«زخم کاری» نقطه عطفی در بستر نمایش خانگی
سينما نوين/ از هر حيث که به سريال «زخم کاري» نگاه کنيم ، اثري مهم و قابل اعتنا براي مديوم ايران است. نه فقط از آن جهت که توانسته است رگ خواب مخاطب را پيدا کند؛ بلکه در پشت داستاني که به تصوير کشيده شد ، زواياي پنهاني هم وجود دارد که لازم است تماشاگر اين سريال فارغ از هر گونه شناخت سينمايي از آن آگاه شود.
«زخم کاري» ، احيا کننده ي جرياني ست که توجه مستمر به آن ، موجب شکوفايي دو عنصر جدايي ناپذير از هم يعني ادبيات و سينما خواهد شد. گام نهادن در مسير پُر ريسک «اقتباس» ، آن هم به عنوان اولين سريال نمايش خانگي ، سزاوار تقدير است. چه بسا مي تواند موجبات آشتي جامعه ي ايران با فرهنگ کتاب خواني را پديدار آورد.
ماده ي اوليه ساخت يک سريال ، داستاني منسجم است که با تکيه بر اقتباس از رمان هاي ايراني ، مي توان حفره هاي صنعت سريال سازي را پوشاند. يکي از دلايل همراهي طيف کثيري از جامعه با اين اثر ، پرداخت و توجه به روابط کمتر اشاره شده بين انسان ها است.
«زخم کاري» به صورت مستقيم ، کمبود هاي دروني مخاطبانش را هدف قرار مي دهد و آن بخش از چاله هاي وجودي انسان را ، همانند تيکه اي از پازل تکميل ميکند.
اين سريال در روايت مفاهيم انساني ، فراتر از يک اثر نمايشي ظاهر شده که توانسته به وضوح ماهيت و چگونگي رذايل اخلاقي را به مخاطبينش نشان دهد. مفاهيمي همچون رقابت ، خيانت ، خشونت ، انتقام ، طمع ، سرکوب و تنهايي ، درونمايه هاي پر رنگتري در اين سريال داشتند و دو بيت شعري که از سعدي در پلان آخر سريال ظهور شد ، پايان بخشي بر تکميل مضامين نامبرده شده است.
بکارگيري اين رذايل در بطن داستان ، نياز جامعه ي امروزي ست که براي کاهش نابساماني ها ، «زخم کاري» در ابعاد گسترده تري پيش قدم شد.
داستان «زخم کاري» ، به مهم ترين رکن يک جامعه يعني خانواده مي پردازد. نه از آن خانواده هاي تکراري با مصائب ساده و پيش پا افتاده که صداوسيما نشان مي دهد؛ بلکه خانواده اي با اختلافاتي ملتهب که موجب متلاشي شدنشان ميشود.
پسر عمو - دختر عمو هايي که به جان هم مي افتند و خط اصلي داستان سريال را شکل ميدهند. وحدت و انسجام داستان در طراحي کاراکتر ها موجب شده است که با شخصيت هايي پيچيده و عميق مواجه شويم که نتيجه آن ، سريالي گيرا ميشود.
آن چيز که «زخم کاري» را با ساير سريال هاي نمايش خانگي متمايز کرد ، اهتمام به جايگاه و ارزش انسان است.
يادداشتي از محمدولي دارابي