عکاس خونه/ ارسالي از ايليا چرا روضه ي ما را نمي خواني؟
در همه جاي عالم نمي شود اسم حسين (عليه السّلام) را بياوري، اما اسم زينب (سلام الله عليها) را نياوري از آن طرف هيچ جايي نمي شود اسم امام حسن (عليه السّلام) را بياوري، اما اسم مادر را نياوري مگه نبود به خواب عبدالزهرا آمدند، گفتند: چرا روضه ي ما را نمي خواني؟
عبدالزهرا گفت: آقاجان مگر روضه ي شما بيست و هشت صفر نيست؟ جگر پاره و طشت نيست، من هميشه مي خوانم.
فرموده باشد: عبدالزهرا ! اين روضه ي ما هست، ولي روضه ي اصلي ما آن موقع بود که دستم در دست مادرم تو کوچه هاي مدينه مي رفتيم، نانجيب سر راه ما را گرفت … .
مروان به عصمت حضرت زهرا (سلام الله عليها)
مروان به دستور معاويه – عليها اللعنه – در خطبه هاي نماز جمعه، نسبت به اميرالمؤمنين (عليه السّلام) و امام حسن (عليه السّلام) مجتبي سبّ و ناسزا مي گفت: يک روز اسامه بن زيد که يکي از اصحاب رسول خدا بود، در پاي منبر مروان نشسته بود، اين واقعه را ديد و دشنام ها را شنيد، طاقت نياورده با چشم گريان به در خانه ي امام حسين (عليه السّلام) رفته و عرض کرد: الان مسجد بودم که مروان به منبر رفت در حضور برادرت امام حسن مجتبي (عليه السّلام) به اميرالمؤمنين (عليه السّلام) ناسزا گفت.
لمّا سمع الامام امتلات عيناه بالدم
(چشم هاي حضرت مانند دو کاسه ي خون شد.)
شمشير را از غلاف کشيده با پاي برهنه دوان دوان به سمت مسجد حرکت کرد. نگهبانان و غلامان مروان هنگامي که حالت امام حسين (عليه السّلام) را ديدند: (کالاسد الهجوم و القضاء المحتوم)
مانند شيري که مي آيد، بر خود ترسيدند، آن حضرت وارد مسجد شد، مروان را از گريبانش گرفته و از منبر پايين کشيد، عمامه ي او را به گردنش پيچيد و نزديک بود، روح از بدنش بيرون رود. سپس مروان رو کرد به امام حسن (عليه السّلام) گفت: يا ابا محمد! يا حسن بن علي ! ترا به عصمت مادرت حضرت زهرا (سلام الله عليها) به فرياد من برس و مرا از دست برادرت حسين (عليه السّلام) نجات بده.
امام مجتبي تا نام مادر را شنيد از جا برخاست به نزد برادر آمده، فرمودند: برادر به جان من دست از مروان بردار.
امام حسن (عليه السّلام) فرمودند: مرا به عصمت مادر قسم داد مگر ما قرار نگذاشته بوديم هر که ما را به عصمت زهرا (سلام الله عليها) قسم بدهد هر حاجتي که داشته باشد برآورده مي شود.
امام حسين (عليه السّلام) دست از مروان برداشت و او را به خاطر قسمي که به مادرش داده بود رها کردند.
يه بزرگ مي گفت:اگه دو ماه خوب برا امام حسين عليه السلام گريه کني ، بهت اجازه مي دن برا امام حسن عليه السلام گريه کني،بزاريد من از زبان خود آقا امام حسن مجتبي عليه السلام براتون روضه بخونم،گفت:عبدالزهرا خيلي وقته روضه مارو نمي خوني،(عبدالزهرا نوکر خوب و با سابقه ابي عبدالله،کربلا دفنه،خوشبحال نوکري که سرانجام،تو حرم حسين عليه السلام خاک بشه)آقا جان من يه عمري روضه خوان شما هستم،مگه روضه شما اونايي نيست که به ما رسيده،آقا جانم،شمارو مسموم کردند،جگر نازنيين شما پاره پاره شد،بدن نازنين شما رو تيربارون کردند،فرمود عبدالزهرا اينها همه روضه هاي منه،درست مي گي، خوبم خوندي،اما روضه ما اهلبيت اون لحضه اي است که،هنوز بدن جد ما پيغمبر رو زمين بود،يه عده اُمدند،در خونمونو آتيش زدند،عبدالزهرا جلو چشم ما، مادرمونو زدند....
حضرت بسيار مظلوم بود، يک نحوه آن اين بود که بي نظيره، در کودکي مادري مثل صديقه طا هره را از دست داد، در جواني مصيبت امير المومنين و در امامت هم مظلوم بود ،شهادت و تشييع و دفن و بعد آن مظلو مانه ،الان بقيع با خاک يکسان است ،شيعيان مؤدبند کفشها را در مي آورن، اشکشان جاري است، مي دانند اين جا حرم است او گنبد و بار گاه ندارد،اي زائر بقيع نبين اين جا گنبد نداره، فرش نداره، اينا ستار گان پيغمبرند، در اين جا غروب کردند ،امشب مي گيم ما را به امام زمان ،به امام مجتبي ببخش ، حضرت مجتبي مظلوم بود ،خيلي ابعاد داره در کودکي مادر و در جواني پدر و در امامت مظلو م بايد از حضرت زهرا خجالت کشيد و نگفت ، حضرت زهرا امد به خواب وصال چرا برا حسنم شعر نمي گي، يک عالم مي گه تشييع جنازه آقا ظاهر و با طن داشته ،ظاهر مردم بودند، ازدحام داشته سني ها مي گن پاي تابوت شلوغ بود، اگه سوزن به زمين مي انداختي پيدا نبود، اينها از تير اندازي مي خواستن مردم رو فراري دهند، با طنش ملا ئکه بود، تير اندازي ظا هرا به تا بوت بود، ظا هر را نبينيد، ملا ئکه تشييع مي کردند فوج فر شتگان آمدند، با خشوع در پي تابوت، براي اينکه جان پيغمبري ،ظاهر اينکه تير زدن به تابوت تو، با تو کار نداشتن، اينا مي خواستن دل مادر تو را بسو زا نند .
امام دوم و سبط رسول و پور بتول که ذولجلال بناميد از ازل حسنش
چه حرفها که شنيد از زبان دشمن و دوست که بود سخت تر از زخم نيزه بر بدنش
عقيده من اين است هر کس که مي خواهد روضه امام حسن(ع) بخواند،بايد در ماه رمضان بخواند. چرا؟ چون امام حسن(ع) روزه بود. بارها مرتبه امام حسن(ع) را زهر دادند. هر دفعه مي آمد به حرم پيغمبر(ص) متوسل مي شد و خدا شفايش مي داد. معاويه به تنگ آمد.به پادشاه روم نوشت: من يک دشمن سرسخت دارم. چند مرتبه تا حالا زهرش دادم،ولي کارگر نشده،مي خواهم او را از پا در بياورم. يک زهري برايم آماده کن تا از زندگي قطع اميد کند و کشته شود. پادشاه روم زهري آماده کرد. و براي معاويه فرستاد. و پيغام داد: مبادا!اين زهر را به يک خدا پرست و مومن و مسلماني بدهي. معاويه با چند واسطه با زن امام حسن (ع) جعده تماس گرفت و اين زن خبيثه و ملعونه را فريب داد. معاويه صد هزار درهم پول براي جعده فرستاد و پيغام داد: فقط اين زهر را به شوهرت بده تا بخورد.ممکن است به من بگويي پول به من دادي اما شوهرم را از من گرفتي چه کنم؟ تو شوهرت را بکش من تو را براي پسرم،يزيد مي گيرم. اين زن فريب خورد.آي بميرم، امام حسن (ع) روزه بود. هوا بسيار گرم بود. اين زن نا نجيب يک ظرف شير مخلوط با عسل که در آن زهر ريخته بود براي آقا آورد. آقا تشنه اش بود،تا اين شربت از گلوي آقا پايين رفت اثر زهر را احساس کرد. شايد داد زده و ناله مي کرده است: آه جگرم!آه جگرم!
شماها بيشترتان زن داريد. مي دانيد چه مي گويم. هر مردي در زندگي هر دردي داشته باشد اول به زنش مي گويد. آي بميرم برايت امام حسن!که در خانه ات هم غريب بودي،زنت دشمنت بود. تا آب از گلويش پايين رفت عوض اينکه زنش جعده را صدا بزند صدا زد: کنيزها!برويد زينيم بگوييد بياييد، خواهرم بيايد،اين بلاکش دوران بايد. بي بي را خبر کردند، آمد. صدا زد: حسنم! داداش چه شده؟ صدا زد: خواهرم!حالم منقلب است. برو زود حسينم راخبر کن بيايد. نمي دانم رفقا! هيچ وقت مريض شده ايد تا ببينيد خواهرتانچه مي کند؟ آي آنهايي که خواهر داريد تا زنده است قدرش را بدانيد.خواهر خوب نعمتي است. وقتي آدم مريض مي شود خواهر مي آيد،جلوي چشم آدم چيزي نمي گويد، اما مي رود در صحن حياط هي پشت دستش مي زند و مي گويد: نمي دانم داداشم چه شده است. برويد زودتر طبيب بياوريد برادم ناراحت است. امشب چراغها را خاموش کنيد. چرا؟ چون کنارقبر امام حسن(ع) تاريک است همه کنار بستر امام حسن (ع) آمدند. صدا زد: برادرم! چه شده داداش؟ فرمود: حسينم! هر چه به سرم آمد از همين کوزه بود. برادرم!به خدا قسم اگر بخواهم بگويم،چه کسي زهرم داد مي توانم بگويم،اما رسوايش نمي کنم. چقدر اين بچه هاي فاطمه(ع) آقا هستند. صدا زد : حسينم ! دلم مي خواهد مرا به سوي قبر جدم پيغمبر (ص) ببري تا با او تجديد عهد کنم. آنگاه مرا به جانب قبر مادرم فاطمه(س) برگردان. سپس مرا به بقيع ببر و در آنجا دفن کن. راضي نيستم به اندازه يک حجامتي خونريزي شود. يک وقت سرش را بلند کرد حالش منقلب شد صدا زد: زينبم!برو برايم يک تشت بيار!آي غريب آقا! رفتند يک تشت آوردند. آقا سرش را ميان تشت کرد،همه نگاه مي کنند يک وقت پاره هاي جگرش را ميان تشت ديدند. جنازه امام حسن(ع) را به طرف حرم پيغمبر(ص) آوردند. يک وقت عايشه دختر ابي بکرسوار بر استر آمد و جلوي جنازه را گرفت. گفت: نمي گذارم جنازه حسن را کنار قبر شوهرم،پيغمبر دفن کنيد. گفت: پيغمبر(ص) شوهر من است،پيغمبر(ص) را در خانه اش دفن کرديد و خانه پيغمبر(ص) مال من است. ابن عباس جلو آمد،صدا زد: آي عايشه!پيغمبر(ص) نُه تا زن داشت،اين خانه را اگر هشت قسمت کنند يک قسمت آن خانه سهم نه زن مي شود. چطور نمي گذاري؟ يک روز سوار شتر مي شوي جنگ جمل را راه مي اندازي و به جنگ علي (ع) مي آيي. يک روز سوار قاطر مي شوي جلوي جنازه حسن (ع) ا مي گيري.اگر تو زنده بماني سوار فيل هم مي شوي.جنازه آقا را به سمت قبرستان بقيع حرکت دادند. آي بميرم جنازه امام حسن (ع) را تير باران کردند. « اللهم صل علي محمد و آل محمد بحق الحسن المجتبي و أخيه الحسين سيد الشهداء يا الله »
پيغمبر وارد خانه شد ديدند زهرا و علي ايستادند ، امام حسن و امام حسين زور آزمايي (کشتي) مي کنند، زهرا مي گويد :جانم حسين ، علي مي گويد : جانم حسين . تا چشم پيغمبر به اين صحنه افتاد اشک از چشمان حضرت سرازير شد فرمود : جانم حسن .
زهراي مرضيه آمد جلو ، بابا قرار به تشويق است حسينم کوچکتر است چرا حسين را تشويق نمي کني ؟
دخترم به زمين نگاه کردم ديدم تو و علي مي گوئيد : جانم حسين ، به آسمان نگاه کردم ديدم فرشته ها مي گويند : جانم حسين . ديدم حسنم غريب است کسي نيست بگويد حسن ،من گفتم جانم حسن 1 اي غريب نوازها ،
شما هم بگوييد جانم حسن ، قربان غربتش بروم آقادر ميان دوستانش مظلوم بود ، حتي همسرش قاتلش است .
اما حسين همسري چون رباب دارد بعد عاشوراء رباب در سايه نمي نشست گريه مي کرد ، آب مي آوردند نمي خورد عمه سادات زينب فرمود : رباب چرا آب نمي خوري ؟ عرضه داشت بي بي جان چطور آب بخورم در حاليکه عزيز فاطمه را با لب تشنه شهيد کردند .
تشييع جنازه امام حسن مجتبي عليه السلام
عوض لاله و گل بر بدنت چوبه ي تير نشسته به تنت
پيش چشمان حسين و عباس خون بريزد ز حجاب کفنت
بدن امام مجتبي را به طرف حرم پيغمبر حرکت دادند زينب منتظر بود .
مدينه چطور بدن برادر را تشييع کنند . هي از هجره بيرون مياد هي برمي گردد ، خواهر علاقه خاصي به برادر دارد .
خدايا کي حسينم بر مي گردد ، کي عباسم بر مي گردد از تشييع جنازه حسن ، يک وقت نگاه کند ببيند عباس دارد مياد ، همين که زينب را ديد صداي گريه عباس بلند شد ، گفت عباسم حق داري گريه کني ، آخر داغ برادر ديدي . صدا زد ، زينبم درسته ، اما نبودي ببيني بدن برادر را تير باران کردند . امام حسين چوبه هاي تير را در مي آورد ناله مي کرد ، صدا مي زد : غارت زده به کسي نمي گويند که مالش را بردند ، غارت زده منم که داغ برادري مثل تو را ديدم ، برادر ديگر بعد تو محاسنم را خضاب نمي کنم ، همه حرفها را اينجا زد اما يک حرف را گذاشت براي علقمه ، آنجا ديد فرق عباس شکافته صدا زد : حالا ديگر کمرم شکست .
غريب
اگر خوب نگاه کني، ابي عبدالله حدود هفت تا زيارت نامه داره، آب مي خوري به حسين سلام مي دهي حتي به قول شيخ جعفر شوشتري نه تنها بر خود حسين سلام مي دهي بلکه به تک تک ا عضا حسين سلام مي دهي به لبهاي حسين …
اما امام حسن (عليه السّلام) چي؟ خيلي غريبه؟ نه زيارتي، نه شب زيارتي، شايد گفته باشد: باشه، حالا که مادرم قبر نداره، منم نمي خوام حرم نداشته باشم، اي بي حرم حسن ! … .
بي تابي امام حسن (عليه السّلام) در سوگ مادر
روزي علامه حسن زاده آملي در ضمن بياناتشان براي لحظه اي جريان غصب فدک از حضرت زهرا (سلام الله عليها) را بيان نموده و آهي کشيدند، سپس فرمودند: نکته اي که مي گويم، مبالغه نيست و حقيقت دارد که دومي، شقي ترين اشقياء بر روي زمين مي باشد.
ايشان در ادامه فرمايشاتشان واقعه و جريان برخورد حضرت زهرا (سلام الله عليها) را با آن ملعون در کوچه بيان نموده و فرمودند: بماند در کوچه چه گذشت، اما زماني که فاطمه ي زهرا (سلام الله عليها) رحلت فرمودند: امام حسن (عليه السّلام) بيشتر از امام حسين (عليه السّلام) و زينب (سلام الله عليها) جزع و فزع مي کردند، عده اي خدمت امام رسيدند و گفتند: آقا برخيزيد و اين قدر گريه و بي تابي نکنيد، شما فرزند بزرگ هستيد و اين گريه ي شديد شما، باعث بي تابي بيشتر برادرتان و خواهرتان که کوچکتر از شما هستند مي شود.
امام حسن (عليه السّلام) فرمودند: اگر برادرم حسين (عليه السّلام) نيز مانند من مي دانست که در کوچه چه گذشت و آن صحنه ي دلخراش جگر سوز را مي ديد او هم مانند من بلکه بيشتر بي تابي مي کرد. چگونه براي مادرم نگريم در حالي که آن نانجيب چنان سيلي محکمي به صورت مادرم نواخت که بر زمين افتاد، سپس برخاسته و با هم به خانه آمديم.
تيرباران
درِ خانه باز شد، عباس بن علي (عليه السّلام) وارد شد، سر گذاشت به ديوار، شروع کرد به گريه کردن، زينب (سلام الله عليها) فرمود: برادر ! اين چه گريه کردن است چي شده؟ عرضه داشت: خانم جان ! شمشير حيدري دارم، بازوي علوي دارم، اما جلو چشمام بدن برادر من را تيرباران کردند، (زبانحال) کاش اين تيرها به بدن من مي خورد، خدا همون موقع دعاش را مستجاب کرد نه يک تير، نه دو تير، اندازه ي 4000 تيرانداز به او تير زدند، بدني که دست نداره با صورت رو زمين افتاد … .
(زبانحال) عباس (عليه السّلام) مستجال الدعوه است، بچه ها تشنه اند، تا دستهاش را بريدند، مشک را به دندان گرفت، لبهاش خنک شد، ياد لبهاي خشک بچه هاي حسين (عليه السّلام) افتاد، گفت: خدايا ! من را راحت کن … .
زن هاي طوس و زن هاي مدينه
زن ها و تازه عروس ها گريه کردند، حاضر شدند مهريه هاشون رو ببخشند بيايند بدن عزيز فاطمه رو دفن کنند، آقا امام رضا (عليه السّلام) غريب نمونه.
اين قدر گل روي تابوت آقا ريختند، تابوت زير گل ها پنهان شد.
اما من تو مدينه يه تابوت سراغ دارم، کنار قبر پيغمبر به جاي گل تيرباران شد… .
لب خوني
تا حالا کي ديده يه روضه خوني با لب خوني روضه ي حسين (عليه السّلام) بخونه، اول روضه خوني که لباش خوني بود، امام حسن (عليه السّلام) بود.
لايوم کيومک يا ابا عبدالله هي برمي گشته ابي عبدالله نگاه مي کرد، گريه مي کرد و مي فرمود: حسين جان ! اينجوري گريه نکن، داداش ! الان تو بالا سرمي، خواهرم هست، پسرام هستند، همه دور بستر من گريه مي کنند … .
يه روز مي آد سي هزار نفر تو را با اولاد و زن و بچه ات محاصره مي کنند، تو را بين دو نهر آب با لب تشنه مي کشند … .
خيلي امام حسن عليه السلام مظلومه، خيلي آقا غريبه،مظلومانه زندگي کرد، اَشْهَدُ اَنََّکَ عِشْتُ مَظْلوما،خيلي ها مظلومانه به شهادت رسيدند،اما اين آقا،نه توي خونه آرامش داشت و نه بيرون خونه، مرد بيرون خونه اذيتش کنند ،ميگه ميرم توي خونه شريک زندگيم يارمه،مي رفت توي خونه اذيتش مي کردند، مي اُمد توي کوچه و بازار (سادات ببخشند يه جمله بگم زود رد شم)، مي اُمد توي کوچه و بازار، مي ديد قاتلاي مادرش زهرا دارن راه مي رن،نمي تونست حرف بزنه،مي رفت توي مسجد دو رکعت نماز بخونه،مي ديد بالاي منبر دارن به باباش ناسزا مي گن،چکار کنه،به کي دلش رو خوش کنه، به يار دلش رو خوش کنه،کدوم يار، يار نزديکش سجاده از زير پاش کشيد،يار مي خواي برو کربلا، پيرمرد جلوي امام ايستاد ، گفت: حسين،اگر هزار تيکه مون کنن ، هر تيکه مون مي گه حسين،ببين زهير چي گفته بُرير چي گفته، ببين سعيد بن عبدالله چي گفته، دلش و به چي خوش کنه، يارش قاتلش شد،دل آدم مي سوزه ، يکي ميشه اُون زن نانجيب،يه زنم مي شه رباب،مي گن تا آخر عمرش تو آفتاب رفت،هيچ وقت نديدن رباب تو سايه بره،گفتن داري از بين مي ري،ديگه بسه بيا تو سايه،ميگه خودم ديدم بدن حسين عليه السلام زير آفتاب داغ کربلا،ناله بزن حسين....ببين به اين ميگن کريم، داريم روضه امام حسن عليه السلام مي خونيم ،اما بي اختيار همه مي گن حسين، قربون غربتت برم، خودتم مي خواي همه بگن حسين،آي گرفتارا ، مريض دارا، اونايي که گره کور تو کارشون افتاده، حسين چي کشيد،اينقدر آقا عاطفيه،اينقدر مهربونه،هر موقع امام حسن عليه السلام رو مي ديد گريه مي کرد،چقدر حسين دل نازکه،آدم دلش مي خواد حسين هيچ وقت داغ نبينه،من نمي دونم کربلا چطور جلو چشمش اين همه داغ ديد،مي گفت : گريه نکن داداش همه برا تو گريه مي کنن، اوج مظلومي امام حسن عليه السلام اينه،بابا ، پنج نفرند ،حديث کساء رو بخون،اَنّي ما خَلَقتُ سَماءًمَبْنيّه و لا ارْضاً مَدْحيّه وَلا قَمَراً مُنيراً ، ببين خدا همه زمان و زمين و بخاطر اين پنچ تا خلق کرد،الا في محبه هؤلاء الخمسه ، همتون حفظيد،اون وقت من از شما سئوال مي کنم،پيغمبر چه طوري دفن شد،يکي بلند شه بگه،نيمه شب تو خونه خودش،غريبانه، پيغمبر و چه طوري دفن کردند،اون همه مقام،مگه اين پيغمبر چند تا فاطمه داشت،مگه اين همه نگفت هرکي فاطمه ي منو اذيت کنه، خدارو اذيت کرده، زهرا شو چه جوري دفن کردند،هفت نفر اُمدند،زير جنازشو گرفتند،شبونه دفن شد،دامادش علي بن ابي طالب عليه السلام،چه جوري دفن شد،نيمه شب،باز لااقل مدينه هفت نفر بودند،کوفه اين هفت نفرهم نبودند،دو سر جنازه رو....الله اکبر نمي خوام روضه رو باز کنم،حرف دارم،اما دل اين اهلبيت عليهم السلام خوش بود، يه بدن و روز برمي دارند،خوشحال بودند،بدن امام حسن عليه السلام روز تشييع مي شه،اما بميرم،جلوي چشم داداشاش اينقدر اين بدن و تير زدند،امشب مي خواي داد بزني نمي دونم،براي چي،اما داري جوري گريه مي کني ،بوي عاشورا مي ياد،يااباعبدالله،خودت يه طرف نشستي،عباس يه طرف نشست،دو تايي تير از بدن برادر بيرون کشيديد،حسينه،تير از بدن بيرون کشيد،نمي دونم،کاش توي مدينه تموم مي شد،ياصاحب الزمان ببخشد آقا،من حيا مي کنم بعضي حرفها رو بزنم،به من اجازه بديد،راحت برا جوونها روضه بخونم،اينها مي خوان تو روضه حسين جون بدن،اينها قرار گذاشتن عاشورا برات بميرن،مي خوام بگم حسين،مدينه تير بييرون کشيدي،کاشکي تو مدينه تموم مي شد،اما اُمدي کربلا،بازم تير بيرون کشيدي،يه بار از گلوي علي اصغر تير بيرون کشيدي،ساکت نباشي، مديوني اگه داد نزني،يه بار از چشم عباس تير کشيدي،اما اينها يه طرف،من کار دارم،نمي دونم اون لحظه اي که، پيراهن عربي تو بالازدي،سينت پيدا شد،حرمله باتير سه شعبه، حسين....... آقاجانم،شنيدم،تير حرمله مسموم بوده،روايت مي گه جرت دمک الميزان، خون مثل ناودان جاري شد. حضرت دستانش را زير خون مي برد و سر وصورتش را با اين خون خضاب مي کرد،تير مسمومه،اباعبدالله ضعف کرد،خودشو به زحمت نگه داشت،يه دفعه يه نامردي اُمد،اين حسين به زور خودشو نگه داشته،سادات منو ببخشند،با نيزه به پهلوش زد،حسين از رو اسب اُفتاد.اُفتاد رو زمين يکي با نيزه مي زنه،يکي با شمشير مي زنه،ذوالجناح برگشت،زن و بچه اُمدند دنبالش،عبدالله دستش تو دست عمه است،اين بچه ده سالشه، ديد همه دور عمو جمع شدند،حسين جلوي اين همه لشکر رو زمينه،همه اُمدند هنر نمايي مي کنند،نيزه دارا،شمشيردارا،تيراندازا، ميگه يه دفعه،مي خوام اسم نعسشو ببرم همين جا لعنتش کنيم،اون ابن کعب ملعون ،ديدند اُمد جلو،ديدند يه شمشير به فرق حسين زد،خون فواره زد،عبدالله ديگه طاقت نداشت،دستشو از دست عمه جدا کرد،داد مي زنهوالله لااُفارق عمي،اُمد وسط ميدان،ابي عبدالله اَفتاده،خون از سر داره ميريزه،کتف چپ حضرت رو زدند،طرف چپ حضرت افتاد،گردن حضرت پيدا شد،نانجيب اُمد سرو جدا کنه،شمشيرو برد بالا،عبدالله دستشو آورد جلو،يهو دستش اُفتاد،اُفتاد تو بغل عمو،حسين.......فقط يه جمله،وقتي عبدالله تو بغل عمو افتاد نگاش به سينه سوراخ شده حسين اُفتاد،مي گن يک کلمه گفت،تا نگاه کرد گفت:وا اُماه
قريش رسول خدارا مذمم ؛ يعني نکوهيده(در مقابل محمد به معناي ستوده) ميناميدند. و او را دشنام ميدادند .سخت ترين روزي که از سوي قريش بر رسول خدا گذشت ، روزي بود که حضرت از منزل بيرون آمد . هرکه او را ديد اعم از برده و آزاد ،تکذيبش کرد و آذار و اذيتش نمود . رسول خدا در همين حال به منزل باز گشت و از شدت اندوه و غم ، جامه اي به خود پيچيد؛اما خداوند اين آيه را بر او نازل کرد "يا ايها المدثر قم فانذر" اي جامه به خود پيچيده به پا خيز و انذار کن.
عرض من اين است :بعد از رسول خدا (ص)هم ، همان ها دو باره ميدان يافتند.آنجا به پيامبر (ص) دشنام ميدادند و اينجا به امام معصوم امام حسن اشاره ميکردند و ميگفتند:"يا مذل المومنين"؛اي ذليل کننده مسلمان ها !...آنجا به رسول خدا توهين ميکردند و اينجا روي منبر رسول خدا ،در مقابل امام حسن (ع)به پدرش اميرالمومنين (ع) دشنام ميدادند.
اي زمين و آسمان سوگوار غربتت
آفتاب حنجرم سنگ مزار غربتت
شهر يثرب داغدار خاطرات رنج توست
خم شده پشت مدينه زير بار غربتت
از همه زخم زبان ،تهمت،خيانت از تو صبر
چشم تاريخ اشکبار روزگار غربتت
کاش ميشد روشناي تربت پاک تو بود
چلچراغ اشک ما در شام تار غربتت
مروان زمان اميرالمومنين (ع) خطايي مرتکب شده بود . امام حسن وامام حسين (ع) آمدند و شفاعت اوراکردند . مروان آزادشد شايد گفته باشد آقازاده ها لطف کرديد ، ان شاءالله يک روزي جبران کنم . مدتها بعد مروان ميخواهد اين لطف را جبران کند ؛ چه کرد ؟ چگونه جبران کرد ؟همين قدر بگو.يم وقتي جنازه ي امام حسن (ع) را آوردند ،مروان هم جزو کساني بود که جنازه ي امام حسن (ع) را تيرباران کردند . شايد با هر تيري که به چله ي کمان ميگذاشته است ، هي زير لب گفته باشد : حسن ! اين به جبران آن محبتت. اين تير دوم به جبران فلان لطف .....
بعداز علي از تو کسي مظلومتر نيست
چون تو کسي از حق خود محرومتر نيست
از کينه ي دشمن به پيش چشم ياران
شد در مدينه پيکر تو تير باران
بس ناسزا از فرقه ي اعدا شنيدي
بس پاي منبر سب مولا را شنيدي
بس خون دل خوردي دلت درياي خون شد
مات صبوري تو اعصار قرون شد
اي آنکه ميسوزد ز داغت قلب زهرا
شد مدفن پاک تو در دامان صحرا
زين غم چو لاله قلب شيعه پرزداغ است
قبر غريبت در مدينه بي چراغ است
جان دادن براي امام حسن (ع) آسان بود ؛ چرا که يک بار ديگر هم جان داده بود . آن هنگامي که همراه مادر در کوچه هاي تنگ بني هاشم عبور ميکرد . از اين طرف که ميرفتند ؛ دستان امام حسن در دستان مادر بود اما وقتي از آن کوچه برميگشتند ديگر دستان مادر دردستان امام حسن (ع) بود . امام حسن (ع) شده بود عصاي دست مادر . به زبان حال ميگفت :مادر جان ! بيا زودتر برگرديم . مادر جان هنوز که عده کشي نکردند بيا برگرديم . مادر !کجا ميروي ؟ راه خانه از آن طرف نيست . مادر نکند چشمانت تار مي بيند ؟ مادر ! چند لحظه صبر کن گوشواره هاي خونيت را بردارم . مادرجان ! صبرکن . مگر نميگويي حرفي به بابايم نزن ؟ مگر نميگويي نبايد علي (ع) ازاين جريان چيزي بفهمد ؟ پس صبرکن تا چادر خاکي ات را بتکانم . مادر جان ! جان بابا اگر قدم ميرسيد حتما خودم را سپر ميکردم تا ضربه ي سيلي به شما نخورد .
دشمن ميان کوچه چو بگرفت برتو راه
رويش سياه باد کزاو شد جهانسياه
دستش بلند گشت نگويم دگرچه شد
ترسم که جان شودبه انس و جان تباه
دستش بلند گشت ولي در درون خاک
ازدل کشيد ناله پيمبر که آه آه
خورشيد مات شد که چرا نيمه هاي روز
در کوچه هاي شهر مدينه گرفته ماه
حضرت زهرا (س) را شبانه و مخفيانه دفن کردند . اميرالمومنين (ع) را هم شبانه و مخفيانه دفن کردند . اولين تشييع جنازه آشکار اهل بيت (ع) تشييع جنازه ي امام حسن (ع) بود که اي کاش او را هم شبانه و مخفيانه دفن ميکردند تا ديگر هدف آماج تيرهاي دشمن قرار نميگرفت و هتک حرمت نميشد ! اي کاش او راهم مثل مادر شبانه دفن ميکردند تا ديگر بند دل حضرت قاسم (ع) پاره نمي شد و جگر مادر ش فاطمه (س) نمي خراشيد ....اما امان از اين همه غربت و امان از اين همه جسارت !
در محضر رسول خدا (ص) و در کنار حرم او تابوت امام حسن (ع) پاره ي جگرش را تيرباران کردند ؛ به طوري که هنگام دفن 70 چوبه ي تير از آن بيرون کشيدند .
اي اهل مدينه فتنه بنيان نکنيد
برآل علي اينهمه عصيان نکنيد
گر لاله نريزيد به تابوت حسن
شرمي ز رسول تيرباران نکنيد "مخاطبان گرامي آخرين خبر؛ براي ارسال تصاوير؛ لطفا در صفحه عکاسخونه؛ آيکون دوربين در بالاي صفحه را انتخاب نموده و تصوير خود را ارسال فرماييد."