نامه/با اسفند خودمان و ديگران را گول نزنيم و در اين ازدحام خفه نکنيم، چيزهاي مهمي هست که ديگر با صد بهار هم درست نميشود و چيزهاي نه چندان مهمي که انجام شدنش اينور سال و آنور سال چندان فرقي نميکند
بهاره رهنما: اسفندماه عجيبي است حس اضطراب و وسواس کمبود زماني که به من ميدهد دقيقا همان حسي است که يکبار در متروي پاريس دچارش شدم و ديگر نتوانستم ازش استفاده کنم، تعداد زيادي از آدمها که دارند ميدوند، با نگاههاي نگران و چهرههاي بيلبخند؛ آنقدر بيلبخند که وقتي با اين عادت هميشگي مزخرف لبخندزدن به آدم و عالم من مواجه ميشوند بيشتر آنها از من ميترسند تا من از آنها و متاسفانه اين جنس از شلوغي و تعليق به گمانم چيزي شبيه به تعجيل رسيدن به خط پايان است، چيزي شبيه صف مرگ آدمهاي مسخشدهاي که از هم جلو ميزنند تا زودتر زنده به گور شوند، نه شبيه آدمهايي که اشتياق رسيدن روزهاي تازه و سال جديد را دارند و در اين ميان قلبم عجيب براي تاکسيچيها و رانندههاي شهري ميسوزد که در ترافيک کشنده اسفند، با جيبهاي قطعا خالي و افکار مغشوش مجبورند همه اين ازدحام سنگين شهري را بارها و بارها جابهجا کنند، نميفهمم اگر ششماه است دندانمان خراب است، ماشينمان تعمير ميخواهد، بايد از عمهمان عذرخواهي کنيم، رنگ مويمان را عوض کنيم، شير دستشويي را تعمير کنيم و هزارويک داستان ديگر و در طول اين ششماه نکردهايم چرا بايد عدل در همينماه آخر خودمان را به آب و آتش بزنيم که شب عيد همه اينها درست باشد، هيچ فکر کردهايم شب عيد آيا زخم معده ساليان سالمان بهبود مييابد؟ آيا حفره خالي قلبمان که سالهاست يخ زده پر ميشود؟ آيا ميتوانيم مادربزرگ را از آن دنيا بازگردانيم تا شب عيد ببريمش چلوکبابي «جوان» بازار که قولش را دادي و نبرديش؟ آيا ميشود نفرت نداشته باشي؟ آيا ميشود آدمي جديد باشي در استقبال بهار همان روياهايي که پيچ راديو را که باز کني مرتب ميشنويشان؟ نه نميشود، خيلي کارها را نميشود ديگر کرد، خيلي کارها را هم ميشود بعد از سال تحويل به فکرشان بود.
ميداني منظورم اين است که با اسفند خودمان و ديگران را گول نزنيم و در اين ازدحام خفه نکنيم، چيزهاي مهمي هست که ديگر با صد بهار هم درست نميشود و چيزهاي نه چندان مهمي که انجام شدنش اينور سال و آنور سال چندان فرقي نميکند، کافي است کمي تامل کنيم فقط کمي، زندگي بعد از بهار هم ادامه دارد.