عکاس خونه/ ارسالی از Maryam777777
می خواهم به روزگاری برگردم
که سفره ی ساده ی مادربزرگ
انگار به اندازه ی آسمان ، وسعت داشت .
و هیچکس از سادگیِ غذا ،
یا کوچکیِ اتاق ، شکایت نمی کرد
آن روزها همه چیز بی تکلف و دلنشین بود .
همه مان بی توقع ، خوش بودیم ،
بدونِ چشمداشت ، محبت می کردیم ،
و از تهِ دل می خندیدیم
دلم برایِ خنده هایِ بی ریایم
برایِ دلخوشیِ ساده ی آن روزهایم تنگ شده
پدربزرگم رفت. مادربزرگم رفت
و آن دورهمی هایِ جانانه
به خاطرات پیوست .روزهایِ خوب بر نمی گردند ،افسوس
ما برایِ بزرگ شدنمان بهای سنگینی پرداختیم
"مخاطبان گرامی آخرین خبر؛ برای ارسال تصاویر؛ لطفا در صفحه عکاسخونه؛ آیکون دوربین در بالای صفحه را انتخاب نموده و تصویر خود را ارسال فرمایید."