۱۵ قاتل قراردادی برتر فیلمهای سینمایی در تمام دوران

ژانرهاي تريلر و جنايي آنقدر وسيع هستند که ميتوانند طيفهاي متفاوتي از زيرژانرها را ذيل عنوان خود قرار دهند. يکي از اين زيرژانرها به داستان قاتلان قراردادي ميپردازد که در ازاي دريافت پول يا جايزهاي دست به قتل ميزنند. آنها عموما در کار خود بسيار خبره هستند و گاها حتي فرد نگونبخت مقابل را نميشناسند واين کار را فقط براي دريافت پولش که معمولا مبلغ کمي هم نيست، انجام ميدهند. پس موضوع قتل براي آنها حرفهاي است نه شخصي.
چنين محيطي براي فيلمسازان محيط بکري ست تا در آن به کشف و شهود در ذات شرور انسان و همچنين طمع او براي کسب ثروت بپردازند. از سوي ديگر اين داستانها بر خلاف فيلمهايي با محوريت قاتلان سريالي، دربارهي آدمهايي ست که با وجود تبحر در کار خود، از انجام آن لذت خاصي نميبرند و مانند هر فرد حرفهاي ديگري با حرفهي خود برخورد ميکنند، نه به خاطر لمس لذتي ساديستيک مانند آن جانيان.
از طرف ديگر داستان اين مردمان دربرگيرندهي زندگي کساني ست که نه گذشتهاي دارند و نه آيندهاي. آنها مطلقا در لحظه زندگي ميکنند و فقط در جستجوي راهي هستند تا در صورت موفقيت يا عدم به سرانجام رساندن مأموريت، غيب شوند. ايشان هيچ تمايلي براي مطرح شدن يا خروج از حريم امن خود ندارند. در غير اين صورت راهي جز گم شدن همراه با کشتن فردي که شناساييشان کرده، باقي نميماند. چنين تنهايي عظيمي شايد فقط با جملهاي قابل بيان کردن باشد که در ابتداي فيلم سامورايي ژان پير ملويل به نقل از آيين بوشيدو (راه و رسم زندگي ساموراييها) بر پرده نقش ميبنند: «تنهايي يک سامورايي را هيچکس ندارد، مگر ببري تنها در دل يک جنگل».
۱۵. آدمکش (The killer)
- کارگردان: جان وو
- بازيگران: چو يون- فت، دني لي
- محصول: ۱۹۸۹، هنگ کنگ
- امتياز سايت IMDb به فيلم: ۷.۸ از ۱۰
- امتياز در راتن توميتوز: ۹۸٪
آدمکش به تنهايي ميتواند معرف سينماي اکشن هنگ کنگ باشد. فيلمي که کارگردان و ستارهي اصلي خود را در سطح جهاني مطرح کرد و زمينهساز ورود آنها به هاليوود شد؛ جان وو بلافاصله پس از ورود به هاليوود دست به ساخت فيلم مطرح تغيير چهره (face/off) زد. فيلم چند سکانس اکشن درخشان را در خود جاي داده و نبرد پايانياش به يکي از کلاسيکترين نبردهاي تاريخ سينماي اکشن تبديل شده است.
روايت موش و گربهي پليس و قاتل در دل يک توطئهي پيچيده به نبردي براي بقا تبديل ميشود تا دو طرف قصه که در ابتداي فيلم هماوردهايي شکستناپذير تصور ميشوند، خود را در هزارتويي ببينند که فقط با ياري هم توان پشت سر گذاشتن آن را دارند.
داستان احساسي و عاشقانهي فيلم ديگر نقطه قوت آدمکش است. علاقهي زني نابينا به قاتلي فراري باعث ميشود تا گاهي اشک از چشمانتان سرازير شود و البته که کارگردان از اين عدم توانايي زن در ديدن اطرافش براي خلق صحنهي تعقيب و گريزي معرکه و پر تعليق استفاده کرده است؛ حضور زن در جايي که نميداند چي به چيست و عدم شناخت او از هويت محبوب، هيجان درجه يکي را به فيلم اضافه کرده است.
«يک قاتل فراري آخرين مأموريت خود را ميپذيرد تا بتواند به زني که باعث نابينا شدن او شده کمک کند. او در اين ميان متوجه ميشود که رييسش به او خيانت کرده است …»
۱۴. نشان شده براي کشتن (Branded to kill)
- کارگردان: سيجون سوزوکي
- بازيگران: جو شيشيدو، کوجي تانبارا
- محصول: ۱۹۶۷، ژاپن
- امتياز سايت IMDb به فيلم: ۷.۳ از ۱۰
- امتياز در راتن توميتوز: ۱۰۰٪
کوئنتين تارانتينو، جان وو، پارک چان- ووک و جيم جارموش از اين فيلم به عنوان يکي از منابع الهام خود ياد کردهاند. فيلمي ياکوزايي و کم خرج که فيلمنامهي آن در ابتدا توسط کمپاني سازنده مورد توجه قرار نگرفت. آنها از سوزوکي خواستند تا فيلمنامه را بازنويسي کند و سپس آن را بسازد.
احتمالا به همين دليل است که با فيلمي چنين جنونآميز و بدعتگذار روبرو هستيم؛ چرا که سوزوکي بسياري از ايدههاي خود را نه از فيلمنامهي از قبل نوشته شده، بلکه درست سر صحنه و بداهه اجرا ميکرد و همين هم فيلم را چنين ويرانگر ميسازد. گرچه فيلم در اکران شکست سختي خورد و همين شکست هم باعث شد تا سوزوکي به مدت ده سال نتواند فيلم بلند ديگري بسازد.
اما نشان شده براي کشتن توانست از آزمون زمان سربلند بيرون آيد و پس از اين همه سال هنوز هم اثري نوگرايانه ودرخشان به حساب ميآيد. اگر از فيلمهايي با محوريت زندگي ياکوزاها لذت ميبريد و داستان قاتلان عصيانگر براي شما جذاب است، نشان شده براي کشتن يکي از بهترين آنها ست.
به گفتهي جيم جارموش قهرمان فيلم سوزوکي، غريبترين و بيکلهترين قاتل تاريخ سينما ست.
«گورو هانادا به عنوان يک قاتل قراردادي روزگار ميگذراند. او عاشق زني به نام ميساکو ميشود که او را براي يک مأموريت غيرممکن استخدام ميکند، اما …»
۱۳. گوست داگ: سلوک سامورايي (Ghost dog: The way of The Samurai)
- کارگردان: جيم جارموش
- بازيگران: فارست ويتاکر، جان تورمي
- محصول: ۱۹۹۹، آمريکا، فرانسه، آلمان، و ژاپن
- امتياز سايت IMDb به فيلم: ۷.۵ از ۱۰
- امتياز در راتن توميتوز: ۸۳٪
گوست داگ اثر جيم جارموش روايت زندگي يک قاتل قراردادي ست که سر و وضعي شبيه به خوانندههاي هيپ هاپ دارد، زندگياش شبيه به ساموراييهاي ژاپني ست، سرنوشتش شبيه به قهرمانهاي سينماي ژان پير ملويل و سر و شکل فيلم هم ملهم از فيلم نشان شده براي کشتن سيجون سوزوکي؛ به همهي اينها المانهايي از سينماي گنگستري دههي هفتاد آمريکا اضافه کنيد تا با يکي از بهترين فيلمهاي جيم جارموش روبرو شويد.
چنين دستپخت پست مدرنيستي و جاافتادهاي يک فارست ويتاکر معرکه در مرکز قاب و آهنگسازي درخشان مانند RZA را به عنوان مکمل در اختيار دارد. داستان فيلم پر از سوظن افراد به يکديگر است، اما قهرمان آن براساس مرامنامهي ساموراييها زندگي ميکند و اهل سياستبازي مانند ديگران نيست. چنين موضوعي علاوه بر اينکه از او شخصيتي همدليبرانگيز ميسازد، باعث ميشود هميشه آسيبپذير به نظر برسد.
داستان خيانت و وفاداري فيلم همان قدر که زندگي ساموراييهاي ژاپن را به ياد ميآورد، سرنوشت جف کاستلو قهرمان فيلم سامورايي ژان پير ملويل را به ذهن متبادر ميکند. بالاخره اين فيلمي ست که قاتل آن مدام کتاب هاگاکوره ميخواند و در راه حين رد شدن از کنار قبرستان به مرگ ميانديشد.
«گوست داگ يک قاتل حرفهاي ست که زندگي خود را برمبناي کتاب هاگاکوره (راهنماي معنوي زندگي ساموراييها) پيش ميبرد. او به دستور لويي، يکي از اعضاي مافياي محلي که زماني زندگي گوست داگ را نجات داده، دست به قتلهايي ميزند. اما يکي از مأموريتها درست پيش نميرود. اين در حالي است که او لويي را ارباب خود ميداند …»
۱۲. لئون: حرفهاي (Leon: The Professional)
- کارگردان: لوک بسون
- بازيگران: ژان رنو، ناتالي پورتمن
- محصول: ۱۹۹۴، فرانسه
- امتياز سايت IMDb به فيلم: ۸.۵ از ۱۰
- امتياز در راتن توميتوز: ۷۴٪
اين اثر لوک بسون گرچه در دنيا به اندازهي ايران محبوب نيست، اما آدمکشي منحصربه فرد دارد که حضورش را در ليست غيرقابل اجتناب ميکند. قهرمان فيلم برخلاف بقيهي آدمکشهاي فهرست نه از روابط اجتماعي قوي برخوردار است و نه اساسا به بلوغ فکري رسيده است. او فقط ميتواند جان بستاند و اين کار را هم عالي انجام ميدهد.
چنين زندگي عجيب و غريبي با ورود دختري بي پناه به هم ميريزد. شيوهي زندگي قاتل عجيب و غريب فيلم هيچ جايي براي وابستگي و دلسوزي باقي نميگذارد، اما انتخاب اخلاقي قاتل در لحظهي اجازهي ورود دختر به زندگي خودش، باعث رشد هر دو ميشود.
حال يک پرسش اساسي باقي ميماند: آيا اين دو انسان درمانده و تيپاخورده فرصتي براي رستگاري پاياني دارند؟ آيا ميتوان از اين شرايط نکبتبار فرار کرد و زندگي جديدي را شروع کرد؟ بايد فيلم را ببينيد تا به جواب اين پرسشها برسيد.
بازي ناتالي پورتمن نوجوان و ژان رنو در نقش قهرمان عقبافتادهي فيلم جذاب است، اما شايد بهترين بازي فيلم متعلق به گري اولدمن در نقش منفي ماجرا باشد. فيلم براي طرفداران سينماي اکشن هم چند سکانس ماندگار در چنته دارد.
«يک قاتل حرفهاي که بيشتر شبيه به عقب افتادهها به نظر ميرسد در شهر نيويورک به تنهايي زندگي ميکند. او مأموريتها و پولش را از کسي ميگيرد که مانند قيم او است. روزي چند پليس فاسد به خانهي همسايهي او يورش ميبرند و تمام خانواده به جز دختر نوجوان آنها را ميکشند؛ دختر يواشکي و بدون اطلاع از هويت قاتل به او پناه ميبرد …»
۱۱. در بروژ (In Bruges)
- کارگردان: مارتين مکدونا
- بازيگران: کالين فارل، برندون گليسون
- محصول: ۲۰۰۸، آمريکا و انگلستان
- امتياز سايت IMDb به فيلم: ۷.۹ از ۱۰
- امتياز در راتن توميتوز: ۸۴٪
يک کمدي سياه و درخشان به کارگرداني مارتين مکدونا. داستان حول زندگي قاتلهايي با کدهاي اخلاقي عجيب وغريب شکل ميگيرد: هيچکس نبايد سبب مرگ کودکي شود وگرنه خودش خواهد مرد! چنين دستور اخلاقي پر از ابهامي نه تنها دليل به خطر افتادن بسياري از مأموريتها ست بلکه سبب به وجود آمدن فضايي جهت پهن کردن بساط موقعيتهايي عبثنما ميشود. در چنين دنيايي قاتلان به جاي انجام مأموريت، در حال شکار يکديگر هستند و همين داستان را به سمت کمدي ميکشاند.
مارتين مکدونا استاد ساختن فيلمهايي ست که در آنها احساسات مختلف از محبت گرفته تا نفرت، رفاقت تا خيانت و در نهايت خشونت تا نرمي و ملايمت با هم ترکيب ميشوند. پس اينکه قاتلي عشقي پر شور به زني داشته باشد و از سويي ديگر به خاطر کشتن کودکي احساس عذاب وجدان کند، چندان در فيلمهاي او موضوع دور از انتظاري نيست.
در بروژ يکي از فيلمهايي ست که اگر فقط خلاصه داستان آن را بخوانيد شايد هيچگاه به سراغش نرويد، اما اين ظلم را در حق خود نکنيد. فيلم آنقدر خوش ساخت و پر از ايدههاي بکر و دست نخورده است که به راحتي از ذهن کسي پاک نخواهد شد. به ويژه آنکه کوبندگي پايان فيلم تا مدتها هر مخطابي را درگير خود خواهد کرد.
«دو آدمکش ايرلندي به نامهاي ري (کالين فارل) و کن (برندون گليسون) به دستور رييس خود به شهر بروژ بلژيک ميروند. آنها منتظر دريافت مأموريت بعدي خود هستند. در اين ميان ري دلباختهي دختري ميشود، اما کن مأموريت تازهي خود را بدون اطلاع ري دريافت ميکند؛ مأموريتي که به سرنوشت هر دوي آنها بستگي دارد …»
۱۰. وثيقه (Collateral)
- کارگردان: مايکل مان
- بازيگران: تام کروز، جيمي فاکس
- محصول: ۲۰۰۴، آمريکا
- امتياز سايت IMDb به فيلم: ۷.۵ از ۱۰
- امتياز در راتن توميتوز: ۸۶٪
تصويري که مايکل مان در وثيقه از لس آنجلس در يک شب به ظاهر عادي ارائه مئهد تصويري خشن، بدبينانه و پر از تلاش براي بقا ست. لس آنجلس اين فيلم پر از آدمهايي ست که جز دست و پا زدن براي دوام آوردن و گذران روزمرگي راه ديگري براي زندگي کردن نميشناسند. در چنين چارچوبي حضور يک قاتل قراردادي که عقايدي عجيب و غريب دربارهي حيات آدمي دارد، تلنگري به يکي از اهالي شهر ميزند.
قاتل قراردادي اين فيلم نگاهي اگزيستانسياليستي به جهان پيرامون خود دارد و شخصيت مثبت ماجرا هم در هزارتوي ساخته شده توسط او گرفتار ميشود و شهر هم که پر از سايه روشنهاي متضاد است؛ در چنين بستري مايکل مان اين نئونوآر معرکهي خود و نگاه تلخي که در سرتاسر آن جاري ست را براساس تجربههاي سينمايي دهههاي چهل و پنجاه ميلادي، ولي در بستري مدرن، با آدمهايي با دغدغههاي امروزي ميسازد؛ کنار هم قرار گرفتن قطب خير و شر داستان در يک ماشين همراه با دستپاچگي قطب خير در اين رويارويي، شايد تلخترين تصويري ست که اين فيلمساز بزرگ از جهان هستي ارائه داده است.
بازي تام کروز در نقش قطب منفي ماجرا قطعا بهترين بازي کارنامهي او را رقم زده و جيمي فاکس هم در خلق يک کاراکتر دست و پا چلفتي که ياد ميگيرد براي زندگي مبارزه کند، سنگ تمام ميگذارد. از سوي ديگر شايد اين فيلم مهيجترين فيلم اين فهرست هم باشد؛ پس تماشاي آن را از دست ندهيد.
«يک قاتل حرفهاي ليستي از افراد مختلف را در دست دارد. او بايد تا قبل از صبح تمام آنها را از بين ببرد وگرنه جلسهي دادگاه صبح باعث دردسر کارفرماي او ميشود. هر کدام از آنها در مناطق متفاوت شهر لس آنجلس زندگي ميکنند. او يک تاکسي براي سر زدن به هر محل و از بين بردن قربانيان دربست ميکند …»
۹. فرشتگان سقوط کرده (Fallen Angels)
- کارگردان: ونگ کار- واي
- بازيگران: چارلي يانگ، لئون لاي
- محصول: ۱۹۹۵، هنگ کنک
- امتياز سايت IMDb به فيلم: ۷.۷
- امتياز در راتن توميتوز: ۹۵٪
فرشتگان سقوط کرده نئونوآري ست که چه به لحاظ فرم و چه به لحاظ محتوا شباهت بسياري به فيلم قبلي ونگ کار- واي يعني چانگ کينگ اکسپرس دارد و در واقع دنبالهاي بر آن فيلم محسوب ميشود. تصويربرداري جلوهگرايانهي فيلم در خدمت پرداخت شخصيتها ست و بر کنشها و واکنشهاي آنها تمرکز دارد و چندان نگران اين نيست که مخاطب داستان فيلم را متوجه ميشود يا نه. کار- واي با اين سبکپردازي جسورانه محيطي خلق ميکند که بسيار يادآور فيلمهاي ژان لوک گدار در دههي ۶۰ ميلادي ست.
اساسا در فيلمهاي اين کارگردان هنگ کنگي همه چيز ابعادي عظيم دارد: عشق شخصيتها به هم بسيار پر شور است، درگيريها جلوههايي فراتر از واقعيت دارند و همهي اينها چه در تدوين فيلم و چه در قابهاي او کامل ميشود. همنشيني آدمهاي به ظاهر بيربط در موقعيتهايي غريب هم از همين نگاه او به سينما سرچشمه ميگيرد؛ نگاهي کاملا شخصي و استيليزه و برخوردار از منطقي که از واقعيتهاي ملموس جهان فرار ميکند.
به طور خلاصه کار- واي واقعيت ساخته و پرداخته توسط سينما را به واقعيت جهان پيرامونش ترجيح ميدهد و همين عشق پر سوز و گداز او به سينما ست که چنين فيلمهايش را قابل احترام و مهم ميکند. تصويري که اين فيلمساز نامدار هنگ کنگي از شب و شهر در فيلمش ارائه ميدهد، همانقدر مهيب است که در فيلم قبلي فهرست يعني وثيقه شاهدش هستيم.
«فيلم از دو داستان مجزا ساخته شده است. در يکي از اين داستانها قاتلي حرفهاي درگير احساساتش نسبت به زني ست که در واقع رابط او به شمار ميرود و در داستان ديگر هم خلافکاري بازنشسته که توانايي تکلم ندارد و شبها در مغازهها کار ميکند، درگير رابطهاي پر ابهام با زني ميشود …»
۸. اسلحهي کرايهاي (This Gun for Hire)
- کارگردان: فرانک تاتل
- بازيگران: آلن لاد، ورونيکا ليک
- محصول: ۱۹۴۲، آمريکا
- امتياز سايت IMDb به فيلم: ۷.۴ از ۱۰
- امتياز در راتن توميتوز: ۹۴٪
دنياي جذاب و به ظاهر سادهي سينماي کلاسيک هاليوود، پر از داستانهايي ست که گرچه از اخلاقيات آن زمانه کمترعدول ميکنند، اما اين پايبندي به اصول و ارزشها سبب نميشود تا فيلمساز در تعريف قصه دچار لکنت شود. در واقع فيلمسازان کلاسيک آمريکا مانند پدربزرگها و مادربزرگهاي ما داستان و پند را چنان در هم ادغام ميکنند که ما در دستان تواناي آنها چارهاي جز سپردن تمام توجهمان به قصه نداريم.
فرانک تاتل روايت يک قاتل قراردادي را با چنان جذابيت و حضور گرمي از تصميمهاي او همراه ميکند که فرصتي جز همذاتپنداري مخاطب با او باقي نميگذارد و البته بخشي از اين جذابيت از کتاب منبع اقتباس فيلم به قلم گراهام گرين سرچشمه ميگيرد. قاتل فيلم زماني که در يک دوراهي اخلاقي و ميهنپرستانه قرار ميگيرد طوري خود را به حفظ باورهاي انساني و ناسيوناليستي خود مقيد ميکند که هيچ ابايي از فدا کردن جانش ندارد و همين انتخاب اخلاقي و در عين حال مرگبارهم فيلم را چنين جذاب ميکند.
قرار گرفتن آلن لاد و ورونيکا ليک در کنار هم، جذابيت تماشاي فيلم را دوچندان ميکند. ضمن اينکه اسلحهي کرايهاي يکي از اولين نوآرهاي تاريخ سينما هم هست. اگر حين تماشاي فيلم به ياد سينماي مسعود کيميايي افتاديد چندان تعجب نکنيد؛ کيميايي چه در مصاحبههايش و چه در سينماي خود بارها به اين شاهکار فرانک تاتل ارجاع داده است.
«فيليپ ريون قاتلي مزدور است که پس از قتل دو نفر، توسط کارفرمايش که با جاسوسان خارجي ارتباط دارد گرفتار ميشود. حال او بايد چارهاي براي اين موقعيت تازه پيدا کند، اما …»
۷. کانديداي منچوري (The Manchurian Candidate)
- کارگردان: جان فرانکنهايمر
- بازيگران: فرانک سيناترا، جنت لي
- محصول: ۱۹۶۲، آمريکا
- امتياز سايت IMDb به فيلم: ۷.۹ از ۱۰
- امتياز در راتن توميتوز: ۹۷٪
يک تريلر نئونوآر که به کارگرداني استاد اکشن و تعليق يعني جان فرانکنهايمر و بر اساس کتابي به قلم ريچارد کاندون ساخته شده است. داستاني که حضور يک قاتل قراردادي را به پارانوياي سياسي جنگ سرد پيوند ميزند تا عواقب شرکت در جنگ کره و ترس از نفوذ کمونيسم را نمايش دهد.
گرچه کانديداي منچوري جز اولين فيلمهايي ست که پس از مواضع سناتور مککارتي دربارهي سياست و ضديت او با تفکرات چپ ساخته ميشود و جهت گيري ضد کمونيستي در آن پر رنگ است، اما فيلم نيشي هم به مواضع تند و کجروي طرفداران مککارتي ميزند و همين به برگ برندهي فيلم تبديل ميشود؛ و البته نبايد تبحر جان فرانکنهايمر را در ساخت فيلمهاي اکشن و در عين حال پر احساس فراموش کرد. شايد مخاطب جوانتر او را با اکشن کم نظير رونين (ronin) با بازي رابرت دنيرو و ژان رنو به ياد آورد.
فرانک سيناترا در نقش شخصيت اصلي فيلم خوش مينشيند و حضور ستارگاني مانند جنت لي و لارنس هاروي در کارش جذابيت تماشاي فيلم را بسيار زياد ميکند، به ويژه براي علاقهمندان به سينماي کلاسيک آمريکا.
«داستان فيلم حول محور فرزند خوشنام يک خانوداهي دست راستي ست که تحت شستشوي مغزي توسط کمونيسم بينالملل قرار ميگيرد وبه آدمکشي حرفهاي تبديل ميشود …»
۶. شرف خانوادهي پريتزي (Prizzi’s Honor)
- کارگردان: جان هيوستون
- بازيگران: جک نيکلسون، آنجليکا هيوستون
- محصول: ۱۹۸۵، آمريکا
- امتياز سايت IMDb به فيلم: ۶.۷ از ۱۰
- امتياز در راتن توميتوز:۸۶٪
جان هيوستون از بزرگان سينماي کلاسيک آمريکا ست. او اولين فيلم نوآر تاريخ سينما يعني شاهين مالت (the maltese falcon) را در کارنامهي خود دارد؛ پس سابقه و جايگاهي يگانه در تاريخ سينما دارد. او در اين فيلم يکي مانده به آخر خود، روايتگر کمدي سياهي ست که با هر چه جلوتر رفتن ماجرا، جهاني روشنتر از ابتدا براي مخاطب ترسيم ميکند.
قرار گرفتن دو قاتل ماهر در برابر هم به جاي ايجاد يک موقعيت حاد، در دستان جان هيوستون تبديل به داستاني عاشقانه و عميق ميشود که دو طرف ماجرا را در شرايطي بغرنج قرار ميدهد. لحظات کميک فيلم هم از همين پيرنگ غريب ناشي ميشود.
گرچه شرف خانوادهي پريتزي در گيشه شکست خورد و هنوز هم آنچنان که بايد قدر نديده، اما تسلط هيوستون در کارگرداني در کنار بازي درخشان جک نيکلسون و آنجليکا هيوستون و همچنين به بازي گرفتن قواعد ژانرهايي، چون کمدي رومانتيک و جنايي، ارزش تماشاي آن را بالا ميبرد. خوشبختانه امروزه اين فيلم آهسته و آرام جايگاه خود را در ميان سينمادوستان جدي پيدا کرده است.
فيلم بر اساس کتابي به همين نام و به قلم ريچارد کوندون ساخته شده است.
«دو قاتل بسيار ماهر استخدام ميشوند تا يکديگر را از سر راه بردارند. اما آنها عاشق يکديگر ميشوند و همين موضوع موقعيت را پيچيده ميکند …»
۵. رفيق آمريکايي (The American friend)
- کارگردان: ويم وندرس
- بازيگران: برنو گانز، دنيس هاپر
- محصول: ۱۹۷۷، آلمان غربي و فرانسه
- امتياز سايت IMDb به فيلم: ۷.۴ از ۱۰
- امتياز در راتن توميتوز: ۹۱٪
ويم وندرس از کارگردانان مطرح تاريخ سينماي آلمان است که به همراه برخي ديگر، سينماي نوين آلمان را در دههي ۱۹۷۰ ميلادي پايهريزي کردند. او فيلم رفيق آمريکايي را بر اساس کتاب بازي ريپلي به قلم پاتريشياهاي اسميت ساخته است تا از اين طريق علاقهي هميشگي خود را به سينماي آمريکا ابراز کند.
براي رسيدن به چنين مقصودي او علا وه بر استفاده از برونو گانز و دنيس هاپر در نقشهاي اصلي، از دو کارگردان مهم و سرشناس آمريکايي هم در فيلم استفاده ميکند؛ کارگردانهاي مطرحي، چون ساموئل فولر و نيکولاس ري.
رفيق آمريکايي يکي ديگر از فيلمهاي نئونوآر اين فهرست است. اما آنچه که اثر را تماشايي ميکند تعليقي ست که در لحظه لحظهي آن جريان دارد. تصوير درخشاني که وندرس از هامبورگ ارائه ميدهد پر از تضاد ميان سفيدي و سياهي ست و همچنين هزارتوي اخلاقي شکل گرفته در اين شهر، باعث ميشود ريتم فيلم از بين نرود و مخاطب تا انتها چشم از پرده برندارد.
متأسفانه فيلم رفيق آمريکايي به اندازهي ديگر فيلمهاي ويم وندريس در ايران مطرح نيست، اما قطعا تماشاي اين شاهکار از بقيهي فيلمهاي او هيجانانگيزتر است.
«تام ريپلي به همراه فردي جاعل، مشغول فروش نقاشيهاي تقلبي ست. او از اين طريق درآمد خوبي دارد، اما حضور شخص يک تبهکار همه چيز را به هم ميريزد؛ او از تام ميخواهد که آدمکش شود …»
۴. جايي براي پيرمردها نيست (No Country for old Men)
- کارگردان: جوئل و ايتان کوئن
- بازيگران: خاوير باردم، جاش برولين، تامي لي جونز
- محصول: ۲۰۰۷، آمريکا
- امتياز سايت IMDb به فيلم: ۸.۱ از ۱۰
- امتياز در راتن توميتوز: ۹۳٪
گرچه قاتل فيلم جايي براي پيرمردها نيست را نميتوان شخصيت اصلي آن به حساب آورد، اما خاوير باردم در اجراي اين نقش چنان سنگ تمام ميگذارد که حضور دو کاراکتر اصلي ديگر را به راحتي تحتالشعاع خود قرار ميدهد. شخصيت آنتون چيگور چنان توسط او مخوف و بدون احساسات ترسيم شده که با يادآوري فيلم، بلافاصله تصوير او در ذهن مخاطب نقش ميبندد. بيخود نيست که جايزهي اسکار بهترين بازيگر نقش مکمل مرد به خاطر ايفاي اين نقش به خاوير باردم رسيد.
داستان اخلاقي برادران کوئن و تصوير تلخي که از روياي آمريکايي و يک جهان سپري شدهي يک پيرمرد ارائه ميدهند گرچه تا حدودي نمادين است، اما اين دليل نميشود که آنها توان خود در قصهگويي را فراموش کنند. اين توان تا آنجا پيش ميرود که ميتوان فيلم را يکي از جذابترين آثار قرن بيست و يک ناميد.
تامي لي جونز در نقش کلانتري که دورانش به سرآمده خوش مينشيند و جاش برولين سعي ميکند مسير روياي آمريکايي را وارونه طي کند و يک شبه ره صد ساله برود، اما هر دو خبر ندارند آن کس که همه چيز را تحت کنترل دارد انساني ست که با کپسول اکسيژن آدم ميکشد.
جايي براي پيرمردها نيست جوايز بسياري را درو کرد، اما قطعا مهمترينشان اسکار بهترين فيلم سال ۲۰۰۷ ميلادي بود.
«لوئلين ماس (جاش برولين) در صحرا به دنبال شکار ميگردد. او به طور اتفاقي شاهد کشتار عدهاي قاچاقچي ميشود و دل را به دريا ميزند و به سر صحنهي جنايت ميرود. وي کيف پر از پولي را در محل مييابد و تصميم ميگيرد آن را براي خودش نگه دارد، اما خبر ندارد که پليسي با تجربه و قاتلي خطرناک از دو راه مختلف در جستجوي او هستند …»
۳. آدمکشها (The Killers)
- کارگردان: رابرت سيودماک
- بازيگران: برت لنکستر، اوا گاردنر
- محصول: ۱۹۴۶، آمريکا
- امتياز سايت IMDb به فيلم: ۷.۸ از ۱۰
- امتياز در راتن توميتوز: ۱۰۰٪
رابرت سيودماک يکي از اساتيد سينماي نوآر در تاريخ سينما ست. او گرچه ميان مخاطبان سينما در ايران چهرهاي شناخته شده نيست، اما به قدر کافي آثار درخشان در کارنامه دارد که باعث شود تماشاي هر کدام از آنها براي علاقهمندان به سينما همچون کشف جواهري ناب فوقالعاده باشد. سيودماک اين فيلم را براساس داستان کوتاهي به قلم ارنست همينگوي ساخته است و جالب اينکه همينگوي از ميان تمام آثاري که از نوشتههايش ساخته شده، فقط آدمکشها را دوست داست. همين بايد براي هر علاقهمندي، به اندازهي کافي کنجکاوي برانگيز باشد.
هزارتوي پر رمز و راز و پيچشهاي داستاني يکي از خصوصيات اين فيلم است. تقابل ميان خيانت و وفاداري و تلاش براي موفقيت و شکست از آدمکشها فيلم تقديرگرايانه و تلخي ساخته، حتي با متر و مقياسهاي دگرگون شدهي امروز. زيبايي قابها، ريتم و به طور کلي توانايي سيودماک در کارگرداني باعث شد تا کتابخانهي کنگرهي آمريکا فيلم را در ليست گنجينهي ملي سينماي آمريکا قرار دهد. به همهي اين موارد جذابيت ذاتي دو بازيگر اصلي يعني برت لنکستر و اوا گاردنر را به عنوان دو تن از غولهاي بازيگري سينماي کلاسيک اضافه کنيد، پکيج کاملي براي يک لذت ناب سينمايي در اختيار خواهيد داشت.
در سال ۱۹۶۴ فيلم ديگري با نقشآفريني لي ماروين و کارگرداني دان سيگل براساس اين داستان ساخته شد؛ فيلمي که به راحتي ميتوانست در اين ليست قرار گيرد، اما به دليل شباهتهايي با اين داستان، حذف شد. اگر مايل هستيد نسخهي به روزتر داستان همينگوي را تماشا کنيد حتما سراغ فيلم دان سيگل هم برويد.
«دو قاتل حرفهاي براي کشتن فردي که سابقا بوکسور بوده به نيوجرسي ميآيند. همکار او در پمپ بنزين سعي ميکند به وي هشدار دهد، اما …»
۲. روز شغال (The Day of the Jackal)
- کارگردان: فرد زينهمان
- بازيگران: ادوارد فاکس، ميشل لونسديل
- محصول: ۱۹۷۳، فرانسه و انگلستان
- امتياز سايت IMDb به فيلم: ۷.۸ از ۱۰
- امتياز در راتن توميتوز: ۸۹٪
روز شغال فرد زينهمان گرچه به داستان قاتلي ميپردازد که در ازاي دريافت پول مأمور ميشد تا قتلي را به سرانجام برساند، اما در باطن روايتگر همان جهان ذهني و هميشگي زينهمان: داستان زندگي مردي که سرش برود، قولش را فراموش نخواهد کرد حتي اگر به قيمت جانش تمام شود. گاهي اين قول مانند قهرمان فيلم مردي براي تمام فصول (a man for all season) توسط نجيبزادهاي انگليس داده ميشود و گاهي هم مانند کلانتر فيلم ماجراي نيمروز (high noon) در غرب وحشي. اما موضوع يکي ست و همواره هم قهرمان داستان از خائن ماجرا بيستر از دشمنش نفرت دارد.
روز شغال داراي يکي از سکانسهاي معروف و ماندگار تاريخ سينما ست؛ آنجايي که قاتل ميان رفتن و ماندن در دو راهي ايتاليا و فرانسه مردد ميماند و در پايان تصميمي ميگيرد که همواره به عنوان يکي از درخشانترين پلانها در توضيح چگونگي اجراي درست تجلي شخصيت در درام، تدريس ميشود.
زينهمان تعقيب و گريز ميان شکار و شکارچي را چنان برگزار کرده که مخاطب ميماند با کداميک همذاتپنداري کند؛ هر دوي آنها آنقدر باهوش هستند که بلافاصله بتوانند دل مخاطب را بدست بياورند و آنقدر در کار خود ماهر، که نميتوان شکست خوردن يکي را متصور شد.
اگر اهل تماشاي فيلمهايي هستيد که در آنها يک داستان با ابعادي ملي و جهاني به اندازهاي شخصي ميشود که آبروي دو طرف ماجرا به پيروزي نهايي آنها وابسته است، تماشاي اين فيلم را از دست ندهيد.
«بعد از دستور استقلال الجزاير از فرانسه توسط ژنرال دوگول، فرماندهان ناراضي ارتش تصميم ميگيرند هر طور شده او را ترور کنند. آنها بعد از چند شکست و دادن تلفات، تصميم ميگيرند قاتلي حرفهاي را از خارج کشور استخدام کنند …»
۱. سامورايي (Le Samourai)
- کارگردان: ژان پير ملويل
- بازيگران: آلن دلون، فرانسوآ پريه، ناتالي دلون
- محصول: ۱۹۶۷، فرانسه
- امتياز سايت IMDb به فيلم: ۸.۱ از ۱۰
- امتياز در راتن توميتوز: ۱۰۰٪
يکي از بهترين فيلمهاي تاريخ سينما. جايگاه سامورايي ژان پير ملويل در عالم هنر و سينماي قرن بيستم، قرار گرفتنش را در صدر هر فهرستي اجتنابناپذير ميکند. ملويل خالق برخي از درخشانترين کاراکترهاي تاريخ سينما ست، اما قاتل خونسرد و بسيار کاريزماتيک سامورايي با نام جف کاستلو معروفترين و درخشانترين آنها ست: نقشي که با درخشش آلن دلون به جاي او، جذابيتش دو چندان ميشود.
سامورايي فيلم حريم است و تنهايي. جف کاستلو به هيچ چيز اهميت نميدهد مگر احترام به حريم و پرندهاشپ که او را مانند کودکي تيمار ميکند. او قتلهاي خود را با حوصله و دقت انجام ميدهد و هيچگاه عجلهاي در کارش نيست، اما واي به حال کساني که به حريمش نزديک شوند. از سوي ديگر ملويل تبحر فراواني در خلق کاراکتر پليس دارد. پليسهاي سينماي او گاهي پستتر از قاتلها عمل ميکنند و به هيچ اصول اخلاقي پايبند نيستند. براي آنها هدف همواره وسيله را توجيه ميکند. کافي ست نگاه کنيد که چگونه کارآگاه اين فيلم تمام اصول اخلاقي را زير پا ميگذارد تا جف کاستلو را دستگير کند.
موقعيت کاستلو شبيه به کسي ست که از همه جا مانده است. او نه ره پس دارد و نه راه پيش. هم پليسها جانش را ميخواهند و هم کارفرمايش، چرا که او ديگر مهره سوختهاي بيش نيست. در چنين قابي انتخابهاي وي درخشان است و چند تا از بهترين سکانسهاي تاريخ سينما را شکل ميدهد از جمله سکانس نمادين پاياني که تا سينما باقي ست سکانسي جدا نشدني از تاريخ آن است.
«جف کاستلو قاتلي حرفهاي ست که از اين راه امرا معاش ميکند. او در حين انجام يکي از قتلهايش توسط زني ديده ميشود، اما رحم ميکند و شاهد را نميکشد. همين نقطع ضعفي براي او ميشود تا پليس سمج فيلم از هر طريقي بخواهد به آن دست يابد تا جف کاستلو را دستگير کند …»