فارغ شدم از فکر پراکنده فروغی
تا رنگ ز آیینهی دل پاک زدودم
عکاس خونه
بروزرسانی
عکاس خونه/ ارسالی از ta527
دیری است که دیوانه آن چشم کبودم
سرمستم از این بادهی دیرینه که بودم
از روی فروزنده او پرده فکندم
از کار فروبسته دل عقده گشادم
بینایی من در رخش از گریه فزون شد
چندانکه مرا کاست، غم عشق فزودم
وقتی در دل را به رخم باز نمودند
کز دیر و حرم رو به در دوست نمودم
تا بر سر بازار غمش پای نهادم
نی هم است و نه اندیشهی سودم
برهانده مرا عشق هم از دین وهم از کفر
آسوده ز آیین مسلمان و یهودم
ای کاش که بر دامن ناز تو نشنید
آن روز که بر باد رود خاک وجودم
صف های ملائک همه در عالم رشکند
تا شد خم ابروی تو محراب سجودم "مخاطبان گرامی آخرین خبر؛ برای ارسال تصاویر؛ لطفا در صفحه عکاسخونه؛ آیکون دوربین در بالای صفحه را انتخاب نموده و تصویر خود را ارسال فرمایید."