خندهدارترین فیلمهای کمدی یک دهه گذشته

برترين ها/ ۱۰ فيلم کمدي بسيار خندهدار دههي گذشته را بشناسيد که همگي لحظات بامزه و مفرحي برايتان خلق ميکنند و با ديدنشان تا مدتي از تمام غمهاي زندگي رها ميشويد.
در اين فهرست تعدادي از محبوبترين، تحسينشدهترين و تأثيرگذارترين فيلمهاي کمدي دههي اخير کنار هم قرار گرفتهاند. فيلمهايي بامزه و دلچسب که داستانهاي جذابي دارند و عاشق شخصيتهاي دوستداشتني و گاهي شرورشان ميشويد.

ايدهي اوليهي اين فيلم جوري است که با شنيدنش پيش خودتان ميگوييد «چرا همچين چيزي به فکر من نزده بود؟» اين فيلم يک ماکيومنتري دربارهي گروهي از خونآشامهاست که با همديگر در آپارتماني زندگي ميکنند. تايکا وايتيتي به همراه جامين کلمنت نويسندگي و کارگرداني اين فيلم را بر عهده داشتهاند و از خونآشامها و موقعيتهاي بامزهي داستان به عنوان بستري براي نقد زندگي مدرن و رابطهي بين بچههاي نسل جديد استفاده کردهاند. ايدهي فيلم بهشدت تازه و بديع است و شوخيهايي که وايتيتي و جامين کلمنت نوشتهاند تند و تيز و گزنده و هوشمندانه طراحي شده که هر مخاطبي را ميخنداند و به فکر فرو ميبرد. وايتيتي و کلمنت حدود ۱۲۵ ساعت محتوا فيلمبرداري کرده بودند که بيشترش بداههپردازيهاي بازيگران بود. براي همين فرآيند تدوين فيلم و تبديلش به يک اثر ۹۰ دقيقهاي حدود يک سال طول کشيد.
البته اين تکيهي بيشتر روي بداههپردازي تصميمي بود که وايتيتي و کلمنت از ابتدا گرفته بودند. آن دو فيلمنامهاي ۱۵۰ صفحهاي براي فيلم نوشته بودند، ولي تصميم گرفتند آن را به هيچکس از عوامل و بازيگران نشان ندهند تا همه چيز در لحظه و طبيعي خلق شود و آنها فقط مسير داستان را هدايت کنند.
هرکدام از خونآشامهاي اين فيلم شباهتهايي با يک خونآشام معروف دنياي سرگرمي دارد. مثلا پتير شبيه شبيه کنت ارلوک فيلم «نوسفراتو» (Nosferatu) است، يا شخصيت ديکن را شبيه ديويد فيلم «پسران گمشده» (The Lost Boys) در آوردهاند، ولاديسلاو کاراکتري شبيه گري اولدمن در فيلم «دراکولاي برام استوکر» (Bram Stoker’s Dracula) است و نيک هم شخصيتي مشابه ادوارد فيلم «گرگوميش» (Twilight) دارد. تايکا وايتيتي زمان ساخت اين فيلم شهرت امروز را نداشت و مجبور بود براي تأمين بودجه، در سايت کيکاستارتر (Kickstarter) فراخوان بزند، سايتي که مخصوص جذب بودجه از عامهي مردم است و افراد مستقل در آن با معرفي پروژههاي خود سعي ميکنند از بين مردم عادي سرمايهگذار پيدا کنند.

اولين تجربهي کارگرداني اوليويا وايلد روايتي بامزه و سرحال است از ماجراجوييهاي دو دختر خرخوان دبيرستاني که زندگياشان هميشه در درس خواندن و نمره گرفتن خلاصه شده و حالا تصميم ميگيرند کمي تفريح کنند. بوکاسمارت از آن جنس کمديهاي دربارهي بلوغ و رشد نوجوانان است که نظيرش را در فيلمهايي مثل «مات و مبهوت» (Dazed and Confused) و «سوپر بد» (Superbad) ديديم. کيتلين ديور ستارهي جوان سينما مثل هميشه اجراي فوقالعادهاي در اينجا به نمايش گذاشته و شخصيتي بامزه خلق کرده که غمي پنهاني و دردناک درونش نهفته.
در کنار دو بازيگر اصلي فيلم، چهرههايي مثل ليسا کودرو، ويل فورته و جيسون سوديکيس هم حضور دارند که ترکيب بازيگران اين فيلم را جذاب و رنگارنگ کرده. کمديهاي نوجوانانه خيلي لبهي تيغي هستند و احتمال خراب شدن و نتيجه نگرفتنشان زياد است، اما خوشبختانه اوليويا وايلد موفق شده فيلمي جذاب و تماشايي بسازد که در کنار بامزه بودن، عميق و جدي هم هست و براي همين بازخوردهاي مثبت زيادي گرفت و حتي در بفتا نامزد بهترين فيلمنامه شد.
بخش زيادي از جذابيت فيلم مديون شيمي دوستداشتني بين دو شخصيت اصلي فيلم است. چيزي که اوليويا وايلد برايش حسابي کار کرده بود. او براي اينکه رابطهي دوستي بين دو شخصيت اصلي فيلم طبيعيتر جلوه کند، دو بازيگر نقش اولش يعني کيتلين ديور و بيني فيلدستين را ترغيب کرد که با هم وقت بگذارنند و رابطهاشان را صميمي کنند. برنامهي وايلد جواب داد و اين دو بازيگر به مدت ۱۰ هفته هماتاقي يکديگر بودند و حسابي با هم رفيق شدند. وايلد همچنين براي اينکه ديالوگها خطکشي شده و مصنوعي به نظر نرسند، به همهي بازيگرانش گفته بود که هرجا حس کردند ديالوگي در دهانشان نميچرخد و نميتوانند با حس طبيعي اجرايش کنند، جوري تغييرش دهند که به خودشان و شخصيتشان ميخورد. شايد برايتان جالب باشد که بدانيد خيلي از بازيگران جوان اين فيلم از بستگان بازيگران و عوامل مختلف هاليوود هستند. براي مثال بيني فلدستين خواهر جونا هيل بازيگر معروف هاليوودي است، بيلي لورد دختر کري فيشر فقيد (پرنسس لياي جنگ ستارگان) است و ميسون گودينگ پسر کوبا کودينگ جونيور.

يکي از بامزهترين و جريانسازترين کمديهاي قرن ۲۱ همين فيلم پل فيگ بود که تهيهکنندگيش را جاد آپاتوي معروف برعهده داشت. کريستن ويگ که از بهترين بازيگران زن کمدي اين سالهاي سينماست، علاوه بر بازي در اين فيلم يکي از نويسندهها هم بوده. ساقدوشها تمام پيشزمينههاي ذهني مخاطب را به هم ميزند و سبک جديدي در کمديهاي زنانه خلق ميکند که هم جذاب و ديدني است و هم شوخيهاي تند و تيز و گزنده دارد. ساقدوشها جرقهي ساخته شدن کمديهاي زنانهي بسياري را زد و بعد از آن شاهد حضور چندين فيلم مشابه بوديم.
کمتر پيش ميآيد اعضاي آکادمي اسکار به فيلمي کمدي روي خوش نشان دهند، ولي اين فيلم موفق شد دو نامزدي بهترين فيلمنامه (کريستن ويگ و اني مامولو) و بهترين بازيگر نقش مکمل زن (براي مليسا مککارتي) را از آن خود کند که براي خودش اتفاق نادر و جالبي است.

ادگار رايت کارگردان تحسينشدهي هاليوود در دههي ۲۰۱۰ فيلمهاي کمدي موفق زيادي ساخت. يکي از آنها «پايان دنيا» (The World’s End) بود که سومين و آخرين فيلم سهگانهي معروف او به حساب ميآمد. سپس ادگار رايت سراغ فيلم کاملا تازهاي رفت، اسکات پيلگريم عليه دنيا که اقتباسي بود از رمان گرافيکي به همين نام نوشتهي برايان لي اومالي. اسکات پيلگريم ايدههاي بديع و جذابي داشت، ولي متأسفانه در گيشه شکست خورد و با بودجهاي ۸۵ ميليون دلاري، تنها توانست ۴۸ ميليون دلار فروش کند. اين دليلي نميشود منکر کيفيت فيلم شويم و خلاقيتهاي بصري تمامنشدنيش را ناديده بگيريم. اسکات پيلگريم يک فيلم ابرقهرماني است که شبيه بقيهي آثار ابرقهرماني نيست و کاملا دنياي ويژهي خودش را ساخته. با ديدنش حس ميکنيد انگار صفحات يک کميک بوک جلو چشمانتان جان گرفته و صحنههاي اکشن و سبک بصري کارتوني آن حسابي به دل هواداران کميک بوکها خوش ميآيد.
البته ادگار رايت گفته که فيلمش را به سبک آثار موزيکال ساخته، ولي يک موزيکال غيرمتعارف که در آن شخصيتها به جاي اينکه در صحنههاي بهخصوص شروع به خواندن کنند، با يکديگر مبارزه ميکنند. برايان اومالي براي نوشتن داستانش از دو چيز الهام گرفت؛ اول با خودش فکر کرد چه ميشود اگر کسي که عمرش را صرف بازيهاي ويدئويي مبارزهاي کرده، در زندگي واقعيش با مبارزاتي به سبک بازي شورش در شهر مواجه شود؟ و ماجراي الهامبخش دوم، زماني اتفاق افتاد که اومالي با هوپ لارسون که در آينده همسرش شد قرار ميگذاشت. گويا اومالي متوجه ميشد که هوپ لارسون پيش از او سه دوستپسر داشته که اسم هرسهاشان متيو بوده. در اينجا ايدهي ليگ متيوها به ذهن اومالي زد و با خودش فکر کرد داستاني بنويسد دربارهي نبرد يک پسر جوان با دوستپسرهاي سابق دختري که عاشقش شده.
احتمالا از شخصيت رامونا (مري اليزابت وينستيد) عکسهاي زيادي ديدهايد که در هرکدام رنگ مو و لباسش فرق ميکند. اين دختر جذاب که دل شخصيت اصلي فيلم را ربوده در هر کدام از بخشهاي فيلم رنگ مويش را عوض ميکند و جالب اينجاست که تم رنگي لباسهاي اسکات هم متناسب با رنگ موي او عوض ميشود.

فيلمهايي که با ژانر جاسوسي و آثاري مثل جيمز باند شوخي ميکنند معمولا بگير نگير دارند و به ندرت فيلم بامزهاي ازشان در ميآيد، اما جاسوس به لطف فيلمنامهي خيلي خوب و کارگرداني ماهرانهاش موفق شد در بين بقيهي فيلمها بدرخشد. در اين فيلم مليسا مککارتي نقش سوزان کوپر را بازي ميکند که تحليلگر CIA است و اصلا تجربهي عملياتي ندارد و حالا مجبور ميشود براي بازپسگيري يک سلاح اتمي در مأموريتي مرگبار قدم بگذارد.
عمدهي موفقيت اين فيلم مديون استعداد پل فيگ در کارگرداني و طراحي صحنههاي اکشن و نقشآفرينيهاي درجهيک و بامزهي چهرههايي مثل مککارتي و جيسون استاتهام است. بهويژه استاتهام که در تمام صحنههايي که حضور دارد فيلم را مال خود ميکند و موقعيتهاي درجهيکي به وجود ميآورد. مليسا مککاتري و پل فيگ با فيلمهايي مثل «ساقدوشها» (Bridesmaids) دههي پيش گيشههاي سينما را فتح ميکردند و جاسوس موفقترين و بهترين تجربهي مشترکشان است.
پل فيگ قبل از اينکه وارد کارگرداني و نويسندگي شود سوداي بدلکار شدن در سر داشت و از هواداران پروپاقرص جيسون استاتهام بود، براي همين کاراکتر ريک فورد را مخصوصا طوري نوشت که به جيسون استاتهام بخورد و کاملا مناسب او باشد. مليسا مککارتي از اين فيلم به عنوان سختترين و طاقتفرساترين تجربهي سينمايياش ياد ميکند که در آن مجبور شده ضربات فيزيکي زيادي را تحمل کند. بارها زمين خورده و از جاهاي مختلف زخم برداشته، ولي به گفتهي خودش تمام اين زخمها را مثل مدال افتخار به تنش ميزند. براي او بدلکار خيلي خوبي هم در نظر گرفته بودند، ولي مککارتي اصرار داشت خودش بدلکاريها را اجرا کند و نتيجه به قدري خوب بود که تيم سازنده به او اعتماد کردند تا همهي صحنهها را خودش جلو ببرد.

در اين دهه کمتر فيلم کمدي مثل شب بازي به اين اندازه بامزه، هوشمندانه و سرحال بود. داستان دربارهي زن و شوهر جواني به نام مکس و اني با بازي ريچل مکآدامز و جيسون بيتمن است که شبي در خانهاشان مهمان دعوت ميکنند و مشغول بازيهاي گروهي ميشوند، ولي خبر ندارند چه ماجراهاي عجيب و پرتنش و هيجانانگيزي در انتظارشان است. برادر پولدار مکس را وسط بازي ميربايند و همه فکر ميکنند اين هم بخشي از بازي است، غافل از اينکه جان برادر مکس واقعا در خطر است.
فيلمنامهاي که مارک پرز براي اين فيلم نوشته پيچوخمهاي زيادي دارد و در مقاطع مختلف مخاطب را وادار ميکند که حدس بزند و سرنخها را پيدا کند. در کنار اينها، موقعيتهاي کميک واقعا بامزه و خندهداري هم خلق شده که با ديدنشان اوقات خوشي را سپري ميکنيد. شب بازي يک فيلم غافلگيرکننده و جذاب است که داستاني پرکشش روايت ميکند و شخصيتهاي بامزه و دوستداشتني زيادي دارد.

يکي ديگر از فيلمهايي که در گيشه شکست خورد، ولي ايدههاي درجهيکي دارد و حسابي ميخنداندتان. اندي سمبرگِ هميشه بامزه و خلاق نقش خوانندهاي را بازي ميکند که زماني در يک گروه پسرانه حسابي محبوب بود و حالا که تصميم گرفته مستقل از گروه فعاليت کند و با نام خودش آهنگ بيرون بدهد دچار مشکلات زيادي ميشود. فيلم به سبک ماکيومنتري ساخته شده و شوخيهايش بهشدت خندهدار و بامزه است. همچنين با تلفيق مؤلفههاي مختلف ژانر کمدي، موقعيتهايي بهيادماندني خلق کردهاند که بيشتر از همه بخش هجويات و جاهايي که با وضعيتهاي شبيه به واقعيت شوخي ميکند، به چشم ميآيد.
ستارههاي پاپ لحنش کمدي است، ولي نگاهي عميق مياندازد به زندگي سلبريتيها و سختيهاي عجيبوغريبي که به جان ميخرند تا جلو چشم مردم بمانند و فراموش نشوند. با ديدن اين ماکيومنتري ناخودآگاه به ياد خوانندههاي معروفي ميافتيد که دست به اعمال غيرمتعارفي زدند و فقط براي اينکه در صدر اخبار و تيترها باشند همه چيزشان را فدا کردند.

تجربهي موفقي ديگر از زوج بااستعداد يعني سث روگت و اوَن گلدبرگ که هم يک کمدي آخرالزماني است هم هجويهاي دربارهي رفتار سلبريتيهاي خودشيفته. فيلم چهرههاي مشهور زيادي دارد که همگي نقش خودشان را بازي ميکنند و قرار است ماجراي چند بازيگر مرفه بيدرد را ببينيم که حين يک پارتي متوجه ميشوند آخرالزمان در راه است و بايد خودشان را براي پايان کار دنيا آماده کنند.
همهي شوخيهاي تند و بهشدت خندهداري که از کارهاي روگن و گلدبرگ انتظار داريد در اينجا حضور دارند و بازيگرهايي که با خودشان و شخصيتشان شوخي کردهاند عالي ظاهر شدهاند. فيلم پر است از شوخيهاي بداهه و موقعيتهاي کميکي که در لحظه خلق شدهاند و بازيگران از آنها نهايت استفاده را بردهاند. همه چيز البته در همينها خلاصه نشده و روگن و گلدبرگ به شکلي غافلگيرکننده توانستهاند مضمون عميقي مثل دوستي و رفاقت را در داستان ديوانهوار خودشان جاي دهند. اين آخرشه فيلمي گرم و صميمي است که با آخرالزمان و فيلمهاي آخرالزماني شوخيهاي درجهيکي ميکند و شخصيتهايش را جوري خلق کرده که دوستشان خواهيد داشت.

خيابان جامپ شماره ۲۱ بازسازي مدرني بود از يک سريال محبوب که دهه ۸۰ ميلادي پخش ميشد، و هيچکس انتظار نداشت انقدر فيلم خوبي از آب در بيايد. اصلا خود فيلم هم با قضيه ربيوتها و بازسازيها شوخي ميکند و به نظر ميرسد سازندگان بهخوبي ميدانستند با چه چيزي طرف هستند. ستارهي اصلي فيلم البته دو بازيگر اصليش هستند؛ جونا هيل و چنينگ تاتوم.
شيمي بين اين دو عالي از آب در آمده و توانستهاند با زمانشناسي دقيق، موقعيتهاي کمدي جذاب و بامزهاي خلق کنند که واقعا از تماشاچي خنده ميگيرد. شوخيهاي خيابان جامپ در چند لايه عمل ميکند، در سطح اول که شوخي فيلم با ژانر پليسي است و کليشههاي اين دست فيلمها را به بازي گرفته و با آنها موقعيتهاي کميک خلق ميکند. در سطح دوم روايتي از فيلمهاي نوجوانانه داريم و داستانهاي مخصوص اين موقعيتها. خوشبختانه فيلم در هردوي اين لايهها موفق عمل کرده و به اين ترتيب يکي از غافلگيرکنندهترين کمديهاي اين دهه شده.






چه کسي فکرش را ميکرد راسل کرو و رايان گاسلينگ چنين زوج کمدي درخشاني خلق کنند؟ اين فيلم بينظير شين بلک دربارهي يک کارآگاه خصوصي دستوپا چلفتي با بازي رايان گاسلينگ است که حين تحقيق دربارهي گم شدن يک دختر جوان، با يک شرخر بياعصاب و خشن با بازي راسل کرو مواجه ميشود و حالا بايد با کمک هم به پرونده رسيدگي کنند.
داستان در دههي ۷۰ ميگذرد و اتمسفري که بلک برايش خلق کرده هم نوستالژيک است هم بامزه و باحال و سرگرمکننده. فيلم پر است از موقعيتهاي کمدي درجهيک و شوخيهايش به قدري خندهدار است که هربار تماشايش کنيد يا يادش بيفتيد از خنده رودهبر ميشويد. البته شين بلک همهي تمرکزش را روي کمدي نگذاشته، او که استاد کمدي اکشنهاي ديدني با داستانهاي چفتوبستدار و نفسگير است، در اينجا هم معمايي خلق کرده پيچيده و چندلايه و جدي که پيدا کردن هرکدام از سرنخهايش هوش زيادي ميطلبد.
برگ برندهي اين فيلم، راسل کرو و رايان گاسلينگ و شيمي حيرتانگيز بينشان است. دو بازيگري که اصلا فکرش را هم نميکنيد در کمدي چيزي براي عرضه داشته باشند چنان لحظات مفرحي خلق ميکنند که شايد از بهترين کمدينها هم نديده باشيد. در مردان خوب رايان گاسلينگي را ميبينيد که هرگز نديدهايد. انگار تمام و کمال خودش را رها کرده و شخصيتي به وجود آورده که ريزترين حرکاتش هم بامزه و دوستداشتني است. از آنسو راسل کرو و جديتش در تضاد کامل با گاسلينگ قرار گرفته و وقتي اين دو کنار هم قرار ميگيرند شبيه بمبي از موقعيتهاي کميک است که هر لحظه امکان انفجارش وجود دارد. هر کدام از سکانسهاي دونفرهي گاسلينگ-کرو در اين فيلم نمونهي عالي يک کمدي حسابشده و بهشدت خندهدار است.
رابطهي اين دو به قدري خوب در آمده که در بخشي از تبليغات فيلم هم استفاده شد. در زمان اکران فيلم چند ويدئوي کوتاه که آيتمهاي کمدي بودند با حضور گاسلينگ و کرو ساخته شد که در آنها نقش خودشان را بازي ميکردند. راسل کرو در اين ويدئوها از رايان گاسلينگ و رفتارهايش به ستوه آمده بود و هرجا ميرفت نميتوانست از دست او راحت باشد، حتي در دفتر روانپزشک. خود راسل کرو هم خيلي اين فيلم و اين نقشش را دوست داشت و گفته است که آرزو داشته دنبالهاي براي آن بسازند.