پای اعترافات بهنوش بختیاری! / مثبتم، حقهباز و منفعتطلب!
باشگاه خبرنگاران
بروزرسانی
باشگاه خبرنگاران / صداقت کامل را موقعي فهميدم که کاملا حس کردم همه جوابهايش از ته دل است و هيچ جا از من نخواست که دکمه stop ضبط را فشار دهم.
به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، بعضي وقتها نوشتن مقدمه براي مصاحبه با بعضي چهرههاسهل و ممتنع ميشود.
آسان از اين لحاظ که تو آنقدر با سوژه مورد نظرت همذاتپنداري ميکني و دوستش داري که با خودت ميگويي الان بهترين مقدمه را برايش مينويسم اما کار وقتي سخت ميشود که ميخواهي جمله اول را شروع کني و نميداني کلمهها را چطور کنار هم بگذاري تا واقعيت مطلب را ادا کني.
براي بهنوش بختياري هم دقيقا همين اتفاق افتاد فکر ميکردم براي بازيگر دوستداشتني سينما و تلويزيون خيلي راحت بتوانم بنويسم اما وقتي پاي عمل وسط آمد تمام پيشبينيهايم به هم ريخت.
بهنوش بختياري به تمام سؤالها با صداقت کامل جواب داد. از اول تا آخر اين سؤال و جوابها را بخوانيد آن وقت راحتتر ميتوانيد درباره صداقت او قضاوت کنيد.
مثبتم، حقهباز و منفعتطلب!
واقعيت اين است که خودم را خيلي نميشناسم.گاهي وقتها ميگويم کاش آنقدر خودم را ميشناختم که تکليفم روشن بود و خوش به حال کساني که پي بردند چطور افرادي هستند.
اما براي اينکه خودم را بشناسم زحمت ميکشم، مطالعه ميکنم، به خودم رجوع ميکنم.مشاوره ميروم و معتقدم نياز به خودشناسي فقط مشکل من نيست.بشر از ابتدا که خلقشد، قصد داشته ماهيت خود را کشف کند و فکر ميکنم هميشه هم ناموفق بوده است.
به نظرم انسان آنقدر پيچيدگيهاي مختلف دارد که نميشود در يک جمله خودش را تعريف کند اما روي هم رفته خودم را شخص مثبتي ميبينم البته حسادت و حقهبازيهاي خودم را دارم و گاهي اوقات منفعتطلب هستم.
همه اين خصيصهها در وجود من است اما اساسا سعي ميکنم در عکسالعملهايم اين خصيصههاي منفي را بروز ندهم.مثلا سعي ميکنم اگر به کسي حسادت ميکنم تا جايي که ممکن است اين حسادت را در عملم بروز ندهم و نخواهم جايي از آن آدم بدگويي کنم تا حسادتم را اضافه کرده باشم يا خود آن شخص را با نيش زبان آزار نميدهم.در واقع تلاش ميکنم آن حس حسادت در خودم باقي نماند.
در مرداب گل نيلوفر بمان
يک وقتهايي کاري انجام دادهام که اشتباه بوده و آنقدر جالب تاوان آن را پس دادهام که تصميم گرفتهام آدم خوبي باشم.وقتي کارهاي خوب هم انجام ميدهم صدبرابر آن به من برگردانده شده است.
اما به هر حال من هم يک انسانم و خصوصيات منفي هم دارم و سعي ميکنم روي آنها کار کنم، بهخصوص که در دنيايي زندگي ميکنيم که خوب بودن کار آساني نيست.
با اين حال اين جمله را با خودم هميشه تکرار ميکنم: در مرداب تو بايد گل نيلوفر بماني.جايي که همه اشکال دارند اگر تو آدم خوبي باشي حتي اگر از خيلي چيزها عقب بيفتي با اين حال فکر ميکنم باز هم نيلوفر ماندن بهتر است.
خلافکار موفقي ميشدم!
من در حقهبازي بهشدت حرفهاي هستم، در مسائل حقهبازي خيلي باهوشم، يعني اگر قرار بود در مسير نادرست قرار بگيرم قطعا در آن کار موفق ميشدم.
به خصوص که در کار سينما نميتوان حقهباز نبود و بايد يکسري زرنگبازيها را بداني.اما از آنجايي که بهشدت به قضيه کارها معتقدم، از عکسالعمل بيروني کارهايم ميترسم.
در زندگي من انعکاس کارهايم بهشدت وجود داشته است. خداوند در خوابها يا نشانههاي زندگيام اين انعکاس را به من ثابت کرده است.
روي روي رو!
من بينهايت موجود احساساتي هستم. احساساتي نه فقط به معناي رمانتيک، بيشتر آدم دلي هستم.همه خصوصياتم روست و هيچ پنهانکارياي ندارم تا جايي که همسرم به من ميگويد بهنوش آدم تکليفش با کاراکتر تو مشخص است.
هيچ پنهانکاري و راز درونياي ندارم.عصبانيتم را همه متوجه ميشوند، حسادتام را متوجه ميشوند، بدجنسيام را ميفهمند.
اما خدا را شکر ميکنم که آدمها متوجه ميشوند تا چه اندازه ميتوانند به من نزديک شوند اما در يک جاهايي متوجه نميشوي يک آدم چطور ميتواند به تو ضربه بزند.
حسود بودم، اما خوب شدم
صفتهاي خوب من زياد است و به آن افتخار ميکنم به اين دليل که صفتهاي ذاتيام را تربيت کردهام.وقتي بچه بودم خيلي موجود عصبي و پررويي بودم و بعدها سعي کردم اين خصيصهها را برطرف کنم.
من حسادت وحشتناکي داشتم، چشم نداشتم کسي که از من زيباتر بود را ببينم.اما الان آنقدر تمرين ذهني کردم که خوب شدم چون متوجه شدم که اگر اخلاق خوبي نداشته باشم نه در دل مردم جايي دارم و نه در دل خدا.
* اگر بخواهي يکي از خصوصيات خودت را پاک کني کدام خصوصيات را پاک ميکني؟بيارادگيام را. مثلا 4-3 سال است فکر ميکنم بايد وزن کم کنم اما نميتوانم.
اصلا چيزي به اسم غذا نخوردن در زندگي من جا ندارد تا حدي که فکر ميکنم غريزه سيري ندارم (ميخندد).يا اينکه اهداف کوچک خودم را مينويسم اما هيچوقت قدمي براي آن برنميدارم.صد سال است که ميخواهم صبح زود بروم ورزش کنم اما نميدانم چرا نميتوانم.
شايد هم دليل اين اتفاقها به مودي بودن من برميگردد.وقتي ميخواهم به يک مهماني بروم برايم عجيب است که از سهشنبه ميگويند پنجشنبه شب منزل ما تشريف بياوريد.
من نميتوانم کسي را از قبل دعوت کنم چون ممکن است پنجشنبه صبحش حالم خوب نباشد و حوصله آن مهماني را نداشته باشم، طوري که برنامهريزي در زندگي من جايي ندارد و اين مسئله اتفاق بسيار بد زندگي من است.
* آخرين باري که دروغ گفتي را به ياد داري؟
همين 10 دقيقه پيش بود، راستش مجبور شدم دروغ بگويم (ميخندد).هميشه فکر ميکنم شخصيت آدم قشنگ ميشد اگر صداقت وجود داشت.چند وقت پيش با خودم گفتم بهنوش! تحت هر شرايطي راستش را بگو؛ من با همسرم هميشه روراستم.
اگر دروغ گفتم دروغ خيلي کوچکي بوده، مثلا يک روز خانهام بههم ريخته بود هرچه فکر کردم ديدم حوصله ندارم ظرف بشورم، زنگ زدم کارگر آمد و همه کارها را کرد و شب براي خودشيريني به همسرم گفتم خودم همه نظافتها را انجام دادهام ولي 2 روز بعد راستش را به همسرم گفتم چون دليلي نداشت با احساس بد دروغگويي کنار ميآمدم.
همسر من ظرفيت بسيار بالايي دارد و چون از شعور بالايي برخوردار است رابطه خيلي صادقانهاي با هم داريم.اما وقتي يک دستيار کارگرداني که تو را درک نميکند و فقط به کار خودش فکر ميکند و شرايط تو برايش مهم نيست مجبوري به او دروغ بگويي.بيشترين دروغها را به دستيار کارگردانها گفتهام (ميخندد).
* در صحبتهايت گفتي در وجود همه ما حسادت هست. تا به حال نسبت به يک بازيگر حسادت کردهاي؟
بله. خيلي فراوان حسادت را حس کردهام. از ذهنم گذشته است که زيرآب طرف را بزنم و نقش مورد علاقهام را خودم بازي کنم.
اما هيچوقت براي آن طرف نزدهام و حسم را به زبان نياوردهام. يک مدت روزنامه بانيفيلم را نميخريدم، اعصابم خورد ميشد بهخصوص زماني که منشي صحنه بودم لجم ميگرفت که فلاني در فلان کار مشغول به کار است اما من نيستم.
دوست داشتم نقش فرشته صدر عرفايي در کافه ترانزيت را من بازي کرده باشم يا نقش خانم طناز طباطبايي را در کار آقاي مهرجويي را من بازي کنم يا نقش هديه تهراني در قرمز را خيلي دوست داشتم اما هيچوقت نميگويم کاش من جاي او بودم چون قطعا او از من خيلي بهتر بوده است.
دلم ميخواست در قهوه تلخ بازي ميکردم اما دعوت به بازي در آن کار نشدم.به لباسهاي بازيگرهاي قهوه تلخ خيلي حسادت کردم. فکر ميکردم لباس سنتي آن مدلي به من ميآيد.
سيخ کباب دزديدم!
دست کجي يکي از خصلتهايي است که در قانون زندگيام است که آن کار را انجام ندهم، مثل قتل که خيليها ميگويند و اصلا امکان ندارد.
دزدي و دستکجي را در آن رده ميبينم، اما چند وقت پيش با دوستان و همسرم به رستوراني رفتيم که يک فاکتور خيلي هنگفتي جلوي ما گذاشتند.لجم گرفت و سيخهاي کبابي که نظرم را جلب کرده بود را برداشتم و با خودم به خانه آوردم.
دلم ميخواست صاحب رستوران 260 هزار تومان پول غذاي 4 نفر انصاف نيست.در مسائل حقهبازي خيلي باهوشم، يعني اگر قرار بود يک آدم خلافکار شوم قطعا آدم موفقي ميشدم.