توی این ثانیه های بی رمق لحظه های آبی تو حروم نکن!
آخرین خبر/ پرسیدم
از آخرین ها..از پایان های تلخ،کدام را به یاد داری؟
سرش را خیلی آرام به آنجا که دوردست بود چرخاند وُ گفت، دنیای ما کوچک بود. با خانه ای کوچکتر. او شیفته ی همین اندک ها بود و من قانع به بودنش.
دنیای ما رنگ ها داشت. باران ها وُ ستارگانی پرنور.آسمان ها و استراتوس هایی پرپُشت.
بعدها فصلِ هجران شد اما. فصلِ بی کسی. بی پناهی.
پایانِ تلخِ ما، اخرین لمسِ انگشت هایمان بود. لمسِ بغض.
چیزی جز دیوانگی در یاد ندارم.
پرسیدم
هنوز دوستش داری؟آخرین بار کی برایش شعر گفتی؟
گفت، دنیای ما پر از کلمه بود.
او که مادرِ تمامِ واژگان بود وُ ترانه ها از شانه هایش میریختند،آری همان او بود..که شعرها را کُشت. کلمات را دار زد. و سکوت ها بینِ ما جاری گشت و بعدها که خواستم بپرسم، هنوز دوستم داری؟ سکوت کرد. طولانی و پر بغض.
پایانِ کلمات را ما رقم زدیم. مرگِ خاموش قصه.
جز نامش..جز نام زیبایش، چیزی در یادم نیست.
پرسیدم حالا چه؟بعد از او چه بر سرت می آید؟
نشست لبِ پنجره.دستهایش را به هم مالید و گفت
گل ها را آب داده ام.خانه را عود کشیده ام. برایش دعای خیر خوانده ام.پنجره ها را بسته ام. نگران باد هم
نیستم، که لباسی روی رخت نمانده تا تکان دهد.
حالا میتوانم بی خیال به نکرده هایم، آرام بمیرم
بعد.. از پرتگاهِ دنیای کوچکش، پایین را نگاه کرد. قبل از پریدن گفت،اگر در قصه ای دیدیش
بگو
زمان، دروغی فاحش است وُ بوسه ی بی وقفه، زندگی.
بی نگاه به زمان ببوس لب های محبوبت را.
قصه ها کوتاهند و دنیاها دارند بزرگتر میشوند.
و...پَرید.
علی مصطفی زاده
برداشتی از فیلم چیزهایی هست که نمیدانی
کارگردان: فردین صاحبالزمانی