آخرین دفاع «حمید صفت» در دادگاه: بیگناهم

رکنا/ با شکسته شدن حکم قصاص حميد صفت، خواننده رپ، در ديوان عالي کشور، وي در شعبه هشتم دادگاه کيفري يک استان تهران از خود دفاع کرد.
حميد صفت:
* مادرم و حاج آقا ۱۰ سال با هم زندگي کردند و من در سالهاي پنجم تا هشتم با آنها زندگي ميکردم. اما دو سال آخر را زندگي مستقلي داشتم. حدود هشت ماه از سال را حاج آقا در آلمان زندگي ميکرد و بيشتر آگاهي من از بيماري و سابقه بستري شدن او به بعد از درگيري و مرگ او بر ميگردد. من قبل از آن از بيماري او مطلع نبودم. اگر چه ديده بودم که قند خونش را چک ميکرد، اما او هيچ پرهيز غذايي نداشت و دو روز قبل از درگيري که برايم تولد گرفته بود از کيک تولدم خورد.
* در شب تولدم با حاج آقا عکس گرفتيم او عکس بزرگ من را پشت سرمان به ديوار نصب کرده بود. اين موضوع نشان ميدهد او با من مشکلي نداشت. کسي که با يک نفر مشکل داشته باشد عکس او را به ديوار نصب نميکند.
* وکيل اولياي دم ميگويد حاج آقا پيرمردي فرسوده بود در حالي که او سرزنده و سلامت بود و همراه من به باشگاه بدنسازي و استخر ميآمد. من فقط يک بار زماني که او در آلمان بود و با مادرم صحبت ميکرد درباره حالش پرسيدم که گفت: خير است. او مغرور بود و دوست نداشت درباره بيماري اش با کسي صحبت کند.
* من ضربه کشندهاي به اون نزدم. اگر قصد دعوا داشتم شب قبل که برادرم از ماجراي دعواي حاج آقا و مادرم به من گفته بود به آنجا ميرفتم. من تا صبح روز بعد صبر کردم و فردا براي آشتي دادن حاج آقا و مادرم با آن جا داشت رفتم. من اگر انگيزهاي براي قتل داشتم وسيلهاي براي کشتن همراه خودم ميبردم. ما رابطه خوبي با هم داشتيم و اوهمه جا ميگفت حميد صفت پسر من است.
* وکيل اولياي دم اصرار دارد که من بوکسور هستم. اما من بعد از آزاد شدن از زندان به دنبال بوکس رفتم که اسناد آن موجود است.
* مادرم ميان من و حاج آقا حائل بود. من اورا گرفته بودم تا به مادرم ضربه نزند. من فقط سه بار دستم به صورتش برخورد کرد، اما در آگاهي القا کرده بودند هر تماسي ضربه محسوب ميشود. اصطلاح کفگرگي هم در آگاهي به من القا شد. آنجا گفتند سيلي زدي يا کف گرگي؟ که گفتم سيلي نزدم.
* من اگر قصد ضربه زدن داشتم مادرم را هل ميدادم و او را ميزدم. من وقتي همراه مادرم و سهيل برگه فوت را گرفتيم به من دستبند زدند و مرا به دادسرا بردند و آنجا بازپرس به من گفت که بهتر است اعتراف کنم. آنچا بود که دکتر گفت مقتول بر اثر برخورد جسم سخت به سرش فوت شده است. اما من ضربهاي به اون نزده بودم.
* او هم مانند بسياري از افراد مسن. دارو مصرف ميکرد مادرم هم دارو ميخورد. خودم هم داروهاي بدنسازي داشتم. اما هرگز نپرسيده بودم براي چه موضوعي دارو مصرف ميکند.
* اگر درگيري ميان ما شديد بود گلدان را مستقيم به سمت حاج آقا پرتاب ميکردم. من گلدان را به سمت ديوار پرتاب کردم و به مادرم گفتم لباسهايش را بپوشد تا خانه را ترک کنيم. من گفتم جايز نيست که ديگر اينجا بماند.
* در زندان خلوت کردم و دو صفحه دفاعياتم را نوشتم که به دادگاه ارائه ميدهم. من در اين چند سال زندگي ام نه عصباني شدم و نه خشم گرفتم. اما آن روز فقط به حاج آقا گفتم چرا مادرم را زدي؟ که او گفت اگر لازم باشد باز هم او را کتک ميزنم. من انتظار شنيدن اين جمله را از او نداشتم و اين موضوع مرا عصبانيتر کرد. اودرباره اينکه چرا قرص ميخورد با من حرفي نزده و من هم از او سوالي در اين باره نکرده بودم.
* بيگناهم. هر رايي برايم صادر شود منم مطيع آن هستم. اما تقاضا دارم راي با عدالت صادر شود. من واقعا قصد کشتن حاج آقا را نداشتم و حالا بيشتر از هرکسي داغدار کسي هستم که جاي پدرم بود.