مارمولک و مکس بهترين نمونههاي زمانه خود از پيوند ايدههاي اجتماعي روز و سرگرمي بودند و همچنان تصويري کمياب و دست اول از ايران آن سالها و دوران اصلاحات براي ارائه دارند. قاسمخاني بعد از اين استقبال همهجانبه از اين فيلمها و همکاري مستمر و موفق با مهران مديري در تلويزيون، به دنبال تجربههاي نزديکتري به سليقه سينمايي خودش بود که در مناسبات سينمايي آن سالها با تعبير “هاليوودي” ازشان ياد ميشد. نقاب و سن پطرزبورگ نمونههاي به ثمر رسيده از آن دست فيلمنامههاي قاسمخاني است که هر دو راهي طولاني را تا توليد طي کردند؛ چند بار بين کارگردانها و تهيهکنندگان دست به دست شدند و خروجي نهايي حاصل بازنويسي و تغييرات در مراحل و ابعاد مختلف بود.
برخلاف نقاب که تغييرات صورت گرفته در آن موجب نارضايتي نويسنده بود، در سن پطرزبورگ قاسم خاني از ابتدا با بهروز افخمي در توليد و تغييرات متعاقب آن همراه شد. با اين وجود به دليل طولاني بودن فيلمنامه و اختلافات ميان تهيهکننده و کارگردان در جريان آمادهسازي نسخه نهايي، حرفها و شايعات زيادي پيرامون فيلم به راه افتاد. از جمله نکات قابل توجه در اين باره، حذف شدن برخي خردهداستانها و شخصيتها و تغييراتي در سير قصه بود که عوامل اعتقاد داشتند به فيلم ضربه زده است. در هر صورت، تنها نسخه موجود از سن پطرزبورگ که ميتوان درباره آن بحث کرد، همان نسخه اکران و بعدا منتشر شده در شبکه نمايش خانگي است.
بعد از حدود يک دهه و در نگاه دوباره به فيلم و تاثيري که از آن به جا مانده، بهتر ميشود درباره نقاط ضعف و قدرت سن پطرزبورگ قضاوت کرد. احتمالا بخش عمدهاي از بينندگان، فيلم را همچنان با شوخيها و موقعيتهايي به ياد ميآورند که در مقايسه با ديگر کمديهاي ايراني کمتر شبيهاش را ديدهايد و درجاتي از سليقه و کلاس در آن قابل مشاهده است؛ ايدههايي که تقريبا به عناصر تکرار شونده در کارهاي قاسمخاني تبديل شدهاند و ردپاي آن را در فيلمها و سريالهاي ديگر او نيز پيدا ميکنيم. از سوي ديگر، بهروز افخمي که معمولا فيلمهايش وقتي از قواعد ژانر دور ميشوند، واجد زيباييشناسي واقعگرايانه و حداقلي هستند (برخلاف روز فرشته، روز شيطان و فرزند صبح که عناصر فانتزي و پايبندي به قواعد ژانر در آنها قابل بحث است) در اينجا همپاي فيلمنامه سعي کرده تا حد ممکن به ايدهها و ارجاعات سينمايي فيلمنامه بها بدهد.
اما چرا پيرنگ اصلي و غافلگيري فصل پاياني، که در مقايسه با سينماي ايران ميتواند غافلگيرکننده باشد، به اندازه کافي تماشاگر را درگير نميکند و تحت تاثير قرار نميدهد؟ بخشياش را بايد گذاشت به حساب دور بودن ايده از فضاي فرهنگ عامه مخاطبان ايراني. احتمالا بخش عمدهاي از مخاطبان فيلم آشنايي چنداني با تاريخ روسيه ندارند که شوک نهايي و رونمايي از اين ايده که نوادگان خاندان سلطنتي تزار برايشان تکاندهنده باشند. اين روندي است که در قالب لايه رويي پيرنگ بايد براي مخاطب بيش از اين پرداخت ميشد و جا ميافتاد، براي همين شوخي پاياني فيلم که ميتواند يادآور جماعت سلطنتطلب ايراني هم باشد، جلوهاي حداقلي دارد. دو شخصيت اصلي هم در سير اين قصه و رسيدن به چرخش پاياني، باري به هر جهتتر از آن هستند که همدلي مخاطب را جلب کنند. فصول مختلف فيلمنامه هم حجم و تمرکز يکساني ندارند و گاه بيش از اندازه از پيرنگ دور ميشويم و همراه شدن با شخصيتها هم با وجود خلق موقعيتهاي بامزه، کمتر چيز تازهاي را به شخصيتها و روند پيشبرد درام اضافه ميکند. البته با توجه به بحثها و جدلهايي که بر سر تدوين نهايي فيلم به راه افتاد، همچنان جاي اين تصور وجود دارد که شايد با يک تدوين متفاوت، بخش عمدهاي از اين مشکلات کمتر به چشم ميآمدند.
با وجود تمام نکات مثبت و منفي، در هنگام نقد فيلم سن پطرزبورگ بايد گفت به دليل سليقهاي که در نوشتن و اجراي آن صرف شده، همچنان فيلمي است که براي سرگرم کردن مخاطب شعورش را دست کم نميگيرد و همين نکته موجب شده که بعد از سالها تماشاي آن تجربهاي همچنان مفرح باشد و البته همراه با افسوس؛ فيلمي که با ناکامي نسبي در گيشه تا حدود زيادي حس جاهطلبي قاسمخاني در فرايند نوشتن را خاموش کرد و باعث دوري افخمي از سينماي بدنه شد. با ساخته شدن خوب، بد، جلف و دنبالههاي آن، که در خيلي از موارد براي خلق موقعيتهاي کمدي به سن پطرزبورگ نزديک ميشود، بعيد است که ديگر ماجراي ساخته شدن قسمت دوم فيلم هم رنگي از واقعيت پيدا کند.