چرا «پوست شیر» بین مردم محبوب شد؟

همشهری آنلاین/ پوست شیر با تنهاییهای مردی میانسال به اسم نعیم مولایی (هادی حجازیفر) شروع میشود که بعد از ۱۵ سال حبس بیدلیل، آزاد شده و به دنبال دیدار با دخترش (ساحل) است که حق حضانتش را سالها قبل به مادرش لیلا داده و او هم بعد از جدایی از نعیم، زندگی شاد و مرفهی با بهزاد تشکیل داده و علاقهای به دیدار ساحل با پدرش ندارد و از نعیم تصویری در ذهن ساحل ساخته که او هم تمایلی به دیدن پدرش نداشته باشد. تا اینجای کار مخاطب با یک سریال خانوادگی مواجه است که مشابهش را هر روز در شبکههای مختلف تلویزیون میبینند و در آنها هر کدام از والدین با چنگ زدن به مادة قانونی و یا یک خواستة عرفی سعی در مجاب کردن طرف مقابل دارد، اما در صحنة پایانی همان قسمت اول اتفاقی هولناک سمتوسوی قصه را به مسیر دیگری چرخانده و بعد از آن فرصت نفس کشیدن را هم از مخاطب سلب میکند. نعیم و ساحل در بازگشت از سفر تفریحی شمال با نقشهای از پیش طراحیشده به چنگ افرادی تبهکار میافتند که به کشته شدن ساحل می انجامد و حالا سریال مثل اکثر نمونههای مشابه، یک پلیس زخمخورده دارد و یک پدر غیرتی که دست از جان شسته و زمین و زمان را به هم میدوزد و در دو مسیر غیر همراستا سعی در پیدا کردن قاتل یا قاتلین دارند. فرماندهی مسیر نخست به عهدة محب مشکات با بازی خوب شهاب حسینی است که اثبات میکند اگر نقش، طراحی درستی داشته باشد موقعیت را هدر نمیدهد. هر چند که کل سیستم پلیس در این سریال شباهت چندانی به روایت رسمی از پلیس ایران ندارد و بیشتر شبیه کارآگاهان خصوصی هستند؛ و مسیر دوم هم نعیم با کمک رفقایش، بهخصوص رضا پروانه.
بنمایة اصلی سریال شباهت غیرقابل انکاری به سریال مزد ترس (حمید تمجیدی) دارد که در دهة ۷۰ از کانال دو سیما پخش میشد و برای زمان خود یک سریال پیشرو محسوب میشد؛ قتل کودک خردسال افسری که در حال پیگیری پروندة مهمیست، او را در تداوم مسیرش مصممتر کرده و در انتها ردپای قتل به یکی از نزدیکانش میرسد که کمتر کسی میتوانست سوء ظنی به او داشته باشد. اینجا هم مشکات دو سال پیش دخترش را در مسیر پیگیری یک سری قتلهای زنجیرهای با عنوان «قاتل درختی» از دست میدهد، اما موفقیت در آن پرونده زندگی خصوصیاش را نابود کرده و در تلاش برای بیرون آمدن از دستگاه پلیس با قتل ساحل مواجه میشود. پروندهای که بهشدت پیچیده است و قاتل اصلی از چنان هوش و فراستی برخوردار بوده که سعی کرده کمترین ردپایی از خود به جا گذارد و با واسطههای متعدد، آدمهای مختلفی را که هیچ آشنایی قبلی با هم ندارند از طریق تماسهایی از یک تلفن همگانی اجیر کرده و پول کافی در اختیارشان گذاشته تا عملیات مورد نظر را به سرانجام برسانند. در نتیجه شخص مورد نظر برای این تسویهحساب، انگیزهای بسیار قوی داشته و تلاشهای هر دو تیم برای یافتنش تا به حال به جایی نرسیده است. فارغ از درگیریهای متعدد لاتها و بزنبهادرها که تبدیل به پای ثابت بسیاری از فیلمها و سریالهای چند سال اخیر شده، شخصیتهای اصلی سریال هر کدام با رازآلودگی خاصی پرداخت شدهاند تا در ادامة سریال با کنار رفتن ابرهای اسرارآمیز از پیرامون این چهرهها بتوان به شناخت کافی از ایشان دست یافت. هرچند که نفس این رازآلودگی خود به خود به جذابیت نقشها و شخصیتها انجامیده و بازی خوب بازیگران هم باعث شده ابعاد ناشناختهای به آنها افزوده شود.
نعیم مولایی به عنوان نقش نخست سریال، دو وجه کاملاً متفاوت دارد؛ گاه بهشدت اکتیو و برونگرا، و گاه بسیار تودار و خوددارانه است که دق دلیاش را سر سیگار درمیآورد. پکهای عمیق هادی حجازیفر در تنهاییهای بیانتهایش در مسافرخانه، همدلی مخاطب را برمیانگیزد. هر چند که حجازیفر آرامآرام تبدیل میشود به کلیشة مردان عصبی همواره طلبکار که به هیچ کس نمیخواهند جواب پس بدهند. نقشی که در ایستاده در غبار شروع شد و به دلیل فرماندهیاش در میدان جنگ توجیه داشت، اما در ماجرای نیمروز تکرار شد و در لاتاری به اوج رسید و حتی در آتابای هم مشابهاش را شاهد بودیم. اجرای دلچسب حجازیفر در پوست شیر مخاطب را اقناع میکند، اما حجازیفر نشان داده که توانایی سورپرایز کردن تماشاگر را دارد و به عنوان مثال در فیلم دوزیست نقشی کاملاً متفاوت از قبلیها را ارائه کرده است.
نکتة مهمی که در طراحی شخصیتهای سریال تا قسمت یازدهم رعایت شده، راز آلودگی اکثر کاراکترهاست. حتی نعیم به عنوان نقش اول به اندازة کافی در زندگیاش ابهام دارد و به طور واضح مشخص نیست که ۱۵ سال قبل دقیقاً چه اتفاقاتی افتاده و او چرا مسئولیت تمام اتهامات را به عهده گرفته و کسی را شریک جرم معرفی نکرده و اصلاً عاقبت آن پروژة تبهکاری به کجا رسیده است؟ یا این رضا پروانه که اینقدر مرید اوست، چهگونه به زندگیاش راه یافته و دلیل ارادتش دقیقاً چیست و چرا باید روزهای متمادی کار و زندگیاش را ول کرده و همراه او کتک بخورد و بزند؟ بهزاد مرموز چهگونه سر و کلهاش در زندگی لیلا پیدا شده و در نهایت به مرحلة ازدواج رسیدهاند و آن همه ثروت و مکنت را چهگونه به هم زدهاند و چهگونه یکشبه همه چیز بینشان تمام شده و با یک تیپا لیلا را از خانه و زندگیاش بیرون انداخته و بعد از آن هم در طول قصه غایب است؟ هرچند که به نظر مهمترین آدمی که میتواند پشت تمام این قضایا باشد خود بهزاد است که البته هنوز انگیزهاش برای مخاطب روشن نشده است!
شخصیت مژگان (ژیلا شاهی) هم بیش از همه این رازآلودگی را با خود دارد و در حالی که ۱۱ قسمت از سریال پیش رفته، مژگان در هر قسمت دستکم یک سکانس مفصل داشته، اما ارتباطش با خط اصلی داستان هنوز روشن نشده و بر خلاف بازی فوق العادة ژیلا شاهی، برای مخاطب مشخص نیست که چهگونه به قضیة قتل ساحل ربط پیدا خواهد کرد.
نکتهای که معمولاً به عنوان نقطة ضعف آثار پلیسی و جنایی ذکر میشود، دستکم گرفته شدن شعور مخاطب و قدرت عمل بسیار وسیع نویسنده است که خیلی جاها اتفاقها و سیر طبیعی روایت، به رخ دادن فجایع نمیانجامد، بلکه این خواست نویسنده است که فرجام آدمها و خرده روایتها را مشخص میکند. به عنوان مثال نعیم پشیمان از رخدادهایی که به قتل دخترش انجامیده و باعث عذاب وجدانش شده، قصد خودکشی میکند و بهترین شیوه را در این میبینید که سوار ماشین شده و با آخرین سرعت به دیوار سیمانی برخورد کند. در پی اتفاقی که به خرد و خمیر شدن ماشین میانجامد و باید به صورت طبیعی به مرگ یا ضربه مغزی یا دستکم به شکسته شدن پاهای نعیم و ماهها بستری شدنش بیانجامد، اما در نهایت سکانس بعدی در بیمارستان است و نعیم روی تخت خوابیده با دوسه تا چسب زخم بر پیشانی به این بهانه که حوصلة خوابیدن در بیمارستان را ندارد رضا را مجبور می کند هر طور شده او را از آنجا بیرون بکشد و در سکانس بعدی همه چیز به خوبی و خوشی به پایان رسیده است. یا در صحنة دستگیری بهنام به دست پلیس، نعیم و رضا قبل از آنها وارد خانه شدهاند و میخواهند از بهنام حرف بکشند و صدرا هم با ماشین بیرون خانه منتظرشان است که مأموران مثل مور و ملخ میریزند و در پی دستگیری بهنام هستند و در همان لحظه صدرا از بین مأموران ماشینش را روشن کرده و به کوچه پشتی میرود تا رضا و نعیم را با دوست بهنام سوار کرده و از مهلکه بگریزند. حالا چهطور آن سه تن از خانهای که پر از پلیس بود توانستند به کوچه پشتی فرار کنند و کسی آنها را نبیند خدا میداند! انگار نویسنده دلش خواسته که پلیس کاری به کار گروه رقیب نداشته باشد. مثالهایی از این دست رفتهرفته بیشتر میشود و در هر اتفاقی باید اول خواست نویسندگان را در نظر بگیریم تا سیر طبیعی وقایع! این که مژگان در روز اول خلافکاری دستگیر میشود، این که در شب حادثة مهاجمان درست زیر دوربین مداربسته کارخانهای اقدام به کتک زدن نعیم میکنند یا صاحب مرکز اوراق ماشینها از قضای روزگار رفیق صمیمی رضا درمیآید و آمار ماشینی که آن شب به نعیم حمله کردند را به جای پلیس به آنها میدهد از عمق اثر کاسته و آن را تبدیل به سریالی یکبار مصرف میکند، چرا که در مواجهههای بعدی چیزی برای ارائه نخواهد داشت و صرفاً یک تعلیق کاذب است و بس!
با این حال سازندگان اثر توانستهاند تا اینجا یکدستی کار را حفظ کرده و مخاطب را در مسیر داستان با خود همراه کنند و ذهن پیچیدة خلافکاران، پلیس و نعیم و رفقا را یکجا به تصویر بکشند.