باني فيلم/«زمانه»، جديدترين اثر يکي از کار کشتهترين سريالسازان تلويزيون در حالي فينال خود را برگزار کرد که ماجرا تازه براي مردم به جاهاي جذابش رسيده بود. مايه «انتقام» ـيعني همان غذايي که به قول موجودات فضايي سريال و سري فيلمهاي «پيشتازان فضا» بايد سرد سرو شود! ـ خون تازهاي را از يک سوم پاياني به «زمانه» تزريق کرد تا عطشها براي آگاهي از نحوه پيشرفت داستان به اوج خود برسد. شايد اگر نبود، همزماني 10 قسمت از سريال حسن فتحي با تب و تاب جشنواره فيلم فجر و نيز ساعت پخش نه چندان مناسب سريال، تعداد مخاطبان جديترش بيشتر هم ميشدند و نقدهاي به نسبت مثبت جامعي هم روي آن نوشته ميشد. به ويژه که نويسندگان با زيرکي و چرخش در داستان، قضاوتهاي زود هنگام درباره «يک برداشت ديگر از هملت» را نيز بياثر جلوه دادند تا اين مجموعه راهي انحصاري را برود که دست کم دو نمونه وطني در يادماندني ديگر، سريال «به دنيا بگوئيد بايستد» محمدرضا آهنج و فيلم «ترديد» واروژ کريم مسيحي نرفتند. مهمترين نکته زمانه نيز همين بود که در فقر اين روزهاي قصهگويي در سينما و تلويزيون، يک داستان خوشريتم و کنجکاوي برانگيز را در دستور کار خود قرار داد. نه آنکه مثل بعضي از سريالهاي اخير تلويزيون، کاراکترها در رفت و آمد از يک لوکيشن به محلي ديگر باشند و زمان را به چاي و غذا خوردنهاي تکراري و بيهوده سپري کنند.
شگردي که سريالهاي ترکيهاي صد و چند قسمتي ماهواره ـ البته به شکلي سطحيترـ به کار ميبرند و با اين ترفند نه تنها ضعفهاي ساختاري خود را پنهان ميکنند، که مانع از دلسردي بيننده هم ميشوند.
در همين مدت کوتاه از نيمه دوم «زمانه» شاهد بودم که مردم در راه مانده، از اعضاي خانواده خود پيگير آغاز پخش سريال بودند و فارغ از هرگونه موضعگيري نسبت به محتواي مجموعه، اين مسئله يک امتياز خوب براي تلويزيون بيرمق ما محسوب ميشود.
***
«زمانه» بر پايه چند خصلت انساني نکوهيده، داستان و شخصيتهاي خود را قوام آورد و هدايت کرد. طمع، حسد و انتقامجويي تقريباً سه ضلع اصلي مثلث داستان «زمانه» بودند. رفتارهايي که کمابيش در خيلي از ما نهادينه شده و صرفاً درصد سقوط و ظهور آنها موجب تمايزمان ميشود. يا اينکه چنين احساساتي را تقبيح ميکنيم، اما از تماشايشان در خلوت لذت ميبريم! به هر حال فرقي نميکند؛ يک هيچ به نفع فيلمهايي از اين دست.
ولي وراي تمام فرصتي که با علاقهمندي صرف اين سريال کردم، زمانه به ويژه پس از آن پايان بندي مبتني بر نگاه انسانياش، انتظارم را از کارگردان هوشمندي چون حسن فتحي برآورده نکرد. نميخواهم گافهايي ساده چون عدم تطابق تاريخ اعلاميه فوت عموي بهزاد و مادر ارغوان را با زمان جاري در اثر، چماق کنم و بر سر سريال بکوبم. اگر اين طور بود، اشتباه آماتوري طرح اينکه پس از فرار بهزاد (حميد گودرزي) از صحنه درگيري با وکيل، پليس در تماس با ارغوان (پريناز ايزديار) آخرين شماره موبايل وکيل را شماره او عنوان ميکند، حال آنکه بهزاد به او زنگ زده بود، بهتر براي مچگيري جواب ميداد! اما اين سريال در کليت خود کمتر در حد و اندازه حسن فتحي بود. کارگردان پختهاي که پس از «شب دهم»، در «ميوه ممنوعه» به بلوغ ميرسد و با «در مسير زاينده رود» دوباره غافلگيرمان ميکند، در «زمانه» تماشاگر متوقع دست پرورده خود را قانع نميکرد. به نظرم حتي «اشکها و لبخندها» بيش از اين اثر اخير با نگاه آشناي فتحي هم سنخ بود. نميدانم!
شايد اگر محقق ميشد بازي چهرههايي چون امين تارخ (به جاي حسين محجوب) يا ليندا کياني (به جاي ايزديار)، ظرفيتهاي بيشتري از سريال، دست کم از بعد بازيگري به منصه ميرسيد. هر چند در شکل فعلي هم بازيها حتي از نقشهاي فرعي و گذرا گرفته تا اصليها، حساب شده و کاملاً متأثر از هدايت حرفهاي کارگردان قدر سريال بودند. با اين وجود و گذشته از مطلوب بودن همه بازيها و نه تمام بازيگران، زمانه مهر فتحي را روي خود نداشت. به عنوان يک طرفدار پروپا قرص آثار تلويزيوني اين کارگردان که به اعتبار نامش، حتي کليپهاي قاسم جعفريوار (!) او را نيز در «زمانه» با صبوري و تحمل دنبال کردم، در اغلب قسمتها براي يافتن امضاي او، مأيوس ميشدم. ميدانم که فتحي چندان زبان گلايه را در قبال آثارش بر نميتابد و حتي بيشتر خود را کارگرداني سينمايي ميداند تا تلويزيوني، اما چه باک! براي ما که با «شب دهم» بزرگ شديم و با «ميوه ممنوعه» زندگي کرديم، براي «مدار صفر درجه» چشم دوانديم و بابت «در مسير زاينده رود» احساس خرج کرديم، سخت است تا «زمانه» را با وجود استقبال شايان توجه مخاطبان، متر و معيار دقيق ارزيابي حسن فتحي قرار دهيم. بنابراين با احترام و عرض خدا قوت ،به انتظار اثر بعدي اين کارگردان ميمانيم؛ خب، خود او ما را اين طور پر توقع و مشکلپسند بار آورده است. گاهي اين طور برخوردهاي صريح و بيرحمانه به جاي تمجيدهاي از سر ارادت، بهتر جواب ميدهد و کارگر ميافتد. چيزي درست شبيه همان مواجهه و نگاه سرد بهار با بهزاد در آخرين لحظات قسمت آخر، و نه از جنس آن غبار روبي روحي ارغوان زيرباران که کليشهاش، هيچ ربطي به دنياي فيلمسازي فتحي ندارد.